در بخش اول همین نوشته «آیا در جبهه جنگ با داعش مذاکره میکنید؟ با افکار منفی خود هم همان کار را بکنید. » سعیده دیدگاهی رو مطرح کرد که نشان میداد من نتونسته بودم منظور اصلی خودم رو به خوبی مطرح کنم. سعیده گفت:
به شخصه به رفتار استیو جابز بعنوان تنها راه گرداندن مجموعه خلاق و موفقی مانند اپل اعتقاد ندارم. تیمی که دارای یک رهبر و منتور هستند قطعا بهتر کار می کنند.
به همین بهانه، میخوام کمی بیشتر بنویسم در این مورد.
خیلی هم خوب. کسی به یگانه راه اعتقاد ندارد. بحث بر سر این است که نرمخویی، صلحطلبی و آرام برخورد کردن با افکار منفی، فقط وقتگیر است. استیو جابز در جاهایی از حد گذرانده بود و از این نظر من روش او را خیلی نمیپسندم. اما موضوع اصلی مقاله تحسین روش استیو جابز نبود.
فرض کن وسط پروژهای خیلی مهم هستی، یا در حال آمادگی برای مهمترین آزمون زندگی خودت هستی، آيا حاضری چند روز با من، سر این که جمله بالای تو درست است یا نه بحث کنی؟ به این بهانه که ممکن است من ناراحت شوم؟ من که حاضر نیستم با تو بحث کنم. موضوع اصلی نوشته همین بود، البته این ضعفهای متنهای کوتاه است که نمیتوانی تمام محتوا را یکجا بیاوری.
بحث بر سر این بود که برای رفتارهای بد نباید مهربان بود. بر سر مدیریت جلسات هم نباید مهربان بود، سر نمره دادن به افراد هم نباید زیاد کنار آمد. مشکل این است که بعد از چند وقت میبینی زندگی تو کاملا شده نگهداری این و آن.
در مورد شخص استیو جابز، اگرچه با مَنش او مخالفم، اما باید از روش او و سایرین در حذف حرفها، طرحها و قطعات ناهمگون درس گرفت. لزومی ندارد برای هر کسی دو ساعت توضیح دهی که چرا حرف تو اشتباه است، آن موقع باید تمام عمرت را مشغول این کار باشی. البته که در سیستمهای دولتی، سیستمهای مبتنی بر نگهداری و مشابه آن، شاید همین هدف، کلیدی باشد، اما در کل نمیشود آدم خوبه داستان بود و رهبر خوبی هم بود.
تجربه کیروش، برانکو و بسیاری دیگر از مربیان موفق هم در همین است. بازیکنی که ناجور است را کنار میگذارند. در ضمن با دیکتاتوریترین روش ممکن، حواشی را کم میکنند. لزومی ندارد وسط بازی دو ساعت یک بازیکن را قانع کند که حالا برو آن کار خاص رو انجام بده. به بازیکنان بگوید،حالا اگر اجازه بدید بریم سراغ سیستم ۴-۴-۲. نظرتون چیه فلانی رو تعویض کنم؟ ناراحت نمیشی؟ ممکنه شما بگویید باشه من یک نفر را کنار مربی میگذارم تا میانه مربی و بازیکن واسط باشه تا مربی ناراحت نشه (نقش برخی از HRها)، صرفا مسئله رو پیچیده کردید! شدید حکایت اون فرزندی که توسط پدرش توبیخ میشه و مادرش میاد توبیخ پدر رو بیاثر میکنه! (البته در جای خودش خوبیهای خودش رو خواهد داشت).
جالبترین مثال، مناظرات کاندیداهای کشورهای غربی است، کاندیداها میگویند اولویت فلان است و بقیه را حذف میکنم، مثلا ترامپ میگفت من برجام و اوباما کِر و … را قطع میکنم، هیلاری هم میگفت اولویت من فلان جمع هستند و احتمالا بقیه آسیب میبینند! اما در کشور ما حتی راستترین کاندیداها حاضر نیستند موضوعی مثل برجام، یا آزادی بیان را در انتخابات حذف کنند! طرف مقابل هم حاضر نیست صریح بگوید یارانه را قطع میکنم! یعنی شما از کاندیداها صراحت نمیبینی که بگویند دولت من اولویتش فلانیهاست و احتمالا فلان قشر آسیب میبیند. البته کمی ۴ درصدی و ۹۶ درصدی (به پیرو آمریکاییها) مطرح شد که بازهم عوامفریبیهای جانبی مانع موفقیت وی شد.
فرض کن من هر بار بخواهم دیدگاه افرادی که میخواهند سایت تجاریشان را معرفی کنند و یک بکلینک ایجاد کنند بحث کنم. چه بلایی سر من میآید؟ وقت اضافی که ندارم. بدون تلاش برای خوشحال نگه داشتن آنها، دیدگاهشان را حذف میکنم، حتی ممکنه ریپورت هم بکنم.
توی فضاهایی مثل گروههای تلگرامی خانوادگی، لینکدین و … اگر کسی نامتعارف با تو صحبت میکند، چه میکنی؟ من او را حذف میکنم، به همین سادگی. نشود از گروه خواهم رفت. قرار نیست من دو ماه انرژی صرف کنم.
در نهایت این که، توجه داشته باشید، موارد بالا اگر کنترل شده باشد، منجر به تکبعدی، یکطرفه به قاضیرفتن، دیکتاتور شدن، آزاردهشدن نمیشود. لزومی به تحقیر نیست، لزومی به دعوا نیست، لزومی به قهر نیست.
فقط جاهایی بحث کنید، فقط جاهایی زمان بگذارید، فقط جاهایی سعی کنید دیگران را راضی کنید که:
۱- اینرسی و جریان ذهنی شما به هم نخوره:
مثلا اگر در حال نوشتن هستید، به ناراحت شدن دیگران فکر نکنید، بعد از این که نوشته تموم شد فکر کنید. اگر در حال مطالعه هستید، اگر در یک جلسه مهم هستید، قرار نیست کسی را توجیه کنید. به او بگویید بعد از جلسه (اگر وقت بود) با هم حرف میزنیم. یا در یک نوشته موضوعت را مستند کن و بده، اگر هم خیلی دوستش داشتید به او بگویید یک جلسه میشینیم حرفهای تو را گوش خواهیم داد. فعلا چیز نامربوطی نگو.
۲- زمان و انرژی کافی داشته باشید:
اگر من دارم برای ۱۰۰ ساعت کار، ۱۰ ساعت جلسه میگذارم، پس یک جای کار میلنگه. اگر میخوام ۲ ساعت مطلب بنویسم و ۳ ساعت باید به حواشیش فکر کنم، اگر میخوام سر یک پروژه ۲۰۰ ساعته، ۶۰ ساعت زمان توجیه و امکانسنجی بگذارم، اگر میخوام یک جلسه دو ساعته، ۴۰ درصدش به حرفهای نامربوط پرداخته بشه. حتما یک جایی مشکل داره. مثال فوتبال که زدم هم در این مورد میگنجه.
۳- روحیه شما تخریب نشه:
مهمترین آدم در زندگی شما، خودتونید. اگر قراره برای راضی نگه داشتن یک نفر غریبه، یک روز هارمونی ذهنی خودتون رو تخریب کنید، اگر قراره با یک آدم ناجور توی شبکههای اجتماعی بحث کنید، همه اینها روحیه شما رو خراب میکنن. هیچ چیز توی این دنیا اندازه روحیه خوب ارزش نداره.
۴- موضوع اهمیت داشته باشه:
یک نفر توی فلان جا، یه حرفی زده، فلان موضوع توی شرکت پیش اومده که در حیطه شما نیست. قرار نیست خودتون رو اذیت کنید.
اگر بخش بزرگی از ۱۷۰ ساعت ماهانه زمان و انرژی تو، صرف توجیه و … شود، تو باختی، هرچند کلی هم آدم رو راضی نگه داشته باشی. فقط خیلی مهمه که تا حد ممکن روش تو شفاف و بدون تبعیض باشه. به نظر من بزرگترین آفت فضای فرهنگی، سینما، استارتاپی و … در ایران، همین مماشاتهاست!
اگر میخوای یک متن بنویسی و وسطش هی نگرانی که نکنه فلانی از دستم ناراحت بشه، نکنه مثلا دانشگاه این رو ببینه و توبیخم کنه، نکنه … در این صورت چیزی از جریان ذهنی تو نخواهد موند! مثل دونده سریعی میمونه که وسط دو، هی باید مواظب باشه فلانی توی استادیوم صورتش غمگین نباشه!
طرف میآد فیلمنامه مینویسی، کتاب مینویسه یا یک فیلم میسازه، هی باید نگران باشه نکنه فلان ارگان، فلان گروه بهش بر نخوره!
طرف میآد میخواد استارتاپ بزنه (مثلا در حوزه تحلیل داده، رایانش ابری، بلاکچین، موتور جستجو و … ) باید کلی نگران باشه فلان سازمان نیاد کل شرکت رو به هم بریزه!
این فضای خودسانسوری یک فرهنگ رو بیچاره میکنه! اتفاقا من در اون زمان که توی وزارت ارشاد این موضوع مطرح شد که اگر ناشران چیز ناجوری چاپ کنند از امتیازشون کم میشه، به شدت مخالف بودم. بهتره من حرفم رو بزنم، کامل، بدون نگرانی، بعد(در بدترین حالت) یک سازمان بیاد بقیش رو سانسور کنه تا این که من دست به عصا بنویسم! همین بود که یک کتاب ۱۱۰ صفحهای ما در موضوع ذهن! ۴۰ صفحش سانسور شد، به این خاطر که نباید افراد خارجی رو در یک کتاب بزرگ جلوه داد. خود کتاب «استیو جابز» که در ایران چاپ شده رو نگاه کنید، ناشر چند فصلش رو ترجمه نکرده یا مجبور به حذفش شده. در صورتی که نسخه سایت نارنجی این مشکل رو نداشت.
ظالم در زمان حضور مظلوم
قلدر در مقابل آدم سَربِزیر (نه لزوما ضعیف)
چِرتوپِرتگو هم در مقابل آدم مُراعاتگَر
مَنفیباف و سمی هم در مقابل آدم مماشاتگر
افکار منفی در ذهن انسانهای مهربان با افکار
به وجود میآن.
جسور، صبور، حریص و صریح باشید.
میثم جان
فکر میکنم در مورد بسیاری از واژگان ما دچار خلط شدید مفهوم هستیم.
برخی از منابع خلط مفهوم در تاریخ ما ریشۀ عمیق دارد. از جمله «صلح طلبی، دموکراسی خواهی، قضاوت شدن و قضاوت کردن و همراهی با دیگران.»
بسیاری از مواقع ما تن به صحبتهای کمارزش و بیارزش دیگران میدهیم، نظرات سخیفشان را با لبخند تحمل میکنیم و باعث عقبافتادن خودمان میشویم، صرفا به این دلیل که نمیخواهیم صلحطلبی مان زیر سؤال برود.
بیشتر مواقعی که «تماشاچی» بودهایم از همین روحیهمان پیروی کردهایم. تأیید اجتماعی برای ما به منزلۀ تنفس و اجازۀ زیست بودهاست. به قول دکتر رنانی «آبروداری» مفهومی است که شاید قرنهای متمادی بزرگترین سد راه «توسعۀ» کشور ما شود و شدهاست.
در واقع مهمترین گامی که برای توسعۀ اجتماعی این کشور باید برداشته شود، از نظر من در این است که بیاموزیم تنها زمانی از صلح و صلحطلبی حرف بزنیم که قدرت تخریب را هم داشته باشیم. صلح زمانی فضیلت ارزشمندی است که من قدرت له کردن دیگران را هم داشتهباشم. وگرنه از ترس له شدن پناه بردن به صلحطلبی رذالتی است که آن را خیلی شیک و مجلسی و زیبا آراستهام تا دیگران نبینند که من هم «دارم هم میزنم.»
در جهان ما هم همینطور است. در جهان حیوانات هم همینطور است. صلح از «قدرت» میآید و نه از اخلاق اتوپیایی. هر وقت قدرت داشتهباشیم توانایی صلح هم داریم؛ وگرنه در حال سرودن شعر وشاعری و دم زدن از اخلاقی هستیم که خودمان هم به خوبی میدانیم هرگز و به هیچ عنوان قرار نیست محقق شود.
من بارها به صمیمیترین و عزیزترین دوستانم گفتهام: اگر خط قرمزی دارید، آن را پررنگ رسم کنید. به محض اینکه شخصی از خط قرمز شما رد شد، همانجا متوقفش کنید. چه لزومی دارد که به خاطر اخلاق اتوپیایی و پوسیدهای که هزاران سال است «از ترس» بریدهشدن سرمان رعایت کردهایم، به خزعبلات کسی گوش دهیم که فایدهای برایمان ندارد؟ چه لزومی دارد همیشه از دیدگاه دیگران شخصی مؤدب و بانزاکت به نظر برسیم در حالی که بین اتلاف وقت و عمر و تظاهر به ادب باید یکی را انتخاب کنیم؟
باز معقتدم ریشۀ تاریخی استبداد چادرنشینی در این مملکت آنقدر قدرتمند است که «تظاهر» به عملی و پنهان کردن خود واقعی همیشه ارجحیت وفضیلت شمرده شود و آموختهباشیم به جای رک گویی و صریح بودن و بیان نظراتمان آنها را در هالهای بپیچیم، بلکه باعث شود چندصباحی بیشتر از زیر تیغ ظالمان گریخته باشیم. اگر چنین روش زندگی هزاران سال در این مملکت «عادی» بودهاست، من انسان قرن 21 نمیتوانم با این رویه زندگی کنم و آن را با جان و دل بپذیرم.
شخصی را میشناسم که به خیلی چیزها منتقد بود. اما جرئت نداشت صریح بیان کند. در فضای دیجیتال «چهار وبلاگ» با آدرس متفاوت داشت. در وبلاگ اصلیاش از مدیریت و برند و … حرف میزد. اکثرا تکرار مکررات و نصیحتهای بابابزرگانۀ تاریخ گذشته. در وبلاگ دومش سیاست را نقد میکرد، در وبلاگ سومش از احساسات و زندگیاش مینوشت و در وبلاگ چهارمش از آرزوهای دست نیافتهاش. این آدم برای من مصداق بارز چند رویی و ترس بود.
بلافاصله او را از دسترسی به مطالبم بن کردم. بدون هیچ تردیدی. چون آدمی که جرئت ندارد چهرهای غیر از چهرۀ اتوپیاییاش نشان دهد شایستۀ توجه نیست.
من اگر امروز میثم مدنی یا محمدرضا شعبانعلی را دنبال میکنم به یک دلیل ساده است. این دو نفر چهرۀ قدیس از خودشان نساختهاند. دو نفر انسان هستند که به طبع و ذات آدمی ممکن است عصبانی شوند، عصبانی بنویسند، ناراحت شوند و با ناراحتی بیان کنند و در کل رفتار طبیعی و نرمال انسانی دارند.
معمولا در میان نوشتههای دوستان اگر عنصر رفتار طبیعی انسانی را مشاهده نکنم، بلافاصله از خواندن و تعقیب کردنش دست میکشم.
چگونه میشود انسان باشی و «در جایش» عصبانی و ناراحت و افسرده نشوی و نوشتهات همیشه تصفیه شده و پالایشیافته باشد؟ برای من این مدل قابل درک نیست و فکر میکنم آن شخص با من صادق نبودهاست. حداقل با خودش هم صادق نبوده است که دلش میخواهد همیشه شخصیت قدیس از خودش بسازد.
ما متأسفانه بین «اهمیت دادن به اعضای تیم» و «مهربانی مادرانه» تفکیکی قائل نمیشویم. اگر قرار است امروز به اعضای تیمم اهمیت بدهم، مفهومش در شفقت مادرانه ورزیدن نیست. مفهومش در اهمیت دادن است. مثل همۀ واژگانی که خلط کردهایم و معنایش را نفهمیدهایم این یکی هم خلط شدهاست.
وگرنه زمانهای بسیاری من با همکارانم بر سر مسائل کاری درگیری لفظی هم پیدا کردهایم. نه کارایی حرفهای مان زیر سؤال رفتهاست و نه رابطهمان شکرآب شدهاست.
با مهر
یاور
باور عزیز سپاس بابت متن دقیقت.
عبارت «مهربانی مادرانه»، الهام بخش بود. در موردش مینویسم.
یاورِ«مهر» و «ارغوان»
همین «مهربانی مادرانه»، از دید زنی که از «دیمیتر» درونش گریزان است، همه روز در حال آفریدن دشواری هاست.سوالم اینجاست که آیا همان «توسعه» که دغدغه ی اصلی خود توست(به گمان من و به گواهی کلید واژه ی توسعه در هر چه که می نویسی)، چگونه زنانی می طلبد؟(متوجهم که روی سخن تو با زنان به طور خاص نیست، امّا این حدس شخصی من است که در میان زنان با این مشکل به صورت جدی تری روبه رو هستیم.در رویارویی با موجودیتی(فارغ از جنسیت و رابطه)که اگرچه به زبان ما سخن می گوید، امّا جان بر لبمان می رساند از بس که نمی فهمد چه می گوییم؛ چه کرده ام؟چه کرده ایم؟چه می کنیم؟ لبخندی و عبوری و پیش بینی بحث نا به جا و باز نکردن آن از بنیان؛ این ها نه صرفا از جنبه ی «مهربانی مادرانه» که به جهت-آب را در هاون نکوبیدن- هم هست.
شاید رضایت حاصل از این «حسّ هوشمندی» و «توهم قدرت» به جای قدرتمند و عمیق ظاهر شدن من نوعی را به چنین رفتاری واداشته باشد.وجایی که عطای اقتدار و خود بودن را به لقایش-به آرامش اعصابت- می بخشی، آن جاست که یک قدم عقب می نشینی.به یادم آوردی که با «قدرت»، آگاهانه روبه رو شوم.
تو بنویس با مهر، من می نویسم:با قلبی آکنده از مهر برای آفرینش
(دوز احساسات نوشته بالا رفته؛ امّا از انسانی که هستم، گریزی نیست.)
سوریاس مهر آفرینش
من در مورد زنان توانمند و توسعه و اینکه توسعه چگونه زنانی میطلبد قبلا نوشتهام:
https://bit.ly/2MXg17p
امیدوارم که بحث را آنجا ادامه دهیم.
با مهر
یاور