محدثه یک سوالی رو در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند» مطرح کرد، با این موضوع که:
حرفاتون درسته ولی خب به درآمد مردم هم باید نگاه کرد
مثلا من دانشجو که پول تو جیبیمو هنوز از بابام میگیرم سخته بخام کلیدر محمود دولت آبادی رو بخرم و بخونم
کاش راه حلاتون زیاد آرمانی نبود
اول این که من با شما همدردی میکنم، چرا که حدود ۲۳ سال تحصیل کردم! تمام بیپولیهاشم داشتم. بنابراین امیدوارم در نظر بگیرید که ما یک طرف جبهه هستیم. امیدوارم چند تا نکته زیر تا حدی کمک کنه به بحث.
۱- شما با مراجعه به کتابخونه دانشگاهتون میتونید کتابهای خوب رو بخونید و از طریق پرطرفردار شدن کتابخونه، کتابهای زیادی توسط مراکز مربوطه خریداری میشه. من خودم اکثر کتابهای تاریخی قطور رو از کتابخونه گرفتم. حتی اگر دانشگاهتون نداشته باشه، کلی کتابخونه خوب توی شهر یا محل نزدیکتون هست. اگر پدر و مادر شما کتاب خوندن شما رو ببینن و کتاب خواستن شما رو بفهمن، حاضرا خیلی هزینههای اینچنینی رو برای شما انجام بدن. بگذارید یک حساب و کتاب ساده بکنم تا متوجه بشید منظورم رو. هزینه داشتن یک دختر دانشجو، بالای ۵۰۰ هزار تومن در ماهه! حالا دو حالت داره، یا اون دختر، به جای مناسب و در شان میرسه، یا زندگی رو به خاطر حتی یک تصمیم بد، به باد میده. اگر شما چند تا تصمیم ساده اشتباه داشته باشید، یا سادهتر از اون، رویاهای خوبی رو در خودتون نپرورونید، حدود ۲۰۰ میلیون تومن (تا ۲ میلیارد تومن) پول رو دور انداختید، خیلی هزینهها برای شما شده شامل: هزینه فرصت، هزینههای جانبی (لباس، خوراک، منزل بزرگتر به خاطر شما)، عدم تغییر مکان به خاطر شما! (مطمئنم خیلی پدر و مادرها به خاطر فرزندانشون در شهر زندگی میکنن). حالا در بخش آخر این فصل، در مورد رویا خواهم نوشت. به نظرم کاشتن رویا در خود و فرزند، بزرگترین رسالت زندگیه.
اگر شما خودتون رو کتابخون و کتابخر بار بیارید، بعد که سر کار رفتید، یاد میگیرید، در کنار هزینه پیاز، یک مبلغی رو ماهانه برای کتاب کنار بگذارید. وقتی دارید یک ماست ۲ کیلویی میخرید ۸ هزار تومن، یک کتاب هم در کنارش در نظر میگیرید.
۲- لزومی نداره کتابهای گران قیمت رو بخونید. خیلی کتابها (همین الان در دیجیکالا هست و من خیلی از خوبهاش رو سوا کردم، زیر۸ هزار تومنه) حتی مربوط به محمود دولتآبادی. مثلا به این لینک مراجعه کنید. تازه دولتآبادی غول مرحله آخر کتابخونیه! همون دیجیکالا کلی کتاب ۳ هزار تومنی داره! مثلا در تصویر بالای صفحه، کتابهای هزارتومنی دیجیکالا رو میبینید که خیلی هم زیادن، کتابفروشیها هم زیاد دارن از اینها. من خودم خیلی از اونها خریدم! حالا دیجیکالا میگم برای اینکه زیادتر از اون خریدم، وگرنه خریدهای مشابهی از بامیلو و آدینهبوک هم داشتم. هنوز هم یکی از علاقهمندیهام مراجعه به کتابفروشیهای شهر و پیدا کردن کتابهای ارزون قیمته! بگذاریدش به حساب کم کردن هزینه انباری کتابفروشیها! بگذارید به حساب کنجکاوی و حس ماجراجویی! بگذارید به حساب جمعآوری کلکسیون کتابهای خوب. شاید باورتون نشه، این هفته یک سری ۸ جلدی از کتابهای صمد بهرنگی رو گرفتم ۱۴ هزار تومن! برید ۳ تا کتابفروشی بهتون قول میدم کتابهای خوب پیدا میکنید. حالا همش رو نخرید برای من هم بگذارید.
۳- خود شما احتمالا رویاهایی دارید! فرض کنید نویسنده بشید، معلم، خلبان، مهندس، نقاش و … هر شغلی بخواهید داشته باشید باید ازش مراقبت کنید. اتفاقا مشکل من با خیلی از دوستان برنامهنویسم که مرتب نرم افزار کرکشده رو در سازمان (یا فردی) استفاده میکنند و سعی میکنند از دوستان عالمشون مجانی کارشون رو راه بندازن، همینه. میگم وقتی شما کار یک همکار خودتون (همکار امروز یا آينده) رو میدزدید، چرا انتظار دارید تقاضای کارتون از عرضه بیشتر بشه؟ اگر هم عرضه از تقاضا بیشتر نشه، قیمت اون آدمها به شدت میاد پایین! مثلا، قیمت برنامهنویس خوب از یک دلال پفک ارزونتر میشه. اونوقت رویای شما و احتمالا خیلی از همرویاهاتون (که احتمالا زیادن) نابود میشه.
۴- یک دوست آلمانی پیدا کردم، چند وقتی اومده بود ایران، وقتی به دوربینش نگاه کردم، دیدم دوربین آنالوگ ۲۰ سال پیش رو داره، زیور آلات، لوازم جانبی و گوشیش تقریبا صفر بود. اما بهش غبطه خوردم، شاید ۴۰ تا کشور رو گشته بود، با اتوبوس و … (یک روزی براتون از این دوستم بیشتر مینویسم). نکته اینه که به رویاش فکر میکرد، نمیخواست همه چیزایی که توی رویاش نیست رو هم به دست بیاره.
۴- شاید به نظرتون عجیب بیاد اما خیلی نوشتهها و حرفها باید آرمانی باشن! شما نمیتونید ارزشهاتون رو شل و ول تعریف کنید و از زندگی لذت ببرید. همیشه دچار اشتباه و سردرگمی خواهید شد. وقتی دارید جهت رو به یک نفر نشون میدید، انتهای کار رو نشون میدید، شما اگر ۵ درجه هم شل کنید نشانه رو، ممکنه کاملا طرف رو گمراه کنید. از طرفی وقتی دارید ارزشی رو توصیف میکنید، لزومی نداره حتی خودتون هم توش در انتهای اونجا قرار بگیرید! یعنی من با اینکه خیلی کتاب خوندن رو دوست دارم، اما زندگیم فقط کتاب نیست، تفریحات و زندگی هم دارم.
ما باید ارزشهای خودمون رو در شفاف کنیم. بدونیم بین خرید یک کتاب یا یک لاک ناخنی که یک بار ازش میزنم، کدومش رو انتخاب میکنم. حالا شما یک ارزش رو در نظر دارید ولی پول (و امکانات) ندارید، اشکالش چیه؟ نخرید، نکنید. مثلا فرض کنید دیدن پدر و مادرتون براتون ارزشه، اما یک وقت مشکلی پیش میاد، مشکلش چیه؟ این دو تا با هم تضاد ندارن. اگر امکانش رو داشتید میبینید، وقتی نداشتید کسی سرزنشتون نمیکنه. شاید کتاب کوچک «مدیریت بر اساس ارزشها» از «کنت بلانچارد» رو بخونید (قیمتش 5900 تومنه) خیلی بهتر میتونید درک کنید چی میگم.
5- خرید کتاب اگر در شما به یک دغدغه تبدیل بشه، شاید یک روز دیدید که به جای نهار (یک فلافل ۴ هزارتومنی)، یک نون گرفتید (۱۰۰۰ تومن) با بقیش یک کتاب خریدید.یک بار بستنی نخوردید، جاش یک کتاب خریدید.
یک سوال مهم میکنم خواهش میکنم واقعیت رو بگید و در مورد حرفتون فکر کنید:
هفته پیش دوشنبه صبحانه چی خوردید؟ نهار و شام چی؟
امیدوارم مراسمی توی اون روز نداشته باشید که یادتون مونده باشه. حالا من جدا ادعا میکنم:
هنوز هم طعم کتابهای کوئلیو که اول بار خوندم (کیمیاگر و سفر به دشت ستارگان) از ۱۳ سال پیش یادمه. هنوز یادمه که ۲۰ سال پیش کتابهای آسیموف رو از کتابخونه میگرفتم و عاشقانه تمومش میکردم (یک دوره ۳۳ جلدی داشت و چند تا کتاب جدا که اکثرا علمیتخیلی بودن). کلی رستوران با غذای ۱۵۰ هزار تومنی رفتم، نون و ماست هم خوردم اما یادم نمیاد کی!
شمایید که انتخاب میکنید بین کیفیت یک غذا در لحظه و یک عمر دانش کدوم رو انتخاب میکنید.
ممنونم که اینقد کامل جوابمو دادین.
الان که فکر میکنم حرفی که گفتم بیشتر بهونه گیری بود وگرنه اگر یکم از خرج خورد و خوراک کم کنم میتونم خیلی از کتابهایی که دوس دارمو بخرم.
عالیه. پیشنهادم اینه که با کتابفروشی گردی شروع کنید. نترسید از نخریدن، ۲ صفحه از هر کتاب رو بخونید. کتابهای با قیمت مناسب زیاد گیر میاد. تجربتون رو برام بنویسید همینجا.
سلام،ممنون به خاطر داشتن دغدغه کتاب و کتابخونی تو جامه ای ک کمتر کسی همچین دغدغه ای داره متاسفانه
من از بچگیم عاشق کتاب خوندن بودم و هستم ،کتابا خیلی عجیبن و باحال
از نظر قیمت حتی می تونید کتاب الکترونیکی تهیه کنید که حداقل نصف قیمت نسخه چاپی است. به عنوان مثال اپلیکیشن فیدیبو تقریبا اکثر کتابهای مطرح رو داره و معمولا هم تخفیف های خوبی میده
کاش می شد این نوشته رو در تعداد خیلی زیاد پرینت میگرفتم و به هرکسی که بهونه واسه خرید کتاب میاورد یک نسخه میدادم. راستش من مشکلم با بودجه و هزینه کتاب حل شده ولی کلی کتاب نخونده دارم و تصمیم دارم جز در موارد ضروری تا اتمام کتابها کتابی نخرم و در حال حاضر هم اکثر روزها 10-50 صفحه بیشتر نمی رسم بخونم که سعی دارم از کارهای غیرضروری بزنم تا به کتاب خوندن برسم.
تنها تصمیمی که با خوندن این متن گرفتم این بود که بعد از دوران دانشجوییم سعی کنم کتابها رو سالیانه و از نمایشگاه کتاب نخرم بلکه بیشتر ماهیانه و هفتگی کتاب بخرم.
سلام خیلی خوبه کارِتون
دو تا پیشنهاد کوچولو
۱- کتابفروشیگردی رو فراموش نکنید. حتی کتابخانه دانشگاهتون (یا محلتون) رو هم مرتب سر بزنید و کتابهاش رو ورق بزنید. حتی اگر شد بخرید، حتی اگر نخوندید. الان فشار همون کتابهاست که داره باعث میشه بیشتر بخونید. اصلا عار نیست که نصف کتابهاتون رو نخونده باشید.
۲- در کتابهای سطحی سعی کنید زیر ۵۰ صفحه نخونید. یعنی یک حداقل ۵۰ بگذارید. فعالیتتون رو هم ثبت کنید و برنامه بریزید.
من ازسال ۹۶ شبی نخوابیده ام مگر اینکه یک یا دو ساعت قبل از اینکه چشمانم با بیداری دست به گریبان شوند انعکاس صفحات سفید یک کتاب را دریافت کرده اند😍(آخرین کاری که همیشه قبل از خواب می کنم کتاب خواندن است غیر از آن چهارشنبه ها را برای خودم و کتاب کنار گذاشته ام و در روزهای دیگر هر جا فرصتی پیش آمد)
اما چطور کتاب خواندن را به یک باید تبدیل کنیم؟🤔
گفتم تجربه ی خودم را در این باره برایتان تعریف کنم شاید برای شما هم جالب باشد،من هر ماه یک تعداد کتاب میخرم و یک تعداد آلبوم موسیقی(این دو جز لاینفک منند،مثل اکسیژن برای نفس کشیدن به آنها نیازمندم)،هر کتابی هم که عزم خریدش را داشته باشم اول میگردم ببینم جایی نسخه ی الکترونیکش هست یا نه،چون دوست دارم حتی اگر خود کتاب هم همراهم نبود نسخه ی الکترونیکش در گوشیم باشد و هر جا که وقتی فرصتی پیش آمد کتاب بخوانم(گاها از دیگران تذکر میگیرم که بسیار سرتان در گوشی است و انقدر استفاده از شبکه های مجازی خوب نیست😏،هر کس که سرش در گوشی بود به این معنا نیست که مشغول تایپ کردن در تلگرام و لایک کردن در اینستاگرام است😎✌️)،
اگر از من بپرسند عطر مورد علاقه ی شما چیست قطعا می گویم «عطر حروف چاپ شده😍😍😍» و طبیعتا هیچ چیز جای آن نسخه ی فیزیکی کتاب را نمیگیرد و این ساعتها در تماس با تلفن همراه بودن معایب زیادی دارد اما در مکان های عمومی مثل مترو و اتوبوس و اوقات بیکاری و در جاهایی که کتاب را همراهمان نبرده ایم نسخه ی الکترونیک بهترین گزینه برای نیکو پر کردن وقت است و البته هر دو ساعت یک استراحت چشمی لازم است و باید بپذیریم که هیچ روشی کاملا بدون عیب و نقص نیست، من اگر برنامه ام بسیار شلوغ باشد کمااینکه در این دو ماه همینطور بود و فقط شبها 1/30 دقیقه قبل از خواب فرصت برای کتاب خواندن داشتم(که راستش نمیدانم هر شب دقیقا چند صفحه خوانده ام)(البته من به فاصله ی 14تا 31 فروردین،فروردین میگویم از اول تا سیزدهم را نوروز حساب می کنم😇)هر ماه با یک ارزیابی از برنامه هایم کتاب میخرم این که گفتم برنامه ی فروردین ماهم بود،در منیجر گوشی ام یک فایل دارم به نام «کتابها» که آن را که باز می کنید،با تصویری مواجه میشوید که کتابهای هر ماه را به نام همان ماه نامگذاری می کنم مثلا فروردین و یک فایل به نام «روبوسی های چشمی» مربوط به کتابهایی است که در ایام نوروز خوانده ام و یک فایل «فعلا نه» هم کتابهایی است که با توجه به شلوغی برنامه ام فرصت خواندنشان را پیدا نکرده بودم،بعد از خواندن هر کتاب نسخه ی الکترونیکش را حذف می کنم و دلیلی ندارد که فایلش را نگهدارم✌️(خیلی در ذهنم تحلیل می کنم که دیگر چه چیزی میتوانم از آن فایل یاد بگیرم که حذفش نکنم و اگر دلیلی پیدا نکنم حتما حذفش می کنم)
اگر خوردن یک بستنی و عکس انداختن در سالن رستورانی را به خریدن یک کتاب و شنیدن یک آلبوم موسیقی و حضور در کنسرتی ترجیح میدهیم نباید انتظار داشته باشیم که در فرهنگمان تغییری حاصل شود،بیایید باور کنیم که غذای روح مهمتر است،مشخصه ی فرهنگ آگاهیست و آگاهی جز با خواندن و شنیدن بدست نمی آید …
بعد از کتاب خواندن درباره ی چیزهایی که خوانده ام می نویسم،چون تا ننویسم رهایم نمی کند،چون👇
من چند نفرم
یکی از من ، شبها تا دیروقت کتاب می خواند ، صبحها زودتر از من از خواب بیدار می شود، یکی دیگر احتمالا الآن باید در گوشه ای نشسته باشدو شیرینی واژه ها و جملات کتاب مثل باقلوا دارند در دهانش آب می شوند، یکی دیگرم که دائما هم با هم در نزاع هستیم آن است که گاها وسط زل زدن به سطرهای کتاب چشمهایش سوسو می زند و هر چقدر تلاش می کنم که خواب از چشمانش بگیرم نمی توانم و مدام با هم پنجه در پنجه می شویم و اعتراف می کنم که بیشتر اوست که مغلوبم می کند، اما یکی دیگرم که بیش از همه دوستش میدارم آن است که همیشه ارام و ساکت است و کم می شود آن را از لاکش بیرون کشید و بیشتر فکر می کند و کمتر حرف می زند هر چه فکر کند را می نویسد و محال است که بگذارد سایه ی چیزی در خیالش بماند …
سلام
جالب بود و تاثیر گذار