۱- سرگذشت ۶۰ روزه
سال گذشته، خواستم وبلاگی را روی صفحه شخصی خودم راهاندازی کنم. وردپرسش رو نصب کردم، سه تا نوشته را تعیین کردم، تیتر زدم…. اما نشد! آنقدر سرم شلوغ بود و درگیر کار بودم، که تا چندین ماه به کل، توان شروع به کار رو نداشتم.
گذشت و گذشت تا زمانی که اواسط مرداد، کمی سرم خلوت شد. در واقع کسانی که با آنها کار میکردم در بازخورد و برگرداندن دادهها تاخیر داشتند. دیگه برای یک مدت کوتاهی یه شغله شده بودم! کلی فکر کردم و گفتم بهترین کار در این زمان چیست؟ خوشبختانه ایده ادامه وبلاگ به ذهنم خورد. ۱۶ مرداد یک ایده اولیه را آغاز کردم، اما از ۱۷ مرداد، به صورت جدی کار را استارت زدم و هر روز، سعی کردم حداقل یک نوشته را قرار دهم. حتی برخی روزهای اول، در یک روز ۳ مقاله قرار میدادم. نمیدانستم قرار است به چه چیزی تبدیل شود. فقط قصدم این بود بنویسم و یاد بگیرم.