سلام جناب مدنی
البته در مورد کتابخوانی، بعد از مدتی مطالعه نکردن، در صورتیکه مطالعه زیاد به کاری مداوم و پیوسته تبدیل شود می تواند تاثیرات مثبت زیادی در زندگی فرد داشته باشد.
البته شما به خوبی مطلب رو مطرح کرده و مصداق های عالی بیان نمودید.
ممنون از مطالب جالب و قابل تاملی که منتشر می کنید.
جهت حسن ختام این بحث می خواهم بگویم که ” سیستم غلط افراد و کسب و کار غلط را به بار می آورد.”
من با دیدگاه مسئله ای که شما مطرح کرده بودی ، برنامه ام را مطرح کردم. در حقیقت هیچگاه این گونه نبوده که من به اهدافم نرسم. در مورد برنامه ی کتابخوانی ام ، به دلایل مختلفی شاید نتوانسته ام که چند جلد کتابی را که مشخص کرده بودم ، تهیه کنم و بخوانم. وگرنه الان که حساب می کنم ، می بینم به 90 درصد اهدافم رسیده ام. برای خودم مشخص کرده بودم که اگر به این سن و سال برسم ، باید هزار جلد کتاب را خوانده باشم. البته تا پایان امسال به این رکورد که مشخص کرده بودم ، خواهم رسید. یعنی در کل من در 1/15 از برنامه ی کلی ام عقب ماندگی داشته ام.
وقتی مسئله ار از دیدگاه مسئله شما مطرح کردم ، شما فکر کردید که من شکست خورده ام.
اما بگذارید مسئله واقعی را بیان کنم.
خب بر فرض مثال، من برنامه می گذارم که امسال 100 جلد را بخوانم ولی در نهایت 95 جلد کتاب را می توانم مطالعه کنم.( عدد 100 واقعی نیست فقط حهت بیان مسئله به کار رفته است)
خب من در هدف گذاری کلی که قرار بود 100 جلد بخوانم شکست خورده ام. چون نتوانسته ام به 100 جلد برسم.
خب در این 15 سال ، فقط دوبار توانسته ام بیش از 100 جلد بخوانم این یعنی 2/15 درصد موفقیت.
اما هیچ گاه نگفتم که در آن 13/15 باقیمانده ، من چند درصد به موفقیت نزدیک بوده ام.
این یک حقه زدن در طرح مسئله است. باعث می شود که فرد درک غلطی از زندگی داشته باشد.
اما بگذارید مسئله خرید پژو هایی که آتش گرفت را مطرح کنیم.
چه تعداد از آدم هایی که در آن سال پژو گرفته بودند ، ماشین پژو شان آتش گرفت ؟ ( احتمالا درصد کمی)
آیا این احتمال را نمی دادید که شما یکی از آن درصد کم باشید؟ ( یعنی آن ماشین نصیب شما شود)
احتمالا اگر آن مسئله را برای من طرح می کردید ، درصد خطای کمی داشت. یعنی من می گفتم که آری پژو بگیر ، احتمال اینکه برای تو آتش بگیرد خیلی خیلی کم است.
اما ماشین شما آتش می گیرد. خب آیا از خرید آن پشیمان بوده اید ؟ ( من بودم می گفتم نه. البته ضرر های خیلی سنگین تری از قیمت چند پژو را متحمل شده ام ولی هیچ گاه پشیمان نشده ام. بی پولی شدیدی را هم تجربه کرده ام. طوری که مجبور شدم برای مخارج ام ، شبانه در پای سرورهای دانشگاه ، سرویس ارائه دهم و فردایش به کلاس هایم برسم. کاری که هیچ کسی در آن زمان انجام نمی داد. )
در مورد پاسخ سوا ل اول :
ریسک پذیری و آمار عامل مهمی در تصمیم گیری محسوب می شود. بگذارید با یک مثال پاسخ را بیان کنم. اگر من بخواهم مسافرت انجام دهم، قطعا چک خواهم کرد که آیا این مسیر با هواپیما ریسک اش کمتر است یا با اتوبوس یا با سواری. هر کدام که آمار تصادف کمتر ونرخ جان سالم به در بردنش بیشتر باشد ، آن را انتخاب خواهم کرد برای مثال نرخ جان سالم به در بردن در جاده 55 درصد است و این تصادفی است یعنی این نرخ برای یک سال در نظر گرفته شده است. خب 45 درصد باقی مانده را هم ممکن است مسائلی مربوط به خرابی ماشین ، خواب آلودگی راننده ، شلوغی نوروز و تعطیلات و… تشکیل دهد.
بعد نوبت سوال دوم خواهد رسید.
اگر تصادف کردم چه ؟ یا جان سالم به در بردم چه ؟ یا اگر در جاده ماشین خراب شد و مجبور شدم که باقی مسیر پیاده طی کنم چه ؟ این دیگر وابسته به انتخاب من نیست وابسته به شرایط این دنیاست که در مقایسه با آن 55 درصد ، . ممکن است از آن چند درصد تصادفاتی که در این مسیر انجام می شود ، یکی اش نصیب من شود.
خب از این ها که بگذریم .من همیشه اینگونه پاسخ سوالات زندگی ام را می دهم.
در زندگی چقدر ما هدف گذاری کرده ایم و به چندتایی از آنها ، به نسبت صد در صدی که در ذهن داشته ایم رسیده ایم ؟ اصلا به کدامیک از آنها به نسبت 55 درصد موفقیت رسیده ایم ؟
من فلسفه زندگی ام را بر اساس قمار چیده ام . به نظرم زندگی خودش یک قمار محسوب می شود. حال میزان موفقیت و رسیدن به اهداف ، وابستگی مستقیمی دارد با هزینه ها و ریسک هایی(قمارهایی) که انجام داده ایم و آن قسمت نامعلوم اش دست من نیست.
خب بگذارید این فلسفه قمار را با یک مثال روشن کنم.
من در 18 سالگی ام تصمیم گرفتم که برای دانشگاه کارنگی ملون آمریکا اپلای کنم. کلی هزینه دادم اما در نهایت به دلایل مسخره ای ، ویزایم رد شد.
خب من در ابتدا به خودم گفتم که انجام می دهم ،دوستانم که قبول شده بودند ، من هم با همان تفسیر در ذهن پا به مسیر گذاشتم و هزینه های زیادی را هم پرداخت کردم. اما قبول نشدم. همان عدد بین 0.55 تا 1 که درصد شکست را تشکیل می دهد، نصیب من شد.
اما هیچگاه پشیمان نشدم چون باعث شد که دنیای من در5 سال بعد دگرگون شود و تبدیل به آدمی شوم که همان دانشگاه برایم دعوت نامه فرستاد و این بار من بودم که رد کردم. چون نظرم عوض شده بود.
عامل (فاکتور) های مهمی در تصمیم گیری دخیل هستند.
بر فرض مثال اگر بگویند یک محصول ممکن است 55 درصد بازار را تسخیر کند ، من حاضرم همه هزینه های ممکن را بپردازم ، تا بتوانم 55 درصد بازار را تسخیر کنم. حال وقتی پای مبحث عدد تصادفی به میان می آید ، مثل اینست که بگوییم این محصول در ایران نمونه ای ندارد اما با توجه به شرایط بازار ممکن است کمتر از نصف مردم از این محصول خوششان نیاد. برای من مهم آن 55 درصد بازار است. حتی اگر حاضر باشم هزینه آن 45 درصد باقی مانده را ریسک کنم. اما در این بین اگر حتی ضرر کنم ،و 55 منهای 45 درصد کنیم ، من در این بین 10 درصد سود کرده ام. خب بازهم عالیست.
قطعا اگر این مثال را به هر مدیری بگویم ، پا پس می کشد ، چون نمی ارزد به ریسک اش.
اما من این قسمت را می خوانم و می دانم که اکثر مدیران پا پس می کشند و شاید یک یا دو مدیر بتوانند این ریسک را انجام دهند ، که در این صورت هم آن 55 درصد تسخیر بازار و هم آن 45 درصد شکست ، بین ما تقسیم می شود و در صورتی که این محصول برای کل مدیرانی که این محصول را به بازار آورده اند با شکست مواجه شود، قطعا آن ده درصد سود باقیمانده هم بین آنها تقسیم می شود.
ارادتمند
سعید فعله گری
سلام
در مورد مثالی که با فروش کالا مقایسه کردی برخی مسائل رو، پیشنهاد میکنم محمدرضا سرمایهدار است و من جاندار رو بخونی. کمی مقایسه تو در انتها درست نیست.
خب شاید من نتونستم منظورم رو درست و حسابی برسونم. اما بگذارید یک مثال دیگه رو بگم تا شاید بتونه این فسلفه رو کمی روشن تر کنه.
من حدود 15 ساله که خودم انتخاب کردم که مطالعه کنم. ابتدای هر سال یه برنامه می گذاشتم که برفرض مثال 100 جلد کتاب باید توی این سال بخونم. اگر الان به اون آمارهای سالیانه توجه کنم ، منظورم اینه که اگر بخوام درصد موفقیت کل این برنامه ها رو توی 15 سال مشخص کنم، باید بگم فقط توی 2/15 من تونستم موفق بشم که از اون حدنصاب بیشتر بخونم یا بتونم به اون حد نصاب برسم. که اون سال یکی اش مربوط به زمانی بود که برای زیمنس آلمان کار می کردم و ناچاربودم که مطالعه کنم و سال دومش مربوط به زمانی بود که پدرم و مادرم تصادف کرده بودند و من مجبور بودم که از اون ها مراقبت کنم و کاری جز کتاب خوانی نداشتم.
اما توی اون 13 سال باقیمانده ، من هیچ وقت نتونستم به اون حدنصاب معمولی خودم برسم.
قطعا اگر کسی در دوران کودکی من می آمد و آنقدر پیشگوی قوی بود و می گفت درصد اینکه تو بتونی توی مطالعات سالیانه ات موفق بشی 0.133333 است
یعنی در 0.866667 باقیمانده من شکست می خوردم، شاید اون موقع با دانش آن موقع ام آن را رد می کردم و هزینه های زمانی و مالی و افسردگی و ذهنی و… هم که حساب می کردم ، هیچگاه سراغ کتابخوانی نمی رفتم.
اما الان با توجه به اینکه در 0.866667 درصد ماجرا شکست خورده ام ، اما هیچگاه از تصمیم ام پشیمان نیستم و خیلی خیلی خوشحالم. چون الان با همان 0.13333 درصد موفقیت کاری را انجام می دهم که 0.86667 درصد افرادی از آن می هراسند. اما همان 0.86667 درصد مردم ، حسرت آن 0.13333 موفقیت من را می خورند.
اما خودشان هیچگاه حاضر نیستند برای رسیدن به آن 0.13333 درصد موفقیت ، 0.866667 درصد را هزینه کنند.
اما الان من با همان 0.13333 درصد موفقیت، لذتی را می برم و پروژه هایی را می گیرم و کتابهایی را می خوانم که حاضرم شرط بندی کنم که 98 درصد اطرافیانم ، نمی توانند این شرایط را برای خودشان محیا کنند با وجود اینکه همه آنها از من پولدار ترند و من را در جیب چپشان می گذارند و پشتوانه هایی دارند که من هیچکدام از آنها را ندارم و نمی توانم تا 10 سال آینده آن پشتوانه ها را کسب کنم حتی اگر با نهایت توان تلاش کنم.
من در تصمیم گیری هایی که ریسک بالایی دارد و کمتر کسی سمت آن ها می روم ، کمی شجاعت با چاشنی خلاقیت را به کار می برم .
بگذارید این بحث با خطای بقای رولف دوبلی که در کتاب هنر شفاف اندیشیدن مشخص کرده ، به سرانجام برسانم و منتظر پاسخ شما در این مورد خواهم بود.
در صفحه 18 کتاب هنر شفاف اندیشیدن ، پاراگراف دوم.
زمانی که پول و ریسک در میان باشد ، با خطای بقا مواجه می شوی : فرض کن دوستت شرکت جدیدی راه می اندازد . تو هم جزء سرمایه گذاران احتمالی هستی وفکر می کنی فرصت خوبی نصیبت شده: شرکتی که اگر خوش شانس باشی ، می تواند گوگل بعدی باشد . اما واقعیت چیست؟ محتمل ترین سناریو نرسیدن این شرکت حتی به خط شروع است.
دومین نتیجه ی محتمل هم ورشکستگی ظرف سه سال است. از بین شرکت هایی که در سال اول دوام می آورند، بیشترشان هزگز بیش از ده کارمند نداشته اند. پس این یعنی هیچ وقت نباید پولی را که با زحمت به دست آورده ای به خطر بیاندازی ؟
نه لزوماً. اما باید متوج باشی خطای بقا در کار است و مثل خرده شیشه بر سر راه موفقیت قرار دارد.
مثلا متوسط شاخص صنعتی داوجونز را در نظر بگیر. از شرکت هایی تشکیل شده که از مشکلات جان سالم به در برده اند. شرکت های کوچک و و شکست خورده وارد بازار بورس نمی شوند. با این حال ، این شاخص نمایانگر معاملات تجاری است. شاخص بورس نشان دهنده ی وضعیت اقتصادی یک کشور نیست، همین طور که رسانه ها لزوماً از تمام موسیقیدان ها گزارش تهیه نمی کنند. تعداد زیاد کتاب ها و مربیان موفق هم باید تو را بدبین کند: افراد ناموفق درباره ناکامی های خود نه کتاب می نویسند نه سخنرانی می کنند.
سلام آقای مدنی ممنونم از نوشته های خوبتون، من مدتیه مشتاقانه منتظر خوندن مطالب شما هستم.
من هم در شرط بندی ای که مطرح کردید شرکت نمی کنم، نمیشه آزادی انتخاب رو معامله کرد 🙂
فکر میکنم این سوالتون به بحث آزمون هایی که گفتید ربط داره یعنی ما یه آزمون رو میدیم و نتایجی به ما میده که شاید دارای اشکال هم باشه و ما یه سری صفت برای خودمون متصور میشیم و انگار مجبوریم که همیشه اونها رو در انتخاب هامون مدنظر داشته باشیم تا اینکه خودمون رو آزمایش کنیم و از طریق تجربه، شرایط رشد خودمون رو تشخیص بدیم.
فکر میکنم این آزمون ها مزیت و معایبی رو هم زمان دارند. مثلا اینکه به هر طریقی میخوان طبقه بندی کنند و این طبقه بندی بیشتر برای افرادی مفیده که یک صفت رو به شکل چیره ای داشته باشند. مثلا همین درونگرایی و برونگرایی واسه من تشخیصش خوبه چون درونگرایی رو تا حد زیادی دارم و باید بتونم در زندگی به نحو خوبی باهاش کنار بیام یا ازش استفاده کنم. ولی برای کسی که در حدود وسط این طیف یا 40 به 60 قرار میگیره که برای خیلی از افراد اینطوره این طبقه بندی دیگه کمکی نمیکنه. به نظر من اگه کسی آزمون mbti رو به فاصله چندماه دوباره پر کنه و در یک یا چند مولفه اش تغییر داشته باشه، نباید روی اون موارد حساب کنه چون در میانه قرار میگرفته.
میثم عزیز
سلام
آزمونی که مطرح کردی ،خیلی سخت هست جواب دادن بهش.به این علت که در شرط بندی ها معمولا یا مالی به دارایی ما وارد میشه در صورت پیروزی .یا مالی از دارایی مون خارج میشه درصورت شکست.یعنی موضوعش مال هست.اما اینجا شما اومدی درصورت شرکت وپیروزی،بهمون یه میزان مال میدی ،اما در صورت نیومدن اون عدد،وشکست ما یه حق غیر مالی از مون میگیری!اونم چی ،تا آخر عمر!به نظر من خیلی مشکله !چون اگه شرکت نکنیم ،ممکنه با تلاش ولو با صرف یه زمان،به اون پول قطعا میرسیم.اما اگه شرکت کنیم وشکست بخوریم، تنهایی مون رومیگیری اونم تا اخر عمر!یا مراسمی نریم!این چیزیه که اگه از دستش بدی،دیگه از دستش دادی!درحالی که اینها از لوازم زندگی هست.منتهی اگه شرکت نکنیم،ویه روزی بی پولی بشیم،شاید حسرت بخوریم !ولی قطعا تا اخر عمر حسرت نمیخوریم!میریم کار میکنیم وسعی میکنیم یه پولی بدست بیاریم.منم شرکت نمیکنم تو این آزمون.(ولی فک کنم در واقع خیلی از ماها تو زندگی شرکت میکنیم ولی حواسمون نیست!)ولی به نظرم هدفت از این آزمون بسط اون به یکسری موارد هست .واصطلاحا قماری که شاید خیلی از ماها ،در مورد زندگی مون میبندیم !وبه ظاهر برد میکنیم!حالا نمیدونم،منتظریم.
سلام
1-به هیچ وجه در قرعه کشی شرکت نمیکنم. حتی بهش فکر هم نمیکنم (قمار دو سر باخت)
2- از تصمیمی که گرفتم کاملا راضی خواهم بود و بی پولی رو با آغوش باز پذیرا هستم.
ممنون از نوشته خوبتون. موضوعی که همیشه دغدغم بود و فکر میکردم شاید تنها کسی هستم که با این قضیه مشکل دارم.
در اولین فرصت فیلمی رو که معرفی کردید تماشا میکنم
۱- نه حاضر نیستم در شرط بندی شما شرکت کنم.
۲- نه خودم را برای نگرفتن آن پول سرزنش نمیکنم. (تجربه بیپولی عمیق در مملکت غریب را با تمام وجودم داشتهام.)
سلام میثم جان. ممنون از دو پست اخیرت استفاده کردم، قرار بود پست مرتبطی بنویسی، تقریبا هر دو سه ساعت یبار سر میزدم اما پستی در اون ارتباط نبود. البته تقصیر خودته اینقدر خوب مینویسی و خوب درس میدی توقع ما هم رفته بالا…
غرغر کردن بسیار عادت ناپسندی است و متاسفانه من هم بارها در طول روز با آن مواجه می شوم. انگار تنها وظیفه همه هشتاد میلیون نفر فقط رای داده بوده و هرکسی بدون اینکه کمترین تغییری در رویه های پیشین خودش ایجاد کند، انتظار دارد که دولت معجزه کند. همه ایستاده اند و می گویند: کو؟ پس چی شد؟ دولت چکار کرد؟ چرا استخدام نکرد؟ چرا دلار بالا رفت؟ تورم و غیره. درحالی که اقتصاددان ها معتقدند که اتفاقا دولت باید مسئولیت بسیاری از کارها را به بخش خصوصی بسپارد و کوچک تر شود و دلار و بنزین باید به قیمت واقعی خودشان برسند.
همه ی ما دارای نقاط ضعف و نواقصی هستیم که با مشاهده کاستی ها و عیب ها در دیگران و محیط اطرافمان، با خیال راحت تری ضعف ها و تنبلی و شکست های خودمان را توجیه می نماییم.
حدود نه ماهی است که از ساعت 6 عصر به بعد سعی میکنم چای نخورم، و شاید تا الان 4 یا 5 بار پیش آمده که اینگونه نبوده، در روند سحرخیزی این تصمیم رو گرفتم و یکباره مصرف چای رو در بازه زمانی که گفتم قطع کردم.
قبلش تا چندوقت ذهنم درگیراین مسئله بود که حتما خیلی اذیت خواهم شد و اگر چای نخورم سردرد میگیرم، بازدهیم پایین میاد و موارد مشابه که باعث میشد تصمیمم رو عملی نکنم، ولی بعد از شروع دیدم که هیچ اتفاق خاصی نیفتاد.
بنظرم بیشتر ترسهای هنگام تغییر فقط ساخته ذهن ما است و وقتی شروع کنیم میبینم که مسیر اونقدرها هم ترسناک و دردآورد نیست.
سلام میثم جان
من به این بحث، یعنی نقش شبکههای اجتماعی بر احساس ناامنی خیلی علاقه دارم و دوست دارم در موردش بیشتر بدونم. چند باری سرچ کردم تا در این رابطه مقالهای پیدا کنم اما احساس میکنم کلید واژه هایی که استفاده میکنم خوب نیستن. ازت ممنون میشم اگه چندتا کلید واژه در این رابطه بهم معرفی کنی. نمیدونم اصلا توی دنیا در اینباره تحقیقی صورت گرفته یا نه
از این دوتا
https://www.rsph.org.uk/about-us/news/instagram-ranked-worst-for-young-people-s-mental-health.html
http://time.com/4793331/instagram-social-media-mental-health/
برای اینستاگرام استفاده کن
لینک های زیر رو هم می تونی برای فیسبوک استفاده کنی
https://www.cnbc.com/2017/04/12/study-using-facebook-makes-you-feel-depressed.html
http://www.socialworktoday.com/archive/exc_080811.shtml
https://phys.org/news/2018-01-secret-history-facebook-depression.html
https://www.psychologytoday.com/us/blog/fulfillment-any-age/201710/is-facebook-making-you-depressed
چه متن خوبی. کاملا باهاتون موافق هستم. و امروز اتفاقی افتاد که بیشتر به این قضیه فکر کنم. برای شغلی دنبال شخصی بودیم و پسر جوانی بنا شد که بیاد سر کار. متوجه شدم که ساکن محله های پایین تر تهران هست اما به قدری شور و شوق و امید تو وجودش بود. با قدرت دوره ی سرآشپزی رو شروع کرده و از نوع صحبت کردنش این جور بر می اومد که هر لحظه امکان داره در یکی از بهترین رستوران ها یا هتل های جهان سرآشپز بشه. اما دقیقا دیروز که با قشر تاتری سر و کار داشتم. ناامیدی و بدترین موج منفی که ممکنه رو گرفتم. تمام این حرف هایی که نوشتی رو ده برابر کن. هم از نسل قدیم هنری مشت مشت حرف از جنگ و بدبختی و غیره شنیدم و هم از نسل جدید و تازه نفس. موندم پس فردا این ها قراره سکان هنر رو به دست بگیرن و جهان بینی پوکشون رو به مردم نشون بدن ! البته بماند که قشر پولدار تری هم هستن که حتی اون ها هم ناله می کنن و از اون ها هم فراری هستم. خلاصه این ها رو گفتم که بگم بزرگ ترین درس رو از همین پسر که درباره اش نوشتم یاد گرفتم. که در اوج مشکلات اقتصادی که قطعا داره ، ولی تلاش و امیدش رو از دست نداده و به طور طبیعی و نه مصنوعی ترجیح داده که تمرکزش رو روی کاری که دوست داره بزاره.
ممنون مجید عزیز،
چه وبلاگ خوبی داری… سبک نوشتار و مطالبت دلنشینه.
مقایسه ای که کردی از یک جهت ممکنه با خطا همراه باشه. اون کارگر داره برای زنده موندن تلاش می کنه، در حالی که اون هنرمندان دارن برای یک مسایل دیگه تلاش می کنن. همچنین به قول دیل کارنگی اون کارگر وقت برای نگرانی نداره.
اتفاقا یکی از بحران های پیش روی چین و کشورهای مشابه همینه که در موردش خواهم نوشت.
From حسین قربانی on وحشی هستید یا اهلی؟ (۱)
Go to commentFrom رسا on چند میگیری گریه بندازی؟
Go to commentFrom مجید on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom سعید فعله گری on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom سعید فعله گری on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom سعید فعله گری on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom سعید فعله گری on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom مهشید on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom مرتضی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom یاور مشیرفر on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom یزدان on الگوی رشد و موفقیت (ظاهری) بر اساس توسعه مهارت
Go to commentFrom میثم مدنی on الگوی رشد و موفقیت (ظاهری) بر اساس توسعه مهارت
Go to commentFrom علی رسولی on چند میگیری گریه بندازی؟
Go to commentFrom لیلا on خیلی اوقات ما نه گرسنهایم و نه نیازمند قهوه، فقط آب میخواهیم.
Go to commentFrom محمدصادق اسلمی on چند میگیری گریه بندازی؟
Go to commentFrom میثم مدنی on چند میگیری گریه بندازی؟
Go to commentFrom محمدصادق اسلمی on چند میگیری گریه بندازی؟
Go to commentFrom وحید نصیری on تنگ آرزوها
Go to commentFrom مجید on چند میگیری گریه بندازی؟
Go to commentFrom میثم مدنی on چند میگیری گریه بندازی؟
Go to comment