۱- عادت یک سلاح کشتار جمعی است!
معمولا کتاب «یکروز را ۳۶۵ بار تکرار نکنیم!» از مسعود لعلی با یک پاراگراف خوب معرفی میشود:
آیا تا به الان توالت عمومی رفتید؟ حس کردید که آنقدر بوی بد میآید که نزدیک است خفه شوید؟ خوبی/بدی کار اینجاست که بعد از ۵ دقیقه بویی را حس نمیکنید! متاسفانه/خوشبختانه ما به محیطمان عادت میکنیم. اگر با انسانهای منفی و بدبخت بمانیم، اگر با آدمهای غرغرو بنشینیم، آرام آرام چنین کارهایی برای ما عادی میشود و چه بسا خودتان هم به آن کارهای بد خو بگیرید. کافیست کمی با آدمهای پر انرژی و فعال بمانید تا باز هم خوی اطرافیانتان را به دست آورید.
مسعود لعلی یک نویسنده از ترکیه است، او احتمالا به خوبی با مفهوم مرگ بر اثر عادت آشناست! در ترکیه سال ۲۰۰۵ یک گوسفند از بالای دره به پایین میپرد و به دنبال او ۱۵۰۰ (روایات متعدد است، ۴۵۰ رایج است اما خیلی جاها ۸۰ را هم عنوان کردهاند.) گوسفند دیگر به پایین دره میپرند! چرا؟ چون عادت کردهاند کار نفر جلویی را تکرار کنند و با این کار معمولا پاداش گرفتهاند (علوفه، سرپناه، اجتماع و …).
این گوسفندها اخبار جهانی را از آن خود کردند و تحلیلهای بسیاری روی آن شکل گرفت. خیلیها کلا منکر این جریان شدن ولی خیلی از خبرگزاریها صرفا در تعداد شبهه ایجاد کردند.
برای من (و شاید شما) اصلا مهم نیست چنین حادثهای رخ داده باشد یا نه.
شما اگر کمی با سازوکار زندگی ماهی آشنا باشید، میدانید که او اگرچه بینایی خیلی ضعیفی دارند اما بویایی آنها بسیار قوی است. از طرفی ماهیها معمولا در آب آزادند و شما فقط میتوانید بخش کوچکی از آب را مسموم (شدید) کنید. اما اگر کار آن از خدا بیخبرها که مرگ موش در آب میریزند را دیده باشید، اگر به عکسهایی نگاه کنید که در آن مرگ و میر ماهیهای زیاد (عکس بالای صفحه) را به خاطر آلودگی آب نشان میدهند، با خود فکر میکنید مگر ماهیها نمیتوانستند آلودگی را حس کنند؟ اگر حس کردهاند، آنقدر آزاد بودند که نخواهند به این منطقه وارد شوند. پس چرا؟
عکس بالا یک بار رخ نداده! خیلی از آنها هم علت مشخصی ندارند! از این مقاله اکتیویستپست میتوانید اتفاق عجیبی که در سالهای اخیر در دریاها رخ میدهد را بررسی کنید! فقط چند آمار کوچولو!:
چین غربی: ۳۵ تُن، آلفناس: ۲۰۰ تن، شیلی: ۳۰ تن، هند: ۴۰ تن، کلمبیا: ۶۵ تن، اندونزی: ۷۰ تن و …..
در آمارهای بالا تُن به معنای هزار کیلو است! ماهیها را متوسط ۳۰۰ گرم تا ۳ کیلو بگیرید و ببینید چه تعداد در هر کشور ماهی مرده به لبه دریا میآید! این مردهها هم، کمکم و در طول یک سال رخ نمیدهند! معمولا در یک ماه خاص چنین کشتار دستهجمعی رخ میدهد. متاسفانه هنوز دلیل مناسبی کشف نشده، اما خیلیها آن را به آب آلوده نسبت میدهند. اگر نتیجه را پیدا کردم در همینجا اعلام میکنم.
۲- ما در مقابل عادت و طراحیکنندههای عاداتهایمان ضعیفیم، خیلی ضعیف!
عنوان این قطعه را از این پست محمدرضا با عنوان «من از توییتر، و فرهنگِ توییتری میترسم. خیلی میترسم.» الهام گرفتم. شاید از خود بپرسید چه کسی برای عادات ما برنامهریزی میکند! چه کسی آنها را برای ما طراحی میکند؟ جدای از آن نوشته که گفتم، اگر نگاهی به کتاب «قدرت عادت» از چارلز داهیگ (که یک کتاب دیگر دارد با نام «باهوشتر، سریعتر و بهتر» با محتوایی تکمیلی کتاب اول) بیندازید، تلاش بیوقفه متخصصان مغز و اعصاب، روانشناسی و تحقیقات بازار را میبینید که چگونه برای فروش یک محصول ساده مثل خمیر دندان، خوشبو کننده هوا، سیگار و … دست روی عاداتما میگذارند. کلی روی موشهای آزمایشگاهی کار میکنند (گاهی هم روی انسانها از طریق محصولات اولیه و رایگان) تا بفهمند چگونه برای فروش کلان یک محصول، یکایک عادات ما را تغییر دهند و ما غافل از این همه پشت صحنه، با برخی تبلیغات هدفمند و پنهان، عادات خود را تغییر میدهیم، تا فقط از محصول آنها استفاده بیشتری کنیم. بگذارید یک مثال از آن کتاب برایتان (باز هم نقل به مضمون) بنویسم:
همه فکر میکردند فروش بسیار عجیب خمیر دندان پپسودنت به خاطر نوع تبلیغات آن روی تمیزی مینای دندان بود! غافل از این که بسیاری خمیردندانهای دیگر هم چنین تبلیغاتی را داشتند. بعدها مشخص شد که صرفا موادی به این خمیر دندان زده شده (نعنا و …) که شما پس از شستن دندان با آن احساس خنکی و سوزنسوزن میکنید. این حس تمیزی جایزهای است که مصرف بعدی شما را تضمین میکند. بعدها بقیه شرکتها هم فهمیدند که اگرچه داشتن این مواد لازم نیست، اما با افزودن کمی کف و سوزنسوزن کردن دهان، فروش خود را تضمین میکنند.
توصیه میکنم کتاب عنوان شده را بخوانید و دهها مثال عجیب را ببینید تا متوجه شوید، برای تکتک عادات ما چطور برنامهریزی و طراحی شده! حتی صدای دینگ اساماس تا لایکهای شبکههای اجتماعی، بازی با مغز شماست. شما هم آنقدر توانایی مقابله ندارید، زیرا با آدمهای خیلی خیلی حرفهای روبرو هستید.
محمدرضا در لینک ذکر شده از خطر هوشمند کردن تبلیغات و خدمات گوگل و توییتر نوشت و همین چند روز پیش بود که یوتیوب هم اعلام کرد در نشان دادن تبلیغات از یک سیستم جدید به نام «دایرکتور میکس» استفاده خواهد کرد، که به مدیران تبلیغات و بازاریابی اجازه میده بر اساس موقعیت، پروفایل و علایق هر گروه از آدمها، تبلیغات مخصوص رو نمایش بده. از این جا میتونید مقاله بیزینساینسایدر رو در همین مورد بخونید. شما حالا فکر کنید، از گوگل، توییتر، فیسبوک بگیر تا آمازون و یوتیوب و واتساپ همشون دارن برای عادتهای شما برنامهریزی و طراحی میکنن.
حالا مشکل کجاست؟ چند وقت میگذره، شما در صورت عدم استفاده از اون کالاها (با دانش تبلیغاتی و طراحی عادت قویتر) احساس میکنید یک چیزی کم دارید. شما متاسفانه وابسته اون کالاها و خدمات شدید. از مکدونالد و تلگرام بگیر تا فیسبوک و اینستاگرام. بعد هم مثل تمام معتادهای حرفهای برمیگردید و میگید:
نه من کنترل میزان استفاده خودم از اینستاگرام و توییتر رو دارم! دارم تفریحی نگاه میکنم! یه ذرش که ضرری نداره خیلی هم مفیده!
کافیه با معتادهای به مواد مخدر و معتادهای به شبکههای اجتماعی کمی صحبت کرده باشید تا حرف بالا یک لبخند روی لبتون بنشونه! چقدر شبیه هست حرفهاشون. توی همون کتاب «قدرت عادت» بسیاری از نمونههای مربوط به سیگار، الکل و … رو هم خواهید دید.
من توی دسته «دنیا از نگاه داده» این موارد رو زیاد بررسی خواهم کرد.
بخوام این بخش رو براتون خلاصه کنم باید بگم:
طراحان، روانشناسان، دانشمندان و بازاریابهای باهوش، پولدار، با علاقه، سمج و با پشتکار یک طرف، شما هم یک طرف!
اگر بگید من (یا فرزندان و خانوادم) راحتم یا میتونم باهاشون به راحتی مبارزه کنم، باید به عرض برسونم که یا نمیدونی طراح و روانشناس سمج یک شرکت عظیم مثل گوگل و فیسبوک چقدر قویه، یا خیلی اعتماد به نفس کاذب داری؟
خود من کلی ابزار و ترفند به کار بردم تا حداقل برای تغییرات در رفتارهام کمی وقت فکر کردن داشته باشم. الان توی لپتاب من، خیلی از نرمافزارها قفل دارند که کلیدشون دست یکی دیگه(همسرم) است! کلی ابزار برای قفل کردن سایتهایی دارم که فایده زیادی برام ندارن و زیاد بهشون سر میزدم. کلی توی استفاده از گوشی موبایل، دارم احتیاط میکنم. صرفا برای این که در حرکت به یک سمت و تغییر یک عادت، وقت فکر کردن و مطالعه داشته باشم.
۳- خوب، بد، زشت
خوشبختانه، تغییر عادت، اگر آگاهانه و در مسیر رشد و تعالی به کار گرفته بشه، میتونه خیلی از کارها و افکار ما رو سامان بده. نمونه خیلی سادش رو در «به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!» عنوان کردم.
عادتهای صبحگاهی مثل دوش و ورزش صبحگاهی، مثل مطالعه، نشخوار ذهنی کتاب و مطالب خوب، تلاش مناسب و خوراک سالم، چیزهایی نیستند که بتونید با فکر و تصمیمگیری حریفشون بشید. باید در سطح عادت نگهداریدشون، اگر نه اونقدر هر کدوم از این کارهای ساده، اونقدر ازتون انرژی میگیره که نمیتونید به کار اصلی خودتون برسید.
ما در حوزه مدیریت، یک اصطلاحی داریم با عنوان «مدیریت میمونی»، یعنی تک تک کارهای مهم و حساس رو خود مدیر انجام میده و حاضر نیست به کارمنداش بسپره. این جوری میشه که کارمندها کار کمی انجام میدهند ولی خود مدیر وقت سرخاروندن نداره.
نمیخوام وارد حوزه مدیریتی بشم، حتی نمیخوام توضیح بدم که چرا اصطلاح میمونی گذاشتن روش. فقط قصدم اینه که اگر سه عامل
۱- عادت
۲- تفکر عمیق و پیشگویانه و مربوط به تصور
۳- حافظه
رو سه نیرو در ذهنمان بگیریم، به قطع بهتره که شماره ۲ رو مدیر کنیم. حالا قرار نیست همه کارها رو بدیم مدیر انجام بده! باید هر کدوم از کارها رو به درستی بین نیروها تقسیم کنیم. از طرفی مدیر (همون شماره ۲) باید مواظب دو تا نیروی دیگه باشه تا به خطا نرن. اینجوری نباشه که هر کدوم برای خودشون کار کنن و ساز خودشون رو بزنن.
این که مدیریت رو کی به عهده داره و چطور مدیریت میکنه خیلی مهمه.
مهمه که ذهنتون انقدر بد مدیریت نشه که بخواد در مقابل یک ساندویچ خوشمزه، ورود به یک شبکه اجتماعی و … تصمیم بگیره. رک و راست بهتون بگم، فرصت و توان شما برای مقاومت بسیار کمه! برای همین، شما نمیتونید زمانی که در حالت خیلی بد روحی قرار دارید، قند کافی برا مغزتون وجود نداره، دوستانتون دارن فشار میارن، ممکنه حلقه دوستی خودتون (که در اون زمان، به نظر تنها چیزیه که دارید) رو از دست بدید، حالا بیاید تصمیم بگیرید و به تعارف سیگار نه بگید! به ورود به یک شبکه اجتماعی نه بگید!
ذهن شما است که باید برای داشتن عادتهای خوب، بد و زشت تصمیم بگیره! توی همون کتاب «قدرت عادت» یادمه یک اصل اولیه در عادت رو این دونسته بود که
قانون طلایی عادت: شما نمیتوانید عادتی رو نابود کنید، فقط میتوانید تغییرش بدید!
این جوریه که الان به معتادها پیشنهاد میکنند به جای سیگار آدامس یا شکلات یا سایر مواد رو مصرف کنن. برای رژیمهای غذایی استفاده از غذاهای کمکالریتر و به جای ورود به شبکههای اجتماعی ….(اینو شما بگید).
پس خواهش میکنم در مورد رفتارهای خودتون فکر کنید و ببینید هر کدوم از عادتهای شما در کدام دسته قرار داره؟
خوب، بد یا زشت
کمی فکر کنید …..
حالا که کمی فکر کردید تازه میفهمید مشکل کجاست! ما نسبت به عاداتمون کوریم، چون عادت هستند. یعنی نمیدونیم که آیا پیادهرفتن در خیابان یک عادته، یا نه، یک کار معمولیه که باید انجام داد. آیا غذا خوردن یک چیز از روی عادته؟ یا نه ما بهش نیاز داریم؟ ما مثل یک ماهی در دریا میشیم که اصلا نمیفهمیم آبی اطرافمون هست؟ حالا یکم کدر، یکم روشن، یکم تغییر رو هم حس نمیکنیم.
۴- چرا کتاب بخوانیم؟
الف) من یک ماهیام، آب را چطور ببینم؟
اگر به سوال آخر در بخش قبل فکر کرده باشید، متوجه میشید که ما به یک جامعه بزرگ با فکرهای آزاد نیاز داریم (مثل فیل، پرنده، خفاش و وال از نظر یک ماهی) تا بفهمیم آیا لزوما باید آب دور ما باشه تا زنده بمونیم؟ آیا امکان پرواز هست؟ … در واقع برای تشخیص عادات (اولین بخش در رسیدن به عادات خوب) به یک جامعه آماری واقعی (نه اون حرفهای دروغی که در برخی شبکههای اجتماعی اون هم به صورت ناقص گفته میشه) نیاز داریم که به اندازه کافی ازشون اطلاع وجود داشته باشه. در واقع به یک سری بستههای اطلاعاتی در مورد موجودات مشابه خودمون نیاز داریم (خیالی یا واقعی مهم نیست، مهم درک تفاوتهاست). شما نمیتونید فقط به بخشی که وال یا یک مرغ ماهیخوار در آب قرار داره بسنده کنید. باید کل چرخه زندگی اون آدم رو بررسی کنید. ببینید آیا ماهیهای مشابه شما اگر خارج آب رفتن و تا ۵ دقیقه زنده بودن، بعدش کجان؟ اگر مرغ ماهیخوار آمد و بر یک ماهی بوسه زد (به تفسیر یک ماهی) بعدش چی شد؟
کمی به دور و برتون نگاه کنید…اون سری بستههای اطلاعاتی چه چیزهایی میتونن باشن؟
ب) عادت مبنا
توی همون کتاب «قدرت عادت» و خیلی کتابهای مشابه از یک عادتی صحبت میشه به نام عادت مبنا! مثلا (این یک مثال واقعی از همون کتابه) فرض کنید یک نفر سیگار میکشه، از چاقی زجر میکشه، برنامه خواب منظم نداره و …
حالا آیا باید همه عادات رو تغییر بده؟ معلومه که نه. باید عادت مبناش یعنی سیگار کشید ن رو به پیادهروی تغییر بده، اون موقع همه چیزش درست میشه.
تمرکز بر عادات مبنا خیلی مهمه. داشتن عادات مبنای خوب خیلی مهمه. اون عادات مبنا، به شما کمک میکنن تا به بهترین نحو بقیه رفتارهاتون رو کنترل کنید.
حالا به این فکر کنید که خوندن کتاب چه عادت مبنای خوبی میتونه باشه؟ شما مگه میشه مطالعه کنید و بازهم درگیر خیلی از رخدادهای بد جامعه باشید (موردی نمیگم که به کسی بر نخوره). به نظر من، هر چقدر که روی این عادت مبنا متمرکز بشید، بقیه عادات بد شما هم کمرنگ میشن و یواش یواش میفهمید به چی تغییرشون بدید.
ج) عاقبت
خیلی از کتابها دارن به عاقبت برخی از عادات بد و خوب اشاره میکنند. کافیه کمی دقت کنید (حداقل از این به بعد). یادم نیست کی این حرف رو میزد، اما من خیلی قبولش دارم:
قهرمانان ما صرفا عادتهای بهتری دارند.
یک قهرمان بوکس، بازاریاب موفق، دانشمند بزرگ یا فوتبالیست خوب، همه و همه، با عادتهاشون ساخته میشن. شما بهتره عادتهایی که منجر به موفقیت میشه رو جایگزین عادتهایی کنید که منجر به زجر و بیچارگی میشه.
البته به این نوشتههای ساده ۱ صفحهای مثل
ده عادتی که پولدارها دارند| بیست کاری که افراد موفق قبل از صبحانه انجام میدهند و …
توجه نکنید! نکته برداری و برداشت باید به عهده شما باشد. خودتان کتاب کامل هر شخص را جداگانه بخوانید. بدانید که رفتارهای هر شخص یک بسته است. نمیتوانید نیمی از رفتار انیشتین را با نیمی از ادیسون مخلوط کنید (پانوشت ۱ را ببینید)
د) برای تغییر و شناخت عادات، خودآگاهی ضروری است.
وقتی میخواهید یک عادت را از بین ببرید یا یک عادت خوب دیگر را جایگزین آن کنید، اولین سوالی که باید از خود بپرسید (به سبک معکوس کردن فرایند عادت) این است که چرا آن عادت در من شکل گرفته است؟ جالب این است که آزمایشهای بسیاری ثابت کردهاند که اعتیاد به الکل، سیگار و … بیشتر جنبه روانی دارد تا جسمانی (اعتیاد به نیکوتین و …).
باید از خودتان بپرسید اگر من دارم این غذا را میخورم، به خاطر استرس است؟ تشنهام؟ اضطراب دارم؟ اصلا چرا این جور است؟
اگر من دچار اعتیاد به شبکه اجتماعی شدهام، نیاز به دانستن باعثش بوده؟ تنها بودم؟ تحقیر شدهام؟ افسردگی داشتم،؟ جلب توجه میخواستم؟ یا ….
وقتی احساس میکنید زیاد پای تلویزیون مینشینید، باید از خود بپرسید، علتش خستگی جسمیاست؟ خستگی روحی است؟ منبع سرگرمی بهتری ندارم؟ نمیتونم توی گروه دوستان در مورد فلان برنامه حرف بزنم؟
اگر من زود عصبی میشوم، آیا قندم پایین است؟ ضعف کلامی دارم؟ بلد نیستم بهتر عصبانیتم را نشان دهم؟ در خانوادهام، این روش تنها راه شنیده شدن بود؟ …
میبینید؟….
اولین قدم برای شناخت و جایگزینی یک عادت، شناخت روحیات، ضعفها و نقاط قوت خود است. باید انواع احساسات و نیازهای خود را به خوبی بشناسید (این شناخت انتها ندارد). حالا کمی به ابزارهای شناخت خود در اطرافتان نگاه کنید…. چیزی بهتر از مطالعه کتاب میبینید؟
وقتی رمان میخوانید: تکتک احساساتی که نقشهای مختلف داشتهاند را تجربه میکنید. همچنین، نتایج احتمالی تصمیمات مختلف را میسنجید.
با مطالعه کتابهای علمی یا تاریخی، نیازها، احساسات و عاقبت هر کدام از احساسات و نیازهای تامین نشده را میبینید. با هر صفحه مطالعه یک قدم به خودشناسی نزدیکتر میشوید.
و) تمرین داشتن عادات خوب
خود خواندن کتاب یک فرایند نسبتا سخته! یک موضوع زمانگیر. یک تمرین خیلی خوب برای نگهداری عادت. عادت متمرکز بودن، عادت آرامش داشتن، عادت انجام کار ذهنی بلند مدت و …
وقتی هم که کمی با نشخوار مناسب محتوای کتاب آشنا بشید، این فرایند اصلا به شما وقت و اجازه نمیده که افکار منفی و ناجور رو در ذهنتون راه بدید، نمیگذاره که حرفهای خالهزنکی اطرافیان رو در ذهنتون نشخوار کنید، به جای تمرکز بر علفهای هرز در ذهن، روی گلهای زیبای مطالعه متمرکز میشین.
به هر حال فرایند مطالعه و نشخوار محتوا، یک تمرین عالی است برای نگهداری عادات خوب. چون خیلی از عادات خوب ممکنه با چیزهای جذاب دیگه از بین برن. نمونههاش رو زیاد داشتیم. به قول شاهین کلانتری در «کرم کتابها مواظب باشند!» (که تصویر زیر رو هم از مازیار آورده بود): «کرم کتابها مواظب باشند، چون ممکنه کرم شبکههای اجتماعی بشن». من این کاریکاتور رو خیلی دوست داشتم، گفتم اینجا ببینیدش.
حالا با تصویر بالا خیلی سادهتر متوجه میشید که هر کدوم از عادات خوب ما توسط کلی عادت دیگه (به خاطر هوش و ذکاوت یک سری آدم دیگه) مرتب تهدید میشه. نگهداری یک عادت خوب، خودش یک عادت خوبه!
پانوشت ۱: در اصول طراحی پایگاه داده، مفهومی داریم به نام دامِ حلقه (البته دامهای دیگر مانند دام آبشاری و .. هم همین حالت را دارند)، این مفهوم نشان میدهد که دانستن و ذخیره اطلاعات موردی از هر کس در جداول مختلف، موجب میشود، ارتباط بین رفتارها در پایگاه نابود شود. در واقع وقتی در دام حلقه میافتید، ناخواسته بخش عمده و مهمی از اطلاعات را دور انداختهاید.
دانستن اطلاعات قطعهقطعه در مورد افراد، تاریخ یا علوم هم چنین خطری دارد. ناخواسته خیلی از اطلاعات و ارتباطات مهم را از دست خواهید داد. بنابراین مطالعه صفحات روزنامهها، کانالها، وبلاگها و … شاید به شما کمک کند تا کتابهای خوب پیدا کنید، اما ممکن است (حتی با خواندن قطعهقطعه کل کتاب) اصل مفهوم و ارتباط را ندیده باشید!
خیلی ممون بابت مطالب و پست های خوبتون.یک خواهشی داشتم میشه لطفا برای حرف ها و تعاریفتون بیشتر مثال بزنین تا عینی تر بشه برامون؟البته در مجموع نه فقط این پست ،چون متاسفانه من برخی مطالب رو اصلا نمیفهمم
مثلا نصف این پست رو نفهمیدم منظور دقیقا چیه!برای خودم تا حدودی متاسف شدم چون من هم کتابخوان هستم و عاشق کتاب و نباید وضع من کتاب خوان این باشه.
ولی به هر حال من قسمت هایی از گفته های شما رو نمیفهمم و حتی ارتباطش رو با تیتر.؛مثلا آخرین پاراگراف.
یک اعتراف دیگه هم باید بکنم.من از ابتدای سایتتون با شما همرا بودم ولی هرگز جرات کامنت گذاشتن نداشتم چون از حرف زدن در مقابل شما که حرفه ای و دانا هستید میترسم و همچنین امثال شما مثل محمدرضا شعبانعلی.از اینکه اطلاعات کمی دارم و به خوبی و فصاحت شما نمیتونم حرف بزنم و بفهمم شرم دارم .من همین الان راجع به موضوعی حرف بزنم نصف حرف های من رو شما با دلیل و استدلال رد میکنید.
سلام
ممنون بابت دیدگاهتون.
اصلا اشکالی نداره که متوجه نمیشید! یادم میاد دانشگاه یک درسی با یک استاد بسیار عجیب و خوب داشتیم. سر کلاس کلی درس میداد و من حداکثر ۵۰ درصد رو میفهمیدم. خیلی برام عجیب بود که همه سرشون رو تکون میدادن و حرفهای استاد رو تایید میکردن. من اما نمیفهمیدم. راحت سوالم رو میپرسیدم تا حداقل برسونم به خط قرمز فهمم یعنی حدود ۷۰ درصد. اما اونها انگار همه چیز رو بلد بودند. یک روز برای من واقعا سوال پیش اومد، رفتم از دوستام پرسیدم، شما واقعا میفهمید چی میگه استاد. اونا هم گفتن راستش رو بخوای نه! بعد دیدم برداشتهای من خیلی بیشتر بوده.
ببینید این که شما یک متنی را متوجه نمیشید از سه جای اصلی نشات میگیره:
۱- نویسنده خوب ننوشته. من هم بارها گفتم که در این راه تازهکارم. کتابهایی که نوشتم اکثرا دانشگاهی بودن و جامعه هدف خیلی کوچکی داشتن. دارم تلاش میکنم بهتر بنویسم. اما میپذیرم که سالها باید بنویسم تا یاد بگیرم استانداردهای حداقلی رو رعایت کنم.
۲- اون متن مربوط به شما نیست یا هنوز براتون زوده. شاید باید یک سری پیشزمینهها رو بخونید بعد بیایید اون متن رو بخونید. اما حداقل در مورد این وبلاگ، بهتون قول میدم برای دبیرستان به بالا نوشتم.
۳- حجم متن و سطح نوشته بیشتر اجازه نمیده مفصل و واضح نوشته بشه. مثلا اگر میخواستم این متن رو باز کنم میشد ۳۰ صفحه. اون موقع از دید خیلیها خستهکننده میشد. باید یک تعادلی رو بین سادگی و چالشی بودن حفظ کرد. این چالش تمام کلاسها و سخنرانیهای آدمه. باید سالها نوشت تا دقیقا بفهمیم، مخاطبانمون در چه حدین و با توجه به اون حدود، تعادل بین چالش و سادگی رو رعایت کرد.
وقتی کتاب «نونِ نوشتن» استاد محمود دولتآبادی رو میخوندم، در جایی نوشته بود که وقتی شروع به نوشتن «کلیدر» کردم و میخواستم نهایتا ۲ جلد بشه، دیدم حدود ۳۰۰۰ صفحه خواهد شد. اون استاد بزرگ فرصت و شانس نوشتن ۳ هزار صفحه داستان رو داشت. اما من متاسفانه (حداقل در این چارچوب) ندارم.
اما من باید محدودیتهایی رو رعایت کنم. اصلا برای همینه معمولا سخنرانیهای زیر ۴۰ دقیقه رو قبول نمیکنم.
هر کدوم از این سری نوشتهها به طور معمول حدودا ۱۰ صفحه کتابی کلمه مصرف کردن. من نمیتونستم بیش از این بنویسم چون فضای وبلاگ اجازه نمیده. یعنی من یه جورایی نمیخوام و نمیتونم زیادتر بنویسم.
اما در دیدگاه این محدودیت رو ندارم. حتی در یک پست هم نوشتم که خواهش میکنم اگر سوالی بود بپرسید. شما حتی اگر هویتتون هم مشخص بود، نباید از این که بخشی رو نفهمید ناراحت بشید. به خاطر ساختار، کاملا طبیعیه که خیلیها (حتی خودم) نفهمن منظور نوشته چیه! در ضمن به دلایلی دوست ندارم چندین بار به یک مطلب برای نوشتنش مراجعه کنم. دوست دارم نوشتههام مثل اون اسطورههای من باشن که با یک ضرب، کارشون رو تموم میکردن. سعی کردم در تمامی مطالب با یک بار نشستن پشت سیستم کل مطلب رو بنویسم. از طرفی به لحاظ قلبی، خوشحالم (شاید الکی!) که یک مطلب نسبتا پیوسته و یکنواخت رو نوشتم. خب معلومه کلی خرابکاری توش پیدا میشه. بعضی مواقع یک اشکالات املایی پیدا میکنم توی کارم که شاید برای بچه دبستانی هم خجالت آور باشه، ولی ذهنم اونقدر درگیر نوشتن میشه که نمیتونم حتی روی درست نوشتن کلمات متمرکز بشم.
در ضمن اون لطف شما در مورد حرفهای بودن و دانا بودن من، با متوجه نشدن شما (بقیه دیدگاهتون) به نوعی در تناقضه! به نوعی هم نیست.
من چند پیشنهاد برای شما دارم:
۱- خیلی از متنها رو باید چند بار بخونید. نه این که بخوام بگم نوشتههای من خیلی خفنه… نه. بلکه، نوشتهها گاهی خطی نیستند. باید چند بار برید و بیاید تا متوجه بشیدمنظور چی بوده. شاید باید برای بعضی مفاهیم کمی فکر کنید وبعد برید بخش بعدی.
۲- بپرسید. حتی چیزهای بدیهی رو هم بپرسید اگر متوجه نشدید. باور کنید من هنوز هم اکثر سخنرانیهایی که میرم، یا حتی برای داوری پایاننامه که میرم، سوالهای احمقانه میپرسم. اصلا ناراحت نمیشم بهم انگ بیسوادی بزنن. آینده همه چیز رو روشن خواهد کرد.
۳- مطالعه کنید. خیلی از متنها صرفا یک سری سر نخ هستند برای مطالعه کتاب، یا آشنایی با یک مفهوم. با نوشتن خیلیاشون سعی داشتم فقط بگم اون کتاب رو بخونید. همین.
حالا در مورد بخشهایی که متوجه نشدید.
اگر آخرین پاراگراف منظورتون پانوشت هست، اصلا برای شما نبوده اگر رشتتون کامپیوتر نیست یا سال سوم به پایین هستید.
عنوان به اون پاراگراف مربوط میشه که با عبارت «شما اگر کمی با سازوکار زندگی ماهی آشنا باشید، ….» شروع میشه. یعنی ما مثل ماهی به عاداتمون خو میگیریم. حتی ممکنه عاداتمون ما رو مسموم کنه.
اینجا اتفاقا میخواستم یک مثال جالب دیگه از همون کتاب «قدرت عادت» بیارم. جایی که میمونها رو به غذا عادت میدادند. بعد غذا رو مسموم میکردند یا شوک وارد میکردند. با وجود این که میمونها مرتب آسیب میدیدند، باز هم همون غذا رو میخوردند. ما سم رو تحمل میکنیم چون در یک عادت دیگه گیر کردیم.
از طرفی اون موردی که گفتید حرف شما رو با استدلال رد میکنم، لازمه یک توضیح بدم.
من صرفا دلایلم رو برای درست بودن حرفم میزنم که باز هم ممکنه اشتباه باشن. مثل این میمونه که من طرفدار یک تیم هستم و شما طرف یک تیم (موضوع دیگه) اگر من حرفی میزنم یا استدلالی میکنم، لزوما درست نیست! بلکه آخرین زورم رو میزنم تا از حرفم دفاع کنم، خیلی جاها هم اشتباهم رو پذیرفتم مثل «داستان گاو قهوهای و قدرت در دست نادان». اگر از خودم زیادی تند دفاع کردم، باعث شرمساری منه، پوزش میخوام. منظورم این نبوده.
نکته آخر: یک بار دیگه هم گفتم، این که شما متنها رو تا آخر میخونید، کاملا نشون میده که کتابخون هستید! بهتون قول میدم کسی حوصلش نمیاد این همه کلمه بخونه. مطمئن باشید یک روزی این تحمل در مطالعه، شما رو رستگار میکنه.
🙏🙏🙏
پیشنهادی داشتم :شما به خوبی اهمیت مطالعه و کتابخوانی را برای ما اآشکار میکنید ولی به خودتان اون چیزی که شما رو در مسیر خوبی قرار داد بزرگترهای خوبی بود که قصه های خوب به شما گفتند کتاب های خوب به شما معرفی کردند.
اگه من الان بخوام راجع به فلسفه بیشتر بخونم چی بخونم شاید از چطور و چرا بخونم مهم تر باشد.
پیشنهاد من این هست که بخش معرفی کتاب هم داشته باشید و به موازات پیش بره تا ما بدونیم اگر ور هر کجای مسیر رشد و پیشرفت خودمان هستیم چه کنیم و چه کتابی بخونیم. و قطعا کتابی که چون شمایی معرفی اش بکنه خیلی تاثیر گودارتر از اینه که کسی دیگر یا سایتی معرفی کنه
و درخواست بعد:شما دانش زبان انگلیسی خوبی دارید میشه ما رو هم در این جهت راهنمایی کنید؟چون به دوستی هم گفتید اگر میخواد تخصصی در زمینه ای مطالعه کند زبان بداند میشه ما رو راهنمایی کنید که با سطح زبان در حد دبیرستان چه کنیم و با چه برنامه ای زبان بخواینم(ببخشید اگر زیاد پرسیدم میخوام از حضور شما استفاده کنیم حیف است شما باشی و ما ندانیم)
و در آخر
من دانشجو هستم شاید خیلی از ماها خواسته یا ناخواسته وارد دانشگاه میشویم و مجبوریم این مسیر تحصیلی را طی کنیم میشه درمورد نحوه درس خوندن مفید و موثر هم بگین.دوستی که مسیر مطالعه خودش را گفته بود گفته بودین که مسیر و مراحل مطالعه کتب درسی این هست و علاوه بر اون گام های اصلی هم جا مونده.میشه لطفا خودتون کاملش رو بگین و اگر توصیه ای در این زمینه دارین؟
سپاس
ممنون از پیشنهاداتتون. در مورد معرفی کتاب، قبلا هم گفتم، یک برنامه ویژه دارم براش. منتها باید ۶۰ روز اول وبلاگ تموم بشه. دوره سختیه. من یک سری تعهدات برای خودم ایجاد کردم که باید در این ۶۰ روز رعایت کنم. مثل روزی یک مطلب گذاشتن. ۹ روز دیگه این ۶۰ روز تموم میشه و من میتونم یک گام دیگه بردارم توی این سیستم. حتما، خواهم نوشت.
در مورد دانشگاه، مسیر شغلی را از فردا شروع خواهم کرد. به نظرم اون سری مطالب رو پیگیری کنید، خیلی چیزها دستتون میاد.
در مورد نحوه مطالعه هم، یک فصل خواهم نوشت. در نقشه راه میتونید ببینید.
در مورد زبان، به طور پراکنده خواهم نوشت. چون در این حوزه صرفا یک سری تجربه شخصی یا مربوط به اطرافیان محدود داشتم، تجربه معلمی یا مطالعه عمیق در نحوه آموزش زبان نداشتم. ولی در حدی که مربوط به مطالعه کتابهای انگلیسی بشه، یا پیدا کردن منابع خوب حتما مینویسم.
فقط باید در نظر بگیرید که من از یک تعداد بیشتر نمیتونم بنویسم و از طرفی به خودم اجازه نمیدم که برنامه طراحی شده خودم رو تغییر بدم. شاید توی برنامه بعدی که ریختم این تجربه رو لحاظ کنم، اما بعد از ریختن یک برنامه، اون برنامه برای ما حکم وحی رو داره و حتی اگر غلط هم باشه، باید تموم بشه (این قاعده شرایط داره و با رها کردن به موقع کار فرق داره).
جناب مدنی شیوه ی پرداختن شما به مطالب، از نظر من بسیار جذاب است. اینکه به شیوه ی خطی و رایج و بعضا سلسله وار تنها به تیتر کردن چند عنوان پشت سر هم نمی پردازید که مخاطب شما یکبار مطلب را بخواند و به سرعت از آن عبور کند. به نظر من همین متوقف کردن مخاطب و واداشتن او به خواندن دوباره ی متن و کشف ارتباط بین زوایای مختلف آن، می تواند باعث تقویت تفکر نقادانه در افراد شود. از طرف دیگه نداشتن نگاه تک بعدی در این پست به مساله ی مهم “عادت ها”، باعث شده است که تیتر و شیوه ی ورود به بحث،بعد منفی آن را نشان دهد چنانچه از نگاه تهاجمی ابتدای امر به عادت ها متوجه می شویم. اینکه: “کتاب می خوانیم تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت می کند” و “عادت یک سلاح کشتار جمعی است” و… در ابتدا ذهن خواننده را به سمت نوعی آسیب شناختی عادت متوجه می سازد و او را با این ذهنیت پیش میبرید که باید کتاب بخواند تا زندگی اش را از چنگال عادت های همیشگی خارج سازد و با همین تحلیل ها به شیوه ای هوشمندانه،قدرت خارق العاده عادت ها را که رهایی از آن ها و به طور کلی از بین بردنشان عملا امکان پذیر نیست، به او متذکر می شود. سپس مخاطب خود را وارد فضایی دیگر می کند و او را که به دنبال راهی برای رهایی از عادت هایش، حریصانه مطالب را می خواند، تذکر می دهد که از این شرایط می توانی در جهت بهبود مهارت هایت بهره ببری و به جای اینکه به دنبال کم کردن شر عادت ها باشی، آن هارا به بهترین شیوه برای گنجاندن یک رفتار مثبت و موثر چون کتابخوانی در زندگیات، به کار بگیری. به نظر من این نکاتی که من از صحبت های شما برداشت کردم را می توان به شرایط مشابه بسیاری در زندگی بسط داد. اینکه ما معمولا در شرایط نامطلوب یا در ارتباط با جبرهای محیطی یا مسائلی که از قدرت کنترل ما خارج هستند، می توانیم تنها با در نظر گرفتن شرایط مثبت و منفی آن ها در کنار یکدیگر، بازخورد متمایزی از خود نشان دهیم و عمیقا به این امر فکر کنیم که چه می توان کرد که این اوضاع نامطلوب را با هنرمندی هر چه تمامتر در جهت مطلوب ساختن آنها به کار گرفت و این یعنی بهره وری مضاعف از امکانات و محدودیت ها در کنار هم؛ که به نظرم قابل تعمیم به بیشتر مسائل زندگی است.
تشکر میکنم از مطالب پر مغز و اثر بخش شما.
خیلی ممنون به خاطر تحلیل پر از لطفتون.
سلام
یه سوال برای من پیش آمده، اینکه بیایم یک سری کارها رو که مفید هست و دوست داریم رو تبدیل به عادت کنیم، آیا لذت و تجربهای که بعد از انجام اون عادت داریم با زمانی که اونکار عادت نبود، برابری میکند؟
اگر برابری نکرد، مثلا اگر اون رفتار یه چیز ساده باشه مثل مسواک زدن بود، حالا مهم نیست لذت ببریم یا نه ولی در کل مفید هست و طبق عادت ادامه میدیم ولی اگر اونکار مثلا کتاب خوندن باشه، آیا وقتی میشه عادت و من دیگه لذت نبرم نگاهم بهش بشه یه وظیفه که باید انجام بدم و ازش رد شم، اونوقت چی آیا همچنان به اون عادت پایبند خواهم ماند؟
فکر کنم همچین دامی در تبدیل یک مورد به عادت وجود داشته باشد، شایدم اشتباه میکنم، ذهنم رو درگیر کرده بود و میخواستم که بپرسم البته اگر درست منظورم رو رسونده باشم.
ممنون اشاره بجایی بود.
من درباره نشخوار هم گفته بودم. شما نباید نشخوار رو از روی عادت انجام بدید، مثل مطالعه. بلکه تخصیص زمان به مطالعه و نشخوار باید از روی عادت باشه. اما خود مطالعه یک فرایند ذهنی و خارج از حیطه عادت هستش.
مثل این میمونه که شما از روی عادت میرید دانشگاه یا سر کار. اما کاری که اونجا باید انجام بشه کاملا ذهنی هست.
از طرف دیگه من روی سه تا کارمند تاکید داشتم، این که مدیر (ذهن فعال) باید بتونه به بهترین نحو حافظه و عادت و خودش رو کنترل کنه.
نکته آخر این که حواستون باشه، لزومی نداره از همه چیز لذت ببرید. قرار نیست همه چیز بهتون لذت بده. باید به اهدافتون فکر کنید. یک هدف بزرگ در نظر بگیرید، از رسیدن یا نزدیک شدن به اون هدف بزرگ لذت ببرید، نه از هر کار کوچیک. باز هم یک مثال میزنم.
فرض کنید از این جا دارید با ماشین میرید شیراز. این که از شهر یا مناظر لذت ببرید خوبه. اما از این که بخواهید از میزان چرخش چرخ ماشین، بافت آسفالت و … لذت ببرید، فقط شاعرانه است ولی عملی نیست. شما باید کارهایی کوچک رو خودکار انجام بدید، هر چند میشه ازشون لذت برد.
نمیگم فرایند مطالعه هیچ کتابی لذت نداشته باشه. اما بد نیست، برخی عادتهای دستوپاگیر رو به صورت عادت انجام بدید، مثل تخصیص زمان مناسب برای نشخوار ذهنی. اگر مطالعتون از روی عادت نباشه، گاهی مطالعه کتاب، اونقدر فرسایشی و کسالتبار میشه (مثل خوردن سم) که ادامه مسیر مطالعه درازمدت براتون خیلی سخت میشه.
درمورد این یادگیری قطعه قطعه :اگه من بخوام چندکتاب بخونم،درعرض چندماه حالاتخصصی یا عمومی،اینکه همزمان درطول هفته اون تعداد کتاب رو پیش ببرم باهم بهتره منتهی درهرساعت فقط بخشی ازاون کتاب یا نه ابتدا یکی رو تموم کنم تا به فضای کلی اون کتاب مسلط بشم بعدبرم سراغ بعدی؟ایا اینم مشمول همون قطعه قطعه خواندن میشه؟
متاسفانه نه، دچار عادت بدی میشی! توی «۲- میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی» بیشتر توضیح دادم. البته کتابهای درسی و کاری، و استثناءها رو جدا کن.
سلام اقا میثم عزیز ؛قلم بسیار زیبایی داری
متمم امروز کتاب قدرت عادت رو معرفی کرد منم یه کامنت گذاشتم برای این که طولانی نشه وبه این تجربه ای که تو تو خوندنش داشتی دیگه با اجازت ارجاع دادم این جا
تعبیرها و مثال هایی که میزنی بدجور به فهم موضوع کمک میکنی. کامنتی که در متمم گذاشته بودم
اما تجربه زندگی شخصی قبل از خوندن کتاب
۱-در رابطه با مسواک زدن و سفیدی دندان
زمانی که بچه بودم از دیدن سفیدی دندون های بازیگرها لذت می بردم؛با خودم میگفتم من هم این عادت رو شروع می کنم و حتما روزی سه بار رو باید بزنم؛اما بعد ها فهمیدم که اینا بعضی هاشون روکش گذاشتن یا پول داشتن
تو سن ۱۸ساگی و اوایل دانشگاه هم درس می خوندم؛هم تو سوپری داییم کار می کردم تصمیم گرفتم روزی چهار یا پنج بار مسواک بزنم قبل از صبحانه و بعد از سه وعده غذایی خلاصه یه برنامه سه ماهه گذاشتم که این عادت خوب رو داشته باشم و اگر این کار نکنم خودمو تنبیه کنم(به شکمم چیزی ندم همون روزه گفتن خودمون شاید هم بدتر) به این صورت که اگر-از یاد می بردم-روز بعد،از صبح تا ساعت ۷ شب تنبیه و اگر تنبلی می کردم از همون صبح تا ۲ بعد ظهر تنبیه
خلاصه تو اینقدر که تو این سه ماه روزی ۴ یا ۵ بار با مدت ۶ زمان دقیقه مسواک زده بودم که دندونام مثل برف سفید شده بود ودندونامو تو فکم مثل پنبه احساس میکردم
و زبونمو به دندونام می کشیدم برای لذت و یه چیز دیگه همیشه الکی ،بی خود و بی جهت شاد بودم.تاثیر مسواکه بود؛با اینکه شغل سوپری خیلی اعصاب خورد کنه و از طرف دیگه تو این کار زیاده روی کردم چون کم مونده بود به لثه هام اسیب برسونم خلاصه مدت زمانشو کم کردم
یه خاطره ای از دانشگاه هم دارم من اوایل به وضع ظاهری و پوشش لباس اهمیت نمیدادم یه روز که رفته بودم ارائه بدم استاد با تعجب گفت:تو که به دندونات اهمیت میدی رفتی روکش گذاشتی یه چند تا تیکه لباس هم بخر و مرتب لباس بپوش منم با خنده گفتم: استاد کاره مسواکه
بعد از گذشت سه ماه تصمیم گرفتم چند روز مسواک نزنم همون روز اول نتونستم این که رو نکنم؛روغن های غذا روی بافت دندونام احساس می کردم و یه حس خارشی که منو شکنجه میداد ترسیدم و هم خوشحال شدم که -نکنه عادت خوب رو به عادت بد تبدیل کرده باشم
۲-در رابطه با تبلیغ خمیر دندان های سیگنال تو تلویزیون که گذری چشمم به تبلیغ ها می افتاد
همیشه ترغیب می شدم این مارک رو بخرم به خاطر تبلیغاتشون تو یک سال می دیدم اینا هی تبلیغاتشون رو عوض میکنن با یه تبلیغ جدید میگن اقا این دندون تمیز میکنه باعث پوسیدگی نمیشه و با یه اسم خارجی عجیب وغریب،همیشه برام سوال بود که چرا این کار رو می کنن بعد ها که کتاب رو خودنم تازه فهمیدم
۳-تو کتابم گفته که برای این که یه عادت خوب رو شروع کنین برای خودتون پاداش تعیین کنین به عنوان مثال من تصمیم گرفتم هر روز ساعت ۴:۴۵ از خواب بیدارشم برم پارک به مدت یک ساعت و نیم ورزش و دو- در شهربازی که نزدیک خونمونه بعدش میگم اگه بلند شی صبح جایزه داری یا کله پاچه یا هم صبحونه مفصل و نکته مهم این که شب قبل از خوابیدن وسایل ورزش کردن رو اماده کنیم و کنارمون بزاریم
و تجربه بعد از کتاب خوندن
همون تجربه هایی که میثم مدنی عزیز تو وبلاگش نوشته که در سری مطالب کتاب خوانی به نام بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
پی نوشت: ببخشید که کامنتم طولانی شد دوست داشتم با مثال های بیشتری و جزئیات بیشتری بگم
-الان اسیر مد هستم ولباس گرون قیمت شیک می خرم.میخواهم این عادت رو ترک کنم اما…….
الان هم که سربازم و در روز به مدت دو نیم ساعت در سرویس رفت امد می کنم دوست دارم این ساعت ها رو به بطالت نگذرونم به جاش پادکست
یا رادیو شعبانعلی گوش کنم یا کتاب صوتی اما یه چند تا مشکل دارم که امیدوارم با یه برنامه چندتا پاداش و تنبیه این تنبلی رو شکست بدم
سپاس از مشارکتت
امیدوارم اهداف بزرگ برداری و با عادت خوب، مثل همیشه به سمتشون بری.
دو مطلب
چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوچهارم: تا یکی از اولین قضیههای هندسه، یعنی خم جردن را با عمق وجود درک کنیم!
و
هشدار به یزدان: ما گول میخوریم و باز هم گول میخوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.
رو هم توصیه میکنم حتما بخونی. (*ببخش که بخشی از مطلبت رو -که بهم لطف داشتی- تغییر دادم. کمی باهاش مشکل داشتم)
باز هم سلام اقا میثم عزیز
مطالب کتاب خوانی شما در کنار کتاب های حاج اسماعیل دولابی(مصباح الهدی) و کتاب نامه های بلوغ(اقای عین صاد) جزو نوشته هاییه که میخوام چندین بار بخونم
اقای مدنی عزیز اجازه بده که معلم خطابت کنم،شمایی که با نوشته های ساده شیرینت چیزهای جدیدی را به من اموختی
ساده حرف زدنم را به پای بی سوادی ام بگذار؛مدت زیادی نیست که کتاب خوانی را شروع کرده ام اما از اویل هفده سالگی به صورت پراکنده میخوندم الان هم که دراواخر22 سالگی به سر می برم از گذشته ایی که به بطالت گذشت رنج می برم
نمیدانم این به بطالت گذشتن را تقصیر پدر وماردم یا جبر محیطی یا حکمت ،یا فقرمان بدانم یا
……
اما بعد از این به بعد را میخواهم از دقیقه دقیقه های زندگی ام درست استفاده کنم
اما باز هم می گویم بخشی ازموفقیت اینده ام مربوط به انتخاب هایی که کرده ام و برایم کرده اند وشرایطی که در گذشته داشته ام بوده
اسیر این تعارض ها و تناقض ها همیشه بودم اکنون در حال زندگی می کنم نه غصه گذشته را میخورم که گذشته نه اینده ای که نیامده اما رنج همیشه بوده و هست
یکی از مهم ترین دغدغه های من در زندگی تربیت فرزند است دوست دارم اگر زمانی ازدواج کردم برای تربیت او بکوشم
نوشته های شما را هم در کنار نامه هایی که نوشتم برای او کپی می کنم شاید 10 یا 15 سال دیگر؛ اگر من بودم و اگر او هم بود میدهم که بخواند
سلام
لطف داری رضای عزیز.
عالیه که به این موضوع رسیدی. یک مطلب جدید گذاشتم.
وحشی هستید یا اهلی؟
مربوطه به دیدگاهت
من اون پاراگراف اخریه ک در مورد قطعه قطعه خوانی: خوندن وبلاگ و کانال و…نوشتید رو نفهمیدم! من تقریبا ۲ ساعت از روزم ب خوندن وبلاگ شما و شاهین و محمد رضا و کانال فهیم عطار صرف میشه! این بده؟!!! من تو دام حلقه افتادم؟ این دام حلقه چی هس اثلا؟
برای دومین بار ک مطلب تون رو می خونم می بینم من منظورتون از نشخوار ذهنی مطالب رو هم متوجه نشدم.میشه یکم توضیح بدید؟