۱- سواد
احتمالا انسانهای اولیه، سواد را توانایی شمردن و حساب کتاب شکار و گوسفندان میدانستند. بعدها با تکامل زبانهای نوشتاری، سواد را توانایی خواندن و نوشتن میدانستند، بعدها به واسطه انقلاب صنعتی، آمادگی نیروی کار برای صنعت بود. حتی بعدها در آمریکای دهه ۶۰ و ۷۰ نیز سواد را آن چیزی که باعث تربیت نیروی کار مفید برای غلبه بر رقبای اقتصادی شود، میدانستند.
همون زمانی که جنگ در کشور ما شروع شد پروتکل TCP/IP باعث شکل گیری شبکهای شد که بعدا زیر ساخت اینترنت شد (۱۹۸۰) و دو سه سال بعد از این که جنگ تحمیلی پایان یافت و ما داشتیم تازه آوار بر میداشتیم و به ساختن جاده و ساختمون فکر میکردیم، تیم برنرز لی اینترنت رو کشف کرد (۱۹۹۱). دیگه تا حباب داتکام بترکه و کلی شرکتهای حوزه تکنولوژی و وب نابود بشن (شروع از اواخر سال ۲۰۰۱)، اینترنت رو راه و مسیر آینده میدونستند، پس قاعدتا سواد رو در توانایی کار با اون میدونستن، حالا یا شما باید اون رو میخوندید تا به مشتریهای اینترنت اضافه بشه یا خدماتی ارائه کنید (مثل همین وبلاگ، سایت و …) تا باز هم به مشتریهاش اضافه بشه.
اما با گذشت زمان و برتری نسبی وضعیت خوانندهها، هنرمندان، مجریان موفق تلویزیونی، سلبریتیها نسبت به مهندسان با سواد دیروز، سواد ارتباطی هم اهمیت ویژهای پیدا کرد. مهم این نیست که چقدر بتوانی منظورت را به طرف مقابل برسانی، بلکه خیلی بیشتر اهمیت دارد که چقدر بتوانی اثر بگذاری و نفوذ کنی، چقدر میتوانی در دیگران برای تبلیغ و فروش کالا و خدمات اثر بگذاری؟ اکثر کتابهای پرفروش (غیر رمان و غیرادبی) سالهای ۱۹۹۰ را کتابهای بازاریابی و نفوذ و از این دست تشکیل میدهد. در انسان شناسی و فرهنگ مطلب نسبتا کوتاهی را در مورد کتابی از «شرلی برایس هیث» با عنوان «شیوه هایی با کلمات” نوشته است که به بحث بالا مربوط است.
کلا میبینید سرمایهداران در کشورهای صنعتی سواد رو در چیزی میدونستن (و میدونن) که برای اونها پول در بیاره!٬ یه روز مهندسی عمران، یه روز مکانیک، یه روز برق و حالا هم که کامپیوتر و اینترنت! شما چرخدندهای هستی که سواد برای شما یعنی چقدر به حرکت اون نظام کمک میکنی! حتی با مدرکگرایی هم این فرایند رو مکانیزه کردن.
بیاین سواد رو مثل اون قدیم قدیما، وقتی که هنوز شرکتهای سرمایهداری، تمام بنگاههای تبلیغاتی و آموزشی رو به دست نگرفته بودند فکر کنیم، وقتی که انسانها در غار بودن، وقتی که کشاورزی میکردند و هنوز حکومتها و سرمایهداران تعریف کلمات رو به دست نگرفته بودند:
از نظر من، سواد یعنی این که بتونی آنچه در ذهن داری رو با دیگران در میان بگذاری. هر چه بهتر این کار رو انجام بدی، باسوادتری. اگر بلدی با ایما و اشاره، زبان بدن، کلام گیرا و نوشته خوب حرف بزنی، تو باسوادی، هیچ مدرکی هم لازم نداری.
احتمالا خیلی از شما مهدی ضرغامیان رو نمیشناسید! ایشون حدود ۲۶۰ جلد کتاب برای کودکان ما ویراستاری، ترجمه و تالیف کردن! از اینجا حداقل ۴۳ موردش رو میتونید بخرید. حدود ۲۱ سال پیش یک مجموعه کتاب رو شروع کرد با عنوان «افسون کلمات». البته این کتابها برای کودکان هست تا استفاده از کلمات رو به اونها یاد بده. در مقدمه این مجموعه میگه:
غرض از تنظیم مجموعه «افسون کلمات» این باور است که آموزش فارسی به کودکان و نوجوانان، تنها راه سوادآموزی، آموزش خط، روخوانی و کلمه و ترکیبهای تازه نیست.به نظر میآید زبانآموزی با حوزههای خاصی مانند معرفت، سازمانبندی ذهن، اندیشه، تفکر منطقی و استدلال، رشد ذهنی و هوش هم سروکار دارد. زبان فارسی ابزار تفکر ما فارسی زبانان است. آموزش آن زمانی به کمال مطلوب نزدیک میشود که نقشه جاده و راههای نفکر در کودکان فارسی زبان ترسیم شود. (زمستان ۱۳۷۵)
توی تصویر (امیدوارم نشر نی معترض نشه!) زیر میبینید که سعی داشت کلمات جدید و مهم رو برای کودکان پررنگ کنه و از این طریق نحوه استفاده از کلمات رو یاد بده.
باری، من از ایشان شرمندهام که ۴ شماره بیشتر از این مجموعه چاپ نشد (چهار تا کتابی که در عکس بالای صفحه اومده)! البته همانطور که در آن لینک مشاهده کردید، کلی کتاب در این حوزه تالیف کردند مثل «فرهنگ فارسی بچه های امروز (مصور)» و دست از تلاش بر نداشتند. من شخصا به ایشان دست مریزاد میگویم. در اینجا هم پروژههای جدید و گذشتهای که در دست دارند را مشاهده میکنید.
بگذریم . . . ، همه ما فکر میکنیم بزرگ شدهایم (اگرچه به قول دکتر فرهنگ هلاکویی ۹۰ درصد مردم به لحاظ وابستگی روانی و تفکر، در ۷ سالگی ماندهاند!). به هر حال در زندگی روزمره، استفاده از کلمات مناسب، میتواند ما را نحوه طی کردن مسیر را برای ما تغییر دهد.
کمی با آوردن کلمات قصار از اینور و اونور مخالفم! اما انگار چارهای نیست. «رابرت گرین» در کتاب «۴۸ قانون قدرت» گفته:
زبان انسان، هیولایی است که افراد اندکی توان تسلط بر آن را دارند. مرتب ضربه میزند تا قفس خود را بشکافد و اگر رام نشود وحشی شده و تو را رنجور میسازد.
یا سقراط میگه:
شروع خرد با تعریف یک عبارت (کلمه) آغاز میشود.
باید بدانیم که قدرت کلمات بود که اکثر انقلابهای تاریخ را ایجاد کرد، سخنرانان بزرگ میدانستند با کلمات چه کنند، مثل مارتین لوتر کینگ با آن سخنرانی اعجاب انگیزش تا چنین انقلابی به پا کند. (به عمد نمونههای مذهبی را به خاطر عدم اختلاط با بعضی مسائل نیاوردم). جالبه بدونید کلی کتاب تجاری و بازاری هست با عنوان جادوی کلمات مثل:
- جادوي کلمات از «نيکلاس تد» کلمات جادویی که شما را ثروتمند میکنند.
- جادوي کلمات اثر «پتی کلی کریسول».
- جادوی کلام اثر «صدیقه حاجی مرادخانی» (با رویکرد قرآنی).
- معجزه کلام و قدرت شگفت انگیز واژه ها اثر «میرعمادالدین فریور».
اعتراف میکنم فقط اولی رو نگاه کردم، حسم میگه تقریبا همشون هم بازاری هستن! یعنی از دل در نیومدن!
بهترین کار از نظر من، مطالعه کتاب در انواع مختلف هستش و توجه به واژگان جدید. اصلا با این طیف واژگان میتونید بفهمید کدوم مترجم یا نویسنده متن رو نوشته، بدون این که به اسم روی جلد توجه کنید! کلمات به کارگرفته شده توسط هر نویسنده و مترجمی، یه جواریی امضای اون آدمه.
۲- تمایز در کلمات
معلمین ما برای تاکید بر تاثیر کلمات همیشه میگفتند:
بتمرگ، بنشین و بفرما همشون یک معنا میده. باید از خوبش استفاده کنی.
خیلی از ما، اگر صدامون رو ضبط کنیم و بشماریم تعداد کل کلماتی رو که روزانه به کار میبریم. به نتایج جالبی میرسیم. خیلی از ما شاید بین ۶۰ تا ۳۰۰ کلمه بیشتر استفاده نمیکنیم. اصطلاحا دایره واژگان ما بسیار کوچک است. این، به خاطر ندانستن معنی کلمات خارج از این دایره نیست. بلکه اونقدر نیاز به استفاده رو کم دیدیم که مرتب کم کردیم.
«الیف شافاک» رو شاید خیلیهاتون بشناسید (اینجا زندگینامه مختصری ازش نوشته)، نویسنده ترک که خیلی از زیباترین کتابهای کتابخانه من به او تعلق داره، از «ملت عشق» که داستانی ترکیب شده با عشق مولانا است تا «آیینههای شهر»، «شیر سیاه»، «محرم». او در این ویدیو داستان زندگی خود را میگوید و در یک بخش میگوید:
وقتی شما دیر شروع به استفاده از یک زبان میکنید، چیزی که اتفاق میافته اینه که شما اونجا با یه ناامیدی بیانتها و دائمی زندگی می کنید. به عنوان کسی که دیر شروع کرده، دوست دارید بیشتر حرف بزنید، جکهای بهتری بگید، چیزای بهتری بگید. اما در آخر کمتر حرف میزنید، چرا که، بین زبان و ذهن فاصله وجود داره. این فاصله خیلی ترسناکه. اما اگه بتونیم ازش نترسیم، اونم انگیزهدهنده است. و این چیزیه که در بوستون متوجه شدم. که یاس خیلی انگیزه میده.
او فکر میکند چون خودش ترک است، پس بر زبان ترکی تسلط دارد، اما انگلیسی را چون تازه آغاز کرده است و در برقراری ارتباط اولیه مشکل دارد به صرافت میافتد که به خاطر یاس و سرخوردگی هم که شده، باید کاری کند و این عامل، محرک و انگیزاننده اوست.
اما نکته اینجاست که ما در زندگی به چیزی بیش از رفع مایحتاج زندگی نیاز داریم. چیزی بیش از جک گفتن و خندیدن. ما در درک احساس خود و دیگران، در انتقال مناسب موجودیتها و ناموجودیتهای ذهنی مسئولیم. باید بدانیم چگونه با کلمات سخن بگوییم. مثلا وقتی دکتر هلاکویی فرق عصبانیت، خشم، خشونت و غضب را گفت، تازه فهمیدم که برخی از اینها مثل عصبانیت در مواردی خوب هم است ولی خشم و خشونت بد است! وقتی تفاوت گرسنگی، تشنگی، کاهش (افزایش) قند خون، کاهش (افزایش) فشار خون را میدانید بهتر میتوانید احتیاج واقعی خود را برطرف کنید (پانوشت ۱ را ببینید).
وقتی حس بد دارید باید بدانید فرق راحتنبودن، سردرد، ناراحتی، دلخوری، خستگی، بیحالی، بیحسی، درد فیزیکی در چیست! حتی اگر سردرد دارید باید بدانید از کدام نوع سردرد است؟ میگرنی، تشنجی، خوشهای و … (از اینجا میتوانید انواع سردرد را مشاهده میکنید). هر کدام دلیل و درمان خود را دارند. وقتی تفاوت استرس، اضطراب، خستگی فکری، ترس، هیجان، دلهره و کلمات مشابه را میدانید، میتوانید دلیل و درمان را به درستی پیدا کنید.
وقتی فرق چقدر زیبا شدهای، چقدر خوشگل شدهای، چقدر خوشتیپ شده، چقدر شاداب شدی، چقدر خوشاندام شدی و چقدر خوشرنگ شدهای را بدانیم، این دانستن را به کار ببریم و باعث شویم اطرافیان هم این را درک کنند، چقدر فهماندن برخی حرفها سادهتر خواهد شد. وقتی فرق دوستت دارم، عاشقتم، برات میمیرم، برات احترام قائلم، برام اهمیت داری، بهت احتیاج دارم، قربانت، مخلصم، احساس تنهایی میکنم رو بدونید، خیلی سوء تفاهمها به وجود نمیآد.
من به دکتر هلاکویی تبریک میگویم، او با وجود دایره کلمات تخصصی/اصیل و بیان گیرای خود، در ابتدای برخی سخنرانیها، به خاطر نبود در جمع جوانان و ندانستن کلماتی (یا کاربردشون) که در جامعه امروزی، به تازگی شکل گرفتن یا تغییر معنا دادند، معذرت میخواد. اینجا است که آدم میفهمد که او، واقعا معنی کلمات را درک میکند.
اسکیموها (حتی اردبیلیها) چندین کلمه برای توصیف برف دارن، استواییها کلمات متفاوتی برای بیان حالات مختلف روشنایی دارن. اما ما توان استفاده از کلمات برای لذت از زندگی رو نداریم! میخواهم از سمت دیگر ماجرا وارد شوم. فرض کنید حالتون بده، چی میگید؟ حالم بده. در صورتی که اگر بتونید دقیق توصیف کنید که چرا حالتون بده، کمی بنویسید، دقیق برای خودتون شرح بدید که چتونه، اونوقت میتونید خیلی تمیزتر ناراحتیتون رو حل کنید. گاهی مثلا یک دوش آب، عرق ناشی از کار رو از بین میبره و حالتون رو خوب میکنه. کافیه بتونید با کلمات مناسب توصیف کنید حالتون رو.
فرض کنید میخواهیم حالمون خوب باشه. چند تا کلمه میشناسید که این حال خوب رو توصیف کنه؟ بنویسید. هر چقدر که محدودترید، روشهای شادی کردنتون هم محدودتر میشه!
فرض کنید میخواهید به همسرتون محبت کنید، به فرزندتون مهر بورزید، دو دقیقه با پدر و مادرتون صحبت کنید. مطمئنم اگر کلمات جایگزین رو بدونید خیلی بهتر میتونید ارتباط بگیرید. اگر میخواهید خواستهای رو از کسی بیان کنید بهتر میتونید این کار رو بکنید. با کپی کردن کلمات و جملهها نمیتونید استفاده رو خیلی خوب یاد بگیرید. استفاده از کلمات مهارت ویژهای رو میخواد. مثلا باید بدونید که با بچهها و مسنها از کلمات ثقیل استفاده نکنید. سطح کلمات رو حفظ کنید. در محیط آکادمیک چجوری حرف بزنید و در محیط دوستانه چجوری حرف بزنید؟
اگر قرار هست آیندتون رو توصیف کنید، از کلمات و عبارات مناسب استفاده کنید. کلمات و واژگان، در خود یک جادو دارن که باعث ایجاد پلی شگفتانگیز بین ذهن پررمز و راز و بیکران به دنیا میشن، انگار با هر کلمه، بخشی از اون دنیا ماوراءالطبیعه رو به این دنیا میآرید. این جادو نیست؟ به نظرتون این تولد لحظهای موجودات ذهنی قشنگ نیست؟
۳- جادو در مقابل جادو
خیلیهاتون این داستان رو برای نهی پیشداوری شنیدید:
فرض کنید سه کاندید برای ریاست جمهوری داریم:
- کاندید اول: با سیاستمداران رشوهخوار و بدنام کار میکند، از فالگیر، غیبگو و منجم مشورت میگیرد. در کنار زنش دو معشوقه دارد. شدیدا سیگاری بوده و روزی هم چندین لیوان مشروب میخورد.
- کاندید دوم : دو بار از محل کار اخراج شده، تا 12 ظهر میخوابد.در مدرسه چند بار رفوزه شده. در جوانی تریاک میکشیده و تحصیلات آنچنانی هم ندارد. ایشان روزی یک بطری نوشیدنی الکلی میخورد، بی تحرک و چاق است.
- کاندید سوم: مدال شجاعت را از دولت گرفته، گیاهخوار و دارای سلامت است. به سیگار و مشروب دست نمیزند و در گذشته رسوایی به بار نیاورده است.
به چه کسی رأی میدهید؟
بعد از شگفتزده کردن شما میگن، خاک بر سر شما که سومی را انتخاب کردید، کاندید اول : فرانکلین روز ولت | کاندید دوم : وینستون چرچیل و کاندید سوم :آدولف هیتلر. شما به خاطر پیشداوری اشتباه انتخاب کردهاید.
من که با شخصیت روزولت و چرچیل به خاطر خواندن کتابهای تاریخی (سر وقت معرفی میکنم) آشنا بودم، با خودم میگفتم خوب واقعا هیتلر از اون دو تا که بهتر بود! من که احترام بیشتری برای هیتلر قائلم تا اون دو تا! اما همه که تنها مرجعشون رسانههای غربی یا به ظاهر شرقی اما در درون غربی هستن، با خودشون میگن چرا دروغ میگی، یعنی این همه کشت و کشتار هیتلر رو نمیبینی؟ من میگم چرا خوب هم دیدم، متاسفانه هیتلر نه طرف شرق بود و نه غرب! هر دو علیهش مبارزه و تبلیغات کردن و به همین خاطر هیچ رسانهای نداشت. به طور مثال کتاب «نبرد من» هیتلر که قبل از شکستش در آلمان به زوجهای جوان اهدا میشد و فروش نسخه دستدومش ممنوع بود بعد از شکست هیتلر چاپ نشد! حتی هنوز هم با وجود قانونی که میگفت فقط تا ۲۰۱۵ ممنوع الچاپ (در آلمان) باشه، هنوز هم به نوعی ممنوعالچاپه!
اگر کتابها را دقیق بخونیم میتوانیم از طرق جزئیات درون آن حقایق را متوجه شویم. روسها، انگلیسیها، آمریکاییها و کلا هر حکومتی که رسانه قوی در اختیار دارند، چنان با افتخار از کشتارهای خود نام میبرند، که فراموش میکنیم قهرمان آنها، شاید برای ما معنی قاتل دارد! شاید قاتل از نگاه آنها، قهرمان ما باشد. به عنوان تمرین، میتوانید روی این موضوع تحقیق کنید که واقعا چرا جنگ جهانی شروع شد و چرا ادامه یافت؟ ایا فقط هیتلر مقصر جریان بود؟ حسم میگه در مورد طالبان و داعش هم به نوعی مشابهش رخ داده. کما اینکه در مناظرههای تلویزیونی ترامپ و کلینتون بخشی از اون رو شنیدیدم (نمیگم راست گفتن، اما با حرف تمامی رسانهها در تناقض بود).
به طور مثال در این مقاله در ایندپندنت هندی، میبینید که نویسنده معروف هندی میگه:
چرچیل نسبت به هیتلر خون بیشتری را روی دستان خود دارد، به خصوص تصمیمات شخص او که موجب کشته شدن بیش از ۴.۳ میلیون نفر در قحطی بنگال شد!
جریان به همینجا هم ختم نمیشه. طبق اسناد چاپ شده:
مورگنتا، وزیر خزانه داری روزولت بود. وی به چرچیل پیشنهاد کرده بود که برای اطمینان حاصل کردن از اینکه آلمان دیگر هیچگاه قدرت نیابد، می بایست به گونه ای به این کشور حمله کرد که این کشور تکه تکه و منزوی شود و برای همیشه از لحاظ صنعتی فلج بماند.
نتیجه خیلی جالبه در یک حمله هوایی حدود ۱۶۸ هزار نفر از اهالی بیگناه درسدن در آلمان کشته شدند. جدای از این، با دخالتها و عدم دخالتها (با توجه به قدرت) باعث تغییر زندگی میلیونها نفر در دنیا شدند:
ماتس افسر سابق ستاد مشترک ارتش آلمان در منطقه نظامی درسدن، 35000 نفر از قربانیان شناسایی شدند، هویت 50000 نفر تا حدودی آشکار شد، اما در حدود 168000 نفر به هیچ وجه قابل شناسایی نبودند. تاریخنگاران غربی این عدد را بین ۲۲ تا ۲۵۰۰۰ نفر میدانند!
یا مثلا پرتاب دوتا بمب اتم که در هیروشیما و ناکازاکی حدود ۲۲۰ هزار نفر رو یکجا کشت و دو تا شهر وسیع رو برای سالها نابود کرد، به اندازه کشتن چند میلیون نفر آواراگی و ضربه به کشور وارد کرده، ویتنام، عراق، افغانستان و … همه و همه رو کشورهای به ظاهر آزادیخواه و مخالف اعدام فرد انجام میدن!
آدم یاد این جمله ولتر میافتد:
کشتن ممنوع است و قاتل مجازات میشود، مگر اینکه تعداد زیادی را (با فرمان شیپور جنگ) بکشی.
یا این جمله گاندی:
چه فرقی میکند یتیمان و بیخانمانها چگونه کشته شوند؟ چه تخریب دیوانهوار به اسم دیکتاتوری و جاهطلبی باشد، چه به اسم مقدس آزادی و دموکراسی.
توجه کنید من با کار هیتلر موافق نبوده و نیستم، اما به نظرم نسبت به دوتای دیگر (در درازمدت) کمتر آدم کشت! انتخابات هم همینه، یعنی شما حتی توی آمریکا باید بین کلینتون و ترامپ انتخاب میکردید.
بدترین و واضحترینش برای ما ایرانیا دادن مدال شجاعت به ویلیام راجرز فرمانده ناو جنگی آمریکا(وینسنس) به خاطر هشتمین قتل جنایت مرگبار هوایی تاریخه!
من رو ببخشید به سمت جنگ رفتم، خیلی از قاتلها بعدا معذرت خواستن، اما اگر با دقت به فیلمهای مطرح قهرمانی هالیوود نگاه کنید (مثلا کاپیتان آمریکا!) هنوز دارند با کلمات بازی میکنند که اگر ما در کشوری حمله کردیم و کشته شد، چارهای نیست، باید شر را از بین برد.
رسانههای حرفهای در دنیا، کار با جادوی کلمات را خیلی خوب بلدند، اقتصاددانان امروزی نیز خوب یاد گرفتهاند. خیلی جالب از کلمات رشد تورم، تورم، رشد رشد تورم، شتاب تورم، گرانی و از این دست استفاده میکنند (البته به نفع خود و نه لزوما مردم). شاید با مطالعه کل ماجرا، بتوانیم کل ماجرا را بخوانیم و با به کارگیری همان جادو، با جادوی سیاه سیاستمداران، سرمایهداران و اقتصاددانان بد مبارزه کنیم.
از طرف دیگر حواسمون باشه که هیتلر در زمان پیروزی قهرمان مردم آلمان بود، ولی بعد از باخت نابود شد. اگر چرچیل هم باعث میشد انگلیس سقوط کنه (حتی با رحم به آلمانیها) الان شاید هیتلر آدم خوبه بود. وقتی کتاب میخونیم و تاریخ رو ورق میزنیم، میبینیم که قهرمان یک کشور، قاتل کشور دیگه است و قهرمان کشور ما از نظر اونها قاتله. بدونیم وقتی یک نفر داره از قاتل و قهرمان صحبت میکنه، دقیقا منظورش چیه و کیه! میفهمیم هاراگیری ژاپنیها (با هواپیما در دل کشتی دشمن رفتن و خود کشته شدن)، حرکات انتهاری داعش و طالبان، بمباران توسط پهبادهای آمریکایی، پرتاب موشکهای قارهپیما، بمباران شیمیایی و هر حمله نامساوی همشون یه جورایی شبیه به همن، منتها هر کشوری برای خودش یک اسم گذاشته روش (این که از سرزمینت دفاع کنی یکم فرق میکنه).
نمیخوام بگم هر کتابی خوندید رو باور کنید، اتفاقا برعکس میگم، با خوندن چند تا کتاب تاریخی مرتبط با اون حوزه، میتونید به خودتون این اطمینان رو بدید که حداقل الان دارم منصفانهتر قضاوت میکنم.
۴- همگامی جادوی زمان و افسون کلمات
گاهی زمان به همراه کلمات همزمان جادو میکنند. یک کلمه در زمانی یک معنا داشت و امروز یک معنای دیگر! خیلی باید مراقب بود تا بر علیه ما از آن استفاده نشود. نمونهاش اینکه هر روز میگویند قدیمیها سالم بودند، نگرانی نداشتند، غذای خوب میخوردند، تفریحات سالم داشتند و از این دست.
اولین سوالی که باید بپرسید این است که منظور دقیق شما از غذای خوب چیست؟ آیا تلیت کردن نان خشک در دوغ بدون چربی را غذای خوب میپنداری؟ آیا نخوردن سبزی در نیمی از سال را تغذیه خوب میدانی؟ آیا نگرانی از رسیدن به غذا و سرپناه، حمله کردن خان و بزرگ منطقه، در صورت اندکی مخالفت، یا قلدری آدمهای هیکلی یا با خانواده بزرگ و قلدر را عدم نگرانی میپنداری؟ مرگ و میر کودکان از ۳۵۰ در ۱۰۰۰ نفر (۳۵ درصد کودکان زیر ۱ سال فوت میشدند!) به حدود ۴ در هزار رسیده و میانگین زندگی از ۲۷ به ۷۲ رسیده (از اینجا شرح را بخوانید).
نتیجه:
خوندن کتاب در سطوح مختلف و به صورت هدفمند، به شما کمک میکنه تا استفاده درست از کلمات (نه کلمات به صورت مجزا حفظ یا ذخیره شده) رو در عبارات مناسبش یاد بگیرید. از همه مهمتر یاد میگیرید نویسندگان بزرگ چجوری اون عمل جادویی پاشیدن رنگ ذهن روی بوم کاغذ رو انجام میدن؟ سالها زمان میبره اما شدنیه.
یاد میگیرید اسیر جادوی کلمات نشید، به جا استفاده کنید و حالتون رو بهتر کنید. نحوه تاثیر مکان، زمان و گوینده رو در یک کلمه متوجه میشید.
پانوشت ۱: خیلی از متخصصین تغذیه، یکی از دلایل چاقی را ندانستن تفاوت بین تشنگی و گرسنگی میدانند! یعنی شما در طول روز بارها احساس گرسنگی میکنید، در صورتی که واقعا دارید احساس تشنگی میکنید و باید آب بخورید اما شما غذا (و اگر هم در دسترس نباشد خوراکیجات) میخورید.
پانوشت ۲: در مورد موضوع مرگ و میر کودکان و بزرگسالان و شاخصهای سلامتی مفصل و به کرات خواهم نوشت.
میثم جان سلام
ممنون از پست های خوبت، میخواستم بگم متمم هم یک سری درس با عنوان “پروش تسلط کلامی” داره که بسیار زیبا و البته دقیق به تفاوت ها و تمایزهای موجود بین کلمات پرداخته است به نظرم برای کسانیکه با آن درس آشنایی ندارند و آنرا خوانده اند خالی از لطف نیست.
میثم عزیز:
همونطور که محسن اشاره کرد توی سری درس های پرورش تسلط کلامی به مفهوم واژه های فعال اشاره شده . در کنار واژه های منفعل که معنیش رو می دونیم اما استفاده نمی کنیم. چقدر هنرمندانه اشاره شده بود که برای افزایش دایره لغات فعال باید با واژ] های منفعل رابطه احساسی برقرار کرد. باید دوستشون داشت تا ازشون استفاده کرد.
من شخصا تجربه داشتم زمانی که کمی با حافظ مانوس بودم نگارشم متفاوت بود. رنگ و بوی حافظ به مشام می رسید از نوشته هام (در سطح خودم).
کارهای محمود دولت آبادی رو که می خوندم نگرشم نسبت به انواع حال های روحی یک فرد تغییر کرده بود. بهتر می تونستم آدمهای بد حال رو درک کنم.
توی محیط کار هم دیدم اونی که با به کلمات تسلط بیشتری داره بهتر از پس چالش های کاری بر میاد.
جالبه تا وقتی که کلمه بر زبان جاری نشه آدم حتی نسبت به احساسش هم آگاه نیست. کلمه احساس آدم رو شفاف می کنه. خوندن کتاب این تجربه رو به آدم میده. دست آدم رو می گیره و اون رو به شرایطی یا دنیایی می بره که تا قبل از اون تجربه نکرده .
تا وقتی کلمه بر زبان جاری نشه ادم حتی نسبت ب احساسش هم آگاه نیست! چ جمله تامل بزانگیزی…
من حتی معتقدم با کلمات میشه احساس رو هم تغییر داد وقتی کلماتی خلاف اونچه واقعا اون لحظه احساس می کنیم ب زبون میاریم و هی تکرارش می کنیم کم کم ضمیرمون گول میخوره و تغییر احساسی رو تو خودمون می بینیم.
اهمیت «نوشتن» و «کلمه» باز هم بیشتر برایم پررنگ شد، ممنون