۱- کبوتر بال میزند تا غذا بخورد
یک موضوعی که من در مورد کتاب همیشه تاکید میکنم اینه که ما معمولا نمیدونیم چه اثراتی روی ما میگذاره! یک گزاره جالبی اول فیلم Mr Nobody گفته میشه (نقل به مضمون با کلی افزودنی).
وقتی برای حرکت دادن یک اهرم، دریچه غذا را برای یک کبوتر باز میکنید، آن کبوتر یاد میگیره که باید اهرم رو فشار بده تا غذا به دست بیاره. اما اگر شما هر ۲۰ ثانیه (یا به تصادف) دریچه غذا رو باز کنید، کبوتر حرکت خاصی را انجام نداده! اول فکر میکنه که من چه کاری انجام دادم که مستحق دریافت این غذا شدم؟ بنابراین با خودش فکر میکنه احتمالا بال زدنش باعث باز شدن دریچه شده. در صورتی که مقدر شده که هر ۲۰ ثانیه دریچه باز بشه. کبوتر دیگه هر ۲۰ ثانیه بال میزنه و در باز میشه، بقیه مواردی که باز میشه یا نمیشه رو هم میسپره به تصادف! به این میگن، «نظریه توهم کبوتری».
اونقدر این فیلم رو دوست دارم که میخوام اولین معرفی فیلمم رو روی اون متمرکز کنم. بگذریم.
بگذارید داستان دیگری رو هم که چندین بار قبلا گفتمش رو تعریف کنم:
دو پزشک هر کدام مسئول بهداشت و درمان یک خانواده هستند. در یک خانواده بیماری رخ نمیدهد و دکتر به ظاهر بیکار است! اما در خانواده دیگر، افراد مرتب بیمار میشوند و دکتر با مهارت تمام آنها را درمان میکند.
همه در ظاهر داشتن پزشک دوم را کاربردیتر میدانند (پانوشت ۱)، او را تقدیر میکنند و احتمالا پزشک اول را بیکار میکنند! چون او فعالیتی ندارد! مثل دروازبانی که گلی نخورده و همه علت آن را از دفاع میدانند نمیگویند که شاید مدیریت دروازبان خوب بوده.
بگذریم. این موضوع در همهجا کاربرد دارد. یکی از وحشتناکترین مصداقها در ادارات دولتی است! مثلا شما برای یک کار اداری که باید از نظر منطقی ۱۰ دقیقه طول بکشد، باید ۳ بار بروید و بیایید و ۳ ماه هم الاف باشید! وقتی با کارمندان و مدیران صحبت میکنیم میگویند باید بقیه بفهمند ما کارمان مهم است.
۲- توقع یا توهم؟
گاهی ما نسبت به برخی موجودیتها توقع نداریم، توهم داریم! مثلا از کلاس و دانشگاه توهم یادگیری داریم! نمیدانیم که اصلا موجودیت کلاس دانشگاهی برای چیز دیگری است. وقتی میخواهیم یک گوشی گرانقیمت، منزل گرانقیمت یا رشته تحصیلی پر هزینه (ذهنی، زمانی و مالی) را انتخاب کنیم، در مورد کارکردهای آن توهم میزنیم! همین است که شما کافیه به بچههای ترم ۲ دانشگاه توجه کنی، ببینی چه حالی دارند. آنهایی که با هزار قسط ماشینی را میخرند و بعد که توش میشینن و ۱۰ بار هم بهبه میشنون، از خودشون میپرسن که همین؟
موضوع اینه که باید بدونیم کارکرد هر چیزی چیه، توقعات نابجا نداشته باشیم. توهم نزنیم. وقتی ۳۰ دقیقه در روز ورزش میکنیم، نباید انتظار داشته باشیم توی ۳ سال قهرمان دو بشیم، وقتی فصلی یک کتاب میخونیم، نباید توقع داشته باشیم که متخصص بشیم، وقتی تعداد تمرینهایی که در برنامهنویسی و حل مسئله داشتیم زیر ۱۰ هزارتاست، نباید انتظار کار بزرگی رو از خودمون داشته باشیم.
بین توقع و توهم فرقه. توقع باید یک حداقل نزدیکی با واقعیت داشته باشه، توهم زدن یعنی این که ۶ ماه بری باشگاه، دانشگاه و … بخوای بهت احترام (به خاطر اون زمان و نه خودت) بگذارند. در مورد مدرک هم همینطور.
ما حتی در مورد هزینههایی که کردهایم هم توهم میزنیم! مثلا اگر زمانها و خرجهای جانبی لباس را جمع کنی، میبینی ۱۰۰ برابر زمان و هزینهای است که برای کتاب کردهایم. در آنجا باید از خودتون بپرسید، من از خرید لباس چقدر دریافتی داشتم که بخوام از کتاب، چنان تحول عظیمی رو بخوام؟
۳- زمان اثر، با نگاه به نقطه اثر و شروع
فرض کن شما ۱۰۰ نیوتون بر یک جسم وارد میکنید، چقدر حرکت میکند؟ با چه سرعتی؟ اولین سوالی که میکنی این است که جسم مورد نظر تو چند کیلوست؟ نیروی گرانش چقدر است؟ اصطکاک چگونه است، شیب سطح چگونه است؟ نیرویی که داری وارد میکنی در کدام جهت است؟ مثلا اگر از بالا به جسم فشار بیاوری که حرکتی در کار نیست.
حتی ممکن بود این سوال شود که با ۱۰۰ نیوتون نیرو، آن جسم کجای دنیا خواهد بود. اولین سوالی که باید بعد از سوالهای فوق داشت این است که الان آن جسم در کجای این کره خاکی است؟
تازه همه موارد فوق با فرض این است که شما فقط یک بار فشار آوردهاید، حالا فرض کنید، شما یک موتور روی آن شی گذاشتید و روی یک زمین شیبدار حرکت میکنید.
ما وقتی در مورد زمان اثرگزاری صحبت میکنیم، باید تمامی موارد فوق را در نظر بگیریم. نمیتوانید تا الان کلا ۲۰ کتاب خوانده باشید و خواندن ۳۰ کتاب بیشتر انتظار داشته باشید تغییر آنچنانی در شما حاصل شود. نمیتوانید کتابهای پرت و پلا بخوانید و انتظار داشته باشید در جهت مناسبی حرکت کنید. به طور مرتب به اندازه کافی انرژی وارد نکنید، و باعث شوید اصلا آن وسیله شما حرکت نکند. باید به اصطلاح «سُمبه پر زور» داشته باشید تا بتوانید نفوذ کنید و حرکت.
۴- آیا کتاب ارزش این همه سختی را دارد؟
من میگویم دارد! از طرفی هم میتوانم توجیه کنم که ندارد. همهاش به این بستگی دارد که من توهم دارم یا توقع؟ اگر توهم داشته باشم، انتظارم این است که با خوندن ۳ کتاب، دیگه باید همه من رو ببرن سر کار و مشکلات روانی و … هم نداشته باشم، با همه هم بلد باشم حرف بزنم. ماجرا اینه که خواندن ۱۰۰۰ کتاب هم به شما چنین تضمینی نمیده!
بیایید واقعگرا باشیم. شما چه مسیر بهتر و مطمئنتری رو پیشنهاد میکنید؟ چه راههایی رو در پیش داریم که بخواهیم به لحاظ ذهنی پیشرفت کنیم و کتابخوندن زیاد توش نباشه؟ حالا توی بخش «چرا کتاببخوانیم؟ * حصول به گنجِ ابعاد تجربه» خواهم نوشت که بدون مطالعه، برداشت شما از تجارب دیگران و حتی خودتون به شدت ضعیف و دور از واقعیت خواهد شد.
ماجرا اینه که هیچ راه تضمینشدهای برای رستگاری و بیعیبشدن نیست. ما باید انتخاب کنیم. میخواهیم بایستیم، یا میخواهیم تلاش کنیم.
موضوع بعدی اینه که شما اگر زندهاید، اگر میخندید، اگر میتوانید از یک نوشته لذت ببرید، اگر میتوانید به سادگی نفس بکشید، حاصل هزاران اتفاق است که نیفتادهاند! به آن پزشک بیکار فکر کنید. شما فکر میکنید کتاب خواندن اثری نداشته، اما همین که بیمار ذهنی، نشدهاید، کم چیزی نیست. دلیل بر این نیست که این پزشک حاذق، بیکار است یا کاربردی ندارد.
از طرف دیگر، افراد زیادی هم وجود دارند که ما موفقیت (در ظاهر) آنها را میبینیم و ارتباطی با مطالعه و دانش زیاد نمیبینیم. از طرف دیگر کلی روزنامهنگار و به قول امروزیها، تهیهکننده محتوا، سعی دارند اصول موفقیت وی را بفروشند. حالا اصلا هم مهم نیست که این حرفها همهاش «نظریه توهم کبوتری» است. در واقع میبینی این نعمت، از جای دیگری نصیب وی شده، اما ما آن توهم کبوتری را دوست داریم. بالاخره زشت است که ما دلیل چیزی را ندانیم! حالا یک روز، باران را نتیجه دعوای خدایان میدانستیم، یک روز بدبختی را نتیجه رد شدن از زیر نردبان و امروز هم از نوع دیگر.
اگر قرار است اثرگذاری واقعی کتابخوانی را روی خود ببینید، به نقطه شروع، جهت اعمال نیرو، موقعیت کنونی، اصطکاکها، شیبها و … را در نظر بگیرید، حالا میتوانید بهتر ببینید، طی چند سال آینده کجا قرار خواهید گرفت. از طرفی شما نمیتوانید با وارد کردن ۱۰ نیوتون نیرو (حتی به مدت ۳۰ سال) انتظار حرکت یک خودرو ۱۰۰۰ کیلویی را داشته باشید. باید تلاش هدفدار و جهتدار شما، از یک حد آستانه بیشتر باشد.
پانوشت ۱: یکی از دلایل مهم طرح پزشک خانواده، همین بود که پزشکان مراقب خانوادهها باشند تا بیمار نشوند. در این صورت کار وی بهتر خواهد بود. اما شرمآوره که بگم، به محض نزدیک شدن به طرح، بسیاری از پزشکان مرتب به آزمایشگاهها و … میرفتند تا به خاطر ارسال بیمار خود به آنجا پورسانت بگیرند! این موضوع کل مفهوم طرح پزشک خانواده را در هم میریخت.
سلام.
کمی توی متن چرخیدم تا مطمئن بشم چیزی رو جا ننداختم
به راحتی میشه توی زندگیها چندتا مثال از توهم کبوتری پیدا کرد تصمیم گرفتم تمام کارهایی که برای رسیدن به هدف انجام میدم رو بازبینی کنم و جمله: (ماجرا اینه که هیچ راه تضمینشدهای برای رستگاری و بیعیبشدن نیست. ما باید انتخاب کنیم. میخواهیم بایستیم، یا میخواهیم تلاش کنیم.)را هم در صفحه گوگل کیپم ذخیره کردم تا فرصتی مناسب در برنامه ریزی طولانی مدتم تاثیر بدم.ممنونم از پست خوبی که گذاشتید.
فکر کنم کمی بیشتر با این مفهوم «بار خورد» شما آشنا شدم دکتر جان.