بگذارید من همین اول یک اعترافی بکنم. بخش زیادی از عمر من به بازی گذشته است! در کودکی (۷ سالگی) که مشغول به کارتهای بازی، مثل کارتهای زیر بودم.
بعدها آتاری، میکرو، کنسول سگا، سونی، دریمکست، نینتندو، پیسی و … هنوز هم توی دانشگاه اگر حریفی باشد، NFS یا PES میزنم. من بخش عمده یادگیری زبان انگلیسی و تصمیمگیری سریع خودم را مدیون همین بازیها هستم. بگذریم…. این بازیها درسهای بزرگی به من دادهاند.
اولین درس از این بازیها را در ۷ سالگی گرفتم! من در بازی کارت مهارت بسیاری داشتم و مرتب از طریق پرتاب دمپایی، کارتها را برنده میشدم.
برادر میانیام آن موقع ۱۲ سالش بود. او اصلا اعتقادی به این مسخرهبازیها نداشت و فقط به مسخرهبازیهای خودش (از دید آن موقعِ من) مشغول بود. او در آن سال، چنان درسی به من داد که اکنون با وجودی که حتی نام معلم، همکلاسی، محله و دوستان آن دوره خودم را به خاطر ندارم، اما آن درس را با جزئیات تمام در ذهن دارم.
یک روز که کلی کارت برده بودم و خیلی احساس قهرمانی میکردم، کمی با برادرم کلکل کردم، او هم با اعتماد به نفس عجیبی گفت:
اگر راست میگی، کارت تیم ملی کرواسی رو ببر. اون ارزشش به اندازه صد کارت هست. از اون هست که گیر نمیآد.
– برادرم، خیلی با اعتماد به نفس صحبت کرده بود.
– من دوست نداشتم توی هیچ چیزی کم بیارم.
– من اعتماد به نفس کاذب داشتم و اطلاعات زیادی از توزیع کارتها و اتفاقاتی که در واقع افتاده بود نداشتم.
– فکر هم کردم که نباید این موضوع، کار سختی باشه. اما اگر بشه، اون موقع روی برادرم رو کم کردم.
خلاصه، من از فردای اون روز به مدت دو هفته هر چی کارت میبردم دنبال کارت کرواسی بودم. حتی به دوستام هم گفتم اگر کارت کرواسی بیارن، به جاش ۱۰ تا کارت میدم. کلی هم پیش خودم احساس زرنگی میکردم از این کار، انگار ۹۰ تا سر طرف کلاه گذاشته بودم.
بعد از دو هفته، بالاخره کارت رو پیدا کردم. توی پوست خودم نمیگنجیدم، دوان دوان رفتم سمت خونه. رفتم توی اتاقش که بهش نشون بدم. اما اون نبود! خلاصه گفتم بگذار سورپرایزش کنم. کشوی میزش رو کشیدم که کارتها رو انجا بگذارم، که چشمم به ۲ تا کارت افتاد!
جریان این بود که برادرم قبل از این که من رو دعوت به اون چالش کنه… خیلی اتفاقی دو تا کارت کرواسی پیدا کرده بود و گذاشته بود توی کشوی خودش.
کلی نشستم پیش خودم فکر کردم که چقدر تحمیق شدم! احساس خَریت شدیدی میکردم.
از اون به بعد خیلی مواظب بودم که دیگه در دام کارت کرواسی نیفتم!
حالت کارت کرواسی رو به تهییج و انگیزش دیگران برای انجام یک کار میگفتم که اون کار ارزش چندانی نداشت و اون فرد با غرض یا بیغرض سعی میکرد من رو به سمت یک موضوع پوچ بکشونه. توجه کنید که آرزوهای آموختهشده، یکی از حالات خاص و بلندمدتتر این دسته میشن.
کمی فکر کنید….
فکر نمیکنید این کارت کرواسی چقدر آشناست؟ چند تا مثال براتون میزنم.
- شما رو به سمت گرفتن یک مدرک از فلان موسسه هدایت میکنن، بدون این که لازم داشته باشید.
- در فلان کمپین یا تخفیف یک چیزی رو میخرید یا شرکت میکنید که اصلا اهمیتی نداشته.
- شما رو به بردن در یک مسابقه تشویق میکنن. کلی انگیزه الکی میدن که بیایید در فلان مسابقه شرکت کنید. اما مسابقه حتی استاندارد این رو نداره که حداقل باعث رشد شما بشه. باورتون نمیشه در ماه من رو به چند تا مسابقه، داوری، همایش و … دعوت میکنن. اولین سوالی که از خودم میپرسم اینه که کارت کرواسی چیه؟ (البته برای درک برعکسش هم«شما چای را به خاطر قند میخورید یا قند را به خاطر چای؟» رو بخونید).
- غرب سعی میکنه با عنوان کردن بحث مقاله ISI و از این حرفها، همه جهان سوم رو به این سمت بکشونه که برای اونها مقاله تولید کنیم! کلی هر سال چندین هزار دانشمند ایرانی تلاش میکنند تا رایگان و حتی دادن پول، مسائل امروز و فردای آمریکا و سایر کشورهای پیشرفته رو حل کنند. بعدها اگر اونها خواستند حاصل همون مقالات که صنعتی شدن رو به ایران بدن ….
- یک روز مهندس شدن، یک روز MBA، یک روز دادهکاوی، یک روز DBA یک روز کارآفرینی، یک روز استارتاپ، اون وسط یک سریها خوب از این آب گلآلود ماهی میگیرن! شاید اصلا این موضوعها با ما سازگار نباشه.
- پولی نیست که توی اداره بهتون بدن، کاری نیست که بکنن، براتون عنوان شغلی توی سازمان درست میکنن! «مدیر بخش تحقیقات و توسعه حمل کیسه زباله به دم در در ساعت ۹». خیلی از C*Oها هم توی این دسته میگنجن. باحالیش هم اینه که بعد از یک مرحله اینا رو خودمون به خودمون میدیم.
البته از همین موضوع میتونید به نفع خودتون و برای برای گیمیفیکیشن و تهییج مشتری، کارمند، بازدیدکننده و … استفاده کنید. اما باید مواظب باشید که طرف به اندازه کافی نادون باشه! و به اندازه کافی وقت نگاه و تحلیل گذشته رو نداشته باشه، یا اینکه گذری باشه و دیگه نخواهیدش.
اگر با این پست تونسته باشم یک دلیل به این موضوع اضافه کنم که ما باید روی اهداف درونی متمرکز باشیم تا اهداف بیرونی، به هدفم رسیدهام. خوبی اهداف درونی، اینه که یک گام از تحمیق کارت کرواسی دورتره و ما رو از دست این دام، یکم دورتر نگه میداره. یعنی ما برای اهداف درونی خودمون باید ارزشگذاری شفاف و مشخص داشته باشیم، اون اهداف به راحتی عوض نمیشن و شما رو از تهییج، تحمیق و تشویق بیهوده دیگران بینیاز میکنن.
اگر شما یا دوستانتون هم در این دام کارت کرواسی افتادید در دیدگاه بنویسید.
کارت کرواسی، بنظرم در انتخاب کتاب خیلی پیش میآید. کتابی که کتاب تو نیست اما چون معروف شده است و همه میخوانند، تو هم شروع به خواندن میکنی و هیچی دستگیرت نمیشود.
یا یک بنده خدایی بود که هر کاری دوستش انجام میداد ایشون هم میرفت سراغش و چون شرایط زمانی و مالیش اجازه نمیداد رها میکرد.
بند 4 نوشتهاتون من رو یاد استادم انداخت، چقدر بحث میکردم باهامون به همین دلایلی که شما نوشتید، تا سمت دادن مقاله نرویم در مقابل استاد دیگر از بچهها میخواست حتی اگر بلد نیستند مقاله بنویسند بروند انقلاب و یکی بخرند و اسم اول هم اسم ایشون باشد!
بجاست که نگاهی داشته باشیم به یکی از خطا های شناختی ذهن ما انسان ها با عنوان “توهم بدن شناگر” که در کتاب ” هنر شفاف اندیشیدن ذکر شده :
اگر یه نفر ؛ شخص شاد و سرحالی هست دلیل نمیشه از کارهایی که اون انجام داده تو زندگیش تقلید کنم تا اینکه من هم مثل اون شاد بشم! طبق بسیاری از تحقیقات مثل پژوهش دن گیلبرت از دانشگاه هاروارد ؛ شادی به شدت به ویژگی های شخصیتی ما که در طول زندگی ما ثابت هستن مربوط میشه! . لیکن و تلگن دو دانشمند علوم اجتماعی میگن که : “تلاش برای شادمان تر بودن درست مثل تلاش در جهت بلند قدتر شدن؛ بیهوده است”
اینجاست که میفهمیم کتاب هایی که عمدتا با عناوین محتوای زرد مثل (انتونی رابینز) میشناسیم
احتمالا برای خیلی از افراد بی فایده هست( زیرا انگیزش بدون منطق یکی از کم دوام ترین انگیزش هاست) . بعضی اشخاص بدون اینکه دست خودشون باشه ؛ افراد مثبت نگری هستند و همیشه نیمه پر لیوان رو میبینند ؛ حتی در سخت ترین شرایط و بالعکس…
خوشحالم که تا جایی که در توانم بوده بزور کسی رو به انجام دادن کاری که مطمئن بوده ام در اون استعداد نداره اجبار نکردم .
برای مثال اگر من زبانم خوبه و براحتی میتونم بدون کلاس رفتن و بصورت خودآموز توی رفرنس های خارجی برنامه نویسی رو یاد بگیرم . دلیل نمیشه بیام بزور بقیه رو تشویق به یادگیری برنامه نویسی اونم بصورت خود اموز کنم! ممکنه خیلی ها استعداد زبان و مهارت سرچ کردن رو نداشته باشن.
و همچنین اگر یه نفر توی ورزش فرد با استقامت و قوی ای هست دلیل نمیشه من اون ورزش رو انجام بدم تا مثلش بشم! چون میزان استقامت و قدرت بدنی تا حدود محسوسی وابسته به ژنتیک ما هست و صرفا با تلاش(حتی بصورت افراطی) یا وارد رشته ورزشی خاصی شدن افزایش عمده و قابل توجهی پیدا نمیکنه.
چارلی مانگر(یکی از بهترین سرمایه گذاران جهان) در مورد بحث استعداد ها چقدر زیبا میگه که : “باید در زندگی بدانی چه چیزهایی را میفهمی و چه چیزهایی را نمیفهمی ؛ بنابراین باید استعداد هایت را کشف کنی . اگر وارد یک بازی شوی که بقیه استعدادش را دارند و تو نداری ؛ بازنده خواهی شد . این از تمام پیش بینی هایی که میتوانی انجام بدهی به یقین نزدیک تر است ؛ باید کشف کنی کجاها برتری داری . باید در حوزه ی توانایی ات وارد بازی شوی .
و در اخر اینکه به نظر من توی دنیای امروز توانایی یا استعداد صرفا داشتن هوش یا استعداد های خاص نیست . امکانات و شرایط خانوادگی و حتی شهری که توش زندگی میکنیم میتونه میزان موفقیت مارو بطور محسوس و چشمگیر کاهش یا افزایش بده . برای مثال : دنیایی تفاوت هست بین آینده ی دو تازه فارغ التحصیل رشته ی مدیریت که یکیشون پدرش صاحب شرکتی پر رونق در تهران هست و دیگری که پدرش کشاورزه توی یه شهر بسیار کوچیک.
البته یادمون نره که افرادی هم بودن که با کمترین امکانات خانوادگی و از محروم ترین مناطق ایران به موفقیت های بسیاری رسیدن مثل اقای رستگار رحمانی.
ممنون به خاطر دیدگاه بلند و پرمحتوای شما.
قبول دارم که تغییر معمولا ناممکن-سخته ولی به نظرم تغییرهای محسوس-زیاد درزندگی ممکنه. شاید من اگر برای خودم اتفاق نیفتاده بود من هم معتقد به تقریبا تغییرناپذیری ویژگیهای زندگی اعم از شادی و رضایت، تواناییها، … بودم. البته معمولا در زندگیها این اتفاقات پیش نمیاد، شاید من در انتهای منحنی نرمال قرار دارم! خیلی مهمه که گویا تنها چیزی که میتونه باعث همچین تغییری بشه تغییر نگاهه، نه صرف تلاش بیشتر
با سلام جناب آقای مدنی
در سازمان ها ی فروش این مسئله به وفورپیدا می شود، برای من این مسئله پیش آمده، چندسال پیش برای اینکه به پست مدیریت یکی از شعبات فروش منصوب شوم، مجبورشدم چندسالی دور از خانواده با شرایط بدی زندگی کنم و وقتی به خودم آمدم، 3 سال از بهترین ایام از خانواده دور بودم، درمیانه راه متوجه شدم که این عنوان بسیار گول زنده بوده است .
بیشتر شبیه حمال سازمانی شده بودم زیرا با کمترین امکانات باید سود دهی خوبی در صورت های مالی شرکت ایجاد می کردم و برای رسیدن به این قضیه شب و روز را از پای نمی شناختم و آنقدر به خودم و اطرافیان سخت گرفتم که دچار فرسایش روحی و جسمی شدید شدم.
البته کارت کراواسی من این بود که می خواستم “توان علمی خود را به رخ همه بکشم “، وقتی کارت را به د ست آوردم دیدم که هزینه زیادی بابت آن پرداخت کرده ام و جالب اینکه در انتصاب بعدی فردی را که اصلا تخصص نداشت و کمی هم توهم مدیریت در آن قوی بود، به جای من منصوب شد و شعبه سوده سه ساله را در کمتر از 40 روز تبدیل به شعبه زیان کرد .
اگرچه تمام خوشی من، تجربه ای بود که بابت آن به دست آوردم .
اتفاقا یکی از اقوام ما یک شغلش مهندس ناظر ساختمان بود. منزلش میدان انقلاب و محل کارش سعادتآباد. بدون تعطیلی اون هم با چه فشار کار شدیدی. بهش میگفتم آقا این مسیری که تو فقط میری رو اگر به عنوان پیک بری و خالی بیای، حقوقت بیشتر میشه! اما خوب ما اسم مهندس ناظر رو یک چیز خیلی خوب میدونیم.
یکی از اون کارتهای کرواسی، بیمه است. سعی میکنم در مورد بیمه مفصل بنویسم. اغلب شرکتها با بیمه، سر خیلی از کارکنان رو کلاه میگذارن! یعنی شما با خودت فکر میکنی میگی آقا من این مسیر رفتن به شرکت رو مسافرکشی کنم و برگردم خونه، درآمد بیشتری از شرکت در میآرم! (زیاد دیدم) اما به خاطر این که فامیل نگن طرف مسافرکشه یا بحث بیمه، میره حقارت کار توی یک شرکت بد رو تحمل میکنن!
من نمیگم کار توی شرکت با حقوق پایین بده، بلکه حرفم اینه که باید مواظب بود اگر شرکت میری، استرس، ترس و نگرانی الکی رو تحمل نکنی، آمار تجاوز (فقط اون نوعی که همه فکر میکنن نیست، حتی حرفهای ناجور و نقض حریم هم تجاوز محسوب میشه) به خانمها به خاطر ترس از اخراج به شدت زیاده! من وحشت میکنم حتی به آمارش فکر کنم چه برسه به این که تحلیلش کنم. اما نکته اینه که اون چندرغازی که ته حقوق اون خانمها میمونه (با اون حقوقشون) ارزش سر کار نرفتن نداره. خانمها باید بفهمن که باید هوای خودشون رو داشته باشن. پا به هر کاری ندن (اگر چه نیم نگاهی هم به محک ادرار دارم). به دنبال جنگل دیگری برای کار باشن یا ارهشون رو تیز کنن (اینجا رو ببینید).
آقایون هم همینطور، از کرج پا میشن میان تهران برای ۱.۵۰۰ حقوق! خوب خود این راه رو مسافرکشی کن! بیخیال اسم مهندس. بیخیال این که نمیتونی پیش فامیل پز بدی توی شرکت تهران کار میکنم. اینا همشون کارت کرواسی هستند. آقای محترم، خانم محترمی که این همه راه رو میکوبی، یک برآورد هزینه واقعی کن،بیین چقدر از حقوقت میمونه! هزینه استرس، زندگی و … رو هم ازش کم کن. حالا یک حساب و کتاب کن ببین شغلت به صرفه است؟ البته باز هم این موضوع را در نظر بگیر که کار در کار پیدا میشه. یعنی اگر خوب و حرفهای کار کنی ممکنه درآمدت زیاد بشه، حالا شاید بصرفه برات. اما اگر قراره صرفا برای درآمد کار کنی و روی پیشرفت خودت کار نکنی، کمی در محاسباتت تجدید نظر کن.
زمانی این کارت کرواسی خیلی وحشتناکه که به عنوان ابزار ظلم (موارد بالا) یا پذیرش ظلم قرار بگیره. اگرنه ما گاهی باید برای انگیزش خودمون از این کارتهای کرواسی درست کنیم و خودمون رو گول بزنیم.
یعنی ممکنه شما اون مسیری که رفتید رو برای رسیدن به یک رشد پذیرفتی حالا با سختیهاش با انگیزه کسب تجربه (که من کلا با کلمه تجربه یکم مشکل دارم). اگر در این مدتی که سختی کشیدید، فعالیتهاتون رو ثبت کنید برای رخدادها مطالعه کنید. رخدادها رو کنترلشده پیش ببرید. حالا میشه گفت این سختی با یک دانش خوب ثبت شده همراه بوده. ولی اگر صرفا همینجوری رفتید و بدون برنامه مدون و مطالعه و تحقیق، باید بدونید که اون چیزی که اسمش رو گذاشتید تجربه به هیچ دردی نمیخوره. شاید میخوابیدید خونه، ایدههای نابتر و بزرگتری به سرتون میزد، تجربههای بهتری در انتظارتون بود و …