پیشنوشت: در صورتی که بخش «میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)» را نخواندهاید، پیشنهاد میکنم آن را خوانده، پاسخ خود به آن محک را یادداشت کنید و سپس به ادامه متن بپردازید.
۱- یک بدن در اسارت ژِن! متاسفانه ما بدن خود را نمیشناسیم!
«آلندباتن» در این ویدیو یک حرف جالبی میزد:
نیمی از قفسههای کتابفروشی به این موضوع اختصاص دارد که شما هر کاری بخواهید میتوانید انجام دهید. هر چیزی بخواهید شدنی است. از طرف دیگر بخش عمده دیگر از کتابها به عدم وجود اعتماد به نفس مربوط است. یه جورایی انگار افراد حس خوبی نسبت به خودشون ندارن.
استرس
ماجرا اینه که ما خیلی محدودیم. ژنهای ما، بخش عمدهای از خصوصیات، الگوهای رفتاری و حتی بیماریهای ما را تعیین میکند.بگذارید واضحتر حرف بزنم.
الگوی میزان استرس برای افراد مختلف و حتی زنان و مردان به شدت متفاوت است. حتی نحوه اثر آنها هم متفاوت است. از طرف دیگر در صورتی که استرس زیادی به بدن وارد کنید، سمی ترشح میشود که باعث حس بد در بدن میشود. اگر با حلقه عادت آشنایی داشته باشید (به کتاب «قدرت عادت» نگاه کنید) میبینید که انگار بدنهای ما با توجه به ژنتیک سعی دارد رفتار و عادات ما را کنترل کند. اگرچه فکر میکنیم مختاریم، اما این اختیار، در بخش کوچکی از رفتارهای دنبالهدار ما وجود دارد.
بدن ما حتی پا را از این هم فراتر میگذارد. در واقع اگر به این سموم ترشح شده توجه نکنید و مرتب به کار استرسزای خود ادامه دهید، جریمه خیلی سنگینتری در انتظار شماست! آن هم تغییر در ژنتیک شماست. در واقع استرس که از حدی میگذرد و مزمن میشود، باعث کاهش یک پروتئین محافظ میشود و این کار موجب میشود کروموزومهای ما آسیب ببینند.حتی بیماریهای دیگری چون دیابت هم در انتظار شما خواهد بود. از طنزهای روزگار هم این است که ما به آن سم ترشح شده در بدن، معتاد میشویم! یعنی تا استرسمان کم میشود، احساس میکنیم یک چیزی کم داریم. خیلیها این موضوع را به عشق به کار ربط میدهند، اما در بسیاری از مواقع اعتیاد به سم استرس است.
سعی دارم از پیچیدگی متن کم کنم، اما هر بخشی را که جستجو کنید به منابع معتبر دست پیدا خواهید کرد. استرس مزمن آسیبهای بسیاری را برای شما به ارمغان میآورد. از طرفی افراد با یک عمل ثابت، استرس مساوی نمیگیرند.
تهیجطلبی
حتما میدانید که هورمون آدرنالین موجب احساساتی چون هیجان، ترس و خشم میشود. باز هم یک حقیقت عجیب این که میزان این هورمون و شخصیت تهیجطلب تا ۵۰ درصد موروثی است.حالا یک نفر را در نظر بگیرید که به این هورمون اعتیاد پیدا کرده است. اصلا زندگی ساده برای وی، جهنم میشود، مرتب دوست دارد هیجان و ماجراجویی را تجربه کند. از این رو به دوستتان که در مسابقات هیجان انگیزی موفق شده، زیاد غبطه نخورید.
خواب
حتما افراد زیادی را دیدهاید که شبها بیدارند و روزها میخوابند. کلی آدم آنها را سرزنش میکنند و میگویند «سحرخیز باش تا کامروا باشی». نمیدانند این ضربالمثل حداکثر تا زمان اختراع لامپ درست بوده است.
ژنتیک، شببیدار بودن، روزبیداری و حتی تا حدودی میزان خواب حداقلی ما را تعیین میکند. بنابراین ممکن است با خود بگویید چرا من اینجوریم؟
نقطه شروع هم یه جورایی جزء ژنتیک ما است!
ممکنه من در یک روستا به دنیا اومده باشم بدون امکانات، کلی طول میکشه (شاید هرگز نشه) تا به امکانات حداقلی یک نفر در بالای شهر تهران برسم. حتی فراتر از این، در ایران، باید همونقدری برای قبول شدن در صنعتی شریف تلاش کنی که در آمریکا برای قبول شدن در هاروارد و پرینستون! کار کردن در صاایران اینجا معادل کار کردن توی دارپا آمریکا هستش.
در واقع برای یک دست شدن سیستم، شاید بهتر باشه، نقطه شروع (قدرت اجتماعی، مالی و موقعیت) رو هم جزء ژنتیک محسوب کنیم. این جوری خیلی راحتتر میتونیم در مورد خودمون تصمیم بگیریم.
میانه
میدانم، حتما با خود فکر میکنید، آدم باید یک جایی را در میانه بگیرد، آنگاه میتواند زندگی خوبی داشته باشد، در واقع با این کار ریسکش را به حداقل میرساند. اما متاسفانه ما میانه نداریم! برای مطالعه بیشتر «پاسخ به نریمان، در زندگی، میانه نداریم! چالش عجیب قضاوت.» را بخوانید.
۲- فرار از کمالگرایی، درسهایی از بورس
بورس، درسهای زیادی برای ما دارد، چرا که دادهها ثبت میشوند، تصمیمات ثبت میشوند و اشتباهات و پیروزیها نیز در جایی ذخیره میشوند. نمیخواهم در این بخش زیاد توضیح دهم. فقط روی خط تعادل بین سود و ریسک صحبت میکنم.
فرض کنید میخواهید یک سبد سهام را با مقدار مشخصی سرمایه خریداری نمایید. مشکلی که وجود دارد این است که به طور معمول سبدهای با سود زیاد، ریسک بالایی هم دارند و سبدهای با ریسک پایین، سود اندکی را نصیب شما میکنند.
بنابراین وقتی شما میخواهید یک سهام را خریداری نمایید، نمیگویید من بهترین سهام را میخواهم! بلکه باید بگویید مثلا دنبال یک سهام با سود بالا و ریسک کم هستم. یا هر دو در میانگین. یعنی ریسک متوسط و سود متوسط.
انتخابها و مسیرهای شغلی در زندگی هم (به طور معمول) از این الگو تبعیت میکنند. یعنی نمیتوانید بگویید من یک شغل میخواهم که سریع به آن برسم، سودش بالا و ریسکش هم کم باشد. باید یک چیزی از اینها را بدهید.
۳- متاسفم که ناامیدتان میکنم، اما ما خیلی محدودیم! از طرفی کمک هم نداریم!
من پیدا نکردم اصل نقاشی پایین از کیست؟ اما به نظرم خیلی گویا است، حداقل در استعدادها. یعنی معلوم است که اگر شما به عنوان میمون در این مسابقه شرکت کنید، حتما برندهاید! اگر در بحث شنا باشد، مسلما ماهی برنده است.
موضوع این است که متاسفانه کسی دلش به حال ما نسوخته! من خیلی در دانشگاه میشنوم که میگویند دانشگاه به درد نمیخورد! وقت تلف کردن است. من هم جدی به آنها میگویم خوب خارج شو! نهایتش دو سال سربازی میری.
میفهمم که سربازی رفتن در بهترین دوره جوانی چه صدماتی را به آینده شغلی میزند. اما مگر چارهای داریم؟ چند نفر میتوانند اپلای کنند و از کشور بگریزند؟ تازه بعدش باید با یک مدرک بالا همان کارهای ساده را انجام دهند.
حتی بحثهای زیادی هم شنیدم در مورد این که چرا وزارت علوم از این رشته زیاد میگیرد؟ چرا رشتهغیر کاربردی میآورد. من همیشه یک سوال میکنم. خود مردم باید انتخاب کنند. البته باز هم این موضوع را درک میکنم که بسیاری از افراد توانایی پرسش از اطرافیان را نداشتند. یعنی کسی دور و برشان نبوده تا راهنماییشان کند. من به شما قول میدهم چنین افرادی، آینده بهتری در این سیستم دانشگاهی خواهند داشت.
شما اگر به روند هجوم دانشآموزان به سمت رشتههای تجربی نگاه کنید، متوجه میشوید که ما معمولا فقط ظاهر امر را میبینیم و به عواقب آن رشتهها روی خودمان فکر نمیکنیم. (فردا داستانی با همین تم خواهم داشت)
متاسفانه در دنیای امروز خود ما هستیم که باید در مسابقه مربوط به خودمان شرکت کنیم، هر چند کمی هزینه داشته باشد. شاید این جا کمی شجاعت لازم داشته باشید. البته در بسیاری از دوستان متممی چون محمدرضا شعبانعلی، شاهین کلانتری، حمید طهماسبی و … چنین شجاعتهایی را به خرج دادهاند.
حرف من این نیست که خود را در دام آزمونها MBTI و گالوپ و … بیندازید. فکر میکنم کمی به زندگی خود نگاه کنید، کمی به تصمیمات غیرارادی خود نگاه کنید، کمی در زندگی خودتان تعمق کنید، شاید بتوانید مسیر متناسب با خودتان را پیدا کنید.
۴- مهم نیست چه جوابی به محک دادید! مهم این است که جوابتان را در ذهن داشته باشید و حسرت نخورید.
در واقع پاسخ به این محک، میزان عزت نفس شما را میسنجد! نه استعداد، استرس، خواب یا آدرنالین.
موضوع این است که ما باید بپذیریم، فقط یکی از این خوکها میتوانیم باشیم! هر کدام که باشیم خوب هستیم، بقیه خوکها هم خوب هستند! ما نمیتوانیم حسرت دوست بازاری خود را بخوریم که خانه پوشالی ساخته است، و کلی ریسک تحمل کرده. باید مرتب به خود یادآوری کنیم، که من با توجه به محدودیتم خوب هستم، او هم خوب است. همچنین اگر دوست شما دکترا گرفت و شما دانشگاه نرفتید. اگر دوست شما جراح شد .
چیزی که مایل هستم روی آن تاکید کنم این است که عزت نفس داشته باشید. اگر فلانی موفق شده، اگر فلانی پولدار شده، … خودش ریسک یا زمان زیاد آمادهسازی را را پذیرفته است. شعارتان این باشد:
من خوب هستم، بقیه هم خوب هستند.
هر کدام مسیری را برای خود انتخاب کردهایم. راز داشتن عزت نفس همین است. ما بر اساس نقطه شروع، تواناییها، ژنتیک و … یه جورایی به این مسیر کشیده شدیم، حتی اگر اشتباه. جایی برای عذاب وجدان، حسرت، غبطه و … باقی نمیمونه. من محمدرضا شعبانعلی رو تحسین میکنم، دوستانم که در بهترین دانشگاههای دنیا هیئت علمی شدند را تحسین میکنم، اما این ربطی به حسرت خوردن و … ندارد. من خوبم، آنها هم خوبند.
بحثی که در مورد رخدادهای کوچک و تصمیم موردی شد، خیلی موضوع خوبی را اشاره کردید، اما من بیشتر منظورم مجموعه تصمیمات فردی به صورت یک کل بود، البته این ایراد از سمت من بود که این موضوع را شفاف نکرده بودم.
حالا احتمالا یک سوال برای شما پیش میآید. تصاویر قسمت اول این مجموعه چه ربطی به این موضوع دارد؟ امیدوارم کتاب تافتههای جدابافته و زندگینامههای شخصی هر یک را بخوانید، متوجه خواهید شد که (با کمی اغماض)
- مارک زاکربرگ، خوک نوع اول بودند.
- استیوجابز، خوک دوم بود.
- لری پیج، سرگئی برین، خوک نوع سوم بودند.
به قطع هیچ کدام از این چهار نفر، نباید حسرت دیگری را بخورند. همشون خوب هستند.
کلام آخر
متون بالا به هیچ وجه اشاره به تنبلی و از خودراضی بودن ما ندارد. ما باید بفهمیم از کدام مدل هستیم، با آن مدل، بهترینکارهایی که لازم است را انجام دهیم.
بفهمیم که مثلا تحمل استرس و زود بیدار شدن را نداریم، بگردیم دنبال مشاغلی با این زمینه. اگر تحمل و استقامت داریم، تلاش کنیم تا کارهای بلندمدت برداریم. هی به آن یکی خوکها نگاه نکنیم که نگاه کن رفتن سر خونه زندگیشون، اون موقع من هنوز دارم خونه میسازم.
اگر از نوع یک هستیم، کلاههایی که سرمان رفته، فریبهایی که خوردیم، گندهایی که زدیم را نباید یادآوری کنیم. ماهیت خانه پوشالی، همین است.
اگر هم از نوع دو هستیم، باید بدانیم که نه به اندازه نوع ۱ سود داریم و نه به اندازه نوع ۳ بدون استرس خواهیم بود. (این چیزی است که در اغلب دانشجویان لیسانس رخ میدهد). نه مثل دوست بازاری خود، سر خونه زندگی رفتیم و پولدار شدیم، نه قراره حسرت اون دوستانی رو بخوریم که میخوان تا آخر دوره تحصیلی پیش برن.
دو تمرین:
۱- سعی کنید، پیدا کنید شخصیتتون رو. مثلا من فهمیدم که توی استرس، کل ذهنم مختل میشه و تا حالا نتونستم شب امتحان درس بخونم! با این که یه جورایی از نمرم مطمئن بودم. بنابراین هرگز دنبال کارهای پر استرس نمیرم. از طرفی اونقدر در فضای کماسترس، مطالعه میکنم و خودم رو آماده میکنم (مثل مطالعه در طول ترم) تا در امتحاناتم دچار مشکل نشم.
یه جورایی سعی کنید، ضعفهای خودتون رو بشناسید و برای هر کدومشون استراتژی طراحی کنید. این طراحی باید از قبل صورت بگیره، نمیتونید در شب امتحان استراتژی طراحی کنید.
۲- اگر زندگینامههای کامل از افراد مختلف خوندید، سعی کنید تشخیص بدید، اونها از کدوم نوع بودن؟
سلام آقای مدنی با تشکر از پست تامل برانگیزتون.
چند سوال برای من پیش اومد که اینجا با مطرح میکنم و منتظر پاسخ های شما هستم؛
اول اینکه یک نوع تناقض در صحبت های شما مشاهده می شه؛ اینکه در ابتدای امر شما سعی در القای این مساله دارید که ما کاملا محصور در برابر برخی محدودیت های بیولوژیکی هستیم اما از طرف دیگه شرایط فعلی زندگی ما رو به انتخاب های خودمون نسبت می دید. من ارتباط بین این دو مساله رو متوجه نشدم اینکه آیا ما انقدر محدودیم که حتی انتخاب هامون هم تحت تاثیر مسائل ژنتیکی قرار میگیره؟ چرا بدون اینکه به خودمون و به عبارتی ژن هامون آسیب نرسونیم، ژن هارو با روش هایی مثل ” عادت” تحت تاثیر انتخاب ها و به عبارتی کمال گرایی هامون قرار ندیم؟
سوال دیگه اینکه اگه اینجوری بخوایم فکر کنیم که انگیزه ای برای تحول زندگی و گاهی تغییر انتخاب های غلطمون باقی نمیمونه. کسی که زندگیشو پوشالی ساخته شاید در اثر یک انتخاب اشتباه باشه نه لزوما توجه به توانایی ها و استعدادها و این طرز تفکر باعث میشه برای همیشه خودش رو از داشتن امن ترین سرپناه ها محروم بدونه و به عبارتی فقط سعی کنه خودش رو خوشحال و راضی نشون بده از اینکه هر آن قراره خونه رو سرش خراب بشه!
نکته ی دیگه اینکه مواردی مثل استرس، تهیج طلبی، خواب و نقطه ی شروع، کاملا میتونن تحت کنترل قرار بگیرن و شاید کنش و واکنش های ژن ها اثراتی روی این موارد داشته باشه همچنان که شما توضیح دادی، اما باز هم میشه روی اونها کنترل پیدا کرد و به نظرم اونقدر موارد حیاتی نیستن که انتخاب هامون رو برمبنای محدودیت های ناشی از این موارد قرار بدیم. مثلا استرس با خوردن یک لیوان گل گاوزبان یا دمنوش های آرامبخش یا در شرایط خیلی حاد با داروهای آرامبخش خاص، کاملا قابل کنترله( حداقل تجربه ی مورد اول برای من که خیلی فرد استرسی هستم همیشه جوابگو بوده). یا افراد تهیج طلب در همه ی لحظات زندگیشون به دنبال هیجان نیستن بلکه گاهی اگه روزی یکبار هم این نیازشون برطرف بشه کاملا احساس خوبی خواهند داشت که اینکار هم با انجام دادن ورزش های خاص کاملا قابل تحققه. یا زمان خواب که خود پژوهشگرها ثابت کردن بیشتر از هر چیزی متاثر از عادت کردن به زود یا دیر خوابیدن هستش. یا اگه من در یک روستا به دنیا اومده باشم شاید خیلی طول بکشه که خودم را به سطح فردی که در بالاشهر تهران زندگی میکنه برسونم اما این به معنی این نیست که اصلا نمیتونم به اون نقطه برسم همچنان که مثال های نقض بسیاری در این زمینه وجود داره.
نکاتی که شما فرمودید شاید در بیشتر موارد کاملا صدق پیدا کنن اما سوال من اینه که تا زمانی که میتونم با یه سری تغییر عادت ها، بالابردن ریسک پذیریم، کمی همت به خرج دادن و البته سختی های محدود و مقطعی رو تحمل کردن یه سرپناه محکم و امن برای خودم بسازم چرا به سقف و در و دیوارهای پوشالی رضایت بدم و در عین حال خودمو از یک عمر امنیت و آرامش محروم کنم؟
(عذرخواهی میکنم از طولانی شدن کامنت)
ممنونم از دقت نظرتون و دقت نوشتنتون.
راستش من در مورد بخشی از دیدگاه شما (و نه در پاسخ به شما) خواهم نوشت. نقدتون رو تا حدودی میپذیرم، خودم قبول دارم اون جوری که باید نتونستم پخته بنویسم. فرقش با کتاب توی همینه.
توی قسمت ۳ همین سری (فکر کنم شنبه وقت کنم بنویسم) سعی دارم کمی بهتر توصیف کنم ماجرا رو. ممنون که صبر میکنید.
فقط سه نکته رو هم در نظر بگیرید که توی قسمت ۳ بیشتر بازشون میکنم.
۱- اونهایی که از نقاط شروع بد به جای خوب رسیدن، یه جایی، یه جوری، شانس خروج از چاه رو پیدا کردن.
۲- موضوع اصلی نوشته من روی رقابت بود. توی رقابت، هزینه وزمان هم اهمیت داره. مثلا این که من بشم مثل دوستم که خونه چوبی داره، یا این که کلی عمرم رو از دست بدم تا بشم شبیه اون یکی دوستم درست نیست. شاید بتونم مثل اونها بشم، اما من میتونستم موقعیت خودم رو بهتر درک کنم و در یک فضای خیلی بهتر عمل کنم، به کسی تبدیل بشم که باید میشدیم. مثل قهرمانان ورزشی که حتی دبیرستان رو هم تموم نکردند. خود من کلی موقعیت شغلی خوب رو به خاطر این استرس زیاد نپذیرفتم. پشیمون هم نیستم که وای اگر میرفتم چقدر خوب میشد.
۳- مشکل چیزایی که گفتم و به عمد روی استعدادها تاکید نکردم این بود که ما نسبت به اون شرایطی که گفتم آگاهی نداریم! اگر هم داریم مرتب فراموششون میکنیم. اگر آگاهی داشته باشید، شاید، شاید بتونید با ترکیب بعضی از دانشهای دیگه جبرانش کنید. اما باز هم به نفعتونه کارای بهتری کنید. مثلا اگر عملکرد استرس خیلی بالا است، برید سمت کارهای کم استرس، برید سمت کارهایی که میشه در فضای سالم هم انجام داد. اون موقع در واقع استرس، نهتنها چیز بدی نخواهد بود، بلکه نگهبان شما برای رسیدن به هدفتون خواهد شد. مثلا منی که استرس اذیتم میکنه، سعی میکنم تعدادی سخنرانی یا رخداد متناسب با زمینهام به صورت کاملا محدود (۵ تا در سال) رو انجام بدم. استرس نگهبان من خواهد بود تا برای اون سخنرانی بهتر آماده بشم.
من در اکثر کارهام بچه خوک اول یا دوم هستم.اما ته قلبم همیشه دوست داشتم بچه خوک سوم باشم .
نمیدونم حالا به عنوان بچه خوک اول یا دوم خودم را بپذیرم یا سعی کنم شبیه سومی بشم که بیشتر میپسندم!
۱- اول بپذیرید که شما خوب هستید و دیگرانی که از نوع دیگر بودهاند هم خوبند. ممکن است اشتباهات خیلی بدی در زندگی خود داشتهاید، اما آنها ربطی به خوب یا بد بودن شما ندارد. انتخابهای بد را کم کنید اما سعی کنید به فرایندهای انتخابهایی که تا به حال داشتهاید دقت کنید. چه چیزی بیشترین عامل انتخاب بد شما بوده.
۲- ببینید واکنش شما در مقابل استرس و سایر پارامترها چطور است؟ اگر خواستید مثلا دریافتی یک شغل را یا قیمت خرید یک منزل را در پارامترهای انتخاب خود بگنجانید، جایی هم برای شرایط اولیه خود بگذارید.
۳- اشکالی نداره که مدل خود را تغییر بدید. فقط همونطور که گفتم کمی نسبت به انتخابتون آگاهانهتر عمل کنید و چیزهای جانبی که گاهی از اصل مهمتر هستند رو هم در نظر بگیرید.
مثلا من فهمیدم که تحمل استرس شغلی رو ندارم، بنابراین با چند جا کار کردن (برای کم کردن استرس ناشی از عدم دریافت حقوق) و انتخاب شغلهای کم استرس مسیر بهتری رو برای خودم انتخاب کردم. الان احساس رضایت بیشتری دارم، به نظرم رشد خیلی بهتری هم داشتم.
باز هم این موضوع رو در قسمت ۳ ادامه خواهم داد.
سلام؛ موضوعی که مطرح می کنید رو تا حدی درک می کنم و موافقم. وقتی حرف از تاثیرات ژنتیک میشه خیلی افراد جبهه گیری می کنند؛ چون یک نوع اجبار و داده ای غیرقابل تغییر رو پیش چشمشون میذاره. با اینکه به راحتی تفاوت های شخصی رو قبول می کنند؛ مثل اینکه کسی زود عصبانی میشه یا کسی کم خوابه یا کسی اهل سفره ولی دوست دارند اسمش رو سلیقه شخصی بذارند؛ از جنس انتخاب نه اجبار ژنتیک در صورتی که همه می دونیم انتخاب نیاز به فکر و درنگ داره، تمایلات شخصی آنی رو نمیشه انتخاب دونست؛ حداقل انتخاب آگاهانه یعنی هدفمند دونست.
زیاد می شنویم که میگن انسان نباید ارزش هاش رو از افراد جامعه بگیره، باید در درون خودش دنبال اهداف و ارزش های زندگیش باشه؛ مگه درون ما چه وجود داره؟ به نظر من ژنتیک، تجربه سالهای زندگی، افکارمان درباره شرایط جامعه و سایر مطالعاتمان.
لغت “شخصیت” به معنای داشتن خصوصیاتی مشخص و نسبتا پایدار است. اگر ما در خصوصیات اصلیمان ثبات نداشته باشیم عملا شخصیتی نداریم. من با مطالعات شخصیت شناسی که فراتر از چند تست موجود است به خصوصیات شخصیتیم پی بردم و از خیلی از شک ها، حسرت ها و رقابت ها نجات پیدا کردم. اینطوری می دونم در چه زمینه ای باید از خودم توقعات بالایی داشته باشم و تلاشم رو در همون زمینه ها متمرکز می کنم. انقدر عمر نمی کنم که بخوام در تمام زمینه ها رشد داشته باشم یا حتی خودم رو به میانه اون خصوصیات برسونم. مثلا من علاقمند به مهمانی و گفت و شنود در جمع های دوستانه نیستم و نخواهم بود یا من علاقمند به صحبت های عمیق و شخصی هستم و می خواهم مشاور دانش آموزان بشوم (این تمایلات به خصوصیات شخصیتی من مثل درونگرا و احساسی بودن برمی گردد).
سلام
ممنونم از نوشته های مفیدتان، بخصوص مطالبی که در رابطه با کتاب خوانی می نویسید برایم بسیار آموزنده است و به صورت منظم پیگیرآنها هستم.
با خوندن هر دو مطلب “محک سه بچه خوک” فکر می کنم به مدل ذهنی خوک سوم این داستان، نزدیک تر باشم.
به نظرم در هر سه مدل استرس وجود دارد و تفاوت می تواند در روند استرس و نوع استرس وارد شده می باشد. مثلاً خوک اول شاید در ابتدای امر استرس کمتری داشته باشد و به سودآوری بیشتر دست پیدا کند اما به مرور زمان احتمال برعکس شدن این روند بیشتر است یعنی پس از گذشت مدت زمانی شاید نیاز باشد استرس های مزمن را تحمل کند.
خوک سوم هم شاید در آغاز به کار استرس و هزینه بیشتر از جمله تمسخرو اهانت اطرافیان را تحمل کند و منافع و حمایت های کمتری داشته باشد اما به مرور زمان از میزان استرس ها کاسته می شود و به سودآوری بیشتر دست پیدا می کند.
– برای خوک سوم سودمندی و آسایش در پایان کارمهم تر است و برای خوک اول راحتی و سودمندی درآغاز کار اهمیت دارد.