۱- آفرینش
شاید شما فیلم فانوس سبز (green lantern) را دیده باشید، یا حداقل با کاراکتر آن در سری انیمیشنهای Justice league آشنا باشید. تصویر او را در بالا آوردهام تا یادتان بیاید.
هر کدام از قهرمانهای کتابهای کمیک بر اساس یک قدرت خاص شخصیتپردازی شدهاند و فانوس سبز بر اساس قدرت تخیل! او وقتی انگشترش را در دست میگیرد میتواند آنچه در تخیل و ذهن خود دارد را از طریق انگشتر و به صورت سبز به واقعیت تبدیل کند. اگر یک چکش بزرگ، اسلحه مرگبار، سفینه فضایی را تصور میکرد به سرعت ظاهر شده و از آن استفاده میکرد. هر که تخیل و تصور قویتری داشت، تواناییهای افزونتری را هم دریافت میکرد. در واقع آن فیلم تاکید زیادی روی قدرت تخیل داشت.
نمیخواهم مثل سری فیلمها و کتابهای دردناک «راز» برای شما حرف بزنم که «اگر چیزی را در ذهن خود تصور کنید حتما به آن میرسید» خیر. من اعتقاد دارم این موضوع تحریف شده و در مورد اصل آن صحبت خواهم کرد (پانوشت ۱ را ببینید).
«دن گیلبرت»… در ابتدای سخنرانی معروف خود با عنوان «علم شگرف خوشحال بودن» روی بزرگ شدن مغز انسان صحبت میکند و دلایل آن:
در طی ۲ میلیون سال، وزن مغز انسان تقریبا ۳ برابر شده است. از مغز هابیل که حدود نیم کیلو بوده است، به این تکه گوشت یک و نیم کیلویی رسیدهایم. یک مغز بزرگ به چه دردی میخورد که طبیعت اینقدر علاقمند بوده که برای ما مغز بزرگتری تدارک ببیند؟ روشن شده که افزایش ۳ برابر مغز، فقط به لحاظ حجمی نیست. بلکه ساختارهای جدیدی نیز به آن اضافه شده است. یکی از مهمترین دلایل، افزوده شدن بخشی به نام «لبپیشانی» است. به طور خاص، قسمتی که به آن قشر پیشپیشانی(pre-frontal cortex) میگوییم. یکی از مهمترین کارکردهای پیشپیشانی، امکان شبیهسازی تجربه ها است. خلبانها برای تمرین، از شبیهسازهای پرواز استفاده میکنند، تا اشتباهات را در هواپیمای واقعی انجام ندهند. انسانها چنین سازگاری بینظیری به دست آوردهاند تا قبل از تجربه یک چیز بتوانند آن را در ذهنشان تصور کنند. مزیت ویژه ما نسبت به اجدادمان و سایر حیوانات در همین است. فروشگاههای معروف بستنی با طعم جگر و پیاز نمیفروشند، نه به خاطر تجربه یک بستی با آن طعم، بلکه قدرت قشر پیشپیشانی میتواند این طعم را در ذهن شبیهسازی کند و در ذهن چنین طعم ناموزونی را بچشد.
در واقع این قوه تخیل ما است که
- به ما امکان میدهد، نتیجه یک کار را ببینیم و آن را بدون این که دیگران تجربه کرده باشند شروع کنیم.
- باعث میشود اختراعات و نوآوریهای شکل بگیرند. در واقع هر اختراع و اکتشافی در تاریخ، مدیون قوه خلاقیت دهها نفر بوده است.
- یک نویسنده میتواند یک داستان یکدست و خوب از موجودیتهایی بسازد که وجود ندارند.
- آینده خود را تصور کنیم و برای آن برنامهبریزیم.
- زندگی با همسر آینده خود را تصور کنیم و (خود را فریب دهیم) باعث بقاء انسان شویم.
- سختیها را به امید روزهای خوب درقوه تخیل با خوبی سپری کنیم.
- مسائلی را که ندیدهایم تحلیل کنیم و برای آنها راهحلهای نو ارائه کنیم.
- هنر را به وجود میآورد. چطور میتوان یک مجسمه ساخت، موسیقی ساخت، نقاشی را قبل از وجود تصور و اصلاح کرد
قوه تخیل خوب، به ما کمک میکند، دردها را فراموش کنیم و حتی واقعیتها را برای ذهن خود تغییر دهیم (افسردهها منفی میکنند و خوشبینها مثبت). در همان ویدیوی مربوط به سخنرانی دن گیلبرت دو مجموعه افراد را بررسی میکند، یکی آنهای که بلیط بختآزمایی ۲۴ میلیون دلاری برنده شده اند و دیگری گروه افرادی که دچار فلج مغزی شدهاند. او ادعا میکند (پانوشت ۲) که گروه دوم، بعد از چند سال با اختلاف خوشحالتر از گروه اول بودهاند. فقط به خاطر قوه تخیل و تغییر دید نسبت به زندگی.
این قوه تخیل بود که دانشمندان، شاعران و درویشان فقیر را خوشحالتر از ثروتمندان میکرد. تمایز آدم فقیر (یا ثروتمند) خوشحال با ثروتند (فقیر) ناراحت در همین تخیل و سبک تفکر است. شعبانعلی در «سبک زندگی یا سطح زندگی؟ گرانترین چوب لباسی دنیا» استادانه و موثر، این موضوع را به نوشتار تبدیل کرده است.
تخیل و رویاپردازی هم مانند هر قوه دیگری نیاز به تمرین روز به روز دارد. من شاید بزرگترین برتری کتاب بر فیلم را بعد از تحریف جزئیات، در افزایش قوه تخیل میدانم. شما میتوانید آدمهای قصهها را با ذهن زیبای خودتان بسازید. میتوانید فضاسازی کنید. شخصیت کاراکترها و موجودات را طراحی کنید.
در واقع کتاب مانند یک پازل است که خیلی از قسمتهای آن را باید با ذهن خودتان بسازید، اما در فیلم آن قسمتها را برای شما میسازند و در ذهن شما میکارند.
مثلا رنگ لباس، حس و حال، رنگ دیوار و …
فرایند مطالعه کتاب، یک مسیر تعالی و تقویت برای تخیل و رویاپردازی است. باشگاهی است برای ذهن تا رویا را بسازد و در فضای مربوط به خود آن را ثبت کند و تکامل دهد.
۲- ظهور
اما کار به همینجا هم ختم نمیشود. آن رویایی را که نتوانید دقیق توصیف کنید و بر کاغذ یا دایره عمل بیاورید، برای شما ارمغان زیادی نخواهد داشت، اگرچه تاثیر بسیار زیادی در حس و حال شما خواهد داشت.
– چطور میخواهید اشعار و داستانهای ذهن خود را به تصویر بکشید وقتی آن را بلد نیستید؟
– چطور میخواهید اختراعی را ثبت کنید بدون این که نقشه عملیاتی آن را از ذهن بیرون بکشید؟
– چطور میخواهید یک شرکت نوپا یا محصول را خلق کنید، بدون آن که بتوانید نقشه تجاری و فرایند توسعه آن را نوشته باشید؟
– چطور میتوانید با رویاهای خود را با همسر آیندهتان در میان بگذارید وقتی بلد نیستید آن را توصیف کنید؟
– چطور میتوانید برای فرزندان، کارمندان، دانشآموزان و دانشجویان خود، از خوبی و بهره فعالیتشان بگویید و به آنها انگیزه بدهید، وقتی نمیتوانید رویایی که برای آنها در سر دارید را بر زبان بیاورید؟
ما نهتنها به ذهنهای قوی برای خلق رویا نیاز داریم، بلکه به توانایی ظهور رویا و موجودیتهای تخیلی خود در این دنیا احتیاج داریم. در واقع هنر را میتوان بزرگترین ابزار ظهور تخیل و رویا دانست. شما با هنرهای تجسمی، نقاشی، موسیقی، نوشتن کتاب، سینما و … تخیل خود را به ظهور میرسانید. انگار پیام روحانی ذهن خود را به این دنیا میآورید تا دیگران هم ببینند.
این که ما چقدر درست، دقیق و با جزئیات (که گاهی از کلیات مهمتر هستند) تخیل و رویای خود را ظاهر میکنیم، اهمیت بهسزایی دارد.
۳- بازآفرینی
تا به اینجا دیدیم که تخیل و خلق رویا چگونه اهمیت داشت و نحوه ظهور آن چه نقشی بازی میکرد. اما کار به همینجا ختم نمیشود.
- فرزندتان با شما از آرزوهای خود برای آینده سخن میگوید (آفرینش و ظهور هر چند ناقص از او)
- کارمندتان یا مدیرتان، از ایدهها و تخیلات خود برای رشد شرکت میگوید.
- مادر، پدر، خواهر، برادر یا همسرتان از زندگی ایدهآل، آمال و آرزوهای خود سخن میگوید.
- در جایی، طرحی میبینید که در حال توصیف یک نقشه تجاری است و ….
- به سینما، تئاتر، کنسرت و … میروید و رویا پردازی یک هنرمند را میبینید.
- رویایتان را مینویسید و چند سال بعد به آن رویا مینگرید. دوست دارید بدانید، در آن روزها چه حسی داشتهاید.
در همه موارد فوق، نیاز دارید تا موجودیتهای خیالی دیگران (یا خود) را که به هر نحوی (اغلب ضعیف) ظهور یافتهاند در ذهن خود بازآفرینی کنید. این بازآفرینی، کلید اتصال ذهن شما به ذهن دیگریست. مشکل این جاست که اغلب اوقات، تصویر ارائه شده بسیار ناقص است و ظهور انجام شده بسیار بیکیفیت. یا بالعکس، آنقدر ظهور انجام شده و کیفیت دارد که ذهن شما از بازآفرینی باز میماند.
درک خیال دیگری در خود، چالش بزرگی است، اگر چنین چیزی به خوبی رخ میداد، مشکل چندانی در درک یکدیگر نداشتیم. شاید دنیا زیباتر میشد و لذت رویاها را به اشتراک میگذاشتیم.
* چند نکته
من این جمله را معتقدم (ندیدم کسی بگوید، اگر مشابه دیدید بگویید)
کتاب، مشقی برای آفرینش، ظهور و بازآفرینی رویاست.
چرا که کتابها، خود، بیان تخیل و رویای دیگران است. شما مدلها و درسهای متعددی از هر کتاب میگیرید. میبینید که نویسنده چگونه رویای خود را در نوشتهها ظاهر کرده است. با مطالعه موارد متعدد و پر کردن پازلهایی که برای تخیل نوشته لازم است، قوه تخیل و رویا پردازی خود را هم تقویت میکنید. سپس با دیدن نوشتهها در انواع مختلف و زبانهای مختلف، یاد میگیرید که چگونه و با چه ابزارهایی میتوان این تخیلات و رویاها را به ظهور رساند. سپس با تمرین هر روزه درک و بازآفرینی تخیلات یک نویسنده، هر بار قوه باز آفرینی تخیلات را در ذهن خود تقویت میکنید.
توجه کنید فیلم و نقاشی تا حد زیادی آفرینش و بازآفرینی را (که بهتر بود توسط ذهن شما صورت میگرفت) انجام میدهند و به همین خاطر، برای شما چالش زیادی ایجاد نمیکند. از همین رو آدمهایی که کتاب زیادی نخواندهاند و به آفرینش یا بازآفرینی نیاز دارند، به مشکل بر میخورند. حتی در ظهور هم مشکل دارند چرا که توصیف از طریق سینما (که تا به حال یاد گرفته) هم به صرفه و امکانپذیر نیست. البته که بسیاری از فیلمها هستند که خود نقش کلیدی دارند اما به نظر من نمیتوانند جای کتاب را بگیرند.
پانوشت ۱: در مجموعه محتوای «راز» روی یک واقعیت تاکید نشده بود و آن اینکه تصور و تخیل یک هدف و فکر کردن به آن، به ما یک هدف برای مسیر میدهد، همین. در واقع «اگر ندانی به کجا می روی، احتمالاً به هیچ جا نخواهی رسید». تمام نکته تمرکز بر رویا و هدف همین است: یک پله اولیه برای رسیدن به یک هدف! هیچ چیزی فراتر از این نیست.
اگرچه تصور آرزو بسیار مهم است، اما خبری از کائنات و … نیست. به قول فرهنگ هلاکویی، اگر دو نفر در یک شهر به ترتیب با تمام وجود آرزو کنند باران بیاید و هوا آفتابی باشد، کائنات چه باید بکنند؟
ترجیح میدهم فقط در همین حدی که دیدید به آن اشاره کنم و بعدا مفصل در موردش بنویسم.
پانوشت ۲: شخص «دن گیلبرت» بعدها اعتراف کرد که آمار ارائه شده توسط وی در مورد قطعنخاعیها و برندگان بلیط بختآزمایی کمی تحریف شده بوده! نه این که نتیجه تغییر کند نه. بلکه در ارائه آمار اغراق صورت گرفته است.
سلام
روزتون بخیر
اگر از نظر شما مشکلی نداشته باشه من اجازه دارم در کانال کتابخوانی دانشگاه مطالب چرا کتاب بخوانیم شما را با اسم خودتون منتشر کنم؟
سلام. اگر لینک با قسمت کوتاهی از متن را بگذارید ممنون میشم. چون ساختار شبکههای اجتماعی اجازه بهره بردن از متن بلند را نمیدهند. در مورد این موضوع خواهم نوشت، فعلا به من اعتماد کنید.
حتما … ممنونم از شما و مطالب خوبتون
سلام آقای مدنی
من هم مثل بعضی از کسانی که کامنتشون رو زیر پستهای شما خوندم، از روزنوشتههای محمدرضا شعبانعلی به اینجا رسیدم.
تمام مطالب مجموعهی چرا کتاب بخوانیم رو تا اینجا خوندم و بهتون تبریک میگم که هر پست بهتر از پست قبل شده.
برای من، بهترین نکته تو نوشتههاتون این بود که از فیلتر ذهن و تجربهی خودتون عبور کرده و یک کپی بیروح از مطالب اندیشمندان دیگه نیست.
نکتهی دوم این که بیشتر مطالب این مجموعه، تکرار مکررات نیست. من از وقتی الفبا رو کامل یاد گرفتم، همیشه کتاب خوندم ولی به بخشهای زیادی از «چرا کتاب بخوانیم» توجه نکرده بودم.
نکتهی سوم این که این مجموعه رو میشه بارها و بارها خوند و ازش یاد گرفت و تجربه کرد. نوشتههایی که باوجود ایدههای ناب، با رودهدرازیهای بیمورد حوصلهی خواننده رو سر نمیبرند واقعاً خیلی کمیابند.
سپاس از شما که دانش و تجربهتون رو با ما به اشتراک میگذارید و سپاس از محمدرضا شعبانعلی که آموزگاری دلسوز و گلچین تیزبینی برای متممیهاست.
این مطلب، یکی از مطالبی هست که بدون خلاصه نویسی روی کاغذ، بنظرم، درک کاملش میسر نخواهد بود. به دلیل تکرار و تاکید دکتر روی ۳ کلمه کلیدی متن (آفرینش، ظهور، بازآفرینی)، و اهمیت فهم آنها و ارتباط شان از نظر نویسنده.
—
با خواندن این مطلب، به یاد دستور گشتاری نوام چامسکی که در کلاس های فن ترجمه تدریس میشد افتادم. (ارتباط آفرینش و بازآفرینی)
اینکه کاربرد زبان و ترجمهی درست در این است که در ترجمه یک متن، نه تنها لغات بلکه یک لول قبل تر، یعنی مفهومی که قبل از زایش آن لغات در ذهن نویسنده بوده (آفرینش) را سعی کنیم به زبان دوم ترجمه (بازآفرینی) کنیم.
و -حداقل برای من- بعد از خلاصه نویسی این مطلب روی کاغذ و تفکیک سه عبارت آفرینش، ظهور و بازآفرینی است که، آن جمله قصار پایان متن را لذتش را میشود چشید، که نویسنده با ظرافت نوشته:
کتاب، مشقی برای آفرینش، ظهور و بازآفرینی رویاست.
—–
یاد صحبتی دیگر از دکتر مدنی میافتم که جایی در همین بلاگ گفته بودند که لذتی که از بعضی موسیقی های بی کلام میشه برد از خواندن هزاران واژه بیشتره (نقل به مضمون) (اشاره به ظهور نه خیلی قوی و نه خیلی ضعیف ولی متعادل) …
و اهمیت ابهام و خلأ در ظهور، که اجازه بازآفرینی بیشتر و بیشتر را به فرد بیننده(شنونده یا خواننده) بدهد برای وصل شدن به آفرینش اولیه…