این نوشته خیلی کوتاه است. راستش اینه که من از فرایند لایک کردن و لایک گرفتن خوشم نمیآید! حتی از نوشتن جمله کوتاه هم خشنود نخواهم شد و سعی خواهم کرد بنویسم. اگر برای من کامنت میگذارید بلند بگذارید، شرح دهید دقیق شوید.
شاید فیلم Captain Fantastic 2016 را دیده باشید. کاری به نگاههای خیلی غیرواقعگرایانهاش ندارم، کاری به نگاه ضد مذهبی فیلم هم ندارم. کلا زیاد دوستش نداشتم اما به عنوان دیدن یک مدل جدید از زندگی خوشم اومد. در یک سکانس، وقتی دختر نقش اول فیلم، در اتوبوس کتاب میخواند، پدرش از دختر میخواهد که حسش را نسبت کتابی که خوانده (لولیتا) بیان کند. اما دخترک در جملهای کوتاه بیان میکند که
جالبه!
مرد و دیگر بچهها میگویند، «کلمه جالبه یا خوبه، یک کلمه ممنوعه است!» (یه جورایی همون لایک خودمونه دیگه). بیشتر توضیح میده
پریشانم کرده، یه پیرمردی هست که عاشق یک دختر جوان شده…
مرد میگوید این که داستان کتاب است، تحلیل خودت را بگو، حال ببینید چقدر حس دخترک و عمق کتاب را بهتر میتوان درک کرد! وقتی از لایک و «جالب است گقتن» فراتر میرود:
جالبه، چون این از دیدگاه پیرمرد نوشته شده و تو یه جورایی درکش میکنی و باهاش همدردی میکنی، که یه جورایی شگفتانگیزه، چون اون اساسا یه بچهباز (از نوع بدش) هست! ولی عشقش به اون دختر زیباست. ولی یجورایی نوعی از حقه است، چون کاملا اشتباهه.آخه اون پیره و اساسا بهش تجاوز میکنه! باعث میشه این حس بهم دست بده که ازش متنفر هستم و از طرف دیگه در آن واحد دلم براش میسوزه.
شرمنده که کلمات رو لخت و بیپرده به کار بردم. امیدوارم زیر ۱۲سالها این پست رو نخونن! راستش رو بخواهید ذوق کردم از شنیدن این تحلیل، شما چی؟
من قابلیت لایک کردن رو از پستهام و نوشتههام حذف کردم، تمام مشکلم با سیستم دانشگاهی و شبکههای اجتماعی در همینه! لایک بیشتر، هیچ اطلاعاتی در مورد اون نمیده! مثلا یک مدل ۵۰ میلیون دنبالکننده دارد اما بهترین نویسندههای دنیا، ۲ میلیون هم ندارند. خیلی نزدیکتر میخواهید؟ بسیاری از کتابهای عالی ما، ۱۰۰۰ نسخه هم نمیفروشند. لایکها ما را گمراه میکنند. پدرم یک تکهکلام داشت و میگفت:
طرف به درد باریکلا دچار شده!
یعنی با «بهبه و چهچه» چند نفر، زندگیش رو گم کرد. البته محمدرضا هم در مورد غول مردم بسیار نوشته که همه زیبا بودند.
اگر روزی لایک را به این وبلاگ اضافه کردم، اگر روزی تعداد بازدید را نشان دادم، به من تذکر دهید. اگر هم دوست داشتید و توانستید، تحلیل بنویسید و از کلمات ممنوعه «جالبه»، «قشنگ بود»، «لذت بردم» و … استفاده نکنید. سپاسگزارم.
در انتها یک خواهش دارم:
من به صورت یکنفس مینویسم! یعنی مینشینم، مینویسم و بلند میشوم، حتی اگر چند روز بعد مطلب را منتشر کنم، حتی اگر ۸ ساعت طول بکشد. بعدها شاید ویرایش کوچکی هم بزنم و تغییرات جزئی بدهم. نمیخواهم پیوستگی متنم به هم بخورد و چند تکه شود.
این مسئله باعث مشکلاتی چون
– توصیف نکردن و توضیح ندادن برخی موارد،
– غلط املایی (خیلی کم)
خواهد شد.
پس اگر مطلبی گنگ بود بپرسید. من عادت بامزهای سر کلاس (مفهومیها) داشتهام، پس از این که میپرسم کیا متوجه نشدن، میپرسم کیا متوجه شدن! چرا که خیلیها به خاطر کمرویی نمیپرسند. اینجا چنین قابلیتی وجود ندارد. اگر هم ایراد املایی داشتم یا اشتباه کردم به من در کامنت بگویید.
چرا خودمان را از امکان بازخوردگیری، ولو در سطح کم اطلاعاتی مثل لایک، محروم کنیم؟!
آسیب جای دیگری است: اینکه تعداد لایک بالاتر شده است معیاری که اعتبار بالاتر را نشان میدهد.
ایراد موقعی است که مردم فکر کنند ۵۰ میلیون لایک زیر پیج سلبریتی یعنی سلبریتی آدم مهمتری از نویسندهای است که زیر پیجاش ۵۰ لایک است.
بنظرم کم نیستند مردمی که هر چند خودشان نیز لایک میگذارند ولی اگر این سئوال از آنها بپرسی میگویند: تعداد لایک کم لزوما نشاندهنده کم اهمیت بودن آن نویسنده در برابر سلبریتی نیست.
ممنون از نقطه نظرتون.
یک اصطلاحی داریم با عنوان «در زمین دیگران بازی کردن»، امیدوارم وقت کنم خوب در موردش بنویسم. ببینید فرض کنید شما یک دونده هستید، مسلما با تمرین و افزایش مهارت، فیزیک بدنی شما، به سمت کم کردن وزن اضافی، کشیدهشدن اندام و … پیش میرود (یعنی کشیدگی بیشتر بدن یک مزیت است). از طرف دیگر اگر شما در وزنهبرداری آزاد تمرین کنید، بدن شما بهتر است وزن زیاد کند و از کشیدگی کم کند (یعنی کشیدگی کمتر بدن یک مزیت است). حالا سوال اینجاست که آیا شرکت یک دونده ماراتون یا سرعت در مسابقه وزنهبرداری آزاد، یا شرکت یک وزنهبردار آزاد در مسابقات دو ماراتون صحیح است؟ با این کار کلی ناراحتی، ضعف و دوری از مهارت نصیب شما میشود. در این حالات آیا صحیح است که بگوییم حیف است دونده ماراتون از زدن وزنه ۲۰۰ کیلویی یا وزنهبردار از یک دو ۲۰ کیلومتری محروم شود؟ اگر ما وقت، انرژی، روحیه و تلاش بسیار هم داشته باشیم، هرگز نمیتوانیم در هر دو موفق شویم.
برای خیلی مسائل چنین بحثی را داریم. از جمله استفاده از شاخصهایی که عمومیت را نشان میدهند. در مثال سلبریتی، خب یک سلبریتی، زمین بازیاش جذب حداکثری تعداد دنبالکننده است و نه ایجاد عمق و مفهوم در شرکتکنندگان، به همین ترتیب، وظیفه یک نویسنده عمیق نویس، جذب خواص است. تعداد این خواست حداکثر به ۱ دهم آن سلبریتی هم نمیرسد.
حالا سوال اینجاست که چرا باید این دو در زمین هم بازی کنند؟
حال میتوانم بگویم چرا من لایک را نمیپذیرم؟ چون مرا به سمت زمین سلبریتیها میبرد که در آنجا نهتنها شکستم حتمی است، بلکه تلاشهای مفتضحانه و احمقانهام برای رقابت، موجب دوری از اهداف و آرمانهایم خواهد شد. آزمایشات متعددی روی این موضوع انجام شده که نمونهاش در کتاب «تصمیمگیری» یونا لرر آمده است.
سلام میثم جان.
اولین آشنایی من با این وبلاگ از طریق لینکی بود که محمدرضا در زمینه کتابخوانی داده بود. تمام 16 مطلب رو خوندم و امروز هم به هفدهمی رسیدم.[که البته مجال نیست در مورد همه اونها تک به تک ابراز نظر کنم(و البته صلاحیتش رو هم شاید ندارم)] چون پادکستهای رادیوگیگ رو گوش میدادم و متوجه شدم که نوشتههای جادی رو هم میخونی بیشتر ترغیب شدم به خوندن مطالبت. حس اشتراک منابع(و نظراتی) که داریم باعث میشه حضور در اینجا دوست داشتنیتر بشه.
کمتر پیش میاد به نظرهای کوتاهی مثل “عالی بود مث همیشه” “واقعاً خوب بود” “بازم مث همیشه گل کاشتی” “متشکّرم ازت آقا/خانم فلانی” و مواردی از این قبیل بذارم. فرصت و دانش ابراز نظرات بلند و طولانی رو هم ندارم و برای همین من غالباً نظارهگر مطالب هستم. اما این مطلب باعث شد بنویسم و چند مورد رو هم ازت بخوام تا اگر وقتت اجازه میده مفصلتر بیان کنی.(البته من همه مطالب وبلاگ رو نخوندم، اگر چیزی رو خواستهام و قبلاً بهش اشاره کردی ممنون میشم اگر همینجا یا به ایمیلم لینک بدی)
1. گفته بودی برادرت (محمدعلی) مربی خوبی برای کتاب خوندنـت بوده و در زمینه تندخوانی بهت آموزش داده. خیلی خوب میشه در این دو مبحث مفصلتر بنویسی، چون بعضی افراد دسترسی به چنین چیزی رو ندارن. از طرفی نمیشه به هر مطلبی که هرجای اینترنت یافت میشه اعتماد کرد. (امیدوارم عنوان “چطور کتاب بخوانیم و کتابخوان بمانیم” موارد بالا رو پوشش بده، اما اگر چنین نیست بیشتر و بهتر راجع بهشون بنویس)
2. گهگاه فیلمها و کتابهایی رو معرفی میکنی(که من یادداشت میکنم برای خوندن) و گفته بودی برادرت عنوانهای خوبی رو برای مطالعه پیش روت میگذاشته. خوب میشه اگر به صورت متمرکز بخشی از وبلاگ رو به معرفی سریالها، فیلمها یا کتابها اختصاص بدی و ارجاع رو راحتتر کنی. یا به طور مختصر در معرفی یک فیلم یا کتاب بنویسی.
3. اگر اهل شنیدن پادکست هستی خوب میشه بعضی مطالب رو به شکل صوتی ارائه کنی یا برخی پادکستهای خوب رو معرفی کنی.
4. تو، محمدرضا و خیلیهای دیگه در نقد شبکههای مجازی و اثراتی که داره نوشتین. خوب میشه اگر در زمینه چگونگی استفاده مفید از اون هم توضیح بدی. (گرچه احساس میکنم چنان کلّی و شخصی هست که قابل بیان نباشه)
در پایان، فکر میکنم افزایش کیفیت، کمیت و سطح زندگی همراه با گسترش دیدگاه و تصورات خوانندههات برات مهمتر از عبارتهای متشکّرم و امثالهم باشه. منم به نوبه خودم سعی میکنم به این مسیر برم و بقیه رو هم به این مسیر ترغیب کنم.
بسیار ممنونم از نظر لطفت.
در مورد ۱، حتما مفصل خواهم نوشت. به نظر خود من به خاطر دیربازده بودن مطالعه کتاب، داشتن یه مربی در مطالعه حتمیه. لزومی هم نداره مربیت از خودت قویتر باشه، حتی میتونه ضربدری باشه! یعنی حالت همکاری. من خودم کتابهایی رو در راهنمایی شروع کردم که همین الان هم شاید اگر دست خودم بود آغاز نمیکردم. حداقل یک پست کامل در موردش خواهم نوشت.
در مورد ۲ اتفاقا حتی برخی زیرساختهای فنیش رو هم آماده کردم. اما به خودم قول دادم (طبق کاری که در آغاز هر پروژه میکنم) که فصل اول رو یک سره تموم کنم. نه تنها در مورد نرمافزار، فیلم، موسیقی، ابزارک و … خواهم نوشت که در مورد تجربهام در نحوه انتخاب و نحوه تجربشون هم خواهم نوشت.
در مورد ۳ خیلی از پیشنهادت ممنونم. امیدوارم کارهام رو سامان بدم، همچنین وقت و انرژیم کفاف بده.
در مورد ۴ توی معرفی نرمافزارهای کنترل فردی، یکم از نحوه کنترل میگم. اما در مورد انتخابش به روی چشم، اگر چه یک چیزهای شخصی توش هست، اما میشه آدمها رو طبقهبندی کرد و برای هر طبقه یک میزان و یک نوع رو پیشنهاد داد. در ضمن، مطالعه تاریخچه هر شبکه اجتماعی (شعبانعلی عزیز چند تا پست داره) و نگاه به اهداف و شاخصهای هر شرکت، میتونه به شدت در نحوه استفاده شما از محصولات اون تاثیر گذار باشه.
نکته بعدی بر میگرده توی بحث بیگدار به آب زدن! اولین چیزی که هر کسی باید در شروع کار با شبکههای اجتماعی در نظر بگیره اینه که چقدر زندگی و وقتش ارزش داره؟ به نظر من اولین چیزی که هر کس در زندگی نیاز داره رویای زیباست. اگر به ترتیب بخشهای فصل ۱ نگاه کنی، آخرین بخش رو تولد تدریجی یک رویا گذاشتم. مشکل اکثر ماها اینه که رویای خوب نداریم. وقتی رویا (و بعد آرزوی و هدف حاصل از اون) شکل میگیره، آدم تمام تلاشش رو میکنه تا بهش برسه و نمیگذاره کسی درش خلل وارد کنه. اگرنه وقتی به جای سیگار برای (احساس کاذب) رها شدن از غم، خستگی، بیکاری و … به سمت شبکههای اجتماعی برن بهتره! اگر چه راههای خیلی بهتری هم هست.
در مورد نکته پایانیت بگم که خیلی لطف میکنی.