چرا کتاب بخوانیم؟, ارنست همینگوی,زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند؟, برای که می‌میریم؟, فرآیند تصمیم‌گیری, انتخاب رشته

چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌و‌نهم: کجایند زنگ‌هایی که برای شما به صدا در آمده‌اند؟

شاید شاهکار «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» از ارنست همینگوی را خوانده باشید. به قول برخی از منتقدین یا نویسنده زندگی‌نامه همینگوی این اثر در کنار پیرمرد و دریا، وداع با اسلحه و خورشید هم طلوع می‌کند چهار نوشته برتر او است.

ماجرای نام‌گذاری این کتاب به ناقوس کلیسا بر می‌گشت که به خاطر مرگ افراد در جنگ نواخته می‌شد. در واقع وقتی که کسی کشته می‌شد، به خاطرش ناقوس را به صدا در می‌آوردند.

۱- ناقوس مرگ

کمی با خود فکر کنید، اگر زندگی خود را یک جنگ حساب کنید و روزی بمیرید، کجا ناقوس مرگتان را می‌نوازد؟ چه کسی برایش مهم است؟ برای بسیاری البته (حتی انسان‌های بزرگ و مهم) در ظاهر مهم نیست که بعد از مرگ چگونه از او یاد کنند. اما مسئله من یادآوری یک فرد بعد از مرگ نیست، مسئله من نوع زیستن است. مسئله من نحوه زندگی و تعامل با دیگران است. شاید شما هم مثل من انسان نسبتا سخت‌گیری باشید و اطرافیان زیادی را آزرده باشید، اما حداقل می‌توانید مثل من امیدوار باشید که باعث بهبود زندگی انسان‌های بسیاری شده‌اید. مسلما آن سرباز که در جنگ می‌کشد و کشته می‌شود، برای کشورش قهرمان است و در نگاه کشور مقابل شیطان و مزدور. پس این که بخواهید به درجه‌ای برسید که کسی از شما ناراحت نشود، یعنی نباید وارد هیچ چالش، جنگ و ارتباطی شوید. حتی کوه ساکن هم هر روز هزاران فحش می‌خورد:

چرا این کوه میان من و یارم است؟ لعنت به تو ای کوه که راه مرا ناهموار کرده‌اید…

این کوه باعث شده فلان فامیل ما از دره پرت شود و یک خانواده را نابود کند. لعنت به تو ای کوه.

این کوه باعث شده ابرها پشت آن گیر کنن و به سمت ما نیاید، یا دودها همین سمت گیر کنند و شهر آلوده بماند. لعنت به تو ای کوه.

پس اگر انسان سالمی هستید، آزرده شدن برخی دوستان حتمی است. اگر مدیر می‌شوید، حتما افرادی هستند که شما را نفرین می‌کنند.

خلاصه این که جنگ حتمی است، مرگ حتمی است. سوال این است که ناقوس‌ها برای ما، اصلا به صدا در می‌آیند؟ کجا؟ بخواهم صریح‌تر حرف بزنم، آیا اصلا مرگ و زندگی ما بر جامعه اثری دارد؟ کدام جامعه؟ آیا جامعه مناسبی را هدف قرار داده‌ایم؟ ما با دشمنان خونی خود همدست شده‌ایم و ناقوسمان را آن‌ها به صدا در می‌آورند؟ یا آن‌ها که دوستشان داریم؟ خلاصه این که حواسمان هست در زمین که، برای چه، برای که و چطور می‌جنگیم؟

آیا ما برای آن‌هایی که به خاطرمان (یا به نفعمان) جنگیده‌اند، ناقوسی به صدا در آورده‌ایم؟ آیا برای انسان‌های مفید جامعه‌مان اهمیتی قائل بوده‌ایم؟ اگر نبوده‌ایم، چطور می‌توانیم از دیگران انتظار داشته باشند برایمان بجنگند، مفید باشند یا به نفعمان باشند؟

خلاصه حرفم در این بخش این است که

– آیا حواسمان هست که جنگی هست؟ دردی هست؟ کاری هست؟ باید به پیش رویم؟ نجنگیدن خود یک استراتژی جنگی است؟ اگر در فوتبال به سمت حریف نروی، تلاش نکنی، گل می‌خوری! بازی جوانمردانه تا یک حد.

– آیا حواسمان هست در کدام جبهه می‌جنگیم؟ آیا می‌دانیم کارهایی که می‌کنیم به نفع کیست؟ آیا اصلا آنقدر مفید و جنگجو هستیم که برای جامعه ارزش داشته باشیم؟ ناقوسی برای ما به صدا در می‌آید؟

– آیا اصلا باید در این جنگ باشیم؟ آیا جنگ‌های دیگر اولویت بیشتری ندارند؟ باید به آسیاب‌های بادی (به سبک دون‌کیشوت) حمله کنیم یا دشمن واقعی؟

آیا آمادگی ورود به جنگ را داریم؟ استقامت کافی داریم؟ توانایی تشخیص دوست و دشمن را در عرصه جنگ داریم؟

 

۲- صدای ناقوس عید، تولد و ازدواج

همین ۴۰ سال پیش هم برای ازدواج‌های مهم یا عید نوروز، گلوله توپ یا تفنگی را شلیک می‌کردند. صدایی می‌داد و همه می‌فهمیدند که رخدادی مهم، در این لحظه رخ داد. ازدواج، تولد یا عید.

در بخش قبل داشتم به مسیر کل زندگی یا بخش‌های مهم زندگی اشاره می‌کردم. اما در این بخش می‌خواهم از تولد و زایش حرف بزنم، آن هم در مقیاس کوچک‌تر.

برخی از ما، ممکن است در تفکر کشت و کشتار، گرفتار باشیم و دنبال بهانه و گیر دادن. باشد فرض کنیم نمی‌جنگیم، فرض کنیم تولدی، ازدواجی یا عیدی در کار است.

تولد یک رفتار، یک ایده، یک مسیر. ازدواج با یک مسیر، یک انسان، همه و همه اتفاق‌های مهمی در زندگی هستند. هر کدام تقریبا یک بار رخ خواهد داد.حتی اگر تکراری (در نوع) متفاوت در شکل است. بچه قبلی در یک خانه و آن یکی در خانه دیگر.

شما به یک رشته وارد می‌شوید، از یک رشته خارج می‌شوید، یک تصمیم مهم می‌گیرید، چیزی خلق می‌کنید، با چیزی زندگی می‌کنید، برای رخدادی جشنی می‌گیرید.

اگر فرض کنیم زینفع‌های این رخدادها، زندگ‌هایی به صدا در آورند، می‌توانید سوال‌های بخش قبل را پاسخ دهید؟

البته که زندگی مابه خودمان مربوط است، اما مهم است که اگر یک کشتی را سوراخ می‌کنیم، کشتی دشمن باشد، اگر آتش بر خرمنی می‌اندازیم نزدیک انبارمان نباشد، اگر ازدواجی می‌کنیم، یک بهینگی حداقلی در آن باشد.

۳- شما دوبارنمی‌میرید! شما دوبار متولد نمی‌شوید، پس فقط یک بار ناقوس برای شما به صدا در خواهد آمد.

فرایند جنگ، حضور و تشخیص، چیزی نیست که در یک نوشته کوتاه بگنجد، چیزی نیست که شما بتوانید آن را دوبار تجربه کنید، چیزی نیست که بتوانید کورکورانه بنا به گفته یک نفر یا یک گروه تمیز دهید. کاری نیست که از کودکی و به صورت غریضی برای آن آماده باشید. چیزی نیست که بتوانید با دیدن بخشی از ماجرا در مورد آن تصمیم بگیرید، هرچند که شما هزاران جسد را هم ببینید، شما باید کل فرآیند را بشنوید.

حتی زنده از جنگ برگشته‌ها هم چندان قابل اعتماد نیستند! شاید فرار کرده‌اند، شاید ناتوانند. باید به اندازه کافی دید، باید به اندازه کافی عمیق شد و به اندازه کافی دانست.

شما بگویید، چه چیزی در سطح یک مجموعه کتاب، می‌تواند چنین بینشی را برای شما ایجاد کند؟ چه رسانه‌ دیگری چون کتاب به شما امکان تفکر، عمیق شدن، مرور کامل کل فرآیند را می‌دهد؟

 

3 دیدگاه در “چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌و‌نهم: کجایند زنگ‌هایی که برای شما به صدا در آمده‌اند؟”

  1. سلام میثم عزیز
    این داستان برا هر کی بخاد رشد کنه بوجود میاد.من خودم هم بوده ،همچین مواردی،ولی چیزی که هست اینه من اوایل تحت یکسری تفکرات که کسی رو از خودمون نرجونیم!کلی گرفتاری وناراحتی ودرگیری فکری پیش میومد.بعددیدم نه،مث اینکه این قضیه برا همه بوجودمیاد.واینکه از ناراحت کردن بعضی ها یا از دست دادن خیلی دوستان نباید ناراحت بشیم .چون بعدجایگزینش پیدا میشه.متناسب با همون اهداف خودت.وچیزی هم که هست اینه که اینا معمولا تا یه جایی هستن(واقعا کشته میشن) یکی دوباری که جوابشون رو بگیرن خودشون بی خیال میشن!اون مورد سرباز خیلی قشنگ بود.یکی از اساتید دانشگاه تهران میگف به خانمم گفتم به فامیل بگو یه تایم های خاصی خونه ما زنگ نزنن!یا هر وقتی نیان خونه ما، که من بتونم راحتتر بنویسم ورشته افکارم پاره نشه.میگف رفتیم شهرمون دیدیم همه میگن از وقتی پرفسور شدی خودت میگیری!دکتر این کارا رو نکن خدا خوشش نمیاد!میگف خب من میتونم براشون توضیح بدم!اصلا اونا درک میکنن؟!

  2. اولین کتابی که از همینگوی خوندم همین بوده. به قدری من رو عاشق همینگوی کرده که بیشتر کتاباش رو خوندم و هنوزم میگم بهترین کتاب همینگوی بود. جدال مرگ و زندگی و تلاش برای پیروزی رو در همه کتابای همینگوی میشه دید.
    حتما 4 کتابی رو که گفتی در ابتدای متن رو باید خوند. همش جذاب و دوست داشتنیه.
    پیرمرد و دریا هم کوتاه و جذابه و بازم جدال مرگ و زندگیه.
    جالبه که پیرمرد میتونه به قوه طبیعت غلبه کنه. همینگوی تو زندگی شخصیش هم درگیر جدال مرگ و زندگی بوده و دست آخر خودشو میکشه.
    خرید کتاب دست دوم

  3. مقاله ی خوب و جامعی بود. تو این روزها که مردم کمتر کتاب مطالعه می‌کنند و بیشتر توی شبکه های اجتماعی وقت میگذارند خیلی خوبه که از کتاب و کتابخوانی می نویسید. از کودکی اهل مطالعه هستم و هیچ دوستی نزدیکتر از کتاب ندارم.
    کتاب دست دوم

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.