یک رخدادی که این روزها خیلی در اطرافم میبینم، هوسرانی و شهوت بالا در انواع لذتهاست! منظور من لزوما مباحث جنسی و شراب و … نیست. حتی موضوعات کاری، تحصیلی، مالی و … رو هم شامل میشه. دوستانی میبینم که میخوان انواع لذتهای متعدد رو تجربه کنن. از تحصیل در بهترین دانشگاهها گرفته تا خدمت به همنوع، از دیدن جاهای مختلف دنیا گرفته، تا همنشینی با بهترین آدمها، از اثر گذاری علمی، تکنولوژیک و در دنیا گرفته تا آرامش مالی و جانی، از هیجان روزمره گرفته تا امنیت شغلی، مالی و خانوادگی.
وقتی با افراد مختلف صحبت میکنم، واقعا حیرت میکنم که این آدمها چی در مورد خودشون فکر کردن؟ خودشون رو چی فرض کردن؟ چقدر جو فیلمهای سوپرمن، بتمن و… گرفتتشون که فکر میکنن میتونن همزمان خوشتیپ، قوی، باهوش، خدمتگزار، بامعنا و … باشن.
تازه این همه ماجرا نیست.
گاهی چنان با لذتهای واقعی ما بازی میشه (حالا به خاطر حمله فرهنگی، تبلیغات، تخریب و …) با انگیزههای ما بازی میشه (دلایل سیاسی، اقتصادی و …) که بعد از ۳۰ سال شاید تازه بفهمیم که چه اشتباهی میکردیم!
چنان شستشوی مغزی میشیم که باید چند سال بگذره تا اثر اون شستشو از بین بره و بتونیم ببینیم (تازه اگر بتونیم از دام نوستالوژی و فریبهای ذهن خلاص بشیم).
دوست دارم در سری «چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟ » کمی به انگیزهها و لذتها بپردازم، که البته مسلمه با توجه به جاری بودن محتواش، نظم آنچنانی نخواهد داشت و کمی شلخته خواهد بود.
فعلا میدونم قسمت بعد میخوام در مورد اپیکورها حرف بزنم و بخشهایی هم از دانشگاه و مقالات بگم. اما در مورد بعدش نمیدونم.
عنوان این سری هم از شعر سهراب گرفته شده:
من نمی دانمکه چرا می گویند اسب حیوان نجیبی استکبوتر زیباستو چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیستگل شبدر چه کم از لاله ی قرمز داردچشمها را باید شست جور دیگر باید دیدواژه ها را باید شستواژه باید خود بادواژه باید خود باران باشدچتر ها را باید بستزیر باران باید رفتفکر را خاطره را زیر باران باید بردبا همه مردم شهر زیر باران باید رفتدوست را زیر باران باید دیدعشق را زیر باران باید جست
۱- تخم مرغ از کجا میآد؟
از مقعد مرغ! بله درست خوندید، یکی از کثیفترین جاهایی که میتونید بهش فکر کنید. یکی از خوشمزهترین غذاهای موجوده. حداقل هنوز برای من، این غذا خوشمزهترینه.
این بخش یکم از این نوع کثیفه، اگر دوست ندارید، از بخش بعد (۲) شروع کنید.
بحثهایی میشد در خوابگاه در مورد این که اگر مثلا بشقابی، قاشقی یا وسیلهای به ادرار یا مدفوع آغشته میشد، میگفتن دیگه حالمون به هم میخوره! ولی من همیشه با تعجب از اونها میپرسیدم که پس با دستتون چکار میکنید؟ اون رو هم میندازید دور؟
یک بحثهایی در مورد پفک یا برخی دیگر از مواد غذایی میشده که ببینید اگر کمی بمونه به هیچ وجه پاک نمیشه، یا اگر سیگار بکشید، مثل اون پنبهها در آزمایش کثیف میشن. اما یکی نیست بگه اگر
هوای گرد و خاکی رو تنفس کنیم که دیگه نباید چیزی اون تو بمونه، اگر بوی بهترین غذاهایی که براتون لذتبخشه رو بشنوید، باید کل ریتون پر روغن کثیف شده باشه!
یگ سری تحقیقات جالب هم شده بود که نشون میداد بر خلاف بسیاری از تبلیغات برای آب معدنی، به لحاظ سلامت بدن، فرق چندانی بین آب شیر (حتی در شهرهای کثیف) با آب معدنی وجود نداره (این لینک رو دنبال کنید).
گاهی برای قهوه کوپی لواک که به نوعی گرانترین قهوه دنیاست، بحث میشد که برای تهیه این نوع قهوه باید دانههای قهوهای خاص رو از دستگاه گوارش گربه زباد یا Asian Palm Civet عبور داد و دونههای قهوه خارج شده از مقعد رو پردازش کرد! کلی آدم این موضوع رو تهوعآور و احمقانه میدونن! من همیشه مثال تخممرغ یا کود مورد استفاده برای درختان و گیاهان رو مثال میزنم.
مثال جالب بعدیش، تمسخر ملخخوردن یا حشره خوردن چینیها و سایر اقوام هست (فعلا بحث حرام و حلال ندارم). اما نکته اینجاست که مگر خود ما کلهپاچه، سیرابی، و سایر ادوات و آلات و گاو و گوسفند رو نمیخوریم؟ چطور میشه اینها رو لحاظ نکرد و کار اونها رو مسخره کرد؟ (جریان سگ بودن ماهی سبزیپلو رو هم دوست داشتید بخونید، در ضمن ماجرای کارت کرواسی هم به این ماجرا مربوطه).
۲- دون خوان
فکر نمیکنم ۲۰ تا کتاب مثل «افسانه سییزیف» از آلبرکامو تونسته باشن اینقدر من رو به وجد بیارن. حوصلههم ندارید متنهای سنگینش رو بخونید، برید فصل آخرش، اونجایی که داره در مورد دونخوان (بعضی جاها هم دون ژوان میگن) افسانهای (پسری که میتونست سریع با دختران زیادی ارتباط عاطفی برقرار کنه و … رو با سیزیف افسانهای که بدترین عذاب الهی رو به دوش میکشید. اون ناچار بود یک سنگ بزرگ رو بردوش ببره بالای کوه، بعد اون سنگ به خاطر عذاب الهی پایین میافتاد و دوباره ناچار بود این کار رو تکرار کنه! اگر کتاب «پاداش» دنآریلی رو خونده باشید، یا از آزمایشاتش اطلاع داشته باشید، احتمالا از گروه بدبخت سیسفوسی (همون سیزیف) آگاهی دارید.
نکتهای که آلبرکامو توی اون مقاله (که به صورت کتاب ترجمه شده) خیلی زیبا بیان میکنه اینه که به نوعی اون سیزیف خوشبخته و دونخوان همچین خوشبخت نیست! مشابه همین حرف رو هم دنگیلبرت در بیان مقایسه کسی که جایزه ۲۴ میلیون دلاری برده و کسی که قطع نخاع شده بیان میکنه! ماجرا اینه که دونخوان قرار نیست از اون زنهای جدید لذتی بره! فقط قصدش اینه که بره دختر بعدی رو فتح کنه! مثل کسی که قراره دور دنیا رو در ۸۰ روز بگرده، قرار نیست از جاهای مختلف دنیا لذتی ببره! هدف اصلیش فتح یک جا و رفتن یک جای دیگر برای فتح کردنه. مثل دانشآموزی میمونه که تلاش میکنه هر چه زودتر و بیشتر تستهای زیادی رو بزنه تا بتونه امتحانش رو پاس کنه و فکر نمیکنم کسی به لذت بردن از حل مسئلههای توی کنکور فکر کرده باشه! اگر چه وقتی برای یک مسئله وقت میگذارید و حلش میکنید، لذتی وصف نشدنی بهتون دست میده که به قول مریم میرزاخانی بزرگوار
بدون علاقه داشتن به ریاضی ممکن است آن را سرد و بیهوده بیابید. اما ریاضیات، زیبایی خود را تنها به شاگردان صبور نشان میدهد. پرارزشترین بخش [مطالعه ریاضی] لحظهای است که میگویی ‘آها!’. ذوق کشف و لذت فهمیدن چیزی جدید. احساس ایستادن بالای یک بلندی و رسیدن به دیدی شفاف و واضح.
الان قصد ندارم بحث سیزیف و دونخوان رو بیشتر ادامه بدم، اما خواستم بگم، خیلی چیزها که از نظر ما لذته یا پرمعناست، یا کار مهمی به نظر میآد، ممکنه
– از دید فرد دیگه یا
– در لحظهای دیگر، یا
– به خاطر هدف دیگهای
لذت و معنای زیادی نداشته باشه. حالا این تازه برای خود یک انسانه، چه برسه به این که بخواهید برای دهها نفر دیگه تجویز معنا و لذت کنید.
۲- قدرت رسانه و پول
یادم میآد عموی مادرم، که قبلا هم صحبتش رو کرده بودم، یک موضوعی رو مرتب تکرار میکرد:
اگر یک گدا لاغر باشه، میگن نون نداره بخوره
اگر یک پولدار لاغر باشه، میگن ببین چقدر به تیپش میرسه و مواظبه که اضافی نخوره!
اگر یک پولدار لباس خوب بپوشه، میگن ببین چقدر خوشتیپه و خوب به خودش میرسه
اگر یک بیپول لباس خوب بپوشه،میگن نگاه کن ندید بدید بدبخت میخواد خودش رو الکی پولدار نشون بده.
خلاصه این که پرچم لذت (پرچمی که در جنگ مسیر حرکت رو نشون میداد) پولدارها و سلبریتیها به دست میگیرن، صاحبان رسانه به دست میگیرن. این میشه که کشورهای با رسانه قدرتمند، میتونن لذتها رو بر سایر کشورها تحمیلکنن، حتی میتونن معنای جدیدی رو در ذهن تمامی دنیا بکارن (این گفتگو با یزدان و مقالات بعدی مربوطه رو بخونید متوجه میشید منظور من چیه)، این میشه که ما بیابانهای خودمون رو دوست نداریم، اما دوست داریم بریم بیابانهای آفریقا رو ببینیم. شهرهای نزدیک خودمون رو ندیدیدم، اما دوست داریم بریم کشورهای دیگه رو ببینیم (در «ما معمولا در طلب آنیم که نیست! آن چه هست ارزش ندارد.» هم یکم این موضوع رو عمیق کردم، که گاهی این موضوع ناشی از خواستن دستنایافتنیهاست. خیلی اوقات این موضوع آسیب شدیدی به ما وارد میکنه.
خلاصه حرفهام اینه که بهتره کرکس رو بگذارید توی قفس و کبوتر رو آزاد کنید! بهتره خیلی از اوقات با چیزهایی که دارید لذت ببرید و دنبال این نباشید دیگران چی میگن در مورد شما! مثلا:
– اگر در ذهن شما کاشتن که باید برای یک محقق برتر بودن، مقاله داد توی دنیا، اون هم با ایندکسهای مسخره (مثل ISI و …)
– اگر در ذهن شما کاشتن که شهر بازی رفتن و کافه رفتن، بیشتر از طبیعتگردی و دیدار خانواده باارزشه
– اگر در ذهن شما کاشتن که اگر روزی ۱۲ ساعت کار کنید دیگه نمیتونید از زندگی لذت ببرید، یا وقت نمیکنید به خانوادتون برسید
– اگر در ذهن شما کاشتن که حتما باید موضوعات سنگین بخونید تا آدم با فرهنگی بشید
و دهها مورد دیگه که خودتون میتونید اضافه کنید، بدونید احتمال فریبخوردنتون بالاست. شما باید پرمعناترین و شادترین زندگی که به دهن خودتون خوش میآد رو پیدا کنید (هر چند نمیتونید هر دو رو همزمان بالا ببرید).
.
عالی بود کاملا موافقم شاد بودن باید از عمق دل بیاد بیرون شادی رو نباید تقلید کرد
سلام میثم جان.
راستی اگر خواستی این سری رو ادامه بدی، میتونی همون کتابی که خودت بهم معرفی کردی رو هم توی متون بعدیت بیاری.
کتابِ داشتن یا بودن اریک فروم.
واقعاً به نظرم جا داره که این کتاب رو هم کمی باهم تحلیل کنیم.
بذار از همون فصل اولش یک چند خطی رو برات بنویسم.
***********************
«داشتن» و «بودن» و اهمیت تفاوت آن دو
مساله «داشتن» در برابر «بودن» بطوریکه بودن علیالبدل داشتن قرار گیرد برای شعور عام یا فهم عادی چندان جذبهای ندارند. چنین بنظر میرسید که «داشتن» یک پدیدهی عادی زندگی است:
ادامه زندگی مستلزم داشتن لوازمی است. بعلاوه، برای آنکه از اشیاء و لوازمی لذت ببریم، باید آنها را داشته باشیم. در فرهنگی که هدف غائی آن داشتن است- و داشتن هر چه بیشتر و بیشتر- و در فرهنگی که میتوانیم بگوئیم فلان شخص «یک میلیون دلار ارزش دارد» چگونه «بودن» میتواند علیالبدل «داشتن» قرار گیرد؟
بعکس چنین مینماید که جوهر «بودن» «داشتن» است، و اگر کسی چیزی ندارد چیزی هم نیست.
********************
از اینجا به بعدش رو هم توی متنهای بعدیات ادامه میدم.
ارادتمند
سعید فعله گری
سپاس سعید عزیز، خوشحال میشم کمک کنی.
عالی بود.