۱- جوشاندن سر سگ در دیگ خود
یکی از اقوام دوستداشتنی ما که همین دو سال پیش مرحوم شد (داستان جالبی داره که دوست دارم مفصل در موردش بنویسم)، یک مرغداری بسیار بزرگ (۴۰ هزارتایی) داشت. وقتی سر مزرعهاش میرفتم و اهاش حرف میزدم، میپرسیدم: «حال مرغات چطوره؟» میگفت: «همه از من یک جواب میشنون، مرغها عالین!». گفتم یعنی همیشه یک جواب رو میدی؟ گفت آره. تا دوستا خوشحال شن و دشمنا ناراحت!
همون سال بود که به خودم اومدم و دیدم، هر کی میشناسم داره از وضع بدش ناله میکنه. پس کیه که میره فلان مسافرت؟ کیه که این همه خونه و ماشین میخره؟ کمی که تحقیق کردم، فهمیدم، مردم مرتب میگن من وضعم بده، یا وقت ندارم، تا یک وقت اگر دیگری اومد ازش چیزی بخواد (پول یا زمان)، خودش شرم کنه و نیاد!