البته اعتراف میکنم: برخی از درختان همیشهسبز، میوه و شکوفه میدهند! نکته مهمی که باید بدانیم بحث استثناهاست. مثلا فرض کنید بگوییم:
کسی که با سرعت ۲۰۰ کیلومتر در اتوبانهای تهران حرکت میکند تصادف میکند.
به این معنی نیست که حتما تصادف میکند. خیلیها تصادف نمیکنند. موضوع این است که احتمال به شدت بالا میرود. شاید اغلب قوانین و دانشهای غیر ریاضیاتی بر اساس احتمالات وضع شدهاند. مثلا اگر سیگار و قلیان بکشی به احتمال بالا زودتر میمیری. برخی مسنهای فامیل با وجود کشیدن قلیان، ۹۴ سال عمر کردند. کلی فامیل ورزشکار و سالمخور داریم که در ۳۰ سالگی فوت کردند. دانشهای مدیریتی و اقتصادی هم چنین است. تقریبا هر سیستم پیچیدهای به نوعی پیشبینی ناپذیر است. اما شاید بتوان احتمال رخ دادن یک حادثه را زیاد یا کم کرد. مثلا اگر شما سکهای دارید که میخواهید خط آن ظاهر شود، کافیست به تعداد کافی آن را پرتاب کنید، هر چند ممکن است این تعداد ۱۰ میلیون بار باشد. البته باز هم ممکن است خط را نبینید ولی دارید مرتب احتمال خط آمدن را بالا میبرید.
بگذریم. همانطور که در بخشهای قبل مثل 1- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هشتم: تا فرایند واقعی پیشرفت و زندگی را ببینیم. اشاره کردم ما «هرگز تجربه از شکست به دردمون نمیخوره». اما این با عبارت «شکست برای موفقیت به نظر لازمه» در تناقضه.
در مورد حالت «هرگز تجربه از شکست به دردمون نمیخوره» که توی اون بخش صحبت کردم. بیاید در مورد دوم صحبت کنیم. من اعتقاد دارم:
به نظر شکست لازمه موفقیت نیست! بلکه از ملزوماتشه!
برای توضیح این مورد، بگذارید با مثال همون سکه پیش بریم. فرض کنیم موفقیت شما زمانی حاصل میشه که ۳ بار پشت سر هم خط بیارید. به عمد یکم اوضاع رو از یک بار خط پیچیده کردم، به نظر من یک بار خط اومدن دیگه خیلی سادهاست و موفقیت حساب نمیشه.
حالا شما مرتب شروع به پرتاب سکه میکنید (تلاش و کسب دانش)، آیا برای اینکه ۳ بار خط رو ببینید لازمه که حتما شیر رو دیده باشید؟ معلومه که نه. ممکنه که همون دفعه اول بهش برسید و ۳ بار خط ببینید. اما این موضوع احتمالش خیلی کمه (حدود ۱۳ درصد). پس به احتمال بالا، شما شیر رو خواهید دید و الگوی موفقیت شما پیروز نمیشه:
«شکست یعنی عدم وقوع الگوی موفقیت» و احتمال رخ دادن الگوی موفقیت در بار اول خیلی پایینه.
پس شما به خاطر دیدن الگوی موفقیت، به احتمال خیلی زیاد شکست رو تجربه میکنید (پانوشت ۱ را ببینید). در واقع شما برای موفقیت باید تلاش کنید و اگر تلاش کنید (از طرفی، موفقیت مورد نظر شما خیلی پیش پا افتاده نباشه) به احتمال زیاد شکست رو تجربه خواهید کرد (حالا کوچک یا بزرگ). نکته اینجاست که در زندگی واقعی برای هر پرتاب سکه، باید یک چیزی از خودتون رو ارائه کنید یا بفروشید: زمان، خانواده، پول، انرژی و …
اوضاع حتی سختتر از این حرفاست. رخدادهای زندگی به سادگی سکه، دو حالته، منصفانه و عادلانه نیستند. شاید اگر من به جای سکه از تاس (Dice) استفاده کنم و اجازه بدم عدالت و انصاف توش از بین بره، تعداد حالاتش هم خیلی متغیر و عحیب باشه (مثل شکل زیر) اون موقع تونستم با شباهت بیشتری الگوی موفقیت در زندگی رو تصویر کنم.
کتابها به آدم یاد میدن که چجوری هزینه رو به حداقل برسونیم، حداقل توی اون هزینهها صرفهجویی کنیم، تاس خودمون رو چجوری خم کنیم تا احتمال شیش اومدن (یا الگوی موفقیتمون، مثلا ۳ تا ۱ پشت هم) بیشتر بشه. آخه زندگی مثل اون تاس شش گوش منچ، منصفانه و عادلانه نیست.
با مطالعه کافی میتونید ببینید و حدس بزنید حداقل باید چقدر تلاش کنید؟ (مثل قانون ۱۰۰۰۰ ساعت «ملکوم گلدول» در «تافتههای جدابافته»). انتخابهای پیش روی خودتون رو تا حدودی بشناسید. به موقع وقتی با دانش خودتون فهمیدید که این همه تلاش و انرژی ارزشش از اون چیزی که موفقیت نام نهادید خیلی بیشتره، بیخیال شید و اون الگوی موفقیت رو بیخیال بشید. حافظ شعر زیر رو با یک منظور دیگه آورده ولی من برای تکمیل حرفم ازش استفاده میکنم:
گویند سنگ، لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود
اصلا بگردید دنبال الگوی موفقیت خوب. یافتن یک الگوی موفقیت مناسب، مهمترین چیزه؛ در بخش آخر همین فصل پُستی تحت عنوان «تولد تدریجی یک رویا» خواهم داشت که به این موضوع مربوط خواهد بود. اون هدف باید مثل OKR باشه که توش شکست میخورید اما کم (پانوشت ۳)!
در آخر از جناب ونگوگ به خاطر بریدن تصویر نقاشیش معذرت میخوام (تصویر بالای صفحه). خیلی از منتقدین هنری میگویند سروها (درختان همیشه سبز) نمایانگر خود ونگوگ هستند. میگن وقتی که خود را اندوهگین، افسرده و سرد میدید خود را اینچنین سرو میپنداشت! حداقل در ۷ نقاشی « ۱- مزرعه سبز و سرو، ۲- مزرعه ذرت و سرو، ۳- جاده و سرو ستاره،۴- شب پرستاره، ۵- درختان سرو، ۶- سروها و دو زن ۷- خانهای در اور» چنین سروهایی رو نقاشی کرده! (پانوشت ۴ رو ببینید) واقعا هم موقع نقاشی اینها، روحیّهاش همین بوده. درخت سرو، از یک طرف نماد صلابت و ابهته، اما سایهای نداره، سرده، تنهاست، میوه و ثمر نداره و از همه مهمتر اینکه رنگ ||||||| سبزش مثل رنگ ||||| سبز برگ یک گل هیجانانگیز وجذاب نیست، من در عکس بالا عکس رنگ رو برای جذابیت دستکاری کردم که رنگ درخت شاداب شده وگرنه، اصل رنگ توی عکسهای زیریه! اصلا تاحالا شده از نگاه به رنگ سبز درخت سرو یا کاج حس هیجان بهتون دست بده؟ نگاه به یک برگ سبز روشن درخت بید چطور؟
البته هنوز هم بعید نیست گوشی یا مانیتورتون این رنگها رو شفاف و جذاب نشون بدن! باید اصل نقاشی رو ببینین تا متوجه عمق افسردگی داخل اون رنگها بشید. کسی که تمام شعف آفتاب رو در گلهای آفتابگردان به تصویر کشیده اینچنین بیروحی سرو رو با انتخاب هنرمندانه رنگ و بافت نشون داده. مطمئن باشید میتونست از الگوی شادابی برای اون درختا استفاده کنه.
حالا انتخاب با شماست. میخواهید با ابهت، و بیاشتباه باشید و به یک درخت سرو افسرده، بیروح و کم رنگ تبدیل بشید؟ آیا هدفتون صرفا زندگی کردن ساده (سبز بودن) هست؟ باشه اشکالی نداره، ولی نتیجهاش همونهایی هست که در مورد درخت سرو گفتم. شاید اگر فیلم Gifted 2017 رو دیده باشید در پس پرده به همین موضوع اشاره کرده، البته به خاطر اهمیت موضوع فیلم، دوست دارم یک پست کامل در موردش بنویسیم.
گلهای زیبا، برگها و خیلی ساقههاشون رو از دست میدن، کلی آسیب میبینن اما وقتی گل میدن از نوع دیگری هستند! خیلی درختان و گیاهان خوش رنگ هم همینن (پانوشت ۵ رو ببینید).
من هیچ وقت سعی نکردم همیشه سرو باشم، چون آدم مجبور میشه برای موفق بودن (سبز بودن) الگوی موفقیت و هدفش رو در حد زنده بودن پایین بیاره، یک درخت انگور که هدفش گسترش و دادن میوه حداکثری در فصل مناسبه، سختی زمستون رو بی برگ و بار تحمل میکنه، لخت میشه، فقیر میشه، صبر میکنه، انرژیش رو جمع میکنه تا بهار بشه. اونوقت شما بیاید درخت انگور رو با کاج مقایسه کنید.
با خوندن کتابها میفهمیم که هدفهای بزرگ انتخاب کنیم، از اشتباه کردن نترسیم و برای اینکه همیشه موفق باشیم، هدفهای بزرگ خودمون رو کوچک نکنیم! به نظرم:
میتوان همیشه سبز بود اما، باید فقط سبز بود. برای داشتن بَر و بار احتمالا باید یک وقتهایی ریزش برگ رو تحمل کرد.
نکته دیگر این که تلاش برای زنده ماندن و ایستادگی در مقابل سرما و فشار زیباست. عکس زیر را ببینید، آتشی که به جان درختان افتاده به نظر شما زیبا نیست؟ وقتی یک زندگی کامل را میخوانید، میفهمید که بخش مهمی از زندگی هر موجودی، پاییز و زمستان است که بسیار هم زیبا است. تصویر زیر عکس خیابان ولیعصر تهران است. در ذهنتان رنگ درختان را سبز کنید آن هم سبز به رنگ کاج، کدام هیجان انگیز و زیباست؟ حتی پاییز و ریزش برگ برخی درختان به بهار خیلی از درختان دیگر میارزد (1- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هفتم: تا لذت از درد را یاد بگیریم ببینید). وقتی تلاش ونگوگ برای رسیدن به کمال و کسب پول از نقاشی را میبینید، وقتی زجرها و سختیهای او را میبینید، در آن زیبایی و درد میبینید که لذت دارد! در همانجا هنرمندان و نقاشان مرفهی را میبینید که خوب هم نقاشی میکشند اما مثل گوگن (به خاطر دزدی نان برای رفع گرسنگی) ماهها در زندان نبودهاند. کدام زیباتر است؟ کدام یک از ما زندگی آن هنرمند مرفه را که صبح پا میشده صبحانه میخورد و کار میکند و شب تفریح را به خاطر داریم؟ میدانید چرا؟ چون زیبا نیست.
پانوشت ۱: پس از اتمام موضوع کتابخوانی، یک موضوع مهم را به دست خواهم گرفت با عنوان مسیر حرفهای. پُستی خواهم داشت با عنوان «میخواهید کدام خوک باشید؟». آن بحث، این نوشته را تکمیل خواهد کرد. اما فکر کنم یک ماه دیگه بتونم اون رو بنویسم.
پانوشت ۲: تصاویر تاسها رو از سایت https://www.shapeways.com برداشتم که پرینت سه بعدی اونها رو براتون با قیمت خیلی کم درست میکنه! اکثرشون ۵ دلارن.
پانوشت ۳: OKR یا «اهداف و نتابج کلیدی» یک شاخص مثل KPI هست که گوگلیها خیلی ازش استفاده کردند. اگر کتاب «گوگل چگونه کار میکند» رو بخونید یک نیمصفحهای در مورد خودش و کاربردش نوشته. این روش در اینتل اختراع شد و آروم آروم در شرکتهای پیشرو مثل Uber, Google, MongoDB, Sparkfund, LinkedIn, Twitter, استفاده شده. خود من هم در چند سازمان و شرکت ازش استفاده کردم. اگر اجازه دادن نتایج رو باهاتون به اشتراک میگذارم. فقط بدونید اگر شما در اون نمره کامل بگیرید باختید! باید نمرتون بین ۶۰ تا ۷۵ از ۱۰۰ بشه تا قبول بشید. اگر بیشتر از اون حد بگیرید یعنی هدفتون رو به اندازه کافی جاهطلبانه و بزرگ تعریف نکردید. بعدا در موردش خواهم نوشت.
پانوشت ۴: جالبه که دیوان حافظ بالغ بر ۶۰ مورد از واژه «سرو» استفاده کرده و البته بیشترش برای معشوق. جالبیش اینه که برای بیان عرفان، نامیرایی و بلندی قد استفاده کرده.
پانوشت ۵: اگر بین دو گل یا گیاه هماسم و همشکل گیر کردید مثلا بنیامین (بعضیا بهش میگن بنجامین) با برگهای تیره و بنیامین با برگهای روشن، بدونید:
- اونی که تیرهتره و رنگش زمختتره، عمر و مقاومت بیشتری داره ولی در عوض دل آدم رو بعد از چند وقت میزنه! اونی که برگهای روشن داره حساستره. انتخاب با شماست.
سلام
ممنون از توضیحات خوب شما.
در خیلی از قسمت ها استدلال شما صرفا مبتنی بر تمثیل منطقی یا همان قیاس یا آنالوژی ایتوار شده بود و علی رغم زیبایی کلام و حلاوت سخن متاسفانه منطقا خیلی قدرت اقناع ندارند.
متاسفانه حق با شماست…
من تا به حال قانع کردن از طریق منطق برای یک عمل هزینهبر ندیدم! یعنی اونقدر همه چیز رو می شه به خوبی توجیه کرد. حتی من هنوز اثبات منطقی وجود خدا رو ندیدم، چیزی که هزاران ساله مورد بحث بوده. بیشتر بحث ها فلسفی هستند.
کلا هر جا لازمه هزینهای بشه، نمیشه منطقا اثباتی کرد، چرا که اون هزینه وابسته به عوامل مختلفه