این شعر مولانا رو توجه کنید. واقعا استادی رو به حد کمال رسونده.
آن نیاز مریمی بودست و درد **** که چنان طفلی سخن آغاز کرد
جزو او بی او برای او بگفت **** جزو جزوت گفت دارد در نهفت
دست و پا، شاهد شَوَندت اِی رَهی **** مُنکری را چند، دست و پا نهی
ور نباشی مستحق شرح و گفت **** ناطقهٔ ناطق ترا دید و بِخُفت
هر چه رویید از پِیِ محتاج رُست **** تا بیابد طالِبی چیزی که جُست
حق تعالی، گر سماوات آفرید **** از برای دفع حاجات آفرید
هر کجا دردی دوا آنجا رود **** هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود **** هر کجا کشتیست آب آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور بدست **** تا بجوشد آب از بالا و پست
تا نَزاید طِفلکِ نازک گلو **** کی روان گردد ز پستان شیر او
رو بدین بالا و پستیها بدو **** تا شَوی تشنه و حرارت را گِرو
بعد از آن بانگ زنبور هوا **** بانگ آب جو بنوشی ای کیا
حاجت تو کم نباشد از حشیش **** آب را گیری سوی او میکشیش
گوش گیری آب را تو میکشی **** سوی زرع خشک تا یابد خوشی
زرع جان را کش جواهر مضمرست **** ابر رحمت پر ز آب کوثرست
تا سقاهم ربهم آید خطاب **** تشنه باش الله اعلم بالصواب
۱- توهم دانش
موضوع اینه که ما اگر به اندازه کافی عمیق نشیم، به اندازه کافی از دنیای خودمون اطلاع نداشته باشیم، به اندازه کافی از ندانستههای خودمون دانش نداشته باشیم،
توهم دانش بهمون دست میده. خودمون رو بینیاز میدونیم. به محض این که یک نگاهی به یک حوزه میکنی، یک ویدیو میبینیم یا یک کتاب رو دانلود میکنیم، اعلام میکنیم که اون موضوع رو بلدیم. چون اون اندازه بلدیم، ضعف از ما نیست که، مثل خیلیها ادعا میکنیم:
– توی ایران کتاب خوب نوشته و ترجمه نمیشه (حالا اگر ازش بپرسی چند تا کتاب رو مرور کردی، آخرین کتابی که خوندی چی بود؟ میگه شازده کوچولو! اون هم همش رو نخونده!)
– توی ایران فیلم خوب ساخته نمیشه (حالا اگر ازش بپرسی تاحالا چند بار سینما رفتی و چند درصد فیلمهای سینمایی رو تمام و کمال و داخل سینما دیدی؟ یادش نمیآد)
– توی ایران تمامی استارتاپها شکست میخورن، اونهایی هم که شکست نمیخورن، وصل هستند به فلان نهاد نظامی! (اگر ازش بپرسی ساختار یک استارتاپ چه شکلیه؟ چند تا استارتاپ داریم و … کلا میتونه اسم چند تا شرکت رو نام ببره که استارتاپ نیستند و نبودند.)
– توی ایران استاد خوب نداریم، همه استادا دنبال تنبلی و … فلان هستند. اساتید هم در مورد دانشجوها همین رو میگن. (اگر ازش بپرسی چند تا دانشگاه رو رفتی؟ چند تا دانشجو داشتی؟ چند تا استاد دانشگاه میشناسی؟ تهش میتونه استادای خودش رو نام ببره)
موضوع اینه که حتی شبکههای اجتماعی هم روی این آتش
قوه توهم ما، بنزین میریزه! همزمان از فناوری هوش مصنوعی مطلب میگذاره و از محیط زیست. از مذهب میگذاره و از سیاست. همشون هم در چند جمله. اگر ازشون بخوای در حد ۵ پاراگراف توضیح بدن، میمونن، اما تا دلت بخوان ادعا دارن.
ما معمولا توهم دانش داریم. اگر بتونیم با این توهم دانش مقابله کنیم، (شعر رو بخونید، این استعارهها از شعر بالا است) مثل یک نوزاد میشیم که باعث روان شدن شیر در پستان مادر میشیم، مثل یک کوزه میشیم که خالی میشه تا بتونه دوباره به خودش آب بگیره، مثل یک ورزشکار میشیم که نیاز پیدا میکنه آب بخوره، مثل دردمندی خواهیم شد که به دنبال دوا میگردد، آسمانهایی خلق میشوند که برای دفع حاجات و اعلام نیاز ما هستند، مثل یک مستحق و محتاج به دانش میشویم که به خاطر ما ناطقان عالم زبان برایمان باز میکنند و شرح میدهند.
این که خود را از توهم دانش دور کنیم، این که احساس نیاز کنیم برای دانستن بیشتر، این که به نادانی بیشتر خود دانش بیشتری پیدا کنیم، اهمیتی اساسی در توسعه مهارتها و دانش ما دارد.
وقتی این توهم را از خود دور کنیم، دیگر احساس انباشت اطلاعات، بینیاز بودن از کتاب، بینیاز بودن از شنیدن حرف بزرگان، بینیاز از تجربه نخواهیم کرد.
موضوع این جاست که علوم را اگر در سطح نگاه کنید خیلی ساده به نظر میرسند! شما به یک قطار نگاه میکنید، احساس میکنید که این که کاری نداره، چند تا آهن انداختن، چند تا چرخ و یک اتاق آهنی، راحت قطار ساخته میشه! به همین سادگی. یا مثلا همین چند وقت پیش، میگفتن که ساختن این همه هواپیما که کاری نداره، شما فقط پول رو بدید ما، خودمون همه چیز رو میسازیم. کسی نبود ازشون بپرسه چرا نتونستید توی ۳۵ سال خودرو (که دانشساخت و ریسکش نصف هواپیما هم نیست) بسازید؟ چرا نتونستید توی تکنولوژیهای سادههم موفق بشید؟ به قول محمدرضا شعبانعلی، هنوز نتونستید خطکش با دقت سانت بسازید اما ادعای نانوی شما، گوش فلک رو پر کرده؟
همه اینها توهم دانشه، فقط هم به تکنولوژی محدود نیست، دانش سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و … هم ماشالله کم مدعی نداره.
من رو ببخشید که این جوری ناله میکنم، کمی از این نحو نوشتن، شرم دارم و حذر دارم، اما چارهای نبود.
۲- معنای بلد بودن را بدانیم. معنای کارشناس شدن را بدانیم.
حداقل توی دانشگاه با این موضوع خیلی برخورد کردم، وقتی یک حوزهای رو درس میدم، بچهها با چنان نگاه عاقل اندر سفیهی به من نگاه میکنند که گاهی اعتماد به نفسم در معرض خطر قرار میگیره، اما گرفتن یک امتحان میانترم ساده، همه چیز را اثبات میکند، حتی الفبای موضوع را هم بلد نیستند، اما تو را با نگاهشان تحقیر میکنند.
وقتی صحبت میکنی که مثلا فلان درس را بلدی؟ میگوید بله فولِ فولم! از او میخواهی یک تمرین فصل یک کتاب مرجع آن درس را حل کند. او میماند و میگوید نه در آن حد! یاد یک داستان طنزی میافتم (شاید قبلا گفته باشم):
به طرف میگویند کار با کامپیوتر بلدی؟ میگوید بله، خیلی… میگویند، خب آن کامپیوتر که آنجاست رو روشن کن. میگوید دیگه نه در این حد که!
پیشنهادم این است که معنای
بلد بودن یک درس،
کارشناس بودن در یک حوزه یا
تسلط را یک بار برای خودتان بنویسید.
– معنای بلد بودن یک درس این نیست که نمرهای خوب از آن گرفته باشید، این نیست که یک بار یا چند بار آن کتاب را خوانده باشید. بلکه به آن معناست که تمام تمرینات کتابهای اصلی در آن حوزه را به طور کامل حل کرده باشید. یکی از مشکلات عمده دانشجویان در دوره دانشگاه همین است. کمی که مطالعه میکنند، با خود میگویند من که دیگه همه چیز رو خوندم، نیازی نیست بیشتر کار کنم و به همین خاطر میرن سراغ کارهای جانبی. معنی بلد بودن را در ذهن خود عوض کنید و در جا نتایج آن را ببینید.
– معنی کارشناس یک حوزه بودن، گرفتن لیسانس یا مطالعه چند کتاب اولیه در آن حوزه نیست. واقعا به معنی مورد قبل، باید مباحث و درسهای آن حوزه را بلد باشید. کار کرده باشید. اخبار آن حوزه را دنبال کنید. مطالب روز آن حوزه را بلد باشید.
۳- به کتاب چه؟
کتاب کمک میداند تا بر بخشی از عرصه نادانیهای خود، دانایی پیدا کنیم. بخش زیادی از نادانی خود را بشناسیم. وقتی وارد کتابهای جدی میشوید، عجز و ضعف خود را در درک کتابها میبینید. میبینید که یک نویسنده، چندین سال برای نوشتن یک کتاب خوب زحمت کشیده، احتمالا با منی که چند ماه است کار را شروع کردم خیلی فاصله دارد. الگو پیدا میکنم. بیشتر ...