۱- بالاخره دیوانه کیست؟
این یک داستان کوتاه و بسیار درسآموز از خاطرات پدرم است. دوست داشتم با شما در میان بگذارم.
پدرم تعریف میکرد روزی با یکی از آدمهای باسواد به اسم (مستعار) حکیم، در یک شهر حرکت میکردند. پدرم در آن شهر، آشنا زیاد داشت و نسبتا مردم آن شهر را میشناخت.
توی خودرو که داشتند میرفتند، در همان زمان، یک توانخواه (پانوشت ۱) در خیابان بود که زن و مرد، کوچک و بزرگ سر به سرش میگذاشتن و مسخرش میکردن.