بار خورد, اثرات جانبی تصمیم, پوچ بودن تصمیمات, شجاعت تصمیم‌گیری٬ حمال تبریزی

بخش عمده‌ای از زندگی ما مدل «بار خورد….» است!

۱- استعدادیابی

خیلی جاها از عبارت بار خورد استفاده می‌کنم،‌ بگذارید یک بار داستنش رو اینجا بگم.

یکی از جالب‌ترین کشف‌استعدادهایی که دیدم، نظر دوستم (که در مناطق مرزی زندگی می‌کرد) در مورد من بود. اون می‌گفت: «میثم تو شونه‌هات خیلی پهنه، جون می‌ده برای کولبری، یعنی دو تا یخچال می‌تونیم بگذاریم پشتت، از این طریق کلی سود می‌کنی!»

حالا نمی‌خوام وارد این موضوع بشم که خیلی اوقات، استعدادیابی ما در مورد خودمون و اطرافیانمون،‌در همین حده، اما داستانش از یک طنز (برای من تلخ) می‌آد.

می‌گن یک مسابقه کوه‌نوردی بزرگ برگزار شده بود و شرکت‌کنندگان از چندین کشور، وارد شده بودن تا جایگاه برتر رو به دست بیارن.

خط پایان مسابقه جایی نزدیک قله بود، همه منتظر بودن تا ببینن کی زودتر از خط مسابقه می‌گذره. تا این که دیدن یک بنده‌خدایی با یک یخچال بر کول به عنوان اولین نفر از خط پایانی گذشت!

خبرنگارها می‌آن و می‌گن، چی شد که اول شدی؟ چی شد که در مسابقه شرکت کردی؟ چطور شد که تونستی این مسیر سخت رو طی کنی؟

اون بنده خدا هم صادقانه برگشت گفت: بار خورد!

بله اون بنده خدا برای چیز دیگه‌ای رفته بود، اما رویای خیلی‌ها رو به دست آورده بود، اون برای این کار آماده نشده بود، هدفش اصلا این نبود، اما بار خورد و به صورت یک اثر جانبی، یک کار دیگه هم صورت گرفت.

۲- خیلی از مسابقات ارزش شرکت کردن ندارن، حتی اگر جایزه‌ای در کار باشه

این «بار خورد»،حکایت خیلی از کارهای ماست، مثلا همین چند وقت پیش که مهمون یکی از دوستان بودم، در جواب خیلی از سوالاتش فقط می‌توستم بگم بار خورد! وقت هم نداشتم خیلی توضیح بدم که منظورم از این حرف چیه! گفتم اینجا بنویسم.

دکترا خوندنم، پست داک رفتنم و خیلی کارهای دیگه که کردم، واقعا بار خورد، به نظر خودم چیز مهمی نبوده، خیلی‌هاش صرفا یک وقت تلف کردن بیهوده بوده، من هم واقعا از این که دیگران رو گمراه کنم و کلی اهداف مسخره و پوچ بچینم پشت هم، کلی حرف انگیزشی ناشیانه بزنم، متنفرم. دوست دارم دیگران بدونن که من کلی گند زدم به زندگیم! خیلی از مسابقات ارزش شرکت کردن نداشتن! صرفا بار خوردن و ما در اون مسابقات شرکت داده شدیم.

با این نگاه حتی نیازی نیست به آدم‌بده داستان فکر کنیم، نیازی نیست به تئوری توطئه فکر کنیم، نیازی نیست زمین و زمان رو به هم بدوزیم و مقصر بدونیم، نیازی نیست، دنبال سرنخ داستان بگردیم، فقط بگید بار خورد. دیگه هم مواظب باشید بار باارزش رو در مسیر باارزش‌تر ببرید.

خیلی از کتاب‌های داغونی که خوندم، از نوع بارخوردن بوده، حتی نیازی نیست عوامل بازاریابی ناشران رو سرزنش کنیم. فقط کافیه بگید بار خورد.

نیازی نیست، معلم‌هاتون، پدر و مادرهاتون رو متهم کنید، کافی بدونید نه تنها به شما بار خورد، اون‌ها هم بهشون بار خورده، جه بسا تربیت شما هم اثر جانبی باری بوده که بهشون خورده بوده! شما صرفا یک بخشی از عوارض زندگی اون‌ها هستید.

حتی بسیاری از ازدواج‌ها هم ناشی از بار خوردنه! حالا یکم هورمون این ور و اون‌ور می‌شه و دیگه تا آخر عمر بهتون بار خورده! به همسرتون سخت نگیرید، ازش نخواهید برای شما نقش ناجی همه‌چیز دار بشه، شما صرفا یک باری بودید که بهش خوردید.

می‌فهمم، یکم شجاعت می‌خواد که با این موضوع کنار بیایم، یکم سخته که قبول کنیم چقدر گند خورده به زندگیمون (چاره‌ای هم براش نداشتیم خیلی از اوقات، یعنی همون یک بار بهترین باری بوده که می‌تونستیم ببریم)، اما چند تا نکته رو باید لحاظ کرد. از سرزنش دیگران خلاص می‌شیم و دیگه حواسمون هست که حواسمون باشه چه کارهای ما اثر جانبی موضوعات دیگه است. به قول سهراب

آب رو گل نکنیم تا اثرات جانبیش دیگران رو اذیت نکنه (اینجا نصف شعرش رو آوردم،‌بقییش رو خودتون جستجو کنید)

در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب.

یا که در بیشه دور، سیره‌یی پر می‌شوید.

یا در آبادی، کوزه‌یی پر می‌گردد.

آب را گل نکنیم:

شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.

زن زیبایی آمد لب رود،

آب را گل نکنیم:

روی زیبا دو برابر شده است.

چه گوارا این آب!

چه زلال این رود!

 


پانوشت:  عکس بالا مربوط به حمال تبریزی هست که اون هم برای خودش داستان جالبی داره و یک نماد به حساب می‌آد.

10 دیدگاه در “بخش عمده‌ای از زندگی ما مدل «بار خورد….» است!”

  1. میثم عزیز سلام. خیلی وقته برات کامنت نذاشتم. ولی تقریباً هرروز میام یه سری به خونه مجازیت می زنم. نمیدونم چرا خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم. در کل آدم کم حرفی نیستم، اما دانش و اطلاعات خودمو در حدی نمی بینم که حتی زیر پست هات کامنت بذارم. در مورد این پستت هم باید بگم به شدت در مورد من صادقه. چون خیلی از اتفاقای زندگیم و مسیرهایی که رفتم مصداق همین بارخورد بوده. نمیدونم چرا؟؟ بزرگترین سوالی که این روزها از خودم می پرسم اینه که چرا تو زندگیم همش سوار موج شدم؟ چرا همیشه فکر کردم مسیر موج مسیر درستیه؟ مگه نه اینکه آخر موج می خوره به ساحل و تموم میشه!! نمی خوام از خودم تعریف کنم، هر کسی استعدادهایی داره، منم داشتم اما هیچوقت نتونستم هیچکدوم رو تا آخر ماجرا برسونم! چرا؟ چرا زود جا می زنم؟ و در آخر چرا همش بهم بارمی خوره؟؟!!

    1. یزدان عزیز، این بلاگ برای صحبت‌های دم دستیه، برای صحبت‌های از ته دل، برای مزخرف‌گفتن‌های من، اگر قرار باشه حرف علمی و دقیق بزنم، اینجا نمی‌زنم. نه این که مخاطبان متوجه نمی‌شن، بلکه این رسانه (وبلاگ) جاش نیست. اینجا می‌نویسم تا حرف بزنم با یک سری آدم‌ها، تا اشتباهات و گندهای خودم رو توجیه کنم، تا بتونم روی درد یادگیری برخی چیزهایی که یادگرفتم مرهم بگذارم.
      در مورد سوالی که مطرح کردی، امیدوارم یک پست کامل بگذارم.

      1. همه این حرفهایی رو که اینجا زدین می‌فهمم، یعنی قبلا نمیفهمیدم اما بعد یکسال دوباره اومدم این مطلب رو خوندم فهمیدم الان مخاطب این مطلبم. منم کلی گندزدم یا گندخورده به زندگی‌ام، اولش دنبال مقصر و توجیه کردن هستیم، اما اگه صادق باشیم، مقصریابی هیچ کمکی نمی‌کنه یعنی درکوتاه‌مدت یه مسکنه همین.
        البته میشه باری رو که خورده اگه خوب نیست جایی زمین گذاشت. فقط شجاعت و هزینه می‌خواد. دلبستگی و ترس رو کنارگذاشتن، چون به باری که بهمون خورده هرچند بد بعد یه مدت وابسته میشیم. همیشه حرف یک دوستی که از کارش اومده بود بیرون برام جالب بود میگفت تا وابسته و دوست نشدم با بچه‌هاشون اومدم بیرون. چون اونجا جای من نبود.

  2. چند روز پیش گفتگوی شنیدنی شما با آقای آرامش رو دوباره گوش کردم. من خودم دانشجوی دکترای امیرکبیر هستم و خیلی از حرفهای شما رو تا حد زیادی درک کردم.

    فقط واسم عبارت “بار خورد” که چند بار در گفتگو تکرار شد سوال بود که حل شد 🙂

  3. شبی که تو کانال امین آرامش مصاحبه تون رو شنیدم و فایل رو به یکی از دوستان فروارد کردم، گفتم: «چقدر دیر این بشر رو کشف کردیم!» :دی
    شنیدن اون مصاحبه قطعا نکات جالبی داشت و تنها اثر منفی ش این بود که ذهن من هنوز یک سری تمایزها و قیاس های غلط رو درک نمی کنه. از اون روز، هر موقع با مینی بوس کارخونه می رم سر کار و یک ساعت گرما رو تحمل می کنم، داخل کارخونه با مدیر و کارگر و … سر و کله می زنم و تو شغلی خودم رو نگه داشتم که هیچ رشدی برام نداره به خودم می گم: یعنی امثال میثم مدنی همچین شرایطی رو یک ساعت هم تحمل می کردن؟ اونم کسی که با هم مشتری ای وارد قرارداد نمی شه! پس تو چرا این قدر لهی دختر؟!
    و باز بخش منطقی ذهنم می گه بابا اون بنده خدا تو یک زمینه متخصص شده اما تو با همون الگوی “بریم ببینیم چی می شه” رفتی جلو! طبیعیه پوزیشن کاریت این باشه.
    و در نهایت با فرضیه ی “لاتاری تخمدانی” رولف دوبلی خودم رو آروم تر می کنم که ژن ها از آنچه تصور می کنید تاثیرگذارتر (و صدالبته عوضی تر!)هستن.
    با همه ی این اوصاف و برداشت های غلط و درست، خوشحالم که تجربه هاتون رو به اشتراک می ذارین.

  4. حالا که فکرشو میکنم
    میبینم رشته ی پرستاری خوندم چون بارخورد
    بیزنس راه انداختم چون بارخورد.
    توی بیزنسم شکست خوردم چون بارخورد.
    تنها کاری که شاید تازه اونم شاید بارنخورد این بود که خودم رفتم دنبال یادگیری زبان و سه تا زبان یاد گرفتم
    و الان بابت قسمت هایی که بارخورد و رفتم خیلی متاسف و اونهایی که خود به خودی بود خیلی خوشحالم

  5. یادم میاد تو اولین مسابقه ورزنه برداری از آقای رضا زاده پرسیدن چطور شد که شما تونستی رکورد جهان رو بشکنی ? اون هم خیلی ساده گفت : مردبیم گفت تو میتونی , من هم رفتم رکورد رو زدم . این مثال دقیقا مثل بارخورد شماست . از مصاحبه تون تو کست کار نکن لذت بردم . سپاس

  6. سلام
    خوشحالم که با وبلاگ و موفقیت ها وتجربه ها ی شما اشنا شدم.امشب کلی مطالب شما رو خوندم و پادکست در کانال کار نکن شنیدم
    دوتا جمله تون جالبتر بود
    بار خورد تعبیر جالبی شد و به لحاظ روانی در هدر رفت انرژی روانی جلوگیری میکنه و منجر به رهایی و پذیرفتن شرایط حال و گذشته میشه
    و دومین جمله تون قدرتمند بود ؛علاقه و لذت بردن از کاریی که انجام دادید و انجام میدید (طبق گفته خودتون در پروژه های کاری)

  7. دوساله فهمیدم عاشق سروکله زدن با داده ها ، تحلیل کردن و کد نویسی هستم ولی جرئت تغییر شرایط و نداشتم حالا شده 31 سالم و دلم میخواد شروع کنم ولی همش میگفتم ديره دیگه الان ، ولی بهرحال تصمیم گرفتم شروع کنم حداقل ده سال دیگه حسرتشو نخورم ک تلاش نکردم . البته لیسانس ریاضی و ارشد مهندسی صنایع خوندم خیلی با این محیط بیگانه نیستم ولی میدونم خیلی ديره. کاش زودتر تصمیم ميگرفتم….
    چقدر نوشته هاتون رو دوس دارم… و چقدر شغلتون رو دوس دارم. سپاس از این همه متن های خوبی ک دارید

  8. تازه کم کم دارم میفهمم مفهوم بار خورد عمقش چقدر بوده توی زندگیم، وقتی امشب نشستم دستاوردهای ۸ سالگی تا الانم رو نوشتم و فکر کردم در موردشون…. عجیبه…. ممنون…

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.