توی فصل قبل، سعی کردیم با یک ساختار نسبتا روتین بحث بازیهای کامپیوتری رو باز کنیم. اما در این بخش، با قطعههای کوچکتری روبرو هستیم، دلیلش هم اینه که این فصل داره به مسیرشغلی و انتخاب رشته میپردازه. چرا یکی هستند؟ اصولا موضوع انتخاب رشته، مشابه مسیر شغلی هست. در واقع رشته بهتره در مسیر انتخاب شغل باشه، اگرچه طی آمار حتی توی کشورهای خیلی پیشرو هم این عدد تهش ۲۰ درصده!
چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهلم و یکم: حاصل دورِ زندگی صحبت آشنا بود (قسمت اصلی)
این بخش رو بعد از سالها مینویسم، قسمت قبلی رو سه سال و نیم پیش نوشتم، همونجا هم گفتم که این یک مقدمه است. قسمت قبلی رو تغییر نام خواهم داد و این بخش قسمت اصلی خواهد بود. تا نقشه راه کتاب خوانی رو تموم کنم.
۱- انسان زندگی اجتماعی دارد؟ حیوانی اجتماعی است؟ یا فقط نیازمند گفتگو است؟
حتما این جمله ارسطو رو شنیدید که میگه انسان حیوانی اجتماعی است! البته خیلی بیشتر تمرکز روی سیاسی بودن هست تا اجتماعی. به نحوی میگه انسان به حکم طبیعت حیوان اجتماعی است، و اون شخصی که خارج شهر باشه، فروتر از آدمیان هست یا برتر از آنها (یعنی یک موجود ناهنجار هست، کسی که متمایز هست). یه جورایی معتقده انسانِ خارج دولت و شهر، موجودیتی انسانی نداره.
فصل اول رادیو تصمیم: بازیهای کامپیوتری، فواید، اعتیاد، جذابیت و مسیر شغلی
به این آمار توجه کنید
- حدود ۲.۷ میلیارد نفر در دنیا دارن بازی کامپیوتری میکنن!
- ده نفر اول اینفلوئنسر بازی کامپیوتری در یوتیوب، حدود ۴۰۵ میلیون دنبالکننده دارن! (نه تنها بازی میکنن بلکه مثل من براشون جذابه بازی آدمهای قوی رو هم ببینن)
- شرکت مشاوره اکسنچر (Accenture’s) ارزش صنعت بازی رو خیلی بیش از ۳۰۰ میلیارد دلار برآورد کرده (شاید ۳ هزار!) چون فقط درآمد بازیهای ویدیویی در سال ۲۰۲۰ حدود ۱۶۰ میلیارد دلاره! نزدیک کل GDP ایران!
حالا با اعداد فوق (کاملترش رو در یک بخش بررسی خواهیم کرد) به نظرتون ما ضعف شدید محتوای جدی در مورد بازی نداریم؟ چقدر کتاب در این مورد دیدیدیم؟
این شد که فصل اول رادیو تصمیم شد بازیهای کامپیوتری
اینجا سه بخش اول که هر کدوم شامل ۲ تا ۶ اپیزود هست رو توضیح میدم.
رادیو تصمیم منتشر شد …
چرایی
بعد از مدتها دوباره به اینجا برگشتم، زمان زیادی از آخرین نوشته میگذره، البته این پشت در حال نوشتن بودم، اما نمیدونم چرا حاضر به انتشارشون نشدم!
تا این که سال گذشته، طی صحبتهای جستهگریخته با دوست قدیمی خوبم مهدی نیلاش، تصمیم به آغاز رادیو تصمیم گرفتم. قبلا هم گفته بودم که رادیو تصمیم جزء پروژههایی بود که دوست داشتم آغازشون کنم. این شد که توی همین بلاگ شروع به نوشتن و منتشر نکردن کردم. اونقدر نوشتم تا یک کتاب ۳۰۰ صفحهای شد و با زدن زواید، یک کتاب ۲۰۰ صفحهای شد که فکر کنم تا آخر تابستون چاپ بشه.
هر کسی باید کار درست خودش رو انجام بده هر چند به ضرر شماست!
موضوعی که در یک جامعه آشفته، بسیار دیده میشه اینه که افراد زیادی در جامعه هستند که کار خودشون رو به درستی انجام نمیدن، برای کم کردن درد عذاب وجدان یا آروم کردن خودشون، دیگرانی که کار درستی انجام میدن رو توبیخ یا تحقیر میکنن. در نوشته «جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون» بعد دیگری از این موضوع رو بررسی کرده بودم.
ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
پیشنوشت موقت: این نوشته رو با عنوان «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهلم: انتخاب آشِنا، که صحبتش، حاصل دورِ زندگی است. (مقدمه)» نوشته بودم. همونطور که قبلا هم اشاره کرده بودم، عنوانش رو عوض کردم.
۱- مقدمه:
راستش رو بخواهید وقتی داشتم نقشه راه کتابخوانی رو ادامه میدادم، به بخشی رسیدم که دوست داشتم در موردش بنویسم! عنوانی که برای چهلمین بخش چرا کتاب بخوانیم گذاشته بودم، این بود:
انسانهای در قله (۲): جهشیافتهها
این بخش به نوعی ادامه بخش ۳ نوشته قبلی یعنی «انسانهای در قله» است.
۱- جهشیافتهها
موضع جهش پیدا کردن، سالهاست مورد توجه ما بوده، از زمانی که برخی دوستان من جهشی میخوندن و به نوعی در زندگی جلو میافتادن، کلی فیلم x-men، لاکپشتهای نینجا و خیلی فیلمهای ابرقهرمانی دیگه، هم داشتن و دارن این عطش عجیب انسان رو هدف قرار میدن. مثلا مرد عنکبوتی که قهرمان بسیاری از بچههای جوان و نوجوان هست، شخصیاست که به خاطر نیش یک عنکبوت جهش پیدا میکنه و کلی قابلیترو یکهویی به دست میآره! همون آرزوی همیشگی ما یعنی یک شبه ره صدها و هزاران ساله یا غیرممکن رفتن.
انسانهای در قله
تا به حال توی چند تا مطلب در مورد قله نوشتم:
- ۱- گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمیخواهیدش!
- ۲- بالاخره از دانشگاه خارج شدم
- ۳- فتح یک تپه برای فاتح اورست افتخار و انگیزشی ندارد!
- ۴- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
شاید نوشته اول و آخر خیلی بیشتر به این نوشته نزدیک باشه.
۱- ویلیام والاس!
نوشته رو با این قسمت از فیلم Braveheart از ملگیبسون شروع میکنم. جایی که ویلیام والاس روبروی دشمن قرار گرفته
William: Sons of Scotland! I am William Wallace.
Soldier 2: William Wallace is seven feet tall!
William: Yes, I’ve heard. Kills men by the hundreds. And if HE were here, he’d consume the English with fireballs from his eyes, and bolts of lightning from his arse.
William: I AM William Wallace! And I see a whole army of my country men, here, in defiance of tyranny. You’ve come to fight as free men, and free men you are. What will you do with that freedom? Will you fight?
Soldier 1: Against that? No, we’ll run, and we’ll live.
William: Aye, fight and you may die, run, and you’ll live… at least a while. And dying in your beds, many years from now, would you be willing to trade ALL the days, from this day to that, for one chance, just one chance, to come back here and tell our enemies that they may take our lives, but they’ll never take… OUR FREEDOM!
پورشه و موتورسیکلت بیگلگیر
فکر کنم حدودای ۱۳۸۵ بود، دوستم ماشین صفر نسبتا گرونقیمتش رو گرفته بود، ازم پرسید کجا بریم بگردیم؟ بهش یکی از شهرهای اطراف تهران رو پیشنهاد کردم. با هم رفتیم اونجا و داشتیم جاهای مختلف رو میگشتیم، یک دستانداز بزرگ جلوی راهمون بود، ترمز ماشین خوب بود و تونست ماشین رو نگه داره که سریع روی دستاندازه نره، اما نکته این بود که موتور پشت سر، حتی یک ترمز درست و حسابی هم نداشت و همین باعث شد محکم بزنه به سپر عقب و سپرش بشکنه، پیاده که شدیم دیدیم اوضاع حتی خرابتر هم هست، موتور اون بندهخدا حتی گلگیر نداشت، ابرهای زینش هم زده بود بیرون، یک برآوردی که کردیم دیدیم کل موتور اون بندهخدا نصف خسارتی که به ماشین زده هم نمیشه، بیمه هم که نداشت. دوستم داشت میپرسید چه کار کنیم؟ گفتم ببین چقدر داره؟ کلا رفت خونه این ور و اونور تونست چیزی حدود ۱ دهم خسارت رو تامین کنه، من به دوستم گفتم بریم، فکر این که حتی چند ساعتمون تلف بشه و بخوایم طرف رو هم اذیت کنیم رو نکن. بیخیال شو و بریم. خدا رو شکر رفیقم به حرفم گوش کرد.
سعی کنید بین هابی (کار ذوقی)، سرگرمی و شغل خودتون تمایز قائل بشید
۱- بازی با کلمات
یک بدی ترجمههای کتابهای سطحی و عادت کردن به اونها اینه که تمایز بین کلمات رو درک نمیکنیم. شاید خیلیاتون شنیده باشید که مثلا اسکیموها چندین کلمه برای برف دارن. نکته اینه که شاید برای ما که در یک جایی هستیم با بارش اندک برف این موضوع زیاد اهمیت نداشته باشه، اما خیلی موارد مربوط به روان انسان یا اصول تخصصی هست که میتونه کاملا شما رو به اشتباه بندازه، مثلا شاید شما همه کلمات anger, nervousness، ire، rage، violence رو در یک طبقه قرار بدید، اما هر کدومشون یک معنای خاص داره، بعضی مجاز هستند و از بعضی هم باید دوری کرد.