کفش‌های میرزا نوروز- عزت نفس

می‌خواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سه‌بچه خوک (۳)

پیش‌نوشت: توصیه می‌کنم قبل از این که متن پیش رو ادامه دهید، نوشته‌های زیر را مطالعه کنید.

۱- می‌خواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سه‌بچه خوک (۱)

۲- می‌خواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سه‌بچه خوک (۲)

بعید نیست این سری با توجه به سوالات شما دوستان، باز هم ادامه پیدا کند.  انگیزاننده این نوشته، سمیرا شیری و سایر دوستان هستند که در زیر بخش دو سوالاتی را مطرح کردند.


۱- آیا گل‌گاوزبان، عادات مناسب، ورزش، یوگا و … در کم کردن استرس تاثیر دارند؟

شاید کمی تعداد سوالاتم را زیادتر کنم، بهتر ماجرا را درک کنید و خود جواب مناسبی پیدا کنید.

  • شکم‌بند لاغری، چای لاغری، پد لاغری، قرص لاغری و … شما را لاغر می‌کند؟
  • پوشیدن لباس ورزشی عالی شما را ورزشکار می‌کند؟
  • داشتن دوچرخه ۹۰۰ میلیونی چه؟ آیا با آن می‌توانید در مسابقات برنده شوید؟
  • آیا با کامپیوتر خوب می‌توانید کد بزنید؟
  • آیا برنامه خوب شما را موفق می‌کند؟

در تمامی سوالات بالا یک سری خصوصیت دیگر لازم دارید! یعنی این موارد خود به تنهایی کارایی ندارند. کمی می‌توانند به شما کمک کنند، اما همه، یک چیز مهم را کم دارند.

خیلی از مسائل جانبی که مطرح می‌شوند، برای کمک اندک به ما هستند. ورزش، مطالعه و … هر یک می‌توانند تا ۶۰ درصد استرس ما را برطرف کنند. اما ۴۰ درصد مانده از چقدر است؟ (اگر ۱۰۰۰ واحد استرس داشته باشید، ۴۰۰ واحد باقی می‌ماند)، تازه این در صورتی است که شما نسبت به استرس خود آگاهی پیدا کنی، همچنین زمان، انرژی و هزینه لازم برای کاهش استرس را داشته باشی.

موضوعی که من روی آن تاکید دارم این است ما  آنچه هستیم را خوب بدانیم، نه آنچه می‌شویم! یعنی ما با این مسائل می‌فهمیم که تا به حال اختیار خیلی از مسائل را نداشته‌ایم. لزومی هم ندارد کلاس خود را تغییر ندهیم، بلکه باید عامل‌های رسیدن به این نقطه را شناسایی کرده و آگاهانه با آن عامل‌ها برخورد کنیم.

۲- آیا می‌توان هم به جبر ژنتیک معتقد بود و هم مسئولیت زندگی خود را پذیرفت؟

فرض کنید شما سوار بر ماشین شده‌اید و در خیابان‌های تهران حرکت می‌کنید. باید قانون‌های راهنمایی رانندگی را که به شما اجبار شده‌اند رعایت کنید. حتی محدودیت‌های بسیاری هم به واسطه انتخاب وسیله نقلیه خود دارید. یعنی اگر پراید دارید، نمی‌توانید به سرعت ۳۰۰ برسید! اما می‌توانید خیلی بهتر از یک پورشه ۱ میلیاردی ماشین خود را پارک کنید! خیلی راحت‌تر با هزینه‌های جانبی آن کنار بیایید. شاید یک پراید (فارغ از بحث ایمنی) در شهر، بهترین ماشین باشد.

حالا با توصیفات بالا که هر وسیله و قانونی به شما تحمیل می‌کند، می‌توانید بگویید من آزاد نیستم؟ می‌توانید بگویید من که محدودم، چرا جای خوب بروم؟ حق دارم جاهای بد هم بروم؟ آیا می‌توانید بگویید نه من مکمل سوخت توی پرایدم می‌ریزم و تا سرعت ۳۰۰ می‌روم؟

شاید گفتن یک حقیقت جالب در مورد ابرخودروها بگویم بد نباشد:

حداکثر سرعت ابرخودرو کنترل شده است! یعنی مثلا اگر بوگاتی تا ۴۲۰ تا می‌رود، به خاطر این است که به خاطر ضعف سایر قطعات در سرعت‌های بالاتر، ریسک خراب شدن یا کار نکردن لاستیک و ترمز و … وجود دارد. پس خود کارخانه با این که می‌داند ماشین آن‌ها ممکن است تا ۵۰۰ تا هم برود، یک محدودکننده سرعت قرار می‌دهد تا ایمنی راننده را تامین کند.

شاید برای شما بد نباشد بدانید که وضعیت ما هم همین است. یعنی ممکن است بتوانیم با سرعت بسیار در زندگی رشد کنیم یا حداکثر فشار را بر زندگی بیاوریم، اما امکان از دست دادن کنترل زندگی را داریم. ممکن است ضربه‌های جبران‌ناپذیری به زندگی خود بزنیم. در واقع مفهوم آزادی، در چارچوب قانون همین است. یعنی ما یک قانون را که با ما سازگار است می‌پذیریم، سپس با پایبندی به آن قانون آزادی عمل داریم.

البته که بزرگان تاریخ همه و همه قانون‌شکن بوده‌اند! شما هم می‌توانید قانون حاکم بر ژنتیک خود را بشکنید و کار اساسی انجام دهید. اما فقط قبلش سری به تاریخ و قبرستان بزنید.

۳- آیا موارد گفته شده در قسمت (۲) متناقض با برنامه‌ریزی و تلاش برای آینده نیستند؟

چند سوال جالب از شما می‌پرسم. اول شاید لازم باشد فیلم کفش‌های میرزانوروز را برای جوان‌ترها تعریف کنم! تصویری از آن را در بالای صفحه آورده‌‌ام. جریان این بود که یک علی نصیریان، کفش کهنه‌ای  داشت که می‌خواست از دستش خلاص شود. اما در هر جا آن را می‌انداخت و هر جور که می‌خواست از دست آن خلاص شود، باز به خودش بر می‌گشت، چرا که هیچ کس (انسان و شی) آن را نمی‌پذیرفت. حالا چند تا سوال؟

چرا کسی کفش‌های میرزا نوروز را واکس نزدند و پیله نکرد؟

آفتابه خرج لحیم یعنی چه؟

آمریکا در آلاسکا کلی چاه نفت دارد، چرا به آن‌ها برای تامین بودجه خود دست نمی‌زند؟

سعی کنید قبل از ادامه متن، به سوال‌های بالا فکر کنید.

 

ماجرا این است که ما حاضر نیستیم برای جنسی که از حدی کم‌ارزش‌تر است خرج آن‌چنانی کنیم. حاضر نیستیم برای این که یک آفتابه که نو‌ آن ۲۰۰۰ تومان است، ۴۰۰۰ تومان خرج کنیم. کفش‌های خیلی کهنه با واکس درست نمی‌شوند. نفت‌های آلاسکا برای هر بشکه آنقدر هزینه می‌‌برند که به تولیدش نمی‌ارزد و سیاست‌مداران منتظرند تا روزی قیمت نفت از حدی بزند بالا، تا با صرفه اقتصادی مناسب، نفت‌های آن را استخراج کنند (پانوشت ۱).

این موضوع‌ها در مورد انسان هم صدق می‌کنند:

به نظر من اگر به اندازه کافی خود را دوست نداشته باشی، اگر عزت نفس کافی نداشته باشی، اگر روی پیش‌آمدهای بد گذشته در زندگی خیلی مانور دهی، احساس نخواهی کرد که زندگی‌ات ارزش جنگیدن و مبارزه را دارد! تلاش نخواهی کرد تا با تمام وجود روی خودت سرمایه‌گذاری کنی؟ آخه کی روی اسب بیمار شرط می‌بنده؟

پس با وجود این که شاید این موضوعات، کمی ضرر هم داشته باشد، اما بدانید تا زمانی که عزت نفس و غرور کافی نداشته باشید، حاضر نیستید به اندازه کافی روی خودتان سرمایه‌گذاری کنید. یکی از بزرگ‌ترین علل بی‌انگیزگی، همین است! انقدر تلاش برای خودمون رو نسبت به چیزی که هستیم پر هزینه می‌دونیم که حاضر نیستیم برای رشد تلاش کنیم.

شما ممکنه اگر ۱۲ میلیون تومن داشته باشید، با انگیزه کافی برای خرید یک ماشین ۲۰ میلیون‌تومنی تلاش کنید، اما وقتی هیچ پولی ندارید، نمی‌تونید در خودتون انگیزه کافی رو ایجاد کنید. عزت نفس اون ۱۲ میلیونه رو براتون دست و پا می‌کنه.

۴- نقش زمان و انرژی در گرفتن تصمیمات.

ببینید، ما می‌توانیم به خیلی چیزها دست پیدا کنیم. اما هرچیزی از زندگی را باید در قبال خرج چیزی از خود به دست آوری. انگار ما لحظه‌های خود را می‌فروشیم. هزینه فرصت بزرگ‌ترین هزینه‌ای است که ممکن است بدهیم. زمان، انرژی، میزان سرخوردگی، حلقه دوستان، خانواده و … همه و همه بخشی از هزینه ما را تامین می‌کنند. راحت نباید با دست‌و‌دلبازی از آن‌ها خرج کرد. شاید این‌جاست که ترجیح می‌دهم شعری از حافظ را بیاورم:

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود     وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لَعل شود در مقام صبر   آری شَود، ولیک به خونِ جِگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه    کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان    باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو    لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من    آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب    یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کَسی    مقبولِ طَبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست    سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست    دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

۵- آیا اصلا درسته که جلوی تهیج‌طلبی و استرس خودمون رو بگیریم؟

باید یاد گرفت که اسب سرکش را رام نکرد! بلکه از انرژی و وحشی‌گری آن استفاده کرد! استرس زیاد داشتن در انجام بعضی کارها اونقدرها هم که فکر می‌کنید بد نیست. چرا کمش کنیم؟ چرا استفاده نکنیم ازش؟ اگر خودمون رو به اندازه کافی خوب بدونیم، آگاهانه فکر کنیم و دلیل استرس‌هامون رو به دست بیاریم، سعی کنیم ازش استفاده کنیم، خیلی بهتره تا این که بخواهیم باهاش مبارزه کنیم!

یک سوال جالب و فرعی: یک چاقو با نوک تیزش در حال افتادن از ارتفاع ۴ متری است. چطور با کف دستِ باز، نگهش می‌دارید؟

حرف کلی من اینه که باید از این انرژی حاصل از استرس و تهیج‌طلبی استفاده کرد. حالا چجوری؟ خودتون با خلاقیت خودتون پیدا کنید.

یک شعری هم این جا از صائب تبریزی می‌آرم. حوصله داشتید بخونیدش، به سوال مربوطه. سختیش رو تحمل کنید، حتی شده چند بار به زور مرورش کنید. سعی دارم اشعاری که به کار می‌برم، تزئینی نباشن، برای همین کاملشون رو میارم. این هم ترجمه چهار کلمه‌ای که شاید بلد نباشید:

جواله: جولان‌کننده –خوش‌پرگار:  خوش‌صورت – صهبای بی‌غش: شراب ناب – زنهار: امان

 

بلندآوازه سازد شور عاشق، عشق سَرکش را    به فریاد آورد مُشتی نَمَک، دریای آتش را
دو بالا می‌شود شور جنون در دامن صحرا      که گردد بال و پر میدان خالی، اسب سرکش را
ز سیر و دور مجنون، عشقِ عالم‌سوز کامل شد     که’ سازد شعله جواله خوش‌پرگار آتش را
تراوش می کند خونِ دل، از لبهای خشک من      سفال تشنه، گر بیرون دهد، صهبای بی‌غش را
به احسان دولت دنیای فانی، می‌شود باقی        عنانداری به دست، باز کن این اسب سرکش را
کجا آگاه گردی از دل صاف خشن پوشان؟      که از آیینه‌داری در نظر پشت مُنَقش را
فضای آسمان تنگ است بر جولان شوخ او        به افسون چون توان در شیشه کردن آن پریوش را؟
به چشم خود، چو مژگان جا دهد صیدِ حرم، تیرت     مکن خالی به هر صید زبون، زنهار ترکش را
قناعت با نگاه، دور کن ز آمیزش خوبان                 که آب زندگی هم می‌کند خاموش، آتش را
گذارد عشق هر کس را که نعل شوق در آتش        به اسب چوب صائب، طِی کند صحرای آتش را
مِی‌فِشان تُخمِ قابل در زمینِ شورِ بی‌حاصل          به بی دردان مخوان زنهار صائب شعر دلکش را

 

۶- محک‌ها صرفا ابزارهایی برای شناخت وضعیت کنونی هستند. با آینه تصمیم نگیرید.

هر آزمون روان‌شناسی، استعدا‌دیابی، هوش، … حداقل ۴۰ درصد خطا دارد، آن هم برای خوب‌هایش! محک‌هایی که من می‌گویم که واویلا!  یک نوشته کامل با عنوان «چرا کتاب‌بخوانیم؟ * تا اسیر اسم‌های بزرگ، آزمون‌های احمقانه و نامرتبط و استحاله زمان نشویم.» خواهم داشت (پانوشت ۲ را ببینید). چیزی که می‌خواهم بگویم این است که هر محکی مثل آیینه‌ای است تقریبا کِدِر و مُعَوَج که قرار است به ما در دیدن بهتر خود کمک کند. قرار است از طریق نگاه کردن به آیینه‌های مختلف، تصویر بهتری از خود داشته باشیم.

بسیاری از آزمون‌ها برای این طراحی شده‌اند که ما کمی خود را بهتر بشناسیم! کمی خود را در محک‌های ساده قرار دهیم و ببینیم رفتارمان در قبال تصمیمات ساده و مسائل گوناگون چگونه است. کمی به ضعف‌ها و قدرت‌های خود پی ببریم. قرار نیست، آینده خود را بر اساس این آزمون‌ها تعیین کنیم. مثلا ممکن است شما در کلاس اول ابتدایی دو بار مردود شده باشید. این هیچ ارتباطی با هوش شما ندارد. ممکن است مشکلی داشته باشید، ممکن است هزاران اتفاق و ناآرامی دیگر رخ داده باشد. باید این‌ها را تحمل کرد. اما گاهی با خود می‌نشینید و آگاهانه می‌اندیشید که نه…. انگار، من در چیزهای بهتری هم تخصص دارم. انگار فوتبال من، نقاشی من، نویسندگی من و … حرف اول را می‌زند و اتفاقا به خاطر آن شور و شوق عجیب است که تحمل ماندن در کلاس را ندارم! شاید دیدن این ویدیور کن‌رابینسون (سر اکثر کلاس‌های دانشگاهی خودم می‌گذارمش!) بد نباشه براتون.

طی این سال‌های تدریس، فروشندگی،‌تحلیل داده و  … یه جورایی به این نتیجه رسیدم که:

همه ما تقریبا چیزهای یکسانی داریم بلکه یکسان چیز داریم! باید ببینیم چقدر در زمین خود بازی می‌کنیم و چقدر در زمین دیگران؟ ببینیم می‌خواهیم چقدر شبیه دیگران شویم؟

به نظرم ماهی همانقدر قابلیت دارد که میمون. اما این ماهی است که نباید با میمون مسابقه دهد و این میمون است که نباید با ماهی مسابقه دهد. هر کسی در زمین خودش بازی کند. به این فکر کنید که لیونل مسی و رونالدو در مدرسه چه می‌شدند؟

در آخر هم می‌خواهم یک داستان دروغ بگویم! من منبع موثقی برای این داستان پیدا نکردم. از طرفی با توجه به این که دانشمندان هوش مِرلین‌مونرو را ۱۶۰ تخمین زده‌اند (من به این هوش حساب‌کردن‌ها مشکوکم) داستان حتی در صورت صحت هم صحیح نخواهد بود!

بعضی از نزدیکان انیشتین، به او می‌گفتند: چقدر خوب می‌شد اگر تو با مرلین مونرو ازدواج می‌کردی. فکر کن….

ببین بچه‌تان با هوش تو و زیبایی او چه غوغایی می‌کرد؟

انیشتین در پاسخ گفت: فقط یک لحظه فکر کن که آن بچه قیافه‌اش مثل من شود و هوشش به مرلین رود!

جدای از طنز ماجرا، نکته مهمی است که باید درک کنیم، این است که: یکی زیبایی دارد و یکی هوش!‍ نقش هم را بازی نکنیم. آدم‌های همه‌چیزدار، توی فیلم‌های هالیوودی هستند.

 

می‌توانم کتاب زیر را هم برای مطالعه معرفی کنم. خیلی جذاب است.

Talent is Overrated: What Really Separates World-Class Performers from Everybody Else

 

باز هم این کار اشتباه را می‌کنم و شما را به خواندن یک نوشته در آینده با عنوان «منِ قهرمان و کارتِ کرواسی» در روز پنجشنبه همین هفته می‌نویسم (در صورتی که ۴۴ ساعت به وبلاگم سر نزنم) دعوت می‌کنم. خیلی به این بخش آخر نوشته مربوط است.

 


پانوشت ۱: دانش من در حوزه نفت قدیمی است و احتمالا نادقیق، اگر اطلاعات دقیق‌‌تری دارید لطفا بگویید، البته مسائل زیست محیطی و سیاسی هم دخیل بوده است اما این موضوع که گفتم در اولویت بوده است.

پانوشت ۲: من از شما معذرت می‌خواهم که گاهی در نوشته‌هایم به آینده (شاید واهی) ارجاع می‌دهم یا مثلا می‌نویسم «در آینده بیشتر می‌نویسم». می‌فهمم که این کار در نوشتن خوب و موثر صحیح نیست. اما من آگاهانه این خطا را انجام می‌دهم. ترجیح می‌دهم بدانید که در آينده مرتبط با آن خواهم نوشت. حتی اگر کمی در خواندن شما عدم تمرکز و تعلل ایجاد کند.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.