بله من سه نوشته داشتم با عنوانهای:
- نکاتی برای کتابخوانی: معمولا کتابها، صفحات و پاراگرافهای هیجان انگیز ندارند، بلکه مجموع آنها در کنار هم (شاید برای شما) جذابند
- نکاتی برای کتابخوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۲)
- همین هفته هم بود و یادم نرفته چی نوشتم. اما راستش رو بخواهید تا مطالعتون رو تعریف نکنید، ننویسید، برای دیگران تحلیل نکنید یا به کارش نگیرید، در واقع از مطالعتون هیچ بهرهای نبردید.
- توجه کنید این حرف با حرفهای قبلی هیچ تناقضی نداره. بگذارید با چند مثال موضوع رو روشنتر کنم.
-
سر امتحان میرید و از روی تقلبتون مینویسید، یا این که با تحلیل یا حافظه خودتون مینویسید. در هر دو صورت کتاب رو برای امتحان خوندید، ولی بین این دو خیلی فرقه. توی اولی مشکل اینه که یادگیری خیلی کمتره.
-
فرض کنید با ماشین دوستتون میرید خونه یکی از دوستان (که یه جورایی سرراست هم نیست)، وقتی خودتون پشت فرمون نشینید یا مسئول مسیردهی نباشید، اون مسیر یادتون نمیآد.
-
فرض کنید میرید باشگاه و قصدتون اینه برای مسابقه تمرین کنید. هیچ کدوم از نرمشها و ورزشهای جانبی رو انجام نمیدید و فقط تلاش میکنید مشتزنی رو تمرین کنید. جفتش برای مسابقه وقت میگذاشتید، این کجا و آن کجا (متاسفانه اکثر کتابهای انگیزشی دومی رو تبلیغ میکنن، حالا این وسط ۹۰ درصد هم نابود شدن به جهنم، عوضش ۱۰ درصد براشون هورا میکشن).
- میخوام بهتون بگم، این که برای تعریف کردن بخونید، و این که عصاره مطالعتون رو تعریف کنید، خیلی فرق داره. این که من از کتاب نکته تستی بردارم یا برای امتحان با یادگیری مفهوم آماده بشم، شبیه هم هستن؟ معلومه که نه. یکی رو دارید به صورت مستقیم آماده میشید، یکی رو به صورت غیر مستقیم. در واقع ترکیب این نوشته و نوشتههای قبلی میگه:
- به نیت تعریف کردن نخونید ولی بعد از خوندن تعریف کنید.
- حالا چرا باید به کار بگیریم، حرف بزنیم در موردش، تحلیل کنیم؟
- – اولین موضوع اینه که باعث میشه احساس کنید که خوندنتون به کار اومده، اون هم به صورت علنی. یعنی یک اثر خیلی کوچیکی از مطالتون رو احساس میکنید.
– دومین موضوع اینه که مردم تشویق به مطالعه میشن. من اگر مرتب از کتابها حرف بزنم، اطرافیانم هم آروم آروم تشویق میشن تا مطالعه کنن و حرفی برای گفتن داشته باشن. مردم معمولا توی مهمونیها و شبکههای اجتماعی شروع میکنن از قیمت دلار و ناقصالخلقه بودن حکومت و وضعیت بد اقتصادی جهان و فضایل خارج میگن. چه ایرادی داره شما از کتاب صحبت کنید؟ اگر یک نفر توی اون فضا حق صحبت داشته باشه شمایید! (البته دیکتاتور نشید و دیگران رو رعایت کنید)
– یک نشخوار عملیاتی روی محتوا صورت میگیره. قبلا هم به نشخوار اشاره کرده بودم. نشخوار ذهنی، خیلی چیز بدیه، ولی اگر یاد بگیرید کنترلش کنید خیلی خوب میشه. وقتی شروع میکنید و از کتاب حرف میزنید، مینویسید یا تحلیل میکنید، دوباره محتوا رو به ذهنتون میآرید و احتمالا با دانش روزتون میسنجین، تحلیلش میکنین و بعد انگار یک بار دیگه اون کتاب رو با دید دیگهای مطالعه کردید. چند بار که این کار رو میکنید خیلی دیدگاهتون نسبت به زمان مطالعه عوض میشه. برخی جاهایی که ممکنه براتون ناشناخته بوده، روشنتر میشه و هزار تا خوبیه دیگه.
– اگر طرفتون آدم حسابی یا آدم ناجوری باشه، گفتارتون رو به چالش میکشه. چی بهتر از یک چالش میتونه تحلیلهای شما رو آبدیده کنه؟ نقصهاتون رو پیدا میکنید و میفهمید که باید بیشتر بخونید.
– نوشتار و بیانتون، استخونبندی پیدا میکنه و میتونه به شخصیت گرفتن شما کمک کنه. قدرت نوشتن و بیان شما میتونه کل زندگی شما رو تغییر بده.
– منابع جدیدی معرفی میشن، طرف مقابل شما هم دید خودش رو با شما مطرح خواهد کرد، کتابهای جدید مطرح میشن یا نیازشون حس خواهد شد.
– خیلی از اوقات محتوای کتاب،قدیمی شده، شما با بازگو کردنش، سعی خواهید کرد با وقایع و نیازهای روز وفقش بدید.
- خیلی خوبیهای دیگه هم وجود داره که خودتون میتونید در دیدگاه مطرح کنید. چند تا نکته که باید رعایت کنید:
- ۱- بگذارید به اندازه کافی از کتاب خوندنتون بگذره. من مثلا حداقل چند ماه فاصله میندازم. یعنی برای شما نمیآم از کتابی که دارم میخونم یا توی ماه گذشته خوندم تعریف کنم. این موضوع خیلی مهمه.
- ۲- توی نوشتن یا گفتن زیادهروی نکنید. دیدید من بیام توی سه صفحه یک کتاب رو براتون خلاصه کنم؟ هرگز. باید یاد بگیرید کم بگید، اون هم تحلیلتون رو. نه این که بیاید کلمات اون کتاب رو از حفظ بگید. البته اوایل میتونید کمی از این اشتباها بکنید ولی آروم آروم باید یاد بگیرید کمتر حفظیاتی عمل کنید.
- ۳- اگر کسی رو ندارید که براش تعریف کنید (بهتره داشته باشید، اگرنه جور کنید یکی رو)، برای خودتون توی یک فایل ورد بنویسید، توی یک وبلاگ بنویسید، نقشه محتواش رو روی یک کاغذ پیاده کنید. سعی کنید از خودتون ایراد بگیرید و با خودتون بحث کنید. مثل کسی که باخودش شطرنج بازی میکنه. حتی میتونید برای خودتون پادکست درست کنید و گوش بدید. یک مدتی رو هم معین کنید که به کسی نشون ندید، از اون به بعد بگذارید دیگران شاهکار شما رو ببینن.
- ۴- تلاش کنید هر چی میگذره، طرفتون رو بیشتر شاد کنید (از دید خودتون نه صورت اون!). یعنی تلاش کنید محتوای بهتر و تحلیلشدهتری ارائه کنید. در یک سطح مهارتی ثابت نمونید. شما باید در این کار قوی بشید.
ممنون از مطلب خوبتون
من هم تجربه هایی در این زمینه داشتم:
من هم کتاب رو برای تعریف کردن به دیگران نمی خونم شاید برای این بخونم که در میان اطرافیانم که اهل کتابخوانی هستند سطح بهتری داشته باشم و بتونیم حرفهای همدیگه رو بفهمیم و منطقی تر صحبت کنیم همیشه بخشی از صحبت های من با اطرافیان درباره متابهایی که خوندیم و تاثیر اونها تو زندگیمون هست چون واقعا بهتر از این حرفی نداریم.
جالب هست که جدیدا به این نتیجه رسیدم کتابی رو که در دست دارم برای دیگران تعریف نکنم بلکه بزارم مدتی از خوانش اون کتاب بگذره رابطه خودم رو با کتاب پیدا کنم ببینم کجاهای زندگیم رو پوشش میده و برای خودم چه کاربردی داره اونوقت برای دیگران اون رو بازگو کنم.
من زمانی دوست دارم از یه کتاب تعریف کنم که بیشترین تاثیر رو برا خودم داشته و یه جورایی من رو به چالش کشیده و می دونم طرف مقابلم هم به چالش کشیده میشه و با مشکلاتی که من دست و پنجه نرم کردم روبرو هست.
نکته بعدی اینه که معمولا هنگام بازگو کردن کتاب برای دوستانم به خاطر سوال و جواب های اونها و اینکه واقعا میخوان بفهمن اون کتاب چی گفته خودم دوباره به چالش کشیده میشم و مجبور میشم به عمق مطلب برم و اصلا بفهمم چه مقدار از کتاب رو یاد گرفتم. و بفهمم قسمتهایی رو خوب یاد نگرفتم.
یه نکته دیگه اینکه به قول اون ضرب المثل پول پول میاره، کتاب هم کتاب میاره، وقتی کتابی رو برای دیگران تعریف می کنی ممکنه اونها در اون زمینه کتاب بهتری و تاثیرگذارتری خونده باشن و بهت معرفی کنن.
و اینکه در تعریف دوباره کتاب یادگیری هی عمیق و عمیق تر میشه انگار لایه های مختلف ذهنت که قبلا با کتاب درگیر نشدن درگیر میشن و کتاب در پوست و گوشت تو فرو میره و جزیی از تو میشه.
بسیار هم اتفاق میفته وقتی کتابی رو برا کسی تعریف میکنیم که خودش اون کتاب رو خونده میگه این کجای کتاب بود و باعث میشی اون دوباره کتاب رو بخونه .
نکته دیگه این هست وقتی کتابی رو تعریف می کنی ناخودآگاه قسمتهایی از اون رو که با جریان و روند زندگی ات مرتبط میشه رو هم در خلال گفتگو میگی و حتی باعث میشی طرف مقابل هم مثالهایی در اون خصوص از زندگی خودش یا دیگران بگه این مثالها به بهترین شکل یادگیری رو عمیق میکنه و تو با هر نفر مثالهای مختلفی جمع می کنی و اون یادگیری کریستالی شکل میگیره و هی بزرگ و بزرگتر میشه و واقعا لذت ناشی از کتاب خوندن و یادگیری رو می چشی.
در کل میخوام بگم فرصت هایی رو که برا همدیگه میزاریم که کتابهایی رو که خوندیم تعریف کنیم یکی از بهترین فرصت های زندگیمونه ازش استفاده کنیم.
درود بر میثم عزیز و همه مخاطبین آگاه و بیدار وبلاگش
اون اوایل که با وبلاگت آشنا شدم در پاسخ یکی از کامنت های من گفتی که تاثیری که مطالعه و کتاب خوانی روی آدم میذاره به راحتی قابل تشخیص نیست.
گاهی بر اثر مطالعه آدم به یک نگرشی دست پیدا میکنه که هر چند قابل توضیح نیست و نمیشه نشونش داد اما خود آدم میفهمه که الان دیگه یه چیزی تغییر کرده و مثل قبل نیست.
البته من معتقدم هر وقت نمی تونی یه مفهومی رو خلاصه و شفاف توضیح بدی باید توی یادگیری اون مفهوم شک کنی.
یادگیری هم درجاتی داره. اینکه چشم و گوشت با یکسری مفاهیم آشنا بشه هم یادگیری هست. اما وقتی بتونی با آموخته هات یک اقدام عملی یا عینی انجام بدی بیشتر میتونی از یادگیری خودت مطمئن باشی.
کند بودن سرعت یادگیری خیلی دلسرد کننده هست. منم موافقم که با بحث کردن و حتی آموزش دادن بهتر میشه مطالب رو توی ذهن تثبیت کرد. اما به کار گرفتن اون آموخته ها یه قصه دیگه هست.
برای من بیشتر تغییرات که بر اثر مطالعه به وجود اومده از جنس نگرش هست. نمی دونم شما هم درگیر چنین موضوعی بودید یا نه. اما به قول محمد رضا نگرش از جنس حرف هست. باید به یه اقدام عملی هر چند کوچک منجر بشه(نقل به مضمون )
حالا فرض کنید منجر نشه! چه باید کرد؟ باز هم این مسیر رو ادامه داد به این امید که یه جایی یه چیزی تغییر بکنه؟ یا اینکه روش مطالعه رو تغییر داد یا هر چیز دیگه؟
احسان عزیز
چند تا مفهوم دارن با هم مخلوط میشه
موضوع اینه که کتاب خواندن کمی دیر اثره، در ضمن خیلی اوقات باید صبر کنی تا از یک تعدادی کتاب بگذره
مثلاً حاضری عزیزت رو بدی به دکتری که فقط یک ترم درس خونده؟ آیا اون پزشک می تونی بگه، پس اثر این کتابی که خواندم کو؟
توی عملیات هم همینطوره، فرض کن مثلاً یک رمان می خونی. آیا قرارهای در جا به کارش بگیری؟
مثلاً فرض کن حساب دیفرانسیل ۱ می خونی، قرارهای ببریش توی صنعت؟
نمی شه، باید زمینه و زمانش برسه، در ضمن از یک حدی هم دانش بیشتر بشه
واقعا من چرا وبلاگت رو تو اینوریدر سابسکرایب نکرده بودم. ؛)
.
ببین میثم جان بلاگرها و بنظرم پادکسترها بسیار شبیه همند، دقیقا حرفی کز دل برآید بر دل نشیند و حرف دل یعنی تحلیل، استدلال و دقیقا تجربه ذهنی لازم داره.
.
کسایی که چیزی منتشر میکنند رو به دو دسته کلی میشه تقسیم کرد:
۱. کسایی که تلاش میکنند به خودشون و بقیه کمک کنند تا ارتقاشون بدند.
.
۲. کسایی که دنبال حل خود مساله هستند.
خوشحالم که لااقل تو ذهن من دسته دوم هستی.
حالا فرق این دوتا دسته چیه ؟!
تو دسته اول نقش خود فرد خیلی مهمه که یکی از آفاتش بازی تعریف کردنه.
قطعا همه دوست دارند با انتشار موثر و مفید باشند ولی بنظرم این موضوع نباید الویت داشته باشه به خود اون تحلیل و محتوا.
.
آفات بد دیگری که دسته اول بهش دچار میشن، موضوع عارضهیابیِ صرف هستش و شروع میکنن سلبی گفتن و نوشتن.
من به اینا میگم سلبرتیهای فرهنگی. ؛)
.
داستان بعدی این آدما غلبه کمیت بر کیفیته، چون خودشون رو ملزم کردن به انتشار مثلا آ پست در ب مدت.
در این راستا کتاب در باب حرف مفت نشر کرگدن رو پیشنهاد میکنم و یه سوال:
.
چرا فکر میکنی انگیزشیها ده درصد هستند ؟!
تعداد فالورهای اینستا انگیزشیها و حتی کتابهای پرفروش این گواه رو نمیدند.