۱- آرامش بد است؟
به عصری رسیدیم که همه آنچه را میخواهند سریع به دست میآورند! از خبر بگیر، تا مطلب آموزشی، از اسباب بازی بگیر تا غذا! زندگی آنقدر سریع شده که حتی خود من تحمل تفریح سه روزه را ندارم! ما حتی تحمل گرسنگی را هم از دست دادهایم. تحمل صحبت با دوستان، تحمل صبر برای رسیدن به پایان داستان. دیگه تحمل تاخیر تهیه غذا به مدت ۱۵ دقیقه رو هم نداریم.
من خودم عاشق این شعر ابوطالب کلیم کاشانی شاعر ایرانی/هندی هستم که میگوید:
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
شاید این موضوع در بشر امروزی به شدت دیده بشه. حالا کاری نداریم در مورد چی؟ اما واقعا اغلب ما یه جورایی عجله داریم و حولیم. اگرچه همه میگن این جوری نیست، اما وقتی به عنوان یک موجود خارجی به مردمان امروزی نگاه میکنیم، دوست داریم بزنیم روی شونشون و بگیم:
مشکلت با آرامش چیه؟
۲- به خدا نمیکِشیم!
ما مرتب در حال حرکتیم، دنیا در حال تغییرات سریع است. بشر امروز از نظر خیلی شاخصها دارد به صورت تصاعدی رشد میکند. از قاعده مور بگیر که نشان میدهد قدرت نسبی کامپیوترها هر دو سال دوبرابر میشود. تا اندازه مغز انسان، از میزان داده تولید شده در وب بگیر، تا اندازه مغز انسان. از مشاهده کهکشانها بگیر تا پیشرفت تکنولوژی.
خلاصه این که همه چیز خیلی خیلی خیلی سریع شده است. حتی داستانهای امروزی، فیلمهای امروزی، موسیقیها تندتر شدهاند.
سوال این جاست که
آیا ما به لحاظ جسمی و ذهنی آمادگی این همه سرعت را داریم؟
شاید چند مثال بزنم بد نباشد:
– آیا میتوانید با همان شتابی که دادهها در وب تولید میشوند داده جذب کنید؟
– آیا میتوانید به همان سرعتی که کتاب دانلود میکنید و راحت کتاب میخرید، کتاب بخوانید؟
آیا میتوانید با همان سرعتی که خبر میخوانید و به آن دسترسی دارید، آنها را تجزیه و تحلیل کنید و راستیآزماییشان کنید؟
آیا میتوانید با همان سرعتی که ابزارهای تکنولوژی جدید میآیند، از آنها استفاده کنید یا حتی فلسفه استفاده از هر یک را یاد بگیرید؟
آیا با همان سرعتی که فیلم آموزشی میبینید، یا کتاب صوتی میخوانید میتوانید در ذهن خود آنها را تحلیل کنید و به خود چیزی اضافه کنید؟
البته که میتوان چون مولانا جواب داد که
من کاملا با این شعر موافقم اما برای مسائل دنیای امروزی این سوالها مطرح میشود که
– از کجا بچشم؟ فردا از کجا بچشم؟ چجوری بچشم؟ سمی نیست؟ …
امروزه، من به عنوان یک معلم بزرگترین چالشم در کلاسها، آموختن صبر برای یادگیری است. دانشجو هنوز آغاز راه است و چنان ادعا میکند که من گاهی احساس نادانی میکنم، اما با گرفتن یک آزمون ساده میفهمم که آن ادعا هیچ ربطی به دانش و توانایی نداشته است.
ما توی استخدام کارکنان یک اصطلاحی داشتیم، هر کی رزومه میداد میدیدیم همه چیز رو بلده و خونده، بعد که میپرسیدیم و کمی سوال میکردیم میفهمیدیدم فقط در حد تیتر شنیده و زده توی رزومش! این بود که یک سطح جدید آموزشی تعریف کرده بودیم به نام:
کتابش رو دانلود کرده!
یعنی وقتی کسی میزد فلان حوزه رو تسلط دارم، یعنی کتابش رو از اینترنت دانلود کردم. حتی یک جوک قشنگی هم در این موضوع وجود داره:
مسئول استخدام: چه مهارتهایی داری؟
کارجو: من به کامپیوتر خیلی علاقه دارم.
مسئول استخدام: خیلی هم خوب. پس کامپیوتر رو روشن کن.
کارجو: دیگه نه تا اون حد که….
دردآوره که این موضوع خیلی نهادینه شده. میتونم بگم آزاردهندهترین موضوع من در تدریس همین عجله شدید دانشجو است. این که باید خیلی چیزها را یاد بگیرد را میفهمم. اما باید دید تاکید روی «خیلی چیزها» است یا «یاد بگیرد»؟
من میفهمم که زندگی سخت است، دنیا سریع است، ما نباید از دنیا عقب بمانیم. اما خواهشا یکم با خودتون فکر کنید. آیا وقتی یک ظرف میوه جلومه، باید همه میوهها رو گاز بزنم؟متاسفانه باید اشاره کنم که:
برخلاف تمامی تبلیغات، ویدیوهای انگیزشی، بدن انسان، ذهن انسان بسیار محدود است. به خدا بدن انسان نمیکشد این همه سرعت را.
۳- ژن، هوا، آب، کود، زمان
ببینید فرض کنید ما میخواهیم یک درخت بکاریم. باز هم فقط از شما میپرسم.
۱- آیا میتوانید سیب بکارید و خرمالو برداشت کنید؟
۲- آیا میتوانید بدون هوا، یا در شرایط بد جوی، میوه به عمل بیاورید؟
۳- آیا میتوانید درخت (معمولی) خود را در شنزار بکارید و انتظار رشد و میوه دادن داشته باشید؟
۴- آیا میتوانید به پای درخت خرمالوی خود، شبانهروزی آب بریزید، کود بریزید، اکسیژن خالص بدید (نژادتون که ثابته) و انتظار داشته باشید دو ماهه میوه بده؟ نهتنها میوه نمیدده بلکه حتی ریشه هم نمیکنه. کمی آشنایی با گل و گیاه و درخت، به شما میفهمونه که بیآبی موقت باعث ریشه زدن درخت میشه. اگر آب زیاد باشه یا کود، ریشه خراب میشه. تصمیم کبری رو که یادتونه؟
خلاصه حرفم اینه که ما نیاز داریم تا صبر کردن رو یاد بگیریم. بفهمیم، درک کنیم، مهارتش رو به دست بیاریم که برای بعضی چیزها باید صبر کرد. حتی نیازی نیست مرتب پاش آب و کود خاک بپاشیم. بلکه باید به اندازه بریزیم و صبر کنیم تا میوه بده. پس شعار این بخش من این میشه که
بدانیم درخت با آب و کود، میوه نمیدهد، بلکه زمان میخواهد.
شاید دیدن فیلم Gifted کاری از مارکوب بد نباشه. مارکوِب اگرچه خیلی فیلمهای گیشهای (بازاری) مثل مرد عنکبوتی رو توی کارنامش داره، ولی فیلم استثنائی مثل «500 Days of Summer» رو توی کارنامش داره. البته مجموعه تلویزیونی هم زیاد درست کرده که طبیعتا من ندیدم و نمیبینم.
من از این فیلم بسیار لذت بردم. موقعیت زندگی، شبکه دوستان و مطالعات من، چنین فضایی که در فیلم هست رو کاملا تایید میکنه (غیر از آدمهای خیلی خاص). توی این فیلم یک مادر بزرگ داره سعی میکنه نوه دختری خیلی با استعدادش رو رشد بده. که با مخالفت دایی بچه روبرو میشه. (داییش هم استاد فلسفه بوده).
من به این موضوع باور دارم که نباید بیش از حد کود و آب به محصولات و … داد. ریشههاشون خشکیده میشه. باید توی هر مرحله به محصولتون اجازه ریشه زدن بدید. حالا این محصول میتونه خودتون باشید، فرزندتون یا هر چیز دیگه.
نتیجهگیری
از خودتون سوال کنید، چه فرایندهای خوبی در اطرافمون وجود دارن که در دسترس هستند و
– ما رو زیاد عقبمونده نگه نمیداره.
– بهمون صبر کردن و آموختن رو به صورت همزمان یاد میده.
– ندانستن شما رو به شما گوشزد میکنه و خیلی جاها مطابق خواستههای شما نوشته نشده.
– توش میتونید فرایند صبر کردن و تلاش کردن همزمان رو در مدلهای مختلف زندگی، از اول تا آخر ببینید؟
– توش میتونید توی یک مدت مشخص، میوه خودتون رو بچینید؟ حواستون باشه چیزهایی مثل شبکههای اجتماعی تموم نمیشن و مرتب مثل سرم به شما داده (و نه اطلاعات) تزریق میکنه.
فکر نمیکنم چیزی بهتر از فرایند مطالعه و محتوای کتاب، موارد بالا رو به ما آموزش بده. کمی فکر کنید…