این عنوان را زمانی به خاطر آوردم که داشتم بررسی میکردم ما مردم، چگونه فرزندان و دوستان خود را به کتاب تشویق میکنیم؟
در زیر صرفا میخواهم چند مدل رفتار شایع را برایتان بگویم.
مادری به فرزندش میگفت، من اگر جای تو بودم توی همه درسها بهترین نمرات را میگرفتم. زمان ما امکانات نبود وگرنه من کلی کتاب میخواندم.
خیلی باید فرزند سادهای داشته باشید که کتاب نخواندن شما را نبیند! با خودش میگوید، الان که مادرم از من کمتر درس و مشق دارد. چرا اصلا کتاب نمیخواند؟ چرا کلا توی عمرش یک کتاب هم نخریده؟ اصلا بلد نیست در مورد ۱۰ تا نویسنده صحبت کند! حالا اومده برای من نصیحت میکنه.
این نوع رفتار بهترین سبک رفتاری است که در اغلب خانوادهها دیدهام! متاسفانه غالب ماجرا از انواع زیر است!
مادر (یا پدر) از صبح تا شب در حال صحبت در مورد فلان مدل لباس است، فلان سفر، فلان سرویس طلا که فامیل خریده است، از بزرگی منزل فامیل تعریف میکند، از آرایشگاه گرانسرویس فلان جای شهر صحبت میکند، از ارتقاء مدل ماشین همسایه و ….
پدر هم همینطور، وارد میشود، از وام و بیپولی، طلب و بدهی و لزوم به خانهدار شدن و …
بعد این پدر و مادر از فرزند خود انتظار دارند، فرزندشان به تحصیل علاقهمند باشد! فرزند تنها مسیر و ارزشی که در زندگی خود دیده است، پول است، زیبایی ظاهری است و شهرت.
ما حواسمان نیست که ناخودآگاه به فرزند، همسر و برادر، کارهای ارزشمند از نظر خود را اعلام میکنیم. آنچه از دهانمان بیرون میآید، آنچه که مرتب به این و آن گوشزد میکنیم اصلا اهمیتی ندارد. آن فرزند الگویش کیست؟
همسر من در یکی از دبیرستانهای دخترانه تهران، دوره آموزش کامپیوتر گذاشته بود. یک سوال از بچهها کرد که: آرزوی شما چیست؟ باورتان میشود این دختران ۱۳ ساله چه گفتند؟ به ترتیب تعدد تکرار مینویسم:
– ازدواج با یک آدم پولدار.
– ازدواج با فلان والیبالیست! سه نفر بودند که دوست داشتند در اولین فرصت مخ یک والیبالیست را بزنند! بقیه هم میخواستند مخ یک بازیگر را بزنند.
– خرید منزل و ماشین فلان قیمت.
رایو، تلویزیون و رسانههای دیجیتال هم همینطور! باورتان نمیشود؟ فقط سعی کنید آگاهانه به آنها مراجعه کنید و به سوالهای زیر فکر کنید:
– یک صفحه سایت خبری محبوبتان را باز کنید. توجه کنید هر کدام از آن اخبار دارند چه چیزهایی را ارزش میشمارند؟ نزدیکی حزبی؟ شهرت؟ پول؟
– یک برنامه تلویزیونی محبوب را با دقت نگاه کنید…. یا تبلیغ فلان یخچال و خرید از فلان مارکت میبینید، یا مبلهای آنچنانی، یا دعوت از افراد مشهور (اصطلاحا سلبریتی) و … شاید هر دو ماه هم یک نفر غیر آن موضوع بیاورند به عنوان پر کننده فضای این بین.
– در فلان برنامه تلویزیونی، طرف روی مبل فلان میلیون تومانی نشسته، با لباس فلان قیمت، با گریم فلان، با لوکسگرایی عجیب، و تازه دارد صحبت میکند که ما کتاب نمیخوانیم!
– بدترین موضوعی که دیگر باب شده در بین ما. حتی وقتی داریم به عنوان منتقد آموزش و پرورش صحبت میکنیم (مثل این ویدیوی علی عبدالعالی)، شروع میکنیم و از نفعگرایی و استفاده مادی از محتوای آموختهشده صحبت میکنیم! من با بسیاری از صحبتهای ایشان موافقم، اما موضوع این است که نمیتوان همزمان «کاربرد ظاهری سریع» را ارزش شمرد و کلی کتاب خواند! (پانوشت ۱). من میفهمم که خیلی از مطالب زائد است، اما نه به خاطر این که مثلا ما جذر را در زندگی روزمره به کار نمیبریم. اگر بخواهیم برای «کاربرد ظاهری» داشتن بخوانیم، نباید هیچ کتابی را بخوانیم و فقط به COOKBOOK ها در لحظه نیاز مراجعه کنیم. من نیت خیر خیلیها را میفهمم ولی شما با این حرفها ارزشهای متناقض ایجاد میکنید. این که کتاب زائد نخوانیم با این که کتاب را برای کاربرد سریع و صریح در زندگی بخوانیم خیلی فرق دارد.
– سریالها و فیلمهای تلویزیونی (داخلی و خارجی غیر از استثناءهایی) یک آدم فقیر را نشان میدهند که در یک خانه حیاطدار و بزرگ زندگی میکند. طرف کلی دزدی میکند و آخرش توبه میکند. طرف میرود تا فلان دختر پولدار را گول بزند (موفق شدن یا نشدنش دیگر زیاد مهم نیست). همه آدمهای آن سریال بنز سوار هستند و فقرایشان ماشین ۲۰۰ میلیونی دارد.
ما حواسمان نیست. داریم در رفتار، کردار، رسانه و جامعه، ارزشهای متضاد با کار بلندمدت را ترویج میدهیم. داریم ارزشهایی را تبلیغ میکنیم که در گفتار به آنها قائل نیستیم. یک جورایی این سیستم منفعتگرایی مانند ویروس مخربی به جان مردم افتاده و با رفتارهای متناقض با گفتارمان، آنها را به اطرافیان انتقال میدهیم. بعد، از این مینالیم که چرا کتاب نمیخوانیم؟ از این مینالیم که چرا فرزندم حرمت نگه نمیدارد؟ (خب فقط یکم به خود شما رفته است). میگوییم چرا فرزندمان سر به کتاب ندارد، چرا هرزگردی (وب و خیابان) میکند. اول از خود بپرسید رفتار من، گفتار غیرمستقیم من، چه ارزشهایی را تبلیغ میکند. حالا ببینید آیا فرزند شما حق ندارد خیلی بیش از این «بَد-رویا» باشد؟
راستش وقتی پست «میرخان، بزرگمردی از دیار هرات» از امیر تقوی را میدیدم، با خودم فکر میکردم، آخی طفلکی چه آرزوهای کوچکی دارد. چقدر بیآرزوست! اما وقتی به یاد دانشآموزان همسرم افتادم، با خودم فکر میکردم که نه…، خیلی هم از نظر آرزو و رویا با آن به ظاهر ثروتمندان فاصله ندارد. تفاوت فقط در سطح است و نه در سبک.
من نمیگویم که مادیگرایی بد است، لوکسگرایی بد است و … بلکه میگویم اینگونه ریاکاری نافرجام خواهد بود.
الگوسازیهای ریاکارانه را کنار بگذارید. با ارزشهای خود، یکبار برای همیشه کنار بیایید.
پانوشت ۱: من این موضوع که حجم کتابها برای دانشآموزان زیاد است را نمیپذیرم! به نظرم مشکل از ماست که خوب بودن را در «۲۰ شدن درس» میدانیم! این حجم انبوه کتابها برای یادگیری کلی است! نه این که کلش را یاد بگیرید و حتما فرزند خود را مجبور کنید ۲۰ بگیرد. چرا باید فرزندتان نمره خیلی بالا بگیرد؟ چرا باید استرس زیاد وارد کنید؟ بگذارید بدون استرس بخواند و قبول شود. نگذارید کمالگرایی، هر روز در او بیشتر شود دو سه نمره، ارزش. آن استرسی که به فرزند و اطرافیان خود، یا خودتان وارد میکنید را ندارد. نمره ۱۶ هم خوب است.
خود من غیر از دورههایی معدل بالایی نداشتم. فقط دوره لیسانس و سه سال در دبیرستان بود که معدلم بالا شد. به نظر من خواندن برای نمره بالا، منطقی نیست.
به نام خدا
میثم مدنی عزیز
از ارائه نوشته های درجه یک درباب کتابخوانی بسیار سپاسگزارم.
درباب منفعت طلبی :به نظرم حتی درباب علوم هم ما همین مشکل رو داریم،مثلا همه میگیم روانشناسی،پزشکی ،مهندسی و…بهتر هستند چون نفع بیشتر به جامعه میرسونند ومشکلات بیشتری روحل میکنند!خب سوال پس چرا باوجودخیل عظیم مثلاپزشکان که امروزه هم همگی درصدد گرفتن فوق تخصص هستند اما ما باز هم بیماران بیشتر داریم وجالبتر اینکه درصد نارضایتی هم ازخودپزشکان بیشتر شده !یا درموارد مشابه مهندسان وهمینطور روانشناسان ،وکلا و…به نظر میرسه باوجود ادعاهایی که میشه این علوم خیلی هم رفع مشکل نکردند واصطلاحا خیلی هم برای جامعه موثرنبودند وتازه ادم دربرخورد با این اقشار احساس میکنه اونها دغدغه شون فرضا سلامت نیست وبیشتر به فکر خریدن ماشین وباغ وامثالهم هستند(الگو برداری ازنزدیکانی که پزشک هستند) تابه فکر ارائه نسخه ای که مثلا مردم کمتر دراون مورد مریض شوند.یا مثلا دوستان ما دروکالت دغدغه صلح وعدالت ندارند فقط به این فکر میکنند چطور پول بیشتر کسب کنند،(مباحثات جناب کریمی ودوستشون جناب تیموری هم حول همین محور هست که متمم نفع مادی داشته یانه؟)جالبه خیلی موارد با یه صبت کوتاه وارائه چندمصداق مشابه، ممکنه اون خانم یا اقاواقعا منصرف بشه ازطلاق یا موارد مشابه دیگه ولی دوستان میگن این وظیفه مانیست! درصورتی که نام وکیل ووظیفه اش درکتاب مقدس چیز دیگه ای رو میرسونه .خب حالا علومی که به ظاهر نفعی ندارندواستقبالی هم نمیشه مثلا تاریخ یا ادبیات یا فلسفه،که جالبه هم هست اون افراد به اینها خرده میگیرند که شما برای جامعه کاری نمیکنید!درصورتی که تاریخ به گفته دکتر زرین کوب درکتاب “تاریخ درترازو” خودشناسی واقعی است و ازفلسفه که ازمجردات صحبت میکنه برای مامفیدترهست درحالی که غالبا امروز به روانشناسی مراجعه میکنند برای خودشناسی!
یکی هم درباب الگو :اینکه ماباید اصولا الگو داشته باشیم یانه؟واینکه آیا اون بایدیک فرد مشخص باشد مثلا محمدرضاشعبانعلی یا فلان استاد و…یااینکه نه ماباید سعی کنیم درتخصص مربوطه مون مدل های مختلف رو ببینیم ویا بخوانیم ودرنهایت راه خودمون رو بریم؟چیزی که درحقوق باب هست اینه که (البته ما درپیام نور استاد نداشتیم از کتب اساتید خوانده ام)اساتید میگن که مُقلِّد کسی نباشید شما باید همه نظریات موجود رو مطالعه کنید ودرنهایت اونچه که بهترهست روبپذیرید نه اینکه چون فلانی ازفرانسه یا امریکا یافقه فلان مطلب روگفته پس پذیرفته میشه!من دوستانی دارم دردانشگاه های معتبر وقتی موضوعی رو بحث میکنیم،وسوال میکنم ازکجامیگی وچرا ؟ میگه استادم گفته پس درسته! چون از امریکا مدرکشو گرفته!درحالی که مرحوم دکترکاتوزیان زمانی که فرانسه بودند میگن که اشکالی به استادبزرگ فرانسه واردکردند که خود استاد جلسه بعدگفت من بیست سال هست این درس رو میدهم وهیچ فرانسوی این اشکال رو درجزوه من ندیده!درحالی که ایشون نه ازفرانسه ونه ازامریکا دکترا گرفته بود.وحتی خودایشون درکتب شون ایرادهای جدی به نظریات دکترین حقوق از امریکا یا فرانسه واردمیکردند.
ازاینکه متن طولانی شدعذرخواهم.
یه حقوق خوانده ازپیام نور
ممنونم از این که دیدگاهت رو با ما به اشتراک گذاشتی.
در مورد پزشکا و مهندسا، به نظرم یکم دارید غلو میکنید. خیلی از مشکلات رو حل کردن، منتها انتظارات خیلی بالا رفته. مثلا توی درمان سرطان، اگر ۱۰۰ درصد مرگ و میر رو رسوندیم به ۴۰ درصد، یک رشد عالی هستش. اما اون ۴۰ درصد الان رسانه دارن و خیلی روش تاکید میکنن. مشکلات زیادی رو حل کردن به نظر من. اما دلیل نمیشه خودشون رو برتر بدونن.
من همیشه یک مثالی میزنم از دکتری که باعث میشه ما مریض نشیم و دکتری که مریضی ما رو خوب میکنه. هیچ کس نفر اول رو تحسین نمیکنه. ماجرای خیلی از علوم هم همینطوریه. یعنی اگر شما ادبیات رو خوب یاد بگیری کلی کارت راه میفته اما توی ادبیات مریض نمیشی. بنابراین کسی نیازی نمیبینه یک دکتر ادبیات بیاره. یا ما این همه مهارت حل مسئلهای که در طول زندگی به دست آوردیم رو استفاده میکنیم بدون این که بدونیم حل همون مسائل ریاضی به ظاهر غیر مهم بوده. یعنی ما وقتی تصمیمات اشتباه زیادی توی زندگی میگیریم، کسی نمیاد یک دکتر ریاضی بیاره و بگه کمکم کن توی حل مسئله قویتر بشم! یعنی این جهل نسبت به ضعف، باعث میشه فقط چیزهایی رو ببینیم که ما رو از کار میندازه مثل خرابی خونه یا مریضی شدید. حتی مریضی روانی تازه داره به اون مرحلهای میرسه که مردم راحت به روانپزشک مراجعه کنن. اما سوال اینه که آیا روزی میرسه که ما برای قراردادمون بریم سراغ یک حقوقدان (قبل از قرارداد)، برای ضعف تصمیمگیری بریم مهارتش رو پیدا کنیم، برای ضعف در گفتار، از متخصصش بهره بگیریم؟ معمولا ما تا تابلو مریض نشیم، به ضعف و نقص خودمون اعتراف نمیکنیم.
الگوبرداری به نظر من خیلی مهمه، اما سطح و نوعش مهمه. مثلا شما نمیتوانید محمدرضا را به عنوان الگوی قهرمانی در دو انتخاب کنی. حتی ممکنه در مذاکره هم شخصیتت و استعدادهات جوری باشه که اصلا توی مسیر ایشون نابود بشی. جدای از این حرفها نیازی نیست از همه رفتارها الگوبرداری انجام بشه.
از نظر من، الگوبرداری، باید در نشان دادن یک جاده کمکمون کنه و در هدفگذاری. نباید کسی رو که بت میشکنه، بتش کنیم!
در ضمن باید بحث مربی را با الگو جدا کنیم. برخیها مربی خیلی خوبی هستند اما لزوما الگوی خوبی برای ما نیستند. مثلا یک بازیکن فوتبال رو در نظر بگیرید که الگوش یک مربی چاق باشه! بیاد غذاهای اون رو بخوره و به سبک اون زندگی کنه. نمیشه که. اما اون مربی میتونه به بهترین نحو اون بازیکن رو پرورش بده.
یک چیزی که معمولا فراموش میشه رخدادهای اصلی هستند. ببینید فرض کنید نیوتون کلی روز خوابیده توی روستا، صبح تا ظهر میخوابیده، روزی دو ساعت کار میکرده و یهو دنگگگگ. ایده جاذبه میخوره به ذهنش. حالا میاد و مشهور میشه و به خاطر این که کارهای مرتبط رو انجام بده، روزی ۱۶ ساعت کار میکنه. وقتی ازش میخواهید الگوبرداری کنید، دارید اون تا لنگ ظهر خوابیدنها رو میبینید یا روزی ۱۶ ساعت کار کردن رو؟
توی مورد محمدرضا، اگر الگوبرداری میکنید، دارید ۱۴ سال پیش اون رو که توی بیابون زندگی میکرد یا در کارگاه کار میکرد رو میبینید؟ یا الان که سرش شلوغ شده و ۴ ساعت میخوابه؟
موضوع اینه که اصلا آیا شما میتونید یک فازهایی از زندگی یک الگو رو پَرِش کنید؟ آیا از اون فازهای اصلی و مهم آگاهی دارید؟
مثلا من یکی از بزرگترین حقایق که زندگیم رو دگرگون کرد، ورشکستگی پدرم بود، حالا کسی که بخواد من رو الگو قرار بده، آیا میتونه پدرش رو ورشکست کنه؟ آیا میتونه اون فاز رو توی شکل گیری شخصیت من فراموش کنه؟ باید به اندازه کافی از یک الگو و فازهای زندگیش آگاهی داشته باشید که بخواهید از نوع زندگیش الگو بگیرید. راهش اینه که به اندازه کافی آدم بشناسید تا نزدیکترین آدم رو به خودتون پیدا کنید و در مورد تمامی فازهای زندگیش اطلاع داشته باشید.
اصلا تفکر دانشگاهی بر مبنای شکه. کسی که تو دانشش شک نمیکنه و به حرف استاد یا حتی کتاب، به عنوان سند بدون خدشه نگاه میکنه، به نظر من معنی دانشگاه رو متوجه نشده. دانش قراره یک چراغی باشه که کمی جاده جلوی پای ما رو روشن کنه، نه این که بشینیم زیر اون چراغ!
متشکرم از وقتی که گذاشتی وپاسخ دقیق وجامعی که بیان کردی.