روی سیاهم آرزوست، گربه‌های شمع‌به‌دست و نویسنده‌های تک کتاب.

‍‍۱- چهار گربه شمع‌به‌دست

راستش Stith Thompson توی (Motif-index of folk-literature)، داستان زیر رو یکی از افسانه‌های ایرانی-عربی می‌دونه، اما خوب طبق معمول ما مثل خیلی از داستان‌های دیگه، این جریان رو باید یه جورایی به شاه عباس و شیخ‌بهایی نسبت بدیم. به هر حال این داستان چندان به حرفی که می‌خوام بزنم بی‌ربط نیست.

روزی شاهی پیش شیخی رفت و از او خواست تا بگوید اصالت مهم‌تر است یا تربیت؟ شیخ به او گفت اصالت مهم‌تر است. شاه نظرش چیز دیگری بود و برای این که این موضوع را اثبات کند، از شیخ برای یک مهمانی دعوت کرد. به دستور شاه، ۴ گربه شمع در دست آمدند و آن محیط را روشن کردند! شاه گفت دیدی؟    تربیت ما روی این گربه‌ها چگونه اثر کرد؟ دیدی تربیت از اصالت مهم‌تر است؟

شیخ گفت باشد، بگذار روز بعد هم بیایم و همین کار را تکرار کن. شاه پذیرفت. شیخ ۴ موش را برای مهمانی شب بعد در چهار جوراب قرار داد، درست زمانی که گربه‌ها با وقار، در حال آوردن شمع بودند، موش‌ها را رها کرد. گربه‌ها شمع ها را رها کرده و همه جار را به آتش کشیدند.

شیخ برگشت و گفت،‌ دیدی اصالت مهم‌تر است؟

شخصا به این داستان ایرادهای زیادی می‌بینم. چراکه تربیت را ناقص انجام داده‌اند و بسیاری از به اصطلاح اصیل‌ها به جای به آتش کشیدن کاخ، زندگی میلیون‌ها انسان را به آتش کشیده‌اند. این مباحث در تست‌های مختلف نرم‌افزار یا الگوریتم‌های یادگیری، زیاد مطرح می‌شود…. بگذریم.

هدفم این بود که بگویم، من مثل آن گربه‌ها بوده‌ام! حداقل در وبلاگ نویسی! تجربه کوتاه‌مدت من باعث شد تا با دیدن چند موش (پروژه‌های بسیار بزرگ و جذاب) شمع خود (وبلاگ) را رها کنم و دوستان خود را آزرده کنم.

از همه دوستانی که پیگیر وضعیت وبلاگ بودند چه با دیدگاه و چه در دل، بسیار سپاسگزارم. امیدوارم قدرت خودم را بالاتر ببرم. باز هم از همه دوستان خودم عذر می‌خواهم.

۲- روی سیاهم آرزوست

کتاب شور زندگی، جزء معدود کتاب‌هایی است که من را به گریه واداشته! بخشی از آن را نقل به مضمون می‌کنم:

ون گوگ که به عنوان مبلغ مسیحیت رفته بود تا برای کارکنان یک معدن سخنرانی کند و آن‌ها را به پرستش خدا دعوت کند. او خود را ناکام می‌دید، تا این‌که یک روز به اصرار معدن‌چیان به اعماق معدن رفت، هوای بد آنجا را تنفس کرد، شرایط جهنمی آن‌ها را درک کرد و با روی سیاه با دوده، از معدن بیرون آمد.

شب هنگام، وقتی برای سخنرانی به جایگاه رفت، دید که همه با شور بیشتری به حرف‌های او گوش می‌کنند. اما او نمی‌دانست چرا؟ وقتی شب به خانه رفت و در آینه نگاه کرد، دلیلی حداقلی را برای آن یافت: «سیاه شدن صورت ونگوگ از سیاهی‌های معدن».  از آن شب به بعد، مسیر زندگی او عوض شد.

آنقدر تغییر کرد و فداکاری انجام داد که وقتی «امیل زولا» در حال بررسی وضعیت کارگران بود، اسم کسی را به وفور می‌شنید و آن مسیح ثانی بود! کسی که از لباس‌ها خود می‌کند تا خانواده معدن‌چیان راحت‌تر باشند. مسیح ثانی کسی نبود چون ون‌گوگ.

شاید خود ونگوگ هم فهمیده بود که سیاه‌بازی خالی، فایده‌ای ندارد، حداقل چیزی که لازم است، حرف مزخرف نزدن است! از بالا به پایین نگاه نکردن است.

شاید خیلی از شما، از رفتار و لباس ساده پوشیدن افرادی چون زاکربرگ، گیتس یا جابز تعجب کرده باشید، اما به نظرم یکی از دلایل اصلی آن می‌تواند سیاه کردن روی خود باشد.

من قبلا در مورد آزمون نگه‌داشتن ادرار هم گفته بودم که ما خیلی زود از خود فاصله می‌گیریم. خیلی زود فراموش می‌کنیم.

هدفم از این حرف‌ها این بود که بگویم، می‌ترسم از روزی که راحت از کتاب‌ خواندن بگویم و راحت از تصمیم‌گیری و نوشته‌های داخل کتاب‌ها بگویم در حالی که خودم نهایت کاری که می‌کنم خواندن دو کتاب و حرف زدن باشد. یا وارد تصمیمات بزرگ نشوم، همه چیز را جور ببینم و برای دیگران از لزوم تصمیم‌گیری عاقلانه بگویم!

حداقل این موضوعات را در عاشق شدن تجربه کرده‌ام! وقتی که نیستی، تصمیمات عشاق، از نظر تو ابلهانه و مسخره است و وقتی در دام می‌افتی، می‌فهمی که چقدر بیرون گود و داخل گود فرق دارد. می‌فهمی که توی حاضری ده‌ها برابر فرهاد کوه بکنی و ده‌ها برابر امیرارسلان برای رسیدن به فرخ‌لقا، با دیو و اژدها مبارزه کنی.

البته خیلی‌ها هم عاشق بوده‌اند و زود فراموش کرده‌اند. زوجی را دیدم که ۷ سال برای رسیدن به هم تلاش کرده بودن و به خاطر پدر و مادرشان در حال جدا شدن بودند! به آن‌ها گفتم یادتان می‌اید که پدر و مادر را فدا کردید تا به هم برسید؟ حال می‌خواهید هم دیگر را فدا کنید تا به پدر و مادر برسید؟ همیشه باید فقط فدا کنید و آزار دهید؟

خلاصه این که امیدوارم، روزی نرسد که به گفتن، بدون کاشتن مشغول باشم، و بزرگ‌ترین مشکلم با هیئت علمی بودن، دور کردن تو از مسائل واقعی جامعه (به خاطر وقت یا اسم) است. من چگونه می‌توانم برای دانشجویان از ویژگی‌های یک زبان در صنعت بگویم وقتی خودم هیچ استفاده‌ای از آن در صنعت ندیده‌ام؟ (البته که می‌توان گفت «آن هم حرف‌های سلمبه و قلمبه» و ایرادی هم در آن نمی‌بینم، اما شخصا از این کار کراهت دارم).

۳- داستان تکراری نویسنده‌های بزرگ تک کتاب

یکی از بزرگ‌ترین سدهای عالم، رسیدن به کتاب دوم برای هر نویسنده است! یک نویسنده (مثل پائولو کوئلیو یا …) با تجارب بسیار می‌آید و آنچه بر وی گذشته را در کتاب به تصویر می‌کشد، اما خطر تکرار مفهوم یا تمام شدن تمام تیرهای تجربه و دانش در کتاب اول وی را تهدید می‌کند! چرا؟ چون به شهرت، قدرت یا پول آلوده می‌شود و نمی‌تواند دوباره همان بدبختی‌ها و آوارگی‌ها را ببیند تا ازآن‌ها بنویسد! با خودم فکر می‌کنم امیل زولا بعد از کتاب اصلی خود، چند کتاب خوب نوشت؟ البته استثناءهایی هم مانند زوج دورانت داشتیم که البته بازهم نتوانستند موفقیت کتاب اصلی را تکرار کنند. مختصری از این موضوع را در بخش‌های قبل نوشته‌ام (مثل «۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسنده‌هایی که در باتلاق فرو می‌روند یا پس از رنگ‌شدن به آسمان می‌روند.»)

.

غرض از طرح این بخش هم این بود که بگویم، من در حد خودم می‌ترسم. از این که صرفا یک سخنگو باشم، می‌ترسم.

هر جایی که به عنوان مشاور رفته‌ام از نشستن و تنها حرف زدن حذر کرده‌ام.

این وبلاگ هم همینطور. اگر نتوانم سالی یک یا دوبار چنین ماراتون‌هایی (طی این ۵۰ روز گذشته) را طی کنم، چطور می‌توانم در نوشته‌هایم یا در حرف‌هایم انرژی داشته باشم؟چگونه می‌توانم از سخت‌کوشی و تلاش بگویم، چطور می‌توانم از صبر میان دستاوردها بگویم؟

خلاصه که امیدوارم به نفرین روزمرگی (حتی در نوشتن) اسیر نشوم.

9 دیدگاه در “روی سیاهم آرزوست، گربه‌های شمع‌به‌دست و نویسنده‌های تک کتاب.”

  1. میثم عزیز
    می دونم که گاهی نوشتن کامنت نه تنها ضرورتی نداره بلکه منفعتی هم نداره. اما نوشتن توی این وبلاگ به من حس خوبی میده و باعث میشه با این وبلاگ و با شما حس صمیمت رو داشته باشم. شاید به همین علت باشه که هیچ پیشوندی قبل از اسمت نمیارم. ( توی ذهنم این بیت مولانا رو با خودم مرور می کنم که فرمود: شاه گر با تو بنشست برزمین*** قدر خود بشناس و نیکوتر نشین)
    اما خواستم بگم که چهارمین کتابمو تموم کردم و کتاب پنجم رو شروع کردم.
    سه هفته اخیر تقریبا کتاب نخوندم.
    این بخاطر شماست؟ قطعا نه.
    پست نذاشتن شما تاثیرگذار بوده؟ تا حدودی!
    می دونی این جریانی که شما و شعبانعلی به راه انداختید منشاء خیری شده برای کتاب خونی. توی وبلاگ خودت این قضیه مشهود بود. یه کم که فیتیله پایین کشیده بشه اثرات خودشو روی افرادی که شما مشوقشون بودید می ذاره. لااقل من اینجوری برداشت می کنم.
    البته اینو نمی دونم که آیا میشه “داخل معدن رفت و رو سیاه شد ” ولی در عین حال نوشت و صحبت کرد و این فتیله رو همچنان روشن نگه داشت یا نه؟ شما قطعا جوابشو بهتر می دونی.
    سپاس

    1. سلام
      ممنونم احسان عزیز.
      با توجه به اون بحث گربه‌ها، کمی کم‌تجربگی باعث ننوشتن شد. امیدوارم با اضافه شدن تجربه، کمتر غیبت کنم.

  2. با سلام: دکتر مدنی عزیز مدت ها ست که یکی از وظایف روزانه ام که به نظرم در دیدگاه و طرز نگرشم خیلی نقش داشت خوندن وبلاگ و مطالب مفید آن است. چالش های شما رو خیلی وقت ها از جان و دل درک و تجربه کردم اما هیچ وقت به جوابی مانند جواب های شما نرسیدم. من عاشق کتاب خوندن هستم اما وقتی که در زندگی مشگلی پیش میاد و می ببینم که ادم های که طالعه نمی کنند بهتر با این مشکل رو به رو می شن خودم رو تنبیه می کنم و کتاب نمی خونم اما باز دوباره به سراغ کتاب خوندن میام و تنها چیزی که به من آرامش می ده خوندن کتاب است.
    خواهش می کنم من رو از مطالب زیبا و روشن گر خودتون محروم نکنید

    1. سلام
      راستش من این متن رو تغییر ندادم (اگر چه بعضی‌ها رو تا به حال تغییر دادم) تا به سایر دوستان هم بگم، لطفا با لقب بنده رو صدا نکنید. من با همون اسم خودم «میثم» راحتم (در محیط وبلاگ).
      ممنون از موضوعی که مطرح کردید. راستش اومدم پاسخ رو بنویسم دیدم در حد 4 تا نوشته می‌شه. در ماه پیش رو اون‌ها رو خواهم نوشت. عنوان‌های اون‌ها رو هم برات می‌نویسم تا یادم نره:
      «ما زود فراموش می‌کنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن»
      «آقای چه‌گوارا: من رفیق تو نیستم!»
      دوتای دیگش رو هم در
      «چرا کتاب بخوانیم؟ * تا یکی از اولین اصل‌های هندسه، یعنی خم جردن را با عمق وجود درک کنیم!»
      «نکاتی برای کتاب‌خوانی (۷) معمولا کتاب‌ها، صفحات و پاراگراف‌های هیجان انگیز ندارند، بلکه مجموع آن‌ها در کنار هم (شاید برای شما) جذابند.»
      می‌گنجونم. امیدوارم به دردتون بخوره.

  3. سلام میثم بزرگوار؛
    خوشحالم که دوباره نوشتی. اگه اغراق نکنم یک روز در میان به اینجا سر می زدم تا مطلب جدیدی بخونم و دست خالی بر می گشتم و علت را مشغله ات گمان می کردم.
    امیدوارم برامون بیشتر بنویسی نه بخاطر اینکه کتاب بخونیم که کسی که راهش رو پیدا کرده به راحتی به بیراهه نمیره. برامون بنویسی چون نوشته هات کپسولی از ویتامین هاست.

    موفق تر باشی

  4. سلام میثم عزیز
    اول اینکه خیلی ممنونم که مجدد مینویسی.خواستم چند نکته رو خدمتت بگم:
    اینکه بهر حال بعد از این غیبت طولانی اومدی و یه پست گذاشتی وبهر حال دلایل غیبتت رو گفتی خیلی خوبه،ولی این کافی نیست!چرا که این صرفا بخش اخلاقی قضیه بود همانطور که خودت مستحضرهستی رابطه ما از چارچوب اخلاق فراتر رفته وما وارد چارچوب های حقوقی شدیم.واین هم بازی هست که خودت شروع کردی ونقشه را ارائه دادی! وگرنه ما کاری بهت نداشتیم:)!برا همین اومدی ویه تعهد رو پذیرفتی اون هم از نوع تعهدات به نتیجه ونه به وسیله!ینی اینکه در هر حال نه تنها اخلاقی موظف هستی حقوقی هم مکلف هستی،که اون پیمانی رو که بستی به پایان برسونی مگر درشرایط خاص مثل فورس ماژور(همون حوادث قهری امثال زلزله و…)که باعث میشه شما از زیر بار این مسولیت رهایی یابی.وگرنه تحت هیچ شرایطی نمیتونی از زیر بار این مسولیت شانه خالی کنی!مثلا ببین کارمحمدرضا ،تضمین نتیجه است ونه تعهدبه نتیجه!(این دیگه خیلی سنگینه)ینی محمدرضا تحت هرشرایطی کارش متوقف نمیشه حتی زلزله و…دیدی که موقع زلزله اومد وگفت به همکاران سپردم کاررو تعطیل نکنن!واون موقع تصورم این بودکه مثلا همه جا خراب شده ولی یکی میبینی رو خرابه نشسته داره با سرعت تایپ میکنه میگه من تعهد بستم ونباید نقض تعهدکنم!حالا درهمون حین میبینی یه بازیگر به نیت کمک!داره اونجا پرسه میزنه ازقضا طرفم علی ضیا بوده!میگه اینو نباید نجات بدی چون اون سال من رو ضایع کرد:)بجای نجات ،یه اجر برمیداره ومیزنه ومحمد رضا رومیکشه تا تلافی کنه!
    علی ای حال ،طبق این قواعدحقوقی واون قانون که خودت وضع کردی ،میثم جان شما هم قصورکردی هم تقصیر!برای همین خیلی مسولیتت زیاد شده وباید جبران کنی،برای جبران مسولیت باید ببینیم ایا دراون قانون،ضمانت اجرایی درنظر گرفته شده یا نه؟خوشبختانه هست.طبق قانون باید ماهی ده بخش میگذاشتی ولی قصور کردی!وازاون طرف ضمانت اجراشو گذاشتی جریمه20درصدی!حالا به همین اکتفا میکنیم ومنتظریم شما خودت رو جریمه کنی:)وگرنه گذاشتن صرف یه پست که بار اخلاقی قضیه رو کم کرده فایده ای نداره!هر چی هم فکر میکنم دفاعی نداری که انجام بدی !هر دلیلی بیاری قابل قبول نیست چون تعهد به نتیجه بوده وباید انجام میدادی!مگر یه دلیل علمی داشته باشی اونم چون موضوع یادگیری هست.
    ازهمه این ها گذشته یه اقراری هم دارم ،با اینکه از نزدیک ندیدمت ولی فکر میکنم کلا آدم خیلی اروم هستی ،ومن این رو تو نوشته هات احساس میکنم که خیلی ارامش داره.برا همون یه جورارامش هم کسب میکنم.
    مستدام باشی.

  5. میثم عزیز سلام

    حقیقتش من هم تمایل به داشتن وبلاگ داشتم و هم نداشتم میان این دو : یعنی دوست داشتم که بلاگر بودم اما همش به این فکر می کردم که مگه من چقدر تجربه زیسته دارم مگه چقدر خوندم مگه چی بلدم و… همه اینها باعث می شد که چنین کاری نکنم ولی خب با وسوسه و تشویق دوستان و اینکه احساس می کردم خوب بد نیست از جایی نوشتن را تجربه کنم و….
    ولی به شدت ذهنم همیشه مشغول این قسمت که نوشتید بود :
    ((هدفم از این حرف‌ها این بود که بگویم، می‌ترسم از روزی که راحت از کتاب‌ خواندن بگویم و راحت از تصمیم‌گیری و نوشته‌های داخل کتاب‌ها بگویم در حالی که خودم نهایت کاری که می‌کنم خواندن دو کتاب و حرف زدن باشد. یا وارد تصمیمات بزرگ نشوم، همه چیز را جور ببینم و برای دیگران از لزوم تصمیم‌گیری عاقلانه بگویم!))
    به همین دلیل اگرچه گاهی فریب خوردم و خلاف حس درونی ام عمل کردم ولی خوب سعی می کنم بیشتر خویشتن داری کنم و اگر مطلبی هم می نویسم که فکر می کنم کمی رنگ شعاری بودن داره اعلام کنم که حکم دیدگاه فعلی رو داره و میخواهم برداشت فعلی ام را ثبت کنم تا ببینم در آینده با خواندن و تجربه بیشتر به روسیاهی از برداشتهای کنونی دچار شدم یا روسفیدی.
    راستی میثم عزیزبخشید که میان مشغله های تدریس و پروژه و… ازت درخواست مطلب می کنم:
    لطفا بازهم با محوریت مطلبی که با عنوان هشدار به یزدان نوشتی مطالبی بنویس به نظرم این نوع نگاه امروزه خیلی میان ما جوان ها و حتی خانواده ها کم است.
    واقعا این روزها بیشتر درگیر این هستم که این چیزهایی که فکر می کنم دوست دارم و علایق خودم هستم که انجامشان بدهم از تغییر رشته تحصیلی پس از سالها و شغل و… چه میزانش ناشی از خود درونی هست و…

    1. امیدوارم نوشته من موجب سو تفاهم نشده باشه. به عنوان یک فرایند بلند مدت می‌تونه نداشتن مطالعه و انجام ندادن کارهای واقعی، شما رو به یک حراف صرف تبدیل کنه. ولی لزومی نداره آنچنان قدرتمند باشید یا کارهای آنچنانی کرده باشید. مهم اینه که در دام حرف زدن و نوشتن الکی نیفتید مگر این که هدفتون اون نوشته و یادگیری نوشتن باشه.
      در مورد موضوع دوم، به روی چشم.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.