سالها پیش در دوره دبستان، اوقات تنهایی خودم را با بازی شطرنج میگذراندم. آنهم با بزرگترین رقیبم، یعنی خودم… روزها و روزها با خودم شطرنج بازی میکردم و خودم را ارتقا میدادم.
آنقدر عجیب کار کردم که خیلی راحت مقام اول شهرستان را در شطرنج کسب کردم … جایزه من شد یک شطرنج خیلی قشنگ و گرانقیمت (مربوط به آن زمان و دقیقا مشابه عکس بالا). مهرههای بزرگ، صیقلی و با بالاترین جزئیاتی که تا آن زمان دیده بودم. آنقدر برام ارزش داشتند که توشون رو گچ گرفتم، کفشون رو پلاستیک زدم. هر بار که خارجشون میکردم: در اتمام کار، موقع گذاشتن در کیف چرمی، با دقت میشمردم تا به ۳۲ برسند و یک وقت، خدای نکرده یکی از مهرهها گم نشه.