۱- فرار مغزها
بهانه این بخش، صحبت زیادی است که در همه جا از فرار مغزها میشود.
– برخی میگویند آنها متعهد نیستند و تعهدی به وطن ندارند!
– برخی میگویند آنها دنبال پول بیشتر و …هستند.
– برخی میگویند زیرساختها و … لازم را نداریم.
– برخی میگویند آمریکاییها جوانان ما را اغوا میکنند.
– برخی میگویند کار مناسب نیست، رفاه نیست و …
حداقل خود من به عنوان کسی که تمامی دوستانش یا رفتهاند یا دارند میروند، میتوانم بگویم که اینها موضوع اصلی نیستند. منتها هر مسئولی بالاخره باید به نحوی بودجه جور کند، بهانه بتراشد. به همین دلیل اصطلاحا صورت مسئله را تغییر داده و سود خود را میبرد.
۲- چه کسی دوست دارد وحشی باشد؟
اگر کتاب «زنانی که با گرگها میدوند» را خوانده باشید، میبینید که از دوری زنان از خوی وحشی خود، ابراز ناراحتی میکند و از مزایای وحشیگری میگوید.
اما میدانید مهمترین چیزی که باید در وحشیگری در نظر گرفت چیست؟ وحشیگری موضوع به موضوع است. ممکن است ما برای یک موضوعی حریص و وحشی شده باشیم اما برای موضوع دیگر رام رام! یا برای مدیر خود کاملا رام رام باشیم، اما برای خانواده خود وحشیِ وحشی!
شاید همینجا بتوان یک گام به تعریف وحشیگری نزدیک شد:
وحشیگری (شاید) یعنی عملی کردن حس غریزه و حرص!
موضوعی که آزاردهنده است، این است که به عنوان انسان متمدن نباید برای نیازهای روزانه، مثل خانه، غذا و پوشاک حریص باشیم. حداقل میتوان اینها (لایه پایین هرم مازلو) را حداقلهای زندگی دانست. شاید به عنوان انسان آگاه دوست داشته باشیم تا انسانی باشیم که انگیزهای در حد وحشیگری برای رسیدن به برخی حوزههای انسانی و مهم داشته باشیم. مثلا کسب مهارت یا دانش، ساختن (مهمترین بخش وحشی شخص من)، سفر یا از این دست مباحث.
دیگر برای انسان قرن ۲۱ خیلی ناجوره که به دنبال مباحث اولیهای مانند لایه پایین هرم زندهبودن باشد. اما میدونید خیلی از عناصر پایینی هرم، سطحبندی دارن. مثلا این که چه غذایی میخورید، چه لباسی میپوشید؟ چه خانهای مینشینید؟ و …
کافیه، کمی قناعت به خرج بدیم تا نسبت به چیزهایی که داریم قانع باشیم و در لایههای بالاتر، دنبال خواستههای خودمون بریم. من دوستانی داشتم که منزل ۱۵۰ متری خودشون در تهران رو رها کردن و مستاجر یک خونه ۴۰ متری خارج شهر 80 سال ساخت شدن. یک موضوعی رو محمدرضا شعبانعلی بزرگوار مطرح کرد به نام طلبکاری اجتماعی، که خیلی به این موضوعی که من میخواهم مطرح کنم مربوط است.
۳- مغزها دوست ندارند برای زنده بودن وحشی باشند، چیزهای مهمتری برای وحشیگری دارند.
چندین سال پیش، قبل از این که بنیاد نخبگان به این شکل تشکیل شود، برخی آدمهای خاص اقدام به مهاجرت میکردند. بنیاد آمد تا کمک کند نخبگان از کشور مهاجرت نکند، برای همین آمد یک جامعه بزرگی را هدف گرفت و آنها را نخبه نامید. علیرغم این که بنیاد گفته بود من هیچ عضوی نمیگیرم و تنها برخی را معرفی میکنم، خیلیها (حتی در سطوح بسیار بالا) خود را عضو این بنیاد عنوان کردند.
نکتهای که شکل گرفت، این بود که این نخبگان به شدت از جامعه خود طلبکار شدند و به دنبال زندگی بسیار مرفه گشتند. از این رو دیگر نمیتوانستند مانند گذشته زندگی کنند و برای همین بسیاری اقدام به مهاجرت کردند. فقط هم بنیاد نبود که این طرز فکر را ایجاد کرد. دانشگاهها و موسسات هم همینطور.
انگار جامعه (دوستان و اقوام) به شدت از افرادی که درس خوانده بودند یا مقامی (در حد شاگرد دومی یک کلاس) داشتند، انتظار منزل آنچنانی (که در تهران با درآمد خوب حتی دهک دوم هم غیر ممکن است)، لباس آنچنانی یا … داشت.
این عوامل به کنار، تغییرات شدید قدرت خرید هر کدام از کالاها یا خدمات (مثل منزل، وسایل و …) هم به افزوده شدن حس ناامنی و در نتیجه خوی وحشیگری دامن میزد. یعنی از یک طرف تمامی افرادی که دوست داشتند پژوهشگر شوند یا کار بزرگی کنند، در بهترین حالت میتوانستند یک منزل رهن کنند و نهایت امید خود به خانهداری را از دست میدادند، و از طرف دیگر جامعه به شدت نوسان داشت و روی شعله وحشیگری در حوزه مالی افراد بنزین میریخت.
خوب حالا شما یک آدم نخبه واقعی را در نظر بگیرید:
– دوست دارد تحقیقات کند، به این کنفرانس و آن کنفرانس برود، کار اساسی بکند، همکاری با دانشگاههای بزرگ دنیا داشته باشد.
– حداقل زندگی ممکن را (حتی پایینتر از انتظارات اطرافیان) در اختیار داشته باشد.
– مواظبت از اموالش را به دولت و نظام بسپارد، یعنی این گونه نباشد که دولت دست در جیب افراد کند و در ۳ ماه، کل داراییش، ۳۰ درصد کم شود.
– امیدی حداقلی (حتی ۲۰ ساله) برای خانهدار شدن داشته باشد.
اینها انتظارات بالایی نیستند، اما جالب است بدانید حتی یک هیئت علمی هم نمیتواند هیچ کدام از شرایط فوق را داشته باشد (تازه شغل ایدهآل برای وی هم که تامین است).
این میشود که سه راه پیش وی میماند.
– یا وحشی شود! اما وحشی در حوزه مال و پول.
– یا بیخیال شود و سرش را به زیر بیندازد.
– یا اینکه مهاجرت کند.
وقتی شخص در حوزه مالی وحشی شود، ناچار است کلی کار خارج از چارچوب کند که خود برایش عذابآور است. به سادگی از فضای علمی دور شده و دیگر هم سمت آن پیدا نمیشود. فکر میکنید پول درآوردن برای یک آدم باهوش سخت است؟ خیر اصلا. وقتی با خود مینشیند و فکر میکند، به رویاهای کودکیاش فکر میکند، با خود میگوید: همین؟ یعنی قرار بود، یک ماشین پولسازی شوم؟ چه فرقی میکرد که همان روز قبل از شروع این مسیر سخت، وارد دلالی و کسب و کار میشدم؟
البته نمیگویم حرفهای بالا درست است، اما چیزی است که هست.
۴- فاسد کردن مغزها، پدیده رایج این روزها
وقتی به وضعیت اشیا تاریخی ایرانی داخل موزههای خارجی نگاه میکنم، وقتی به وضعیت کتابخانههای ایرانی در تاریخ نگاه میکنم (که همگی در آتش سوختند)، گاهی لازم میشود از دلالان، دزدان و غارتگران فرهنگ و اشیا ایرانی تشکر کنم. چه بسا اگر آنها نبودند، چیزی از تاریخ خود نمیدانستیم.
حال همین موضوع برای اصطلاحا مغزهای ایرانی هم صادق است. من از تمامی دانشگاهها و کشورهایی که ایرانیان را در دامان خود میپرورانند و از فسادشان جلوگیری میکنند، ممنونم. حداقل اگر روزی گیر کردیم، میتوانیم از خارجخواندهها برای کمک استفاده کنیم. وگرنه در آینده چیزی از نسل محقق و دانشمند ایرانی باقی نخواهد ماند. یک سری دلال مقاله و دانشجو خواهیم داشت که سر موضوعات احمقانه با هم نزاع میکنند. حداقل وحشیهای حوزه علم و دانش را در باغوحشهای خودنگهدارند.
پ.ن ۱: تمامی آنهایی که من را میشناسند، میدانند که تا آنجایی که توانستهام با دانشجویان و افراد توانمند (غیر علوم پایه) صحبت کردهام که از ایران نروند. موضوع فوق صرفا یک بررسی آسیب بود. همین موضوع گاهی برای سازمانها یا شرکتها هم رخ میدهد. یک مدیر، به اصطلاح برای ایجاد رقابت یا هیجان، افراد را به کسب سود بیشتر حریص میکند و نمیداند که این موضوع آغاز ایجاد خوی وحشیگری مالی در شرکت است. مدیری که به موقع حقوق نمیدهد، یا فشار نامتناسب وارد میکند، باید بداند که در ماههای آینده با کارمندان وحشی سرو کار خواهد داشت.
پ.ن. ۲: این موضوع به بحث تسخیر انتخابی محمدرضا هم مربوط میشود! با درصد خوبی، افرادی مهاجرت میکنند که نمیخواهند وحشی مالی باشند! از طرفی به نوعی از ورود به طلبکاری اجتماعی هم آزرده شده بودند. نیرویی باهوش، کمتوقع، حریص در کار و دانش، طلبکاری اجتماعی اندک، بیپشتوانه (مثل زنی که وارد زندگی شده بدون حمایت پدر و مادر ، دور از اقوام و آشنا، هر فشاری در زندگی به او بیاید دم نمیزند!).
میثم جان
فکر میکنم سخنرانی جناب دکتر رنانی با موضوع آسیبشناسی نخبگی در ایران پس از مطالعهی جنبههایی که شما مطرح کردید مفید باشد.
با مهر
یاور
تحلیلتان را می پسندم . ممنون
شما گزینه بی خیال شدن و سر به زیر انداختن رو انتخاب کردین؟
با توجه به پی نوشت اولتون از دیگران هم میخواین همین گزینه رو انتخاب کنن؟!
سلام خیر،
حتی برخی رو تشویق میکنم برن!
این که آگاهانه رفتن یا موندنت رو انتخاب کنی مهمه.
تحلیل خوبی بود و متاسفانه بد از این نظر که بفهمی این همه دغدغه دارن اونم ی سری دغدغه های کوچیک خب معلومه رفتن رو انتخاب میکنن بنظرم تولید ملی با همایت از نخبگان ایرانی بود خیلی قشنگ تر میشد تا اینکه از کالای ایرانی چون تا نخبه ای نباشه کیفیتی هم تو کالا نیس و همچنین پیشرفتی مخصوصا توی صنعت ماشین هر کسی مسِئول شده به قول شما وحشی مالی شده کیفیت پایین تر از انور قیمت بالا تر اگه اشتباه نکنم قیمت کارشناسی سمند کلا پنج ملیون خورده ای بود وقتی بیان سی و خورده ای بفروشنش اسمش رو چی میشه گذاشت ؟! فقط ی وحشی گیری مالی توی صعنت خورده بود بقیه دیگه جای خود دارن