مصرفگرایی، در واقع یک نظام اجتماعی-اقتصادی (و حتی سیاسی) است که خرید کالا و خدمات بیشتر را طرحریزی میکند.در نظر بگیرید که کشور ما در هر ماه فقط 39 تن (۳۹ هزار کیلو) گوشی همراه وارد میکند! نمیخواهم وارد دلایل مصرفگرایی شوم. خیلی از کشورها نیاز به شغل و نیز ایجاد نوعی مالیات غیر مستقیم به کارگران را از دلایل مصرفگرایی میدانند، اما سوال اینجاست که وقتی اغلب کالاهای مصرفی ما خارجی است، آیا واقعا مالیات دادن و وایجاد شغل در کشورهای دیگر جزء اهداف ما هست یا نه؟
نکته اینجا است که اگر یک کالا واقعا به اندازه قیمتش به زندگی ما ارزش اضافه کند، خیلی هم خوب است. اما وقتی از حدی فراتر رود، در واقع برای ما مشکل ساز است. به نظر شما، چطور میتوانیم به تعادل مناسبی در خرید مایحتاج و عدم مصرفگرایی برسیم؟
در حالت کلی خرید یک کار لذت بخش است که میتواند خود بدون در نظر گرفتن شی خریداری شده معنا یابد. گاهی فقط کافیست برویم خرید تا به خودمان به خاطر کلی تلاش جهت گردآوری پول پاداش دهیم. شاید این ماهیت پاداش گونه است که ما را این چنین معتاد کرده است. شاید کمبودهای خرید در کودکی باعث عقده خرید شده است. شاید تنها برتری خود و نتیجه موفقیتهای خود را میخواهیم از طریق خرید کالا به رخ بکشیم. هر چه هست، لذت بخش است و اعتیاد آور. دامی است که شرکتهای بزرگ پهن کردهاند تا شما را به خرید بیشتر و بیشتر سوق دهند. پاساژهای مجلل، انواع سایتهای تخفیف، شرایط ویژه، کمپینهای تبلیغاتی، فروش از روی اعتبار دوستان (فروش شبکهای) و هزاران مدل دیگر دست به دست هم دادهاند تا شما را بیشتر در دام خرید گیر بیندازند.
حتی کلی بیماری بغرنج هم داریم که اگر علائمش را داشتید میتوانید به پزشک مراجعه کنید. این بیماری اختلال وسواس خرید یا «Compulsive buying disorder» نام دارد.
این اختلال با احساس نیاز شدید و غیرقابل کنترل به خرید تجربه میشود. فرد مبتلا به این اختلال در مواجهه با احساسات گوناگون مانند استرس یا نگرانی، تمایل بالایی به خرید غیرضروری پیدا میکند. بیمار با خرید، کاهش تنش و کاهش اضطراب پیدا میکند ولی پس از خرید احساس ندامت و پشیمانی میکند
در بسیاری از انسانهای سالم، آنقدر خرید اهمیت پیدا میکند که در انتها فراموش میشود هدف از خرید چه بود. چه بسا دیگر آن خرید فایدهای ندارد. مثلا فرض کنید شما عاشق خرید لامبورگینی برای تجربه هیجان هستید، اما کافیست یک شهربازی بروید و هیجان بیشتری را تجربه کنید تا اینکه دهها سال تلاش کنید تا به آن برسید در حالی که دیگه آن تجربه هیجان در پیری (در مقابل کلی تجربههای جالبی که میتوانستید داشته باشید) ارزش نداشته باشد.
در فیلم «مادر» زندهیاد علی حاتمی، دو زن و شوهر که به نان و نوایی رسیدهاند و توانستهاند با کار شبانه دونفری خانهای دست و پا کنند میگویند:
سالها سخت کار کردیم تا اتاقی برای بچه نیامده به خانه اضافه کنیم. الان اتاق اضافه شد و حوصله بچه رفت.
من از خیلی دوستان شنیدهام که توصیفشان از زندگی این است:
صبح تا شب مثل خر کار میکنیم تا مثل سگ بخوابیم.
داستان شروع اعتیاد به تریاک در ایران هم شنیدنی است.
در دوره قاجار استعمال تریاک در مازندران عمومیت پیدا کرد، زیرا معتقد بودند این سم برای جلوگیری از بیماریهایی که از باتلاقها تولید میشد مفید است. در قهوهخانههای ایران دوره قاجار مصرف تریاک بلامانع بود. در این دوره دولت تریاک مجانی در اختیار قهوهچی قرار میداد و در عوض سوخته آن را با پول از قهوهچی میخرید. بر این اساس قهوهچیان میان راه موظف بودند که در هفته مقدار معینی سوخته تریاک تحویل دهند و در غیر این صورت جلوی کارشان گرفته میشد.
عکس زیر که میبینید، تیم ملی شیرهکشهای ایرانی است! بله، برای آنها که تاریخ را فراموش کردهاند.
داستان فوق، برای ارائه انواع ابزار و خدمات رایگان اینترنتی و از این دست آشنا نیست؟ ارائه مکالمه رایگان، تخفیفهای آنچنانی، برنده کردن کلی آدم و تبلیغات آن در بوق و کرنا مشابه همان تریاک نیست؟ به نظر شما چند سال دیگر شبیه همین عکس را از مردم ما در حالی که با گوشی و مونوپاد خود (به جای بافور) عکس گرفتهاند پخش نمیشد تا آیندگان به حال ما تاسف بخورند (یک چیزی شبیه عکس پایین).
شاید نتوان زیباتر از سعدی جملهای در این حوزه گفت:
دین به دنیا فروشان همه خرند یوسف فروشند تا چه خرند؟
یعنی حضرت یوسف (زندگی، جذابیتها، حال، جوانی و …) را میفروشی که چه چیز بهتری بخری؟ آیا اون شی ارزش داره در مقابل حضرت یوسف؟
بگذریم.
حال، فرض کنید شما میخواهید یک کالا بخرید. باید برای این خرید تمرین کافی داشته باشید. بله تمرین در اینکه آیا لازم است سریع کالا را بخرم؟
- خیلی از خریدها برای ما تکراری و روتین شده است (نان، پنیر، شیر وسایل منزل و از این دست) به طوری که در خرید نیازی به فکر نداریم.
- برخی خریدها سالانه یا چند سال یکبار رخ میدهند مثل خرید خودرو، یخچال، گوشی و … مقداری محتوا در مورد آن خرید وجود دارد، کمی مقایسه و سپس خرید. اما سالانه حداکثر ۵ خرید از این دست خواهید داشت. این دسته از کالاها به تمرین و مهارت خرید کافی نیاز دارند.
- برخی کالاها از دسته قبل هستند اما توسط افرادی مرتبط انجام میشوند که احتمالا در دام مصرفگرایی افتادهاند. تعویض چندباره گوشی، خودرو، فرش، مبل و از این دست. حتی در این حالت هم بعد از چند مرحله (غیر از حالات بیمارگونه) برای شما بدون فکر رخ میدهد. مثلا از روی چشموهمچشمی، تبلیغات، تعصب روی یک برند و از این دست. حتی استفاده شما از آنها هم نسبت به قیمت پرداختی حداقل خواهد بود.
- یک دسته آخر، از نوع کتاب است! یعنی میتواند تا ماهی ۵ بار رخ دهد. کلی محتوا و اطلاعات لازم دارید تا آن خرید را انجام دهید. تا آخر (غیر از موارد خاص که روز به روز کمتر و کمتر خواهد شد) مصرف میشود. قیمت معقولی نسبت به میزان انرژی، دانش و ارزشی که ارائه میکند دارد. حساسیت زیادی در انتخاب باید وجود داشته باشد (یک بخش کامل را به نحوه خرید اختصاص خواهم داد) چون ممکن است برای شما کاملا سمی باشد یا روحیهبخش. این کار باید در زمان نسبتا کمی (حداکثر ۲۰ دقیقه برای هر کتاب، چون خود کتاب حداکثر ۱۰ ساعت تا ۱۰۰ ساعت مطالعه خواهد داشت) باید رخ دهد. همچنین باید برای استفاده از آن برنامه داشته باشید. یعنی تعیین کنید در چه زمانی میخواهید آن را مطالعه کنید.
حال با توجه به موارد بالا، متوجه خواهید شد که خرید کتاب به خاطر فرایند منحصر به فردش در خرید و مصرف، میتواند تمرینی بسیار عالی در خرید سایر کالاها و تصمیمگیری باشد. در هر خرید شما باید موارد زیر رو در نظر بگیرید.
۱- در زمان کم و مشخص انجام بشه.
۲- با برنامه مصرف مشخص صورت بگیره. هر کتابی که میخرید رو سعی کنید براش یک دلیلی بیارید و زمانی رو برای خوندنش تعیین کنید (حتی ۳ ماه دیرتر). اصلا برای همینه که با خرید از نمایشگاه کتاب (به جز ناشران کوچک که امکان توزیع مناسب کتاب در گوشه و کنار را ندارند) مخالفم.
۳- با در نظر گرفتن اطلاعات کافی و به اندازه (اونقدری اطلاعات جمع نکنید که کل کتاب رو خونده باشید برای خریدش، به طور معادل، اونقدر در مورد یک کالای گران قیمت زیرو بمش رو در نیارید که هیجان استفاده رو از بین ببره)
۴- در نظر گرفتن آثار سوء یا انرژی ایجاد شده توسط کالا در زندگی ما ایجاد میشود.
۵- برای انواع مصرفی که میخواهید داشته باشید هم برنامه داشته باشید.
۶- به نگهداریش هم فکر کنید.
۷- یک کتاب با یک اسم و نویسنده، ممکنه توسط چند ناشر چاپ بشه. شما یاد میگیرید که برخی جزئیات در خرید اهمیت دارن. اصالت رو درک میکنید.
۸- یکم مطالعه بخشی از کتاب واجبه. همچنین کمی دانش در مورد نویسنده، مترجم یا ناشر. در خرید هر چیزی سعی کنید یک بار خودتون امتحانش کنید (سوار ماشین بشید، گوشی مورد نظر رو دست بگیرید، یخچال مورد نظر رو از نزدیک ببینید و از این دست) مگر اینکه، ریسک رو با توجه به قیمت و برند بپذیرید.
۹- گول ظاهر کتاب رو نخورید.
۱۰- گاهی با پرداخت پول کمتر (خرید کتاب از ناشر ضعیفتر، مترجم ضعیفتر یا کتاب متفاوت) فقط پول نیست که از دست رفته، کلی هم زمان از دست رفته و اگر خدای نکرده هم آن را بخوانید، شوق و ذوق مطالعه از بین رفته است.
در ضمن شاید به نظر شما مسخره بیاد اما اون دانشی که در مورد زندگی بزرگان با امکانات حداقلی میبینید، با دونستن اینکه خیلیها بزرگ و محبوب شدن بدون اینکه گوشی آنچنانی و ماشین فلان مدل داشته باشن، بدون اینکه برخی حتی لباس و غذای کافی داشته باشن. میفهمید خیلی حرفا در مورد پرستیژ (از روی مارک لباس و ابزارهای آویزان شده از انسان) صرفا تبلیغات کارخانهها برای دزدین پول شما است. یه یخچال ساید با یک کشوی اضافه چی به انسانیت شما اضافه میکنه؟ چقدر توی زندگی واقعی الگوهای شما تاثیر گذاشته؟ میفهمید که یک فوتبالیست، بازیگر یا خواننده بعد از موفقیته که میگه بیاید فلان نوشابه رو بخورید تا موفق بشید! قبلش حتی اون نوشابه رو مزه هم نکرده. مثل خیلی از بچههایی که پس از موفقیت در کنکور، توسط موسسات کنکور جذب میشوند تا بگویند در کلاسهای آن موسسه کنکور ثبت نام کرده بودیم که موفق شدیم، در واقع موفقیت فروشی میکنند. کاری به اخلاقی بودن این ماجرا ندارم اما شما باور نکنید.
بعضی انیمیشنها که برای بچهها ظاهرا تولید میشن، مفاهیم عمیق و جالبی رو آموزش میدن که یکش رو الان که در مورد فیلم مادر و جریان اتاق و بچه نوشتین یادم اومد.
نمی دونم کدوم نسخه انیمیشن ماداگاسکار بود که چند پنگوئن به همراه چند حیوون دیگه سعی کردن از باغ وحش فرار کنن و به طبیعت وحشی که فکر می کردن بهش تعلق دارن برسن.
بخشی که در ذهن من مونده اون قمسمتیه که پنگوئن ها بعد از تحمل سختی های زیاد، به قطب جنوب می رسن و یکیشون مات و مبهوت میگه: “قطب جنوب همین بود؟!!”
چه قدر از همین “قطب جنوب همین بود” ها تا حالا گفتیم و خواهیم گفت؟
یا انیمیشن ظاهر و باطن (Inside Out) که پیام این رو در دل خودش داره که باید به دونه دونه حسامون بها بدیم و هیچکدوم رو سرکوب نکنیم. من به واقع آدمی بودم که حسامو سرنگون میکردم، اما بعد از دیدن این انیمیشن، از نظر مدیریت و فهم هر حسم خیلی قوی شدم.