بهانه من برای این نوشته، دیدگاههای سارا حقبين و علیرضا در نوشته بخش حالٍْخوبکُنَک! است. لازم به ذکره که من پاسخ ندادم، بلکه این نوشته رو از متن اونها الهام گرفتم.
۱- هنر تنفس و خندیدن
ما به آرامی یاد میگیریم که نفسکشیدن خود را به نحوی کاملا نامحسوس انجام دهیم، بدون حرکت شکم. یاد میگیریم که خندیدنهای بلند را به نیشخندهایی تبدیل کنیم که اگر کسی در جمع نبوده باشد، نمیداند این نیشخند به خاطر شادی است یا از روی تمسخر.
انسان نمیداند که در کودکی فقط چند نفر (حداکثر ۴ نفر) واقعا برای ما زحمت کشیدهاند، بقیه که قربان صدفه ما میرفتند، نیازی نبود.. تَر و خُشکمان کنند. توقعمان الکی زیاد شده که انتظار داریم افرادی زیادی به فکر شاد کردن ما باشند. کودکی هم چنین خبری نبوده. کودکی بود، که ما میدانستیم بزرگتری هست که هوای ما را دارد، بیناراحتی و نگرانی بازی میکردیم و ممکن بود سر زانوهای شلوارمان، جلو کفشهایمان سوراخ شوند. در عوض چیزهای بزرگی را برای خود داشتیم: زندگی و شادی.
سوال اینجاست که به خاطر جلوی کفش و سر زنانوی شلوار، سر زشت شدن در خندهها، چقدر از زندگی خود خرج کردیم؟ چقدر افزودیم…
نمیخوام خیلی بیبند و باری رو رواج بدم، اما لزومی نداره خودمون رو اونقدر بگیریم. نمیخواد با خودمون بگیم: وای من مدیرم، وای من استاد دانشگاهم، وای من … خوب که چی؟ این همه عمر رو برای چی نابود کنیم؟چرا خوش نباشیم؟ نمیگم دیسیپلین کاری رو کلا کنار بگذارید، ولی حداقل مواظب باشید که خیلی ارزون زندگی رو نفروشید.
۲- نیازی نیست علمی بخندید، با علم حالتون خوب بشه، یا آمار به نفعتون باشه…
اغلب علوم روانشناسی، تجاری و پزشکی، اموری بر اساس آمار از تجربیات گذشته هستند. شما به این فکر کنید که چه کسی فکر میکرد، فیسبوک زاده بشه، گوگل زاده بشه، اینستاگرام زاده بشه، دلار صعود کنه، بورس آمریکا سقوط کنه (در اون سال) و … چه کسی فکرمیکرد، اون امپراطورییهای بزرگ تاریخ ساخته بشن یا نابود بشن؟ من خودم خیلی با آمار سرو کار دارم، اما موضوع اینه که 50 درصد این دنیا سیاهیلشکر هستند! بنابراین میتونید متوجه بشید که چه بلایی سر آمار و علوم تجربی میآد؟
برخی که از من برای شرکت یا کنکورمشاوره میگیرن، بهشون میگم: «ببین ۵۰ تا ۸۰ درصد شرکتکنندگان کنکور سیاهیلشگرهستند! یکم بخونی، از اونها جلو افتادی». مردم دنیا اکثرشون سیاهی لشکر هستن، بنابراین من آماری رو میپذریم که به نفع منه…
(امیدوارم از من دلخورنشین)، من از دستم بر بیاد به دیگران هم کمک میکنم، اما دلیلی نداره به خاطر ناراحتی دیگران ناراحت باشم. دلیلی نداره، با اندوهناک، غمناک و نالهکنان نشون دادن خودم، به دیگران بفهمونم که من به فکر دیگران هستم؟ بر عکس، هیچ چیز به اندازه روحیه بالا و شاد من، جامعه رو رشد نمیده.
نکته اصلی من در این بخش اینه که نیازی نیست علم برای شما ثابت کنه که در بیپولی هم میتونید خوشبخت و خوشحال باشید. بدونید اگر چنین فکرکنید، خوشحالید، خوشحال میشید…نیازی نیست برید مطالعات «دن گیلبرت» رو بخونید که میگه، خوشحالی مصنوعی به اندازه خوشحالی واقعی در روحیه اثرگذاره… انجامش بدید.
لزومی نداره شما محتوای یک قرص رو بدونید تا حالتون خوب بشه، اتفاقا اگر مواد توش رو بشناسید، ممکنه اثرش کمتر هم بشه! قرصها معمولا خیلی کمتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید اثر دارن.
این متن در مدح قدرت تلقین نبوده و نیست! بلکه در مذمت نگاهی علمی به احساسات، حال و احوال بوده.
نگاه علمی به احساسات رو بگذارید کنار! یک بچه برای بازی (اگر دیگران به او علم اضافی ندن) نیازی به کفش دو میلیونی و توپ ۱ میلیونی نداره. اگرشده جورابهای خودشون رو گلوله میکنند و روی آسفالت و توی آفتاب بازی و شادی میکنند (کما اینکه ما همین کار رو بسیار کردیم).
اون کسی که میاد به بچه میگه حالا که اینجوری خوشحالی، ببین با توپ یکمیلیونی چقدر میتونی شاد باشی…. دانشدهنده نیست، دربهترین حالت یک احمق است.
من هرگز با علم و یادگیری مخالف نیستم، حتی عاشق این کار هستم. اما مواظب هستم که حد علم کجاست.
مرحوم حسین پناهی یک متنی دارد که بسیار زیباست:
میشود با یک لیوان چای هم مست شد،
اگر کسی که باید باشد، باشد…
من اگر جای او بودم و نمیخواستم بر دیگران نفوذ کنم و فقط میخواستم بر خود نفوذ کنم، با جمله دوم مخالفت میکردم و هرگز آنرا بر زبان نمیآوردم.
۳- علمِ کم، گاهی از بیعلمی هم بدتر است.
راستش ممکنه در دو بخش قبلی مرتب با خودتون کلنجار برید که چرا اینجوری شد؟ علم قاعدتا باید همه چیز رو حل میکرد، باید به ما شادی میداد.
ماجرا اینه که علم ما محدوده. بگذاریدد با یک مثال توضیح بدم براتون:
فرض کنید یک فرزند دست به بخاری داغ میزند و دستش میسوزد. ییاد میگیرد که دیگر نباید به آن دست بزند. آیا دفعه بعد به بخاری دست میزند؟
از نگاه علم ضعیف او دیگر به آن بخاری دست نمیزند. چرا که هنوز دانش این که بخاری میتوانسته روشن باشد یا خاموش را فراموش کرده است.
او اگر علمش کمی بیشتر بود، میتوانست بفهمد که الان که بخاری خاموش است، با بخاری روشن فرق دارد و ممکن است دست را نسوزاند!
اغلب نگرانیها، نالهها و خود دانا پنداریهای ما از نوع یک بخاری خاموش است! کاش این اندک دانش خود را مبنا قرار نمیدادیم و شادی خود را نابود نمیکردیم. پس هر کس گفت دانایی ناراحتی میآورد، به او بگویید شاید هنوز به مرحله فهم حضور یا عدم حضور شعله در بخاری نرسیدهای.
پانوشت: شاید نوشتههای زیر به نوشتههای بالا مربوط باشد.
درود به ميثم عزيز
١) از سياه لشكر شما استفاده كنم و بگم، عملا ما شاهد اشخاصي هستيم كه بيشترشون سياه لشكرن و مي رن دانشگاه. نمي خوام از دانشگاه تعريف كنم يا بدش رو بگم ولي اكثر اشخاص نااگاهانه فقط يك توالي رو ادامه مي دن كنكور-دانشگاه-ليسانس، فوق، دكترا-ازدواج-فرزند، در صورتي كه يكم توجه كنن و اگاهانه(سيستم دو-دنيل كانمن) انتخاب داشته باشن با اينه اطرافيان اثر گذار هست بر اون انتخاب ولي بنظر خروجي متفاوتي مي ده. كسي مي دونه چرا دانشگاه مي ره با كسي رفته فقط داره مي خونه متفاوته.
٢) يه موردي كه هست مثلا سلبريتي ها مي خوان پشت مردم باشن ولي چند مي گيرن و به گريه مي ندازن. جوري شده كه انگار شادي حرام شده. نه اينكه مورد و مشكلي نيست ولي با عام جامعه همنشين مي شي در نقش يه منتقد مي كوبن. بشخصه خودم منبع شادي خودم هستم و هم سعي مي كنم اطرافيانم رو شاد كنم، ديگه حالا اين خبر يا اون خبر رو بگم به صورت كلي احتملا مي دونن ديگه من چرا بگم.
٣) در نوشته هاي قبلي پيرامون نفس كشيدن گفتين اين ويدئو بنظر خوب رو مشاهده كردم كه از روز به بعد حداقل مي دونم به سمتي مي رم كه نااگاهانه تر به اين شكل نفس بكشم https://bit.ly/2DPsB7Z .
* جادي عزيز رو هم معرفي كردين خيلي انسان باحاليه. لبش خندون و نشاط دهنده و شاد 🙂
سبز و كامروا باشين.
سلام به میثم عزیز خیلی خوشحالم که مینویسی و در این یکسالی که نوشته هاتو خوندم خیلی چیزا یادگرفتم از اونها .
میخواستم در یه مورد منو راهنمایی کنی و اون بحث عدم اطمینان به اینده است .فرض کن یک فرد بخواد یه پلن برا خودش در چند سال اینده بنویسه الان خدمت سربازیه مثلا اپلای کنه یا استخدام یه جایه دولتی بشه و یا ارشد بخونه تو یه دانشگاه خیلی بهتر تو ایران وبعد تو یه شرکت خصوصی خوب مشغول بشه و نسبت به تمام این موارد نامطمئنه که بشه یا نشه در حالی که مزایا و معایبشون رومیدونه همینطور از لحاظ مالی و زمانی نیز توان ریسک نداره یعنی نمیتونه بگه اینکار میکنم نشد میرم سراغ اون یکی (یجورایی براش یه نابودی کامل محسوب میشه ). و از طرفی به تواناییهاشم اطمینان نداره مثلا نمیدونه میتونه تو یک کشور خارجی موفق باشه و…… چطور میشه به اینهمه عدم اطمینان فائق اومد و یا حداقل طوری پیش رفت که اظطراب و نگرانی نسبت به اینده کمتر باشه در حالی که عدم اطمینان هنوز باقیه ؟
دوست داشتم یه بیت از فاضل نظری رو در تکمیل حرف های شما اینجابنویسم
بهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیده ایم! ما به جهان یا جهان به ما
یک جمله عالمانه هم من اضافه کنم.
همه ما سیاه لشگریم. اینایی که فکر می کنند بقیه سیاه لشگرند، خود سیاهی لشگرند.
سیاه لشگری هم یک چیز نسبی است مثل عوام بودن. و الزاما بد نیست. ما نقطه ایم (نقطه بعد و اندازه و جرم و حجم ندارد) در مقابل بزرگی و وسعت دنیا و ابدیت و بی ابتدایی و بی انتهایی زمانی و مکانی دنیا. پس انقدر حرص نخوریم. به قول خود میثم از کارنگی : اخرش میمیریم. خونه پرش 120 سال می خواهید زندگی کنید مقایسه کنید با عمر زمین وهستی. گمیم تو این دنیا.
یک کلیپی بود از ناسا که قطر سیاره های منظومه شمسی رو مقایسه می کنه و خو رشید یه سری ستاره های دیگه و بعد کهکشان راه شیری و بعد بقیه کهکشان. تازه بزرگی دنیا رو کمی می فهمیم. بعد مقایسه کنید با بشری که فکر می کند در مرکز دنیا قرار دارد.
ای زمین بر قامت رعنا نگر – زیر پای کیستی؟ بالا نگر.
انقدر جوگیریم ما. 😉