استثمار در هر دورهای به صورت متفاوت تعریف شده:
- در دوران فئودالیسم: برداشت ثمرهٔ کار کشاورزان بر زمین توسط اربابان
- در نظام سرمایهداری: بهرهکشی به شکل استخراج ارزش اضافی از طبقهٔ کارگر به دست طبقهٔ سرمایهداران صنعتی
حالا به نظر من در دوران اینترنت (دوره کنونی):
استثمار یعنی کشیدن شیره مهمترین چیزهای آدمهای جهانسومی (به لحاظ ذهنیت، وگرنه به نظر من در کشور جهان سومی بودن اهمیت کمتری داره و بیشتر مشکل وجود آدمهای با ذهنیت جهان سومی هستش) یعنی وقت، انرژی، امید و تلاش توسط سرمایهداران (به لحاظ سرمایه تکنیکال و نه لزوما مالی: مثل تلگرام که ممکنه صاحبش به لحاظ مالی سرمایهدار نباشه اما به لحاظ تکنیکال و فناوری خیلی مایهداره)
ابتدای فیلم American Gangster به کارگردانی بزرگکارگردان تاریخ ریدلی اسکات، بزرگ خاندان سیاهپوستهای آن منطقه (کلارنس ویلیامز) در یک فروشگاه لوازم خانگی حرف فوقالعاده معناداری را به شاگردش (دنزل واشینگتون) زد که با گذشت 10 سال (سال ۲۰۰۷ بود) هنوز هم هفتهای نیست که آن حرف از ذهنم عبور نکرده باشد. البته متن زیر اقتباس است و از حفظ مینویسم ممکن است تفاوت زیادی داشته باشد:
در زمان گذشته سیاهان را به اسارت میگرفتند و ما صبح تا شب کار میکردیم تا غذا و جای خوابی به دست آوریم و در ازای آن بردگی میکردیم. بعدها از بردگی خلاص شدیم و دچار بردگی جدید شدیم. مرتب اجناس اقساط به ما میفروشند و ما ناچاریم برای پرداخت قسط بیش از آن بردگی را انجام دهیم!٬ این بردگی جدید است.
ببخشید که فاصله داره متن با واقعیت، راستش رو بخواهید بعدا که اصل فیلم رو دیدم، متوجه شدم این نوشته شاهکار تیم دوبله صداسیما بوده! و در اصل فیلم، مطلب گفته شده نه تنها این نبوده بلکه معنی مهمی (برای ما) رو در بر نداشت، ولی خوشم اوم از این کار تیم دوبله (در باره درستی کارشون صحبت نمیکنم، اگر کسی فیلم دوبله صداسیماش رو داشت برای من بفرسته). البته اگر به زندگی اغلب ثروتمندان سیاهپوست نگاه بیندازید، یا کمی در روستاهای و شهرهای فقیر خودمان، هند و کشورهای فقیر دنیا نگاهی انداخته باشید. میبینید که تمام تلاشها برای داشتن بیشتر است (TO HAVE) و نه بهتر بودن (TO BE)! طلای بیشتر، اختلاف طبقاتی بیشتر، مصرفگرایی بیشتر، کما اینکه هند سالانه ۷۰۰ تن طلا برای زیورآلات مصرف میکند و شایعات میگویند که ۱۱ درصد طلای دنیا در دست زنان هندی است. این را مقایسه کنید با اوضاع بد اقتصادی قشر ضعیف هند.
نکته اصلی من اینه که، گاهی ما خودمون رو برده دیگران میدونیم. شعبانعلی عزیز چقدر قشنگ در کارخانه داران سرمست، کارگران خواب، کارخانههای بیدار این موضوع رو برای شبکههای اجتماعی توصیف کرده.
حتی استیو جابز هم چنین نظراتی داشت (البته من منبع دقیقی براش ندارم)
سه دسته از نظر مالی رشد نمیکنند: 1.کسانی که وام خرید اتومبیل میگیرند. 2.کسانی که خرید خانه را بر راه انداختن کسب و کار ترجیح میدهند. 3.کسانی که از دوستشان انتظاری بیش از رفاقت دارند.
(البته برای اطلاع از اینکه چرا خانه و ماشین را نباید قسطی خرید، میتوانید به کتابهای «رابرت کیوساکی» مثل «پدر پولدار پدر بیٰپول» مراجعه کنید تا با بدهی خوب و بدهی بد آشنا شوید.)
حالا ممکن است باز هم بپرسید چه ربطی به خواندن کتاب داره این حرفا!
نکته اینجاست که تمامی شبکههای اجتماعی (حتی خوبهاش) برای جذب وقت (به جای پول که کمارزشتر هم هست)، انرژی و آینده شما برنامه ریختهاند. شاخص اصلی موفقیت هر کدام میزان زمانی است که کاربران در آن میگذرانند نه میزان امید، انرژی و آیندهای که به دیگران دادهاند. تلویزیون خودمان، ماهواره هم همینطور.
شما اغلب شاهکارهای تاریخی را نگاه کنید. یک نفر نیامده پشت تلویزیون، ماهواره، شبکه اجتماعی بنشیند و بگوید یافتم… کلی زحمت کشیده، کار کرده،اخراج شده، در بدترین حالت توی خانه خوابیده بوده یا نشسته (از فقر و گرسنگی یا بیکاری) اونقدر ذهنش جستجو کرده تا یک ایده جدید را به ثمر برساند. در همین وبلاگ چندی دیگر یک بحث مفصل در مورد این اداعای من
بزرگترین راه مقابله با تنبلی، تنبلی است.
خواهیم داشت. اصلا یک بحثی وجود داشت که در طول دوره تحصیل کار نکنید (غیر از سال آخر، آن هم به عنوان کارآموزی) که سر صبر در مورد آن بحث خواهیم کرد. اصل این بحث روی توانایی تمرکز بر آینده و نه حال تاکید دارد.
فرایند مطالعه کتاب، یک عمل آرام و یاددهنده است. ما را از فضای پر تنش جدا میکند. در بدترین حالت به انسان اجازه فکر میدهد. ما را از آفات تفکر عمیق، به خود آمدن، برنامهریختن دور میسازد. کسی که به مطالعه بلند عادت کند،میتواند پشتش را برای ساعتها بدون نشخوار ذهنی روی زمین، مبل یا صندلی بنشیند، تمرکز بگیرد و سختترین کار دنیا یعنی فکر کردن صحیح را انجام دهد. «یونا لرر» در کتاب خود «تصمیمگیری » هم آزمایشات متعددی که ثابت میکند فکر کردن و تصمیمگیری انرژی فوقالعادهای خواهد برد را مطرح کرده است. یک آدم تازهکار نمیتواند برای مدتزمان زیادی بنشیند و در مورد خودش تصمیم بگیرد.
اگر شما نمیتوانید تصمیم مناسبی برای زندگی بگیرید،پس دیگران برای شما تصمیمگرفتهاند و این چه فرقی با بردگی دارد؟ بیایید نگذاریم استثمارگران (صاحبان فناوری، تکنولوژی و رسانه) مهمترین چیزهای زندگی ما را بگیرند و استثمارمان کنند.
سلام
دکتر شریعتی در جای جای گفته ها و نوشته هاش به سه مفهوم اساسی که عبارتند از استبداد (زور)، استثمار (زر) و استحمار (تزویر) اشاره میکنند و مصداق های زیادی از قبیل فرعون، قارون و بلعم باعورا یا سوره ناس: اله الناس ـ ربالناس ـ ملکالناس یا همچنین سه حیوان گرگ، روباه و موش را بر میشمرد. این مفاهیم آنچنان جالب و جذاب است برای من که بارها و بارها خوانده ام و هنوز جذابیت دارد.
به نظر من اولین و مهمترین نتیجه کتاب خوانی مقابله با استحمار است که به نظر میرسد زیر بنای دو مفهوم دیگر می باشد. اعتقاد شخصی من اینچنین است که مقابله با استحمار در بین ای سه مفهوم از یک جهت بسیار راحت و از جهت دیگر بسیار سخت و دشوار می باشد. راحتی آن این منظر است که کاملا انفرادی می توان با آن مقابله کرد (مثلا با مطالعه) ولی برای مقابله با استبداد، تا طیف وسیعی از مردم هم کلام نشوند و وحدت پیدا نکنند عملا به نتیجه نخواهد رسید. از منظر دیگر بسیار دشوار است چراکه در بسیاری از مواقع حتی فهم اینکه در موقعیت استحمار در حال نفس کشیدن هستی برای خیلی از افراد قابل فهم نیست. البته از منظر های دیگر نیز این موضوع قابل بحث میباشد برای مثال من نمی توانم قبول کنم کسی که دارای فهم و درک مناسبی باشد زیر بار استثمار و استبداد برود و دم بر نیاورد.
خیلی خوب بود.
به نظرم نکته بد ماجرا اینه که زر و زور و تزویر، مرتب در حال استحاله و تغییرات هستند.
هر روز در یک لباس جدید میان، یک روز با گرفتن محصولات مزرعه، یک روز با گرفتن وقتت برای پیشرفت. یک روز پول محور هستند و یک روز پروفایل و داده محور.
شاید امروزیها در مقابل باج دادن مالی (مخصوصا جوونترها) مقاومت خیلی زیادی پیدا کرده باشند، اما در برابر مدلهای جدید، به سادگی خودشون رو وا میدن. تا میان با تجربه (خودشون و انتقال به فرزندان) بفهمن که به این هم نباید باج بدن یک مدل جدیدی از استعمار میاد. یعنی سرعت باعث میشه:
تجربه بلند مدتی که برای کشف ابزار استعمار لازمه، ناکارا بشه! چون خیلی کنده
یک داستان با عنوان «ریشه گندم و برگ چغندر» مینویسم، برای توصیف بهتر این حرف. تقدیم به شما که خوب نوشتید.
میثم جان حرفتو کاملا قبول دارم که بُعد زمان تو این مساله بسیار اثرگذار است ولی خودم به شخصه نظرم اینه که نباید به مصادیق توجه کرد و دنبال آنها بود که حالا استعمار از چه ابزاری داره استفاده میکنه و با آنها مقابله کنی بلکه باید مدل ذهنی و تصمیم گیری تو درست و اصولی بچینی و پس از اون بصورت خودکار سره را از ناسره تشخیص خواهی داد. (البته کار سختی است و ممکن بعضی مواقع دچار خطا بشه آدم ولی مطمئنن ادامه دار نخواهد بود)
پی نوشت: در این باره داشتن معیار درست و اصولی برای سنجش شاخص های کلیدی که خروجی مدل ذهنی فرد است نیز دارای اهمیت بالایی است.
با تشکر.
نکته اینه که شاخصهای تشخیص به خاطر ابزارها تغییر میکنن! مثلا آیا میتونی از همون شاخصی که برای کشت گندم استفاده کردی، برای یک شبکه اجتماعی مثل اینستاگرام استفاده کنی؟ متاسفانه شما در تصمیم دو نوع خطا خواهی داشت منفی-کاذب و مثبت کاذب (مینویسم در موردشون). شما نمیتونی هر دو رو به صفر برسونی. یعنی نمیتونی هم خیلی کند وایسی خودت تحلیل کنی(اگر بتونی) تا ببینی شاخصهات درست هستند یا نه و هم نسبت به وقایع زندگی عقب مونده نشی. هم انتظار داشته باشی سریع با تکنولوژی روز وفق پیدا کنی و هم دچار خطا نشی.
یک تعادلی با توجه بین این دو وجود داره. به همین خاطر طراحی شاخص و اندازهگیریش هم به شدت حساسه. بنابراین کوچکترین جزئیات هم اثر میگذاره. یعنی نهتنها ابزار خیلی اهمیت پیدا میکنه، بلکه مالک و بهرهبردار ابزار هم اهمیت پیدا میکنه. مثلا این که چین، روسیه، آمریکا، هر کدومشون شبکه اجتماعی مشابهی با تلگرام دارن، شاید هر سه در ذات شبیه هم باشن (تقسیمبندی مالک). شاید از نظر خیلیها یک ابزار ثابت مثل تلگرام برای دانشمند، بازاری و دانشجو یکی باشه (تقسیمبندی بهرهبردار). اما هر ترکیبی از دو تقسیمبندی که کردم اهمیت داره. مثلا شاید دانشمنده بهتره با روسی کار کنه، دانشجو با چینی و کسبه با آمریکایی! (مثاله و شاید دور از واقعیت)
حتی اخلاقیات و چیزهای بدیهی هم به آرامی تغییر میکنند. رویاها تغییر میکنند. شما ممکنه روزی بهترین آدمی که میشناسی معلم دبستانه و میخوای معلم بشی، دو روز دیگه رویاهات عوض میشن و بزرگتر یا کوچکتر میشن. شما به همین کلمه کارآفرین نگاه کن، جقدر بعضی زندگیها را غمگین و چقدر را خوشحال کرده. یک روزی اگر عکس ۳ در ۴ دختری پخش میشد، از اون محل میرفتن، امروز بسیاری تا خصوصیترین جاهای زندگی را هم نشان میدهند. حتی عرف هم تاثیر گذار است.
نگاه به درونی که مطرح کردی و در نظر داشتن شاخصهای فردی، خوب است اما با این کار، یک خطا را خیلی کم کردی و نوع دیگر خطا را به شدت افزایش دادی.
خیلی ممنون از پاسخ های کامل و وقتی که صرف میکنی.
امیدوارم بیشتر بنویسی و بیشتر بخونم تا توسعه ی بیشتری اتفاق بیافته.
راستی ببخشید اگه طولانی نوشتم، نمیدونم چرا اینجا احساس راحتی دارم و می تونم بنویسم.
خوب میکنی، شاید این را نخواندی (۱۲+) میتوانم، اما برای تذکر جدی به خودم، امکان لایک کردن نخواهم گذاشت!
اینکه کتاب نخواندن زمینهی مورد استعمار واقع شدن را فراهم میکند
هم ارز این نیست که
کتاب خواندن مانع استعمار شدن میشود.
بنظر من، تمرکز شما بر نگرانی او درباره اشکال جدید استعمار شدن است که البته مطالب خوبی نوشتهاید اما در آخر به روش ضعیفی به کتاب خواندن ربط میدهید.
حق با شماست، ارتباط ایجاد شده ضعیف بود. کمی فکر خواهم کرد و ارتباط عمیقتر را خواهم نوشت.
اگر به داستان بیگدار به آب زدن در اینجا توجه کرد باشید، گفتهام که ممکن است یک نفر بدون دانش پیروز شود و در داستان فریاد جارچی در همانجا گفتم که داشتن یک داده معادل خرد (توان تصمیمگیری درست) نیست. بنابراین همینجا هم میگویم که در هیچ یک از استدلالهایم، شرط دو طرفه (اگر و تنها اگر نداشتهام). در واقع خواندن کتاب شانس ما را افزایش میدهد و نه بیشتر، در هیچ یک از دو طرف ماجرا، قطعیتی نیست.
بیشتر تاکید من در این بخش، روی تاثیر بسیار کم ۱- تجربه (که کند است) ۲- شبکههای اجتماعی و ابزارهای جدید (که به ظن ابزار استعمار بودن آلودهاند و روش عملکردشان در خود فرو بردن و درگیرکردن به مسائل سطحی است) ۳- رسانههای جمعی چون تلویزیون، ماهواره، روزنامه و … (که به خاطر ذات جهتگیری آنها و منفعل بودن بهرهبردار، روحیه مستعمره شدن را افزایش میدهند) نسبت به مطالعه کتاب هستند.
فرآیندهایی چون مطالعه کتاب حتی ورزش و …، روحیه ضد تنبلی، تمایز در تفکر و نترسیدن از اعلام نظر متفاوت را افزایش میدهند. تمام اینها لازمه های روحیه ضد استعماری است.
نکتهای که فرمودید رو خیلی قبول دارم که “تنها راه مقابله با تنبلی، تنبلیه”. حقیقتش این مفهوم رو به شکل دیگهای مدتهاست که مرور می کنم: “سر رفتن حوصله، کلید تفکره”.
چیزی که نمیگذاره این روزها حتی به این فکر کنیم که چی می خوایم که براش بدویم، همین تنوع بی حد و اندازه وقت-پر-کن هاست. به همین دلیل فقط می دویم و با ارزشهایی که از همهی جهات به ما دیکته (مستقیم/غیرمستقیم) میشه زندگی می کنیم و آخر داستان دیگه معلومه که وقتی ابزار دویدن رو به علت پیری یا مریضی یا هرچیز دیگری از دست دادیم و سکون اجباری نصیبمان شد،در نتیجه حوصلهمان سر شد، اون موقعه که حسرتها به سمت ما خواهند آمد.
اگر هیچ چیزی برای ور رفتن نداشته باشیم اون موقع متوجه می شیم که به مغز هم میشه ور رفت.
یک مثال جالبش کارهای نیچه، نیوتون و خیلیهای دیگه است. امیدوارم یادم باشه مفصل در موردش بنویسم.
نیوتون وقتی توی شهرشون وَبا اومد، مجبور شد بره به روستا. اونجا جاذبه رو کشف کرد! یعنی این همه وقت فرصت نداشت چیز به این مهمی رو کشف کنه. جریان اون درخت سیب مربوط به همون روستا هستش (توی افتادن سیب توی سر نیوتون شک هست اما توی روستا بودنش شکی نیست).
نیچه اغلب کارهای خوبش رو زمانی نوشت که رفت کوهستان و از جماعت دور بود.
البته خیلی مثال زیاده، خیلی از بزرگان هنر ما هم چنین فرایندهایی رو تجربه کردن. کاملشون رو در یک پست جدا مینویسم.
یک سوال بی ارتباط با بحث
کلی راجع به اینکه ذهن ما نامحدوده و مدام ازش کار بکشید تا کارامد بشه و … بیان میشده و حالا همه از توانایی محدود مغز و صرفه جوییش برای کارهای اساسی صحبت میشه مثل همین کتاب تصمیم گیری
سوالی و درخواستی که از شما دارم اینه
چند کتاب در زمینه محدودیت های ذهنی و نحوه استفاده صحیح از مغز معرفی کنید درواقع دفترچه راهنمای مغزی
چون خود من هم بشدت دچار حواسپرتی شدم و فکر کنم علتش پراکندگی داده های ذهنیم و ورودیهاش باشه
باتشکر بدرود
این مورد باید به طور کامل باز بشه. اما بگذار با یک داستان کمی شما رو به جواب نزدیک کنم.
به یه بندهخدایی گفتن میتونی ۵ تا نون بخوری؟ گفت صبر کن. رفت اون پشت و برگشت. گفت بله. خلاصه برای امتحان ۵ نون بهش داد تا بخوره و دید میتونه.
دوباره بهش گفت، ده تا نون رو چی؟ میتونی بخوری؟ باز هم گفت، بگذار برم اون پشت ببینم میتونم یا نه.
خلاصه برگشت و گفت بله میتونم. و باز ۱۰ تا نون رو خورد.
همینطور ادامه پیدا کرد و در آخر ازش پرسید ۳۰ تا نون رو چی میتونی؟
رفت اون پشت و برگشت گفت، نه دیگه نمیتونم. با تعحب پرسید اون پشت چکار میکنی؟
با لحنی مطمئن و حق به جانب جواب داد: خوب معلومه، میرم اون پشت ۳۰ تا نون میخورم، اگر تونستم بخورم، میام بهت میگم تونستم و اگر نشد میگم نشد!
توی ورزش هم همینه. فرض کنید اومدید تا با حریف قدرتون مسابقه دو بدید. آیا قبلش ۴ کیلومتر میدوید؟
نباید تقویت ماهیچه رو نزدیک مسابقه انجام داد. چیزی جز خستگی نداره براتون. باید ببینید توی اون زمان در حال تمرین هستید یا امتحان؟ یا مثلا فرض کنید دارید برای مسابقه دو آماده میشید. چقدر برای وزنهبرداری (بیهوازی) و چقدر برای ورزشهای هوازی وقت میگذارید؟ معلومه که به اون مسابقه مورد نظر شما بستگی داره. بنابراین در حالت مسابقه دو، افزایش توده ماهیچه به ضرر شماست! در حالی که در مسابه بدنسازی به نفع شماست.
اگر در حال حل مسئلهای بزرگ هستید، خوب نباید تمرین سنگین انجام بدید و اگر نه میتونید تمرینهای متناسب با مسابقات انجام بدید.
برای معرفی منابع هم در همون متنهای مخصوص معرفی خواهد کرد.
میتونید با هر زندگینامه واقعی شروع کنید.