پ.ن: قاعدتا نیازی نیست اشاره کنم که تا آخر بخونید، یک نکته رو اصرار دارم توجه کنید و اون ترتیب موارده. یکم آرامتر بگذرید از روی موارد.
۱- یک لیوان شیر و یک ساعت پیادهروی
دنیای عجیبیه،
– سالها تلاش میکنی، کلی کار میکنی و بعد میبینی همه ماجرا خیلی ساده کمارزش شد.
– سالها تلاش میکنی ذره ذره ۱۰ درصد ۲۰ درصد حقوقت رو افزایش میدی، یهو ۲۰۰ درصد رشد حقوقت توی چند ماه نابود میشه!
– ساعتها تحلیل میکنی، برنامه میریزی، پلن اجرایی تهیه میکنی و یک تصمیم سیاسی، اقتصادی حتی در حد فلان سازمان کوچیک شهرتون، میزنه و کلش رو با خاک نابود میکنه.
– سالها تلاش میکنی پسانداز میکنی، پول پسانداز میکنی و در انتها میبینی اگر این همه وقت کار نکرده بودی و فقط با اون یک ذره پولت بازی کرده بودی برده بودی.
– کلی برای امتحان میخونی و ساعتها تلاش میکنی، سر امتحان کمی حواست پرت میشه، خستگی اذیتت میکنه، یک نفر برنامه رو بهم میریزه و تمام تلاشی که کردی به هم میریزه. اگر انقدر نمیخوندی حداقل دلت نمیسوخت برای این کار.
– کلی کتاب میخونی، سالها درس میگذرونی، در رویای یک کار، محل یا … وقتی نزدیک هدفت میشی و با دقت بیشتری مشاهده میکنی، میبینی این اصلا این اون چیزی نبوده که میخواستی.
– شروع میکنی پیادهروی، ۲ ساعت پیادهروی میکنی و در انتها میبینی، کل این دو ساعت پیادهرویت اندازه یک لیوان شیر که در چند ثانیه میخوریش کالری نمیسوزونه. در واقع یک لیوان شیر رو اگر بخوری انگار کل کالری پیادهرویت در دوساعت رو تامین کردی.
– سالها تلاش میکنی و خودت رو سالمنگه میداری، ناگهان خوردن یک چیز مسموم، یک کار پراسترس، یک تصادف یا … تمام این سلامتی که داشتی رو از بین میبره، انگار نه انگار این همه تلاش کرده بودی!
– سالها رابطه دوستی/کاری رو با زحمت و مشقت حفظ میکنی، رعایت میکنی و در انتها، یا میبینی پوچ بوده یا میبینی طرف مقابل با کوچکترین اتفاقی که هزاران باز کوچکتر از خدمات تو بوده قطع میکنه رابطه رو یا سرد.
– سالها فرزند بزرگ میکنی و یک روزی میشه رهات میکنه میره! در حالت خوبش بهت سر میزنه!
۲- دفاعیه یک بدحال خوشبخت!
برخی مواقع میشه بدحال بود و خوشحال نبود اما خوشبخت بود! لزومی به لذت نیست.
۲-۱- پذیرش واقعیت: نکته اول این که دنیاست دیگه! به قول یه بندهخدایی توی یک هواپیما نشستیم و وسط راهیم! نمیتونی بگی وایسا دنیا من میخوام پیاده شم! یک نقل قولی دارم در کار و بقیه جاها که مرتب تکرارش میکنم: «همینه که هست!».
۲-۲- دنیا پر از تصادفه!: همونجور که به دنیا اومدن شما، زنده موندن شما، انتخاب شما، پیدا کردن دوست توسط شما، همه و همه پر از تصادفه، این اتفاقات هم پر از تصادفه، کل تلاش ما توی زندگی شاید اینه که:
سعی کنیم تاسمون (مِنچ بازی) رو جوری کنیم که به جای دو تا حالت برنده، سه حالت برنده داشته باشه! هیچ وقت نمیتونیم تمام شش تا حالت رو به برنده تبدیل کنیم! یا نه شانس پرتاب بیشتری رو به دست بیاریم. بسته به ….
نکته بعدی این که خیلی اوقات همین تصادف به نفع ماست! اگر نگاه کنیم که همین ۱۰ سال پیش کجا بودیم و الان کجاییم (نه لزوما به لحاظ مالی که یکی از موارد هم میتونه حساب بشه). شاید خیلیهاتون شنیده باشید که میگن
صاحبخونه بد، آدم رو صاحبخونه میکنه!
همینطور، مدیر بد، شهر بد، کشور بد، فقط کافیه خطوط قرمزی داشته باشیم که بفهمیم کی باید واقعا تکونی به خودمون بدیم. یک نگاهی به تصمیمات بزرگتون بندازید، تغییرات زندگیتون همینجوریه.
نمونش این که ما، برای انتخاب رستوران، سینما یا محل تفریحی، جاهای تصادفی رو انتخاب میکنم و بعد از چند وقت به نمونههای خوبی میرسیم، مشکل اینجاست که گاهی گیر کردن در یک رستوران خوب، اصل موضوع رو از بین میبره و اصطلاحا شما رو در یک اکسترمم نسبی (بهینه موضوعی) میاندازه.
این میشه که میبینی تا یک جایی، کسی … بهت میسازه، سالها و سالها به همون آدم چسبیدی ولشم نمیکنی!
من خودم به خیلی از مدیران شرکتها میگم، همونطور که یک استاد انتظار نداره دانشجوی خوبش، سالها و سالها پیشش بمونه، باید بفهمه که اون کارمند هم باید بعد از چند وقت بره، وگرنه قوی نیست! به شوخی به بعضی از مدیران که به ماندگاری برخی نیروهاشون افتخار میکردن، میگفتم: اگر نیروهاتون خوب بودن، به موقع ولت میکردن! حتما جایی مشتری ندارن که پات موندن (با توجه به سایز و فرهنگ اون شرکت).
۳-۲ اونقدرها هم خاص نیستید! یکی از تکراریترین ترفندهای مدیران و آدمها برای نپذیرفتن حرف دیگران، خاصانگاری خودشونه! جملاتی از این قبیل رو زیاد میشنوید:
– اینجا ایرانه، هیچ کدوم از علوم اینجا جواب نمیده!
– این حرفهای تو که ازکتابها میآد، به کار عملی نمیآد!
– من از بچگی خاص بودم، هیچ کدوم از دکترا حالیشون نیست، من روحیاتم خاصه! من خیلی به دیگران کمک میکنم اما …
موضوع اینه که ما خیلی خودخاص انگار میشیم. فقط برای این که بهانه کنیم. حتی گاهی حاضریم عزت نفسمون رو نابود کنیم و دیگران رو خاص در نظر بگیریم. مثلا میگیم فلانی خیلی باهوش بود، فلانی خیلی خانوادش کمک کرد (البته من خودم این مورد رو زیاد اشاره کردم ولی برای هر چیزی نمیشه به کارش برد).
شاید یک داستانی برای این بخش بگم بد نباشه (که احتمالا خیلیهاتون شنیدید)
آرتور اش (عکس بالای متن) یکی از بهترین تنیسورهای آمریکایی که سه دوره قهرمانی رو به دوش میکشید، به خاطر اشتباه یک پرستار از طریق خون آلوده ایدز گرفت.
کلی از طرفداراش شاکی بودند،یکیشون گفت: «چرا خدا تو رو برای ابتلا به چنین بیماری انتخاب کرد؟»
در جواب گفت: بیشتر از ۵۰ میلیون کودک شروع به یادگیری تنیس کردن، فقط ۵ میلیونشون خوب شدن، فقط ۵۰۰ هزار نفر حرفهای یاد گرفتند و ۵۰ هزار نفر در مسابقات شرکت کردند، فقط ۵۰ نفر اجازه شرکت در ویمبلدون رو داشتند و دو نفر به فینال رسیدن. وقتی داشتم جام رو بالای سرم میبردم، نگفتم خدایا چرا من؟ پس الان هم اجازه ندارم اون سوال رو بپرسم.
۲-۴- قدرت فزونی مییابد و آنچه مرا نکشد قویترم میکند!
البته من با استفاده از این جمله به طور عام کاملا مخالفم و خیلی جاها گفتم این اشتباهه که هر ضربهای رو در جهت قویتر شدن بدونیم. اگر اون ضربه باعث شکستن استخوان، روح یا روان بشه، لزوما قویتر نمیکند، بلکه وارد مرگ تدریجیت میکنه.
اما نکتم اینجاست که برخی موارد هم واقعا هدف واقعا مقطعی نیست، مثلا درسته پیادهروی ۱۰۰ کالری اضافه (نسبت به استراحت) میسوزونه، اما چیزهایی مثل سلامت قلب و ذهن، افزایش متابولیسم و کلی چیزهای دیگه نتیجه دراز مدت اونه.
۲-۵- لذتها ابدی نیستند و خیلی کارها برای معنا درد میخوان
شما بهترین غذای عمرتون رو نمیتونید مرتب بخورید! بهترین موسیقی رو نمیتونید مرتب گوش کنید و …
هر دوستی پایانی داره، هر کاری یک پایانی داره، گاهی خود ما حواسمون نیست یا در نظر نمیگیریم این موضوع رو، در نظر نمیگیریم که فرزند ما باید بره دنبال زندگیش، کارمندمون باید بره، دوستمون باید بره چیزهای جدید رو امتحان کنه، حالا یا باید دو طرف بفهمن موضوع رو یا این که یک اتفاقی پیش بیاد.
سلام میثم
سال نورو بهت تبریک میگم.
من با این جمله که گفتی”همینه که هست”مخالفم ومعتقدم ما باید امیدوار باشیم .درباب امیدواری وناامیدی،چیزی که به نظرم میاداینه که امیدواری به معنای نفی واقعیت نیست..ولی چیزی که مهم تر هست اینه که هیچکس ازناامیدی سودنبرده،ناامیدی ینی نابودی!والبته مدرکی هم نیست که همه کس ازامیدواری سود برده.ولی نکته اینجاست که امیدواری “امکان”سود دهی داره درحالی که ناامیدی مطلق هست.به نظرم بهترین جا برای ابراز این مدل فکر فیلم”رستگاری درشاوشنگ”هست که یادم نیست قبلا خودت معرفی کردی یانه.ولی اون فیلم کاملا به ما میفهمونه اعتقاد به امید چه نتیجه ای داره وناامیدی چه نتایجی.
سلام
نوشته هاتون مثل هميشه ساده و جذابند.
براي شما آرزوي سلامتي و موفقيت دارم.
سلام میثم عزیز.
بارها به سایتت سر زدم و از اینمه دیدم چراغ های سایتت خاموشه دلم گرفته.
واقعا دیگه قصد نوشتن نداری؟
امیدوارم که این قصد رو نداشته باشی و بین تمام مشغله های کاری و زندگیت یه وقتی هم برای مشتاق هایی مثل من خالی کنی.
ما به خوندن نوشته های ناب شما عادت کردیم. الان اما هیچی…
متن بسيار بسيار جالبي بود. و جالب ترش اينكه پاراگراف آخر در واقع يه جورايي خلاصه اي از كتاب مرداب روح نوشته ي جيمز هاليس بود. جمله ي كليدي اون كتاب اين بود كه ” رنج ها حرفهاي زيادي براي گفتن دارند. ” در واقع گاهي فقدان و اندون مي تونه سرنوشت ساز باشه. اعتقاد شخصي خودم اينه كه رنج اون قسمتي از زندگيه كه هنوز در زندگي ما معنا پيدا نكرده. ما نمي تونيم رنج نكشيم ولي اين قدرت رو داريم كه رنج خودمون رو انتخاب كنيم. خلاصه كلام اين كه در پس هر ريزشي رويشي وجود داره. و به قول مولانا:
خنك آن قماربازي كه بباخت هر آنچه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر