قبل از این که شروع کنید، خواهش میکنم این صفحه را بخوانید و سعی کنید یک جواب را در ذهن یا کاغذ، ثابت در نظر بگیرید.
در آن جا صحبت از این بود که اگر در وسط صندلی عقب تاکسی بنشینید و دوطرفتان آدم نشسته باشد. پس از پیادهشدن سمت راستی شما، آیا شما به سمت راست خواهید رفت، یا همان وسط خواهید نشست. من اول دو بخش را به عنوان پیشزمینه اضافه میکنم، سپس سراغ جوابم و تحلیل جوابهای احتمالی خودم و شما میروم. آخر از همه هم میرسیم به خرسهای قطبی.
۱- آزمونها خیلی دقیق نیستند.
نکته اول این که آزمونها (از هر نوع) معمولا دقیق نیستند بلکه سعی دارند به ما کمک کنند کمی در باورها، دانش، محفوظات، تواناییها و رفتارهای خود دقت کنیم و برای رفتارهای ریز خود هم اصلاحیه بنویسیم. خیلی از رفتارهای ریز ما از جامعه ناشی شده است. جامعه هم خیلی حساب شده، روی ریزرفتارها تکامل نمییابد، صرفا در حد چندصدسال و آن هم در کلیت زندگی تکامل ایجاد میکند و خیلی به نوع زندگی شما کار ندارد.
آزمونها بر اساس همبستگی برخی رفتارها و تواناییها با یکدیگر طراحی شدهاند! مثلا وقتی از شما آزمون هوش میگیرند، این فرض را در نظر میگیرند که گرفتن امتیاز بالا در این آزمون، با سطح هوش شما (که با تحقیقات بسیاری کَمّی شده است) سازگاری دارد یا خیر.
۲- تصمیمگیریهای ساده انرژی میبرند. انتظارهای ساده، بیشتر.
این چیزی است که در بخش «خفگی در تصمیمگیری» در کتاب «تصمیمگیری» از «یونا لرر» و البته خیلی از جاهای دیگر مطرح شده است. در آن کتاب خیلی از آزمایشهای «دن گیلبرت»، «دن آریلی»، «تیموتی ویلسون»، «سیان بیلاک» و دیگران مطرح شده است (این پاراگراف را یک معرفی کتاب در نظر بگیرید).
قصدم از معرفی این کتاب، استفاده از یک آزمایش بسیار آموزنده از آن است.
فرض کنید در اتاقی خالی نشستهاید، یک نفر با روپوش سفید میآید و میگوید میخواهد یک آزمایش روی حافظه درازمدت شما انجام دهد. او یک عدد هفت رقمیرا به شما میگوید و از شما میخواهد برای ادامه به اتاق جانبی بروید. کمی باید پشت در آن اتاق توقف کنید. در کنار آن در، یک قطعه شکلات در حال خراب شدن و ظرفی از سالاد میوه قرار دادهاند.
حالا همان آزمایش را با افراد دیگر، دوباره تکرار میکنند. این بار به جای یک عدد، دو عدد هفت رقمی را برای حفظ کردن به طرف مقابل میدهند.
هدف آزمون، حفظ کردن اعداد نبوده، بلکه تاثیر آن در تصمیمگیریهای ریز شما است. نتیجه اعجاب انگیز بود.
(با اختلاف معناداری) بیشتر افرادی که دو عدد را حفظ کردهبودند (پانوشت ۱)، شکلات در حال خرابشدن را انتخاب کردند و اقلیت افراد حافظ یک عدد به آن شکلات رو آورده بودند.
در واقع، حتی تصمیم سادهای مثل انتخاب بین شکلات و میوه هم تحت تاثیر حفظ بودن یک عدد اضافه قرار میگیرد. از این دست مثالها (در همان کتاب و بقیه کتابهای مرتبط بسیار است).
انتظار هم، چنین است، گاهی یک انتظار ساده، کل ذهن شما را مشغول میکند، یافتن یک چیز انرژی میبرد. هر چه سریال بیشتری ببینید، در واقع دارید به صورت روزانه انرژی بیشتری مصرف میکنید، هر چه محتویات بیربط بیشتری را برای ذهن خود میفرستید، در واقع به خاطر نیاز به غربالگری (اگر باشد) کلی انرژی ذهنی از شما خواهد گرفت.
هر کسی کمی با طراحی الگوریتم سروکار داشته باشد، میداند که نگهداشتن یک عدد هفترقمی در حافظه، انرژی بسیار کمتری را از یک برنامه تصمیمگیری جریانی (زنده) نیاز خواهد داشت. شما برای یک تصمیم ساده و یک سری حرکات ساده کلی انرژی ذهنی استفاده میکنید.
بنابراین روزها میگذرد و با خود میگویید:
«من که کاری نکردم، من که درگیر پروژه هم نیستم، چرا انقدر ذهنم خسته است؟» یا «چرا انرژی آغاز این کار جدید را ندارم؟» و …
کمی در مورد تصمیمات روزانه خود فکر کنید و ببیند چند تا تصمیم کم اهمیت میگیرید.
۳- افکار بزرگ، ذهنهای بزرگِ پر انرژی میطلبند
فرض کنید برای این که بتوانید ذهن خود را پرورش دهید یا یک تصمیم خوب بگیرید، باید انرژی ذهن خود را به ۲۰۰ واحد برسانید. صبح بیدار میشوید (صبحانه فراموش نشود، جداگانه مینویسم برای صبحانه)، ذهن شروع به کار میکند تا انرژی خود را به ۲۰۰ برساند. ۲ تا برای تاکسی، ۳ تا برای سریال، ۴ تا توی شبکه اجتماعی، ۵ تا برای بحث بیخودی با راننده و …. انگار در سطلی دارید ۳ واحد در دقیقه آب میریزید و دقیقهای ۴ واحد از آن بر میدارید. آیا به نظر شما روزی خواهد رسید که انرژی ذهنی (در کنار تمرکز) به حدی برسد که بتوانید تصمیم بگیرید؟ (پانوشت ۲)
دقت کردهاید بسیاری از اکتشافات بزرگ تاریخ، نوشتن بزرگترین رمانهای تاریخ، زیباترین ملودیها، همه و همه در تنهایی انجام شده؟ نیوتون به خاطر وَبا به روستا پناه آورد و جاذبه را کشف کرد. فروید در تعطیلات تابستانی کشفیاتی را نهادینه کرد. نیچه به کوه پناه آورد. شاهکارهای ونگوگ در تنهایی، و خیلی از اکتشافات در تنهایی انجام شد اما در زمانی که به بطن جامعه آمدند، شکل گرفتند و به همین خاطر کسی متوجه نشد که این کارهای بزرگ در زمانی انجام شد که ذهن اجازه داشت به انرژی لازم برای خودش برسد. (در مورد این بخش بسیار خواهم نوشت)
ما برای جلوگیری از سرما، گرما، اشعه آفتاب، لباس میپوشیم. چرا که سریع اثر رعایت نکردنمان را میبینیم. اما متاسفانه سالها میگذرد و ما نمیفهمیم که از ذهن خود، بیهوده استفاده کردهایم (پانوشت ۳).
۴- جواب من به سوال، نه است.
من به هیچ وجه مدعی نیستم تصمیم من درست است، یا دارم کار درستی میکنم. نمیگویم دیگران اشتباه میکنند. صرفا سعی دارم انرژی ذهنی خود را هدر ندهم.
من حتی فراتر از این هم رفتهام!
۱- در تاکسی به سادگی جایم را عوض نمیکنم. حوصله صرف انرژی، استرس و تغییر مکان مرتب را ندارم.
۲- در انتخاب مغازه، سلمانی، مکانیکی و … (تا زمانی که احساس کنم نیاز است) تغییری نمیدهم و از یک جا خرید میکنم.
۳- سالهایی که دانشگاه میرفتم، میدانستم یک جا در ۲ کیلومتری دانشکده، جای پارک هست (بهینه بود)، که اغلب خالی است، گاهی با توجه به زمانهایی که میرفتم، امکان پیدا کردن جای نزدیکتر بود، اما نمیرفتم. نمیخواستم حتی برای پیدا کردن جای پارک هم انرژی بگذارم. ناخودآگاهم کار خودش را میکرد.
تا آنجا که توانستهام، کارهای جانبی را روتین کردهام. فقط برای چیزهایی انرژی میگذارم که برایم ارزش دارند. شاید بگویید دارم افراط میکنم. اما بالاخره هر کدام ما در چیزی افراط میکنیم.
اگر کسی از من بپرسد چگونه انرژی به دست آورم؟ چطور لاغر شوم؟ چطور کار عقبمانده را شروع کنم؟ چطور دوباره انگیزه برای زندگی به دست آورم؟ به او خواهم گفت:
کمی بخواب، درِ ذهنت را روی ورودیها، تصمیمات و انتظارهای ساده ببند و به اندازه کافی به آن قند غیرساده (غیر گلوکوز) برسان. کمی صبر کن تا ذهن خودش و تو را ترمیم کند. حتی کتاب هم نخوان.
البته توجه کنید که این روش یک خواسته شما رو برآورده میکنه: اونی که روش تمرکز دارید!
در مورد جواب شما هیچ تحلیلی ندارم! لزومی نداره آدم بتونه دو طرف ماجرا رو تحلیل کنه! فقط خواستم یک کاری کنم کمی روی این تصمیمگیریهای ساده یکم فکر کنید. چیزی نمیشه اگه همونجا وایسید، عوضش هی این ور و اونور نمیرید و لازم نیست نگران اومدن یک مسافر دیگه باشید، نیازی نیست از توی شیشه به مسافرای کنار خیابون نگاه کنید و توی ذهنتون تحلیل کنید حالا این مسافر سوار میشه… نمیشه….؟
فقط پیش خودتون تحلیل کنید با این کار چی به دست میآرید؟ چی از دست میدید؟
نکته مهم: ممکنه تعداد تصمیم کم شما (ذخیره انرژی ذهنی) از طریق حرکت به سمت راست رخ بده، اگر این کار براتون عادی شده و براش تصمیمی نمیگیرید. مهم اینه که خیلی چیزهای کوچک رو روتین کنیم و کمتر تصمیم کوچک و کماهمیت بگیریم.
۵- انقراض خرسهای قطبی
خرسهای قطبی در ایام زمستان (که کار به دردبخوری برای انجام ندارند) میروند در غار، میخوابند تا بهار. آنقدر کار بیهوده سر ما ریخته که خیلی اوقات حس میکنیم زمستان نیست اما هست. فکر میکنیم خیلی کار میکنیم اما نمیکنیم. بهتر است برای نگهداشت انرژی برای شکارهای بزرگ، ذهن خود را در خواب زمستانی ببرید. تمرین کنید.
با وجود این همه حواسپرتی و تفریحات سالم و ناسالم، این همه رسانه، این همه تغییرات، این همه نیاز به تصمیم و انتظار، فکر میکنم:
به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم.
پانوشت ۱: توجه کنید که این اختلاف معنادار، یعنی ۵۹ درصد افراد حافظ دو عدد هفترقمی، شکلات را انتخاب کردند و تنها ۳۷ درصد از افراد حافظ یک عدد، شکلات را انتخاب کردند.
با این پانوشت دو منظور داشتم. اول اینکه، وقتی نتیجه یک آزمون را میگویند، در نظر بگیرید که ما از ۱۰۰ درصد و صفر درصد صحبت نمیکنیم و ۴۰ درصد خطا، یک چیز کاملا معمول است.
دوم این که خواستم مقدار دقیق را بدانید. اگر هم هر آزمون یا آزمایشی مطرح شد به درصدها هم توجه کنید. آنقدرها به آنها متکی نباشید.
پانوشت ۲: میدانم روشم علمی نیست. با این پاراگراف سعی داشتم برخی اتفاقات عجیب درون ذهن را سادهسازی کنم. آنها که فراتر از این میخواهند، میتوانند با همان کتاب و مراجعش شروع کنند. اگر هم اطلاع اندکی دارید، به من اعتماد کنید، حداقل برای من و اطرافیانم بارها جواب داده است.
پانوشت ۳: در این مورد، نمیدانم چرا یاد این آهنگ عجیب با صدای استاد شجریان افتادم که شعر زیر از فریدون مشیریِ پراحساس را فریاد میزند (یک نوار کاست بود با نام «جام تهی»). اگرچه شاید عمق ذهن و رویا را این شعر به خوبی به تصویر کشیده است: «آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد».
پر کن پیاله را کین جام آتشین………. دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی ……. دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب …………. تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم ……. تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی ….. تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها ….
دیگر شراب هم ….. جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق … از اوج قله های مه آلود دوردست! …پرواز کن
به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد! ….
در را ه زندگی … با این همه تلاش و تمنا و تشنگی … با این که ناله می کنم از دل که : آب……… آب……….!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را !
ذهنم کمی در مورد تصمیم گیری نوع یک و دو شفاف تر شد . فایل صوتی «پارادوکس انتخاب » شعبانعلی یادم افتاد و دغدغه خرید شلوار جین …
جناب مدنی عزیز
من دیدگاه ساده تری به این قضیه دارم. من قبلا یک بار تصمیم گرفته ام که مثلا همیشه جایم را در اتوبوس به افراد سالخورده تر بدهم و به این ترتیب این رفتار را به صورت «بدون فکر و تصمیم گیری» در لحظه ورود یا دیدن یک سالمندتر از خودم انجام میدهم.
در مورد کتاب خواندن در تاکسی و نشستن در صندلی پشت راننده هم همین داستان وجود دارد. اگر اتومبیل خالی هم باشد، من باز هم در سمت چپ و پشت سر راننده می نشینم. ذهنم در آن موقعیت به خوبی میتواند روی کتاب تمرکز کند. به همین دلیل «هرگز» وقتی تنها باشم، سوار تاکسی نمی شوم که صندلی سمت چپش پر است.
فکر میکنم اصلا دوست ندارم هر بار برای تطابق شرایط ذهنی ام با کتاب خواندن و شرطی شدنش «تصمیم گیری» کنم.
(البته که من هم تحت تأثیر دن اریلی و کانمن هستم.)
با مهر
یاور
روشتون خوبه،
اما این جواب شما، خارج از جعبه سوال بود!
یعنی شما با این نظریه که میگه هر روز کارهای روتین و حتی مسواک زدن را به شیوه متفاوت انجام بدین تا “خلاق تر” بشین موافق نیستین؟
سوال خیلی خوبی پرسیدید، من نمیخواستم توی متن بیارم، دوست داشتم یک نفر بپرسه!
یک سوال: آیا خوندن کتاب سال اول دبستان خوبه یا بد؟
مطمئنم همتون جواب میدید: خوب معلومه من وقتی کلاس اول دبستان باشم خوبه، ولی اگه کمی گذشت دیگه باید گذاشتش کنار و یک لایه بالاتر رفت. کتابهای مربوط به سالهای بعد را خوند. دیگه خوندن کتاب سال اول وقت تلف کردنه.
نکته اول: اغلب دستورالعملهایی که در جامعه پخش میشه مثل: اگر میخواهید باهوش شوید، اگر میخواهید خلاق شوید و …. مربوط به عوام جامعه است! کسایی که صبح تا شب فقط هدفشون در آوردن نونه! نه کسایی که کتاب میخونن، نه کسایی که دوست دارن تصمیمات بزرگ بگیرن و کارهای بزرگ بکنن!
حل کردن جدول خوبه، مطالعه روزنامه و شبکه اجتماعی خوبه، اما نه برای کسی که میخواد یک پله، زندگی و سطح فکر بالاتری داشته باشه. برای یک آدم کلا روتین خوبه ولی برای شما بده.
یادم میاد پدرم و برادرم همیشه میگفتن: برای یک آدم لات بهترین کار نشستن پای تلویزیونه، ولی برای یک آدم فرهیخته، نگاه کردن به تلویزیون وقت تلف کردنه.
سطح خلاقیت، مثل خیلی چیزای دیگه بالا و پایین داره. نکته اینه که شما خودتون رو اسیر کدوم لایه کردید.
نکته دوم: خیلی از ما (و اصطلاحا روانشناسا و خلاقها)، چیزی رو به عنوان محدودیت ذهن نمیشناسیم. نمیفهمیم که ما توی ذهنمون میتونیم ۴ واحد پردازش کنیم، جا برای همه چیز نیست! جا برای محاسبات نامرتبط نیست. من از بچگی یادم میاد توی مدرسه، تلویزیون، کتابها و مجلات زرد، همه روی «بینهایت بودن قدرت ذهن» تاکید داشتن! اما متاسفانه نیست! حتی ادیسون هم نتونست کارای تسلا رو بکنه! تسلا هم نتونست کار ادیسون رو بکنه. چون ذهن اونها محدوده! انیشین و ماکس پلانک، گودل، تورینگ و … هم نتونستن کارهای هم دیگه رو تکرار کنن! فروید و یونگ و … هم نتونستن جای هم رو بگیرن! همش به خاطر این که ذهن ما محدوده و شما میتونید حداکثر تعداد محدودی هدف و کار بزرگ رو برآورده کنید.
نکته سوم: قول میدم، این موضوع رو مفصل باز کنم.
بینهایت عالیه این پاسخ تون استاد. شاید حتی بد نباشه اضافه کردن یک بخش به موضوعات اصلی در منو سایت تحت عنوان (ظرفیت ذهن) رو در نظر داشته باشید، بسیار ممنون خواهیم شد.
خیلی خوشحال شدم از قولی که سخاوتمندانه (بخوانید دلسوزانه) در انتهای این پاسختون داده بودید.
من دیدگاه شخصی ام رو میگم شاید شما مخالف باشید.
هر تغییری که منِ انسان بخواد انجام بده ، اولش مستلزم انرژی زیادیه. بعد یواش یواش در طی تکرارهای مداوم ، این کار به ناخودآگاه مرجوع میشه.(خیلی خلاصه گفتم چون دوست ندارم که سراغ کورتکس وکارکرد مغز برم )
1) توی این حالت من همیشه به سمت راست یا چپ میرم. طی مدتی توسط تکرار های طولانی مدت ، این کار دیگه برام عادی میشه و به قول شما انرژی نمی گیره . اما این اشتباهه . انرژی میگیره .
2) توی این حالت من تکون نمی خورم . اما همش توی ذهنم به بغل دستی ام فکر می کنم که آیا او راحت است ؟ آیا او در پس ذهن خودش به من نمی گوید بیشعور؟ آیا در پس ذهن من همیشه یک دل مشغولی از این دسته قرار ندارد؟
این ها هم با اهمیت ندادن و تکرار این بی اهمیتی ، به ناخودآگاه مرجوع میشه. اما بازم انرژی میگیره
پی نوشت : خرسهای قطبی زمستان کارهای زیادی می کنند و اگر این خواب را نداشته باشند ، مطمئنا زاد و ولد آنها با خطر مواجه میشود. پس مقایسه کردن کاری که خرس های قطبی انجام میدهند با بیکاری ، اشتباه است.
اتفاقا با شما موافقم. توصیه میکنم متن رو یک بار دیگه مرور کنید.
ممنونم از پاسختون.
یک بار دیگه این متن رو خوندم ولی مفهوم این جمله رو درست متوجه نشدم :
“به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم.”
دقیقا منظور شما چیست ؟
اینکه آیا محیط ( یا همان افکار مزاحم و به درد نخور ) دارد باعث میشود که نسل انسان ( مغز انسان) نابود شود ؟
یا اینکه چون تنبلی هستیم و کارهای بیخود زیادی انجام می دهیم، یواش یواش این رویه باعث نابودی می شود؟
یا اینکه هر دو ؟
ممنون از پذیرش دعوت من.
در مورد یک و دو نکته شما یک جا اشاره کردم که اگر حالت روتین شما عدم حرکت است، همان پاسخ صحیح است.
اگر به خواب زمستانی یک خرس با دقت توجه کنید (مستند planet earth نیم ساعتی به همین موضوع پرداخته)، میبینید که او مدت بسیار زیادی را میخوابد و مصرف انرژی خود را به حداقل میرساند. چرا که در زمستان، چیز دندانگیری پیدا نخواهد کرد. اگر حرکات اضافه داشته باشد، از گرسنگی میمیرد. برای زنده ماندن و بزرگ شدن، باید به خواب زمستانی برود.
اگر قرار باشد یک کار بزرگ یا فکر بزرگ کنید باید انرژی خود را برای تصمیمات بزرگ و انرژیبر ذخیره کنید، وگرنه افکار بزرگ در ذهن شما میمیرند. باید مثل یک خرس مصرف انرژی ذهنی خود را کنترل کنید، حتی با خواب.
با توجه به عصر فناوری که مدام با روح و روان ما از طریق گوشی، مانیتور ماشین، بلندگوها و فلاشهای توی خیابان، جمعیت فراوان و نیاز به تصمیمات متعدد… دیگر خواب زمستانی (حتی یک روزه) نیز برای انسانها باقی نمیماند. از این رو، افرادی که رویکرد خواب زمستانی خرسها را دنبال میکردند، در حال انقراضند. ما حتی در هتلها و ویلاهایی که برای استراحت و آرامش رفتهایم هم، اول از همه دنبال وایفای میگردیم!
این موضوع ادامه دار است و خیلی زیاد در مورد این موضوع مطلب در ذهن دارم. اصلا قرار ما باشد یک نوشته با عنوان «سنگ گِرد در پس و ما به راست» تا هفته دیگر بنویسم. یک موضوع هم در نقشه راه اضافه کردم با عنوان «چرا کتاب بخوانیم: مثل آن کسی نباشیم که در چاه، خاک را از زیر پا میکند و بر سر خود میریخت و بدتر از همه اسمش را کار میگذاشت». در هردو به این موضوع خواهم پرداخت.
اصلا قرار ما باشد یک نوشته با عنوان «سنگ گِرد در پس و ما به راست» تا هفته دیگر بنویسم.
از سال 1396 تا الان 2-3 سالی گذشته استاد! مشتاق خواندنش هستیم.
یا اگر نوشته اید و من پیدایش نکرده ام، بیزحمت لینک دهید سرچ کردم نبود.
سلام عنوانش این شد
«چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی و یکم: تا «ایستادن در میانه» و «لذت از مسیر» طریق زندگی (موفق یا معمولی) را بیاموزیم.»
متاسفانه فراموش کردم برگردم اصلاح کنم عنوان رو.
جناب مدنی میشه لطفا راجع به یادگیری بهتر هم بنویسین؟
من یه موردی را که در خودم متوجه شدم این هست که خیلی سریع چیزی را که استفاد( فوری) برای من نداره را یاد نمیگیرم!
اگر چیزی ذهن من رو درگیر کنه و در جواب به اون مطالعه کنم یا حین خوندن کتاب فکر کنم و سوال هایی برام پیش بیاد خیلی خوب مطلب را یاد میگیرم و تا سال ها هم یادم میمونه
ولی به طور مثال اگر چند بار یک مسیر را با تاکسی برم و بدونم برام امکانش نیست که مسیر را با ماشین شخصی خودم برم و در نتیجه احتیاج به دونستن دقیق ادرس ندارم بعد چندبار رفتن هنوز هم ادرس رو بلد نیستم و یاد نمیگیرم!تا مدت ها فکر میکردم ذهن و حافظه من توانایی خوبی در به خاطر سپاری نداره و این قضیه خیلی من رو اذیت میکرد،اما حالا فکر میکنم شاید ذهن من و امثال من Sharp و تیز باشه و چون احتیاجی به این نمیبینه انرژی مصرف نکنه برای یادگرفتنش.
من توی یکسری موارد هم اینطور هستم.
البته نمیدونم چقدر این تحلیل من میتونه درست باشه!!
این چیزهایی که گفتید ربطی به تیزی و هوش و … نداره! یک چیز کاملا طبیعی. امیدوارم بتونم سر موقع پرونده حافظه رو باز کنم. مثالهای عجیبی در تاریخ داریم که درسهای زیادی به ما میدن مثل شرشفسکی و …
حتی خیلی از اوقات هم شما احساس میکنید خیلی حواسپرت شدید. خیلیها این رو به آلزایمر و سربههوایی و … ربط میدن.
موضوع اینه که فکر و ذهن توان خیلی محدودی داره.
نکته بعدی بحث حافظه بلند مدت و کوتاهمدته. همچنین ارتباطهای چندگانه ذهنی. توی چند فصل دیگه در «چگونه کتاب بخوانیم» در موردش توضیح میدم. اونجا میتونید یاد بگیرید، آگاهانه چیزهایی که لازم دارید رو حفظ کنید.
یک موضوع نهایی هم هست به نام «سندروم اول امتحان» که قبلا هم قول داده بودم در موردش بنویسم. اونجا حواستون باشه به صحبتهای شما هم مربوط خواهد بود.
ممنونم به خاطر این تلنگر!
من اغلب اوقات به این موارد فکر نمیکردم که این تصمیم های کوچیک و ظاهرا کم اهمیت چه میزان زیادی از انرژیمو تلف میکنه و همیشه از خودم شاکی بودم که چرا وقتی میخام یه کار مهم انجام بدم یا یه تصمیم درست بگیرم خسته و بی حوصله ام
این مطلبتون واقعا خوب و مفید بود
از همین الان تصمیم میگیرم برای مسائل ساده ای که اهمیت چندانی ندارند انرژی اضافه ای صرف نکنم
البته میدونم اینکار نیاز به تمریم زیادی داره
در راستای این پست یه مثال مرتبط رو پیدا کردم گفتم با شما به اشتراک بذارم:
مارک زاکربرگ بنیانگذار فیس بوک، معمولاً همیشه یک نوع تیشرت خاکستری ساده را به تن دارد، بدون هیچ تنوعی. وقتی از او دربارۀ این کارش سؤال کردند در پاسخ گفت که معمولاً هر بار سی دست از این نوع تیشرت تهیه میکند و دوست ندارد هرروز وقتش را صرف انتخاب لباس کند. او با کمکردن حجم انتخابهای روزانه میخواهد تمرکز بیشتری برای کار روی فیس بوک پیدا کن.
منبع: https://goo.gl/94bRhi
هرچقدر که میگذره بیشتر به این مفهوم و حقانیتش(!) باور پیدا میکنم.
اینکه ظرفیت خودمون رو بشناسیم و سعی کنیم فقط ۲۰٪ بیشتر از اون زور بزنیم… (توصیه شما)
ای کاش بیشتر از این محتوا از دست شما به دست خوانندگان برسه، گاهی فکر میکنم چقدر خوب شد که با پادکست امین آرامش با شما آشنا شدم، گاهی؟! هه! همیشه همین فکر رو در سر دارم. ای کاش کتابی، ویدیوی سخنرانی ای، سلسله فایل های صوتی ای، بالاخره نوعی از محتوای حجیم تر موجود بود از شما.
خیلی فرق هست بین کسی که از کودکی چیز هایی رو چشیده که خیلی ها تا ۵۰ سالگی دنبالش هستند. کسی که از سن پایین پول خوب، کتاب خوب، راهنمای خوب( آن هم در کسوت پدر و برادر در منزل!)، تجربه کاسبی و درس و مذاکره و همه این ها را چشیده، وقتی توصیه ای میکند یا مطلبی مینویسد زمین تا آسمان فرق دارد با یک مطلبی که یک «پراید اسپورت!» ( استعاره از انسانی که با فلاکت و به مرور زمان، خودش را رشد داده) میگوید.
نوشته هایم گنگ و ناجور بود…
ممنون بابت برنامه های تولید محتوایی که برای آینده ی وبلاگ دارید حتما بهره خواهیم برد