۱- مدرک چیز بدی نیست، اما، در کنار چیزهای دیگر معنا دارد.
در ایران خودمون، همین ۱۰ سال پیش،
- رسیدن به و عبور از سد کنکور خود نشان از پشتکار و تلاشهای زیادی بود. عرضه دانشگاهها یک پنجم تقاضای دانشاموزان هم نبود.
- هنوز بحث نظرسنجی دانشجویان، اساتید را وارد بازی احمقانه دادن نمره تقلبی نکرده بود. امتحانها شاید سختگیرانهتر و بهتر بود. کسی که از دانشگاه خارج میشد، به احتمال بالایی شرایطی را تحمل کرده بود که توانسته بود آن را بگذراند.
- رعایت نکردن مسائل اخلاقی در دانشگاه و کلاس (در طول یک دوره حداقل ۴ ساله) را نمیشد ریاکارانه انجام داد و بالاخره، افرادی که مشکلی داشتند شناسایی و تا حدی برخورد میشد.
- به خاطر ارزش مدرک، تلاش و تقلای بالاتری وجود داشت.
البته تاکید کنم که موارد بالا نسبی است، نه آن موقع تمام اجرا شده و نه الان حذف، فقط تا حد زیادی کاهش یافتهاند.
در واقع هنوز هم مدرک و مخلفات آن را میتوان به عنوان یکی از شاخصها در نظر گرفت، چیز بدی نیست، دو تا از مورادی که میتواند مدرک را به یک عامل منفی (از لحاظ طبقهبندی شخص در دسته آدمهای متقلب و بدون استراتژی) تبدیل کند،
۱-تناسب هزینه (مالی، زمانی و فرصت) و است که شخص برای مدرک داده و
۲- عدم تناسب دانش و مهارت وی با مدرک اوست.
شعبانعلی عزیز در دیدگاههای این صفحه به فرق مدرکدار و تحصیلکرده اشاره کرده. برای من که جذاب بود.
در رابطه با این که مدرک رو به عنوان یک سرمایهگذاری در نظر بگیری، یک مطالعاتی انجام شده، من فعلا شکل زیر رو میارم، اما تحلیلش و افزودن دادههای جانبی بمونه به عنوان یک پست کامل دیگه.
فقط سه تا نکته بگم.
– آبی کمرنگ، حقوق متوسط سالانه است و آبی پررنگ، هزینه متوسط تحصیله. میبینید که فقط رشتههای معماری و ساختمانسازی به صرفه نیست.
– دادهها متوسطها رو نشون میده، یعنی اگر شما در یک دانشگاه با هزینه پایین درس بخونید و آدم قوی بشید توی حوزه خودتون، خیلی جلو میافتین
– خیلی جزئیات داره دیاگرام بالا، فقط خواستم یک دید که میشه به مدرک داشت رو اینجا مشاهده کرد. البته به قطع هزینه فرصت، ریسک بیکاری رو نگفتم، از اون سمت هم شبکهسازی، یادگیری آداب اجتماعی و … رو نیاوردم.
در تحلیل دادهها برخی جزئیات بسیار مهم هستند. مثلا طبق دادههایی که من دارم (و بعدا مفصل در موردشان خواهم نوشت) مدرک برای خانوادههایی که فقیرند یا پایگاه اجتماعی ضعیفی دارند به طور متوسط یک برگ برنده خواهد بود! اما برای افرادی که درآمد بالایی دارند، حداقل از لحاظ مالی، چندان مزیت برتری ایجاد نمیکند. برای همین دوستان باید مواظب باشند دچار توهم بدن شناگر نشوند، و افرادی را که بدون مدرک آنچنانی پولدار شدهاند را همشرایط با خود تصور نکنند. توهم بدن شناگر به این اشتباه انسان مربوط میشود که بدن شناگران حرفهای را بسیار کشیده و زیبا میبیند و فکر میکند این بدن از تاثیرات شنا است. اما در واقع علت اصلی آن، برنده و حرفهای شدن شناگران با آن اندام است.
ممکن است به من خرده بگیرید که اگر مدرک برای خانوادههای فقیر خوب است، پس چرا سلسله «مقابله با مدرکگرایی» گذاشتهای؟ پاسخ من یک جمله است: مدرک کافی نیست.
۲- شاخصهای عملکرد انسانی کلیدی، تاریخ مصرف دارند. چون انسانها خیلی زود، بازی دادن یکدیگر را یاد میگیرند.
بگذارید با چند مثال، منظورم را بهتر توصیف کنم.
۱- (شاخص: تعداد ساعت حضور در کتابخانه): فرض کنید برای فرزندتان، تعیین میکنید که اگر ۵ ساعت در کتابخانه قرار بگیرد، برای او بستنی میگیرید. چند روز میگذرد و میبینید که او یادگرفته هم داخل کتابخانه باشد و هم با گوشی بازی کند. چرا؟ چون بعد از چند روز مطالعه و دیدن این که شما نظارت به داخل کتابخانه ندارید، نحوه دور زدن بازی را یاد میگیرد.
۲- (شاخص: تعداد و عمق تمرین تحویلی): برای دانشجویان تمرین تعیین میکنید. هر کس تمرین تحویل دهد، نمرهای به پایانترم او اضافه میکنید. حال دانشجویان (مخصوصا به اصطلاح زرنگترها) شما را محک میزنند وتمرینهای هم را با کمی تغییر کپی میکنند. شما نمیبینید. بله، حالا دانشجویان یاد گرفتهاند که دو نفر تمرین حل کنند و بقیه کپی کنند.
۳- (شاخص: معدل و تعداد دروس افتاده در دانشگاه): شما بعد از اینکه فهمیدید هر کسی با وجود ۶ بار مشروطی (جالبه که معنی مشروط هم به گند کشیده شده) با پایینترین نمرات مدرک میگیرد، شرط معدل بالا و نیفتادن دروس را میگذارید. چه میشود؟ قانونی تصویب میشود که میتوان نمره پایین را از معدل حذف کرد! میتوان با اساتید در هر ترم برای گرفتن معدل ۱۶ یا ۱۷ به بالا چانه زد! (دیگه از چانه زدن سر نمره در انتهای ترم خسته شدم! طرف میاد میگه من میخوام اپلای کنم فلان دانشگاه، باید معدلم بشه ۱۷ بهم نمره بده). از طریق نظرسنجی خوب برای اساتید خوشنمره، کم کم اساتید را به سمت بالا بردن میانگین نمرات برد.
۴- (شاخص: مهارتهای فنی و مدارک از موسسات آموزشی): این که دیگه احتمال زیاد خودتون داستانش رو میدونید. موسساتی باز میشن، پول میگیرن، مدرک میدن. قدیما میگفتن پول، پول میآره، الان پول مدرک و کار و پول میآره. حتی موسسات خوب خارج از دانشگاه ما نیز به فساد کشیده میشن.
۵- (شاخص: نظرسنجی دانشجویان برای اساتید): این موضوع چند سالیه خیلی توسط دانشگاهها جدی گرفته میشه. حتی برخی دانشجویان هم یک سایت کلی درست کردن که دانشجوها، بیان در مورد اساتید نظر بدن. من به دلایل بسیاری اون کار رو احمقانه میدونم، اما سر صبر در موردش مینویسم. چون یک پست کامل رو میخواد تا حرفام رو در موردش بزنم.
اول بیاید ببینیم استاد دانشگاه چکاره است؟ وظیفش تببین مفاهیم یک واحد درسی است، من برای همین از عبارت مدرس دانشگاه بیزارم. اعتقادم اینه که دانشگاه دیگه جای تدریس نیست. باز هم بگذریم.
از طرف دیگه یک استاد، قاضی یادگیری بچههاست. یعنی باید در انتها بگه که اون دانشجوها خوب بودن یا نه. این مسئله زمانی که دانشجوهای شما پیگیر، اهل یادگیری و فعال باشن، مشکلی پیش نمیآره. شما فرض کن، متوسط حضور در کلاسای دانشگاه حداکثر ۵۰ درصده! (غیر اجباریها).
با سیستم کنونی، شما باید همزمان در مورد یک نفر قضاوت کنی و همزمان رضایتش رو به دست بیاری! تو باید ازش کار بکشی و همزمان مفاهیمی (غیر بدیهی و نسبتا سخت) بدی که تا مجبوره یاد بگیره و احتمالا تا سالها اثرش رو نمیفهمه. من در مورد نتیجش چیزی نمیگم، اما شما خودتون بهش فکر کنید. بهش فکر کنید، که استاد به مدرس تبدیل میشه (مفهوم رو لقمه کنه بگذاره توی دهن دانشجو)، و قضاوتش دیگه درست نیست.
در مقابل، فرض کنید هدف، گذاشتن ایده و خروج ۱۰ درصد نیروی کارکشته از هر کلاس بود. شاخص حساب شده، روی تعداد دانشجویی بود که از اون کلاس ایده گرفته بودن. اون موقع شاید کلاس میرفت به سمت چالشی شدن و خود به خود دانشجوهای ضعیف حذف میکردن و خارج میشدن. استادایی هم که چیز الهام بخشی برای دانشجو نداشتن از گردونه حذف میشدن.
من نمیگم کدوم خوبه، خودشون میدونن، فقط یک روش میره به سمت خروج اساتید الهامبخش و حضور دانشجویان و اساتید متوسط، یکی هم میره به سمت موندن اساتید الهامبخش و خروج اساتید و دانشجویان متوسط. خود دانشگاه تعیین میکنه قراره به کدوم سمت بره.
۳- شاخصهای عملکرد انسانی کلیدی، نیاز به تکامل دارند. چون انسانها خیلی دیر، بازی یکدیگر را یاد میگیرند.
به نظرم مدرک گرایی، حاصل رشد نکردن شاخصهای عملکرد کلیدی دانشگاهها، شرکتها و سازمانهاست. آنقدر دیر شروع به تهیه شاخص جدید میکنند که دیگر دیر شده است.
فرض کنید در یک اتوبان، عوارضی داریم، اگر شما بایستید و عوارض خود را بدهید، از شما ۱۰۰۰ تومن گرفته میشود، اگراز آن رد شوید، با احتمال ۱۰ درصد، برای شما ۵۰۰۰ هزار تومان جریمه صادر خواهد شد.
خوب، مردم یاد میگیرند که به نفعشان است، از آنجا عبور کنند! چرا؟ چون اگر همواره تخلف کنید، به طور متوسط ۵۰۰ تومان جریمه میشوید در صورتی که اگر تخلف نکنید به طور متوسط هزار تومان پرداخت میکنید. درست است که مردم معمولی، اسم نظریه بازی را نشنیدهاند، اما در طول تکامل خود بعد از چند بار، به صورت موردی یاد میگیرند که تخلف کنند.
شاید بگویید، آخر کدام مدیری، چنین کاری میکند؟ مگر میشود یک نفر آن هم مدیر تصمیمگیرنده در سطح بالا چنین کاری کند. من به شما میگویم بله! متن زیر را به سادگی میتوانید پیدا کنید (اگر در مورد طرح زوج و فرد یا طرح ترافیک نمیدانید، پانوشت ۱ را ببینید). این اتفاق در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ رخ داده بود و گزاش کاملش را میتوانید از اینجا بخوانید. فرض کنید یک قرار کاری در ساعت ۸ صبح یک جلسه کاری ۱ ساعته دارید.
- قیمت گرفتن طرح آرم طرح ترافیک برای عبور روزانه منطبق با ورود در ساعت ۸ صبح برابر ۳۷۰۰۰ تومان است.
- جریمه ورود به طرح ترافیک برابر ۲۰ هزار تومان است!
تازه، من کاری به دردسرهای گرفتن طرح ندارم. اما شما با یک حساب سرانگشتی احتمالا جریمه خواهید کرد! چرا که به لحاظ مالی بهصرفهتر است.
من بخواهم برای شما مثال بزنم، خیلی اوضاع خرابتر از این حرفهاست! مثلا فرض کنید شما در یک دانشگاه خوب درس میخوانید تا هیئت علمی یک دانشگاه شوید. هزینههای فرصت، زندگی و شهریه شما، بالای ۱۲۰ میلیون (در ۵ سال) خواهد شد.تازه اگر مشکلی پیش نیاید و از طرف دیگر بتوانید در دانشگاهی هیئت علمی شوید. خوب شما میروید بانک …. (زیاد هستن چنین بانکهایی) پولتون رو میگذارید بانک و به اندازه یک هیئت علمی حقوق دریافت میکنید! بدون دردسر! برای هر سرمایهگذار و کارآفرینی هم (با در نظر گرفتن ریسک) چنین اتفاقی رخ میدهد.
چه اتفاقی رخ میدهد؟ باهوشها (کسانی که شم اقتصادی دارند و دردسرهای هیئت علمی شدن یا کارآفرین شدن را میدانند) نمیآیند! چه کسانی میمانند؟ بیخود نیست که من یکی از بهترین عناوین کتاب در تاریخ را عنوان کتابی از رابرت کیوساکی (نویسنده پدر پولدار، پدر فقیر) میدانم:
عنوان کتاب: چرا دانشآموزان ممتاز برای دانشجویان ضعیف کار میکنند ودانشجویان متوسط برای دولت!
۴- چرخه تکامل معکوس
اگر کمی در مورد بحث تکامل خوانده باشید، میدانید که در جنگل (تاریخ)، قویها زنده میمانند و به خاطر برتری در زمان جفتگیری، جفت پیدا میکنند و زاد و ولد میکنند، نسلشان ادامه پیدا میکند و به این ترتیب فقط خوبها میمانند. به این میگویند چرخه تکامل طبیعت.
حال اعتقاد من این است که در جاهایی که شاخصهای کلیدی مناسب وجود نداشته باشد عکس این چرخه ایجاد میشود. من اسم این چرخه را گذاشتهام چرخه تکامل معکوس. یعنی
در سازمان، کشور، شرکت، دانشگاه و کلا کارگاهها (به معنی عام)، ضعیفها میمانند چون جای بهتری ندارند و قویها میروند، چون حق و حقوق آنها توسط متقلبین پایمال میشود، سعی میکنند بروند جایی که شاخصهای با ارزشتری دارند.
بگذارید این نوشته را با تجربهای در یک شرکت نرمافزاری به پایان ببرم. من در آنجا وظیفهام تحلیل کسبوکار و کمی مدیریت داخلی بود! نکته عجیب، بازدهی پایین افراد در شرکت بود، قشنگ حسی به من میگفت که چرخه تکامل معکوس رخ داده، اما نمیدانستم چرا. برای یک ماه فقط شرایط را نظاره میکردم. بعد از یک ماه فهمیدم نکته کجاست.
شرکت برای خطاهایی که رخ داده بود جریمه سنگینی قائل شده بود، در صورتی که کاری به تعداد و میزان پیشرفت کار شخص نداشت. یعنی شما به عنوان یک کارمند (در اغلب ادارات دولتی هم این طوری است) یاد میگیرید تلاش خود را به حداقل برسانید و برای نوشتن یک کد ۳ دقیقهای ۵ روز وقت بگذارید، چرا؟ ریسک توبیخ شما کم میشود، نهایتش یک نق و غری هم میشنوید، نهایتش یکم آدم کند کار حساب میشوید.
در ادارات دولتی، نتیجه یک اشتباه شما، برای مدتها در پرونده شما خواهد ماند، اما نتیجه تنبلی شما، نتیجه معطل کردن یک ارباب رجوع برای یک سال یا بیشتر، چیزی نیست، بالاخره کار میبره دیگه.
حتی به برندگان انتخابات ریاست جمهوری خودمان، آمریکا، فرانسه و … نگاه کنید، کسی که سابقهای نداشته، بر باسابقه پیروز میشه! کسی که کمتر کاری کرده، خطای کمتری هم داشته. اصطلاحا دستش پاک است. مگر میشود کار چالشی کرد و اشتباه نکرد؟ مگر میشود مسئول بود و حداقل ۳۰ درصد مردم از شما شاکی نباشند؟ میبینید که مشکل در سطح مردم هم هست.
اگر دقت کرده باشید، دولتهای دنیا دارند یاد میگیرن کاری نکنن! آبرودارها مسئولیت نگیرن! چون خطا حتمیه و میبینند که سیاستمدارها به خاطر یک اشتباه، با آبرو، حیثیت و حس و حالشون بازی میکنن. این موضوع به مردم وابسته است و نه حکومتها. مردم هم به طور عام باید مواظب باشن، کاری نکنن که آدمای با کار کمتر (و در نتیجه خطای کمتر) بیان سر کار. نتیجه چی میشه؟ کمی به مدیران سطح بالا نگاه کنید! ضعیفها پست گرفتهاند و قویها حاضر نشدهاند پست بگیرند.
نتیجه تمامی نوشتههای بالا را در این میدانم که به نظر من:
باید دانش ایجاد و تکامل شاخصهای کلیدی و تاثیرگذاری آن را بالا ببریم. به طور مرتب: اطرافیان، سازمان، منزل، دانشگاه و مناطق تحت حاکمیت خود را بپاییم تا وارد چرخه تکامل معکوس نشویم. از همه مهمتر این که نگذاریم دچار کرختی ناشی از شاخصهای احمقانه بشیم. بیاید کارهای زیادی کنیم که احتمالا حماقت و اشتباه هم توش زیاد خواهد بود.
بیخود نبود که شعار استیو جابز این بود (پانوشت ۲):
Stay Hungry Stay Foolish
بخوام جمله رو از دید خودم باز کنم میشه:
به شاخصهای پاکٔپسندی مردم، سازمانها و شرکتها توجه نکن و کلی کار کن (گرسنه باش). از ابله به نظر رسیدن هم نترس، مردم پاکدستها رو قبول دارن، حتی اگر کاری نکرده باشن.
پانوشت ۱: به خاطر جلوگیری از ترافیک و آلودگی، تهران را به سه منطقه تقسیم کردهاند. یک منطقه آزاد. یک منطقه زوج و فرد، که در روزهای زوج، فقط ماشینهای با شماره پلاک زوج حق دارند در آن منطقه حرکت کنند و در روزهای فرد، با پلاک فرد. (داخل منطقه قرمز در شکل زیر). طرح ترافیک هم (داخل منطقه آبی در شکل زیر)، منطقهای زیرمجموعه منطقه طرح زوج و فرد است، به این صورت است که فقط برخی افراد مدرکدار حق دارند در آن عبور و مرور کنند. این مدرک به برخی کارمندان، تاکسیرانان، معلولان و … داده میشود که مجبورند وارد آن منطقه شوند.
نقاط گرد هم دوربینهای ثبت تخلف است.
پانوشت ۲: این شعار در واقع نام یک کتاب هندی (به زبان انگلیسی در سال ۲۰۰۸) هم هست با نام Stay Hungry Stay Foolish از Rashmi Bansal، دوستش داشتم، از این جهت که به فرهنگ ما نزدیکه و همزاد پنداری باهاشون راحتتره! اگرچه مرکز کارآفرینی دانشگاه صنعتی شریف هم یه همچین محتواهایی رو به صورت کتاب زیاد تولید کرده. محتوای کتاب اینه: ۲۵ تا آدم با مدرک MBA از دانشگاه احمدآباد هند رو بررسی کرده که کارهای پردرآمدشون رو رها کردن تا به کارآفرینی بپردازن.
جناب مدنی به تیتربندی این پست نگاهی مجدد بندازین
توی تیتر ۲ و ۳ اشتباهی رخ داده
تیتر ۲ رو عینا کپی کردین واسه تیتر ۳ و متن از ۲ تا تیتر با شماره ۲ پریده به تیتر با شماره ۴
ممنونم که گفتید،
شماره اشتباه شده بود، اما تیترها اختلاف ریزی با هم دارن.