خوشبختانه شیطان خوب بلد است گولتان بزند. با چیزهایی این کار را می کند که برای شما ارزش دارد و نسبتا راحت است. مثلا نمی تواند شما را گول بزند بیا بریم قله اورست را فتح کنیم، یا برویم فلان شخص محبوب را نابود کنیم.
فرض کنید یک کلاهبردار می خواد ماشین رو به شما بندازه، نمی آد از بدیهاش بگه! سعی می کنه اون رو یک فرصت استثنایی بدونه، یک فرصت ویژهای که هیچ وقت دیگه گیرتون نمیآد.
سعی می شه از ناآگاهی شما استفاده بشه، مثلا وقتی خسته اید (تلویزیون) ناراحتید (اخبار و سیاسی) انرژی ندارید (کتاب هاس سبک)و … وقتی می ترسید و دلهره دارید (با کار تمام وقت هیچی پول نده!).
سعی دارم در چند بخش چنین بحثهایی رو مرور کنم:
علمی
فرض کنید دارید در حوزه خاصی درس میخونید و با تمام وجود تلاش میکنید تا یک موضوع جدید و چالشی رو یاد بگیرید:
۱. کنفرانس، سمینار و کارگاه:
کارگاه، کنفرانس یا سمینار چیزهای خوبی هستند (مثلا «شما چای را به خاطر قند میخورید یا قند را به خاطر چای؟» رو بخونید. اما در دورهای که هر کسی کاربردی برای کارش نمیبینه و بیکار میشه، میخواد یک خودی نشون بده، میآد کارگاه و کنفرانس میگذاره («یادگیری اژدهاکُشی خوب است اما مسیر شغلی خوبی نیست!» رو نگاه کنید). وقتی به تعداد سخنرانی و کارگاه در این روزها نگاه میکنیم، با خودمون میگیم وای چقدر خوب، چقدر داریم در علم پیشرفت میکنیم، اما وقتی ماهیت خیلیهاشون رو میبینید که فقط یک حواسپرت کن به تمام معنا هستند، دلتون به حال این وضعیت میسوزه. از همینجا به همه اساتید و … اعلام میکنم: این که شما درسی رو میدید، در فلان موضوع کارگاه میگذارید برای من ارزش بالایی نداره.
بگذریم، هدف اصلیم اینه که باید مواظب باشیم که سمینارها و کارگاههای مختلف شما رو از هدف اصلیتون دور نکنه. اگر کار مهمی دارید بچسبید بهش.
۲. حوزههای جدید
حتی حوزههای خیلی جدیدی هم مرتب مطرح میشن، از بیگدیتا، بلاکچین و … بگیر، تا اینترنت چیزها و کوانتوم و … نکته اینه که مطالعه جانبی این موضوع خیلی هم خوبه، ولی باید مواظب باشید مسیر اصلی رو مرتب گم نکنید و تا آخر ببینید تمام عمر دنبال موضوع عوض کردن بودید.
اقتصادی و سیاسی
مخصوصا این روزها که اوضاع سیاسی و اقتصادی مملکت به هم ریخته، کلی آدم رو میبینم که صبح تا شب مشغول مشاهده و تحلیل اخبار و شایعاتن. از انواع شبکههای اجتماعی گرفته تا سایتها و مجلات، از تلویزیونهای داخلی گرفته تا انواع رسانههای خارجی.
مشکلی که ممکنه برای شما پیش بیاد اینه که از بس درگیر حرفها و تحلیلها میشید، نهتنها از کار و زندگی میافتید، بلکه حتی تحلیل شما هم غلط میشه! سرنخها رو گم میکنید. چون هر رسانهای سعی داره باعث بشه حزب یا تفکر مورد نظرش قالب بشه و دروغ براش توجیه پذیره. بنابراین شما هر چقدر در این باتلاق بیشتر دست و پا بزنید، بیشتر فرو میرید. من جای شما بودم، سعی میکردم هفتهای یک بار به این فضاها وارد بشم.
کتاب
بله درست خوندید: کتاب! وقتی شما به اندازه کافی به کتاب علاقه داشته باشید، همیشه توی صف مطالعه شما کلی کتاب وایساده. مثلا برای من ۸ تا کتاب توی لیست «برای مطالعه» قرار گرفتن. همیشه هم شما کتابهای خوب رو سوا میکنید بنابراین خوندن تمامی این ۸ کتاب توجیه پذیر و لذتبخشن. مشکل کجا پیش میاد؟ وقتی شما مسیر رو گم کنید. یک زمانی اونقدر کتاب مدیریت و اقتصاد خونده بودم که دیگه خوندن کتابهای تخصصی خودم سخت شده بود و تا به خودم میاومدم ، می بینم بله کتاب فنی رو ول کردم چسبیدم به بقیه کتابها! مثلا من عاشق کتابهای بیوگرافی و اتوبیوگرافی هستم. فقط کافیه کمی به خودم شل بگیرم، در جا میبینم بله دارم کتاب زندگی نامه میخونم. این به معنی این هستش که از کتابهای فنی و تخصصی خودم زدم و دارم اینها رو میخونم.
یعنی باید کلی مواظب باشید که تخصصتون رو حفظ کنید، کتابهای جانبی رو هم به اندازه زمان بدید تا بخونید.
من خیلی آدمها رو دیدم که زمان نزدیک کنکور شروع میکنن رمان خوندن یا تاریخ خوندن. اینجوری میتونن برای خودشون بهونه جور کنن و بگن: ببین… من دارم کتاب میخونم، بازی که نمیکنم. من در اینجور مواقع به طرف میگم بازی هزار برابر از خوندن این کتابها (در این دوره) برات بهتره.
مستند هم چنین حکمی داره. مستند هم خیلی مفهوم آموزشی خوبیه. مشکلی که ممکنه به وجود بیاد، حواسپرتی شماست. شما باید ۸۰ درصد زمان مطالعه و یادگیریتون تخصصی باشه و بقیش عمومی باشه. اگر حواستون نباشه و این موضوع برعکس بشه، ممکنه آسیب ببینید.
در واقع اینجا من قاعده ۸۰–۲۰ رو مطرح کردم. پس شما باید یک موضوع تخصصی رو به صورت حرفهای و مسیروار، در ۸۰ درصد زمانتنون مطالعه کنید، ۲۰ درصدش رو هم به کتابهای غیرتخصصی اختصاص بدید. البته همونطور که بعدا خواهم نوشت این موضوع به دوره زندگی شما هم بستگی داره، مثلا اگر پروژه سنگینی دارید، اگر امتحانات خاصی در پیش دارید، اون ۲۰ درصد رو بین تخصص و تفریحات فیزیکی تقسیم کنید.
خلاصه این که دنیای این روزهای ما جنگلی است و هر درختی یک حواسپرت کن! اگر میخواهید به هر درختی که رسیدید کلی زمان برای آن بگذارید، خیلی هم خوب، اما مواظب باشید تا گم نشوید یا در بهترین حالت مسیر اصلی خود را گم نکنید. زمان شما هم کم است. این داستان سعدی را از گلستان بخوانید:
شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند، سر بِنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار
پای مِسکین پیاده چند رَوَد کَز تحمل ستوه شد بُختی
تا شود جسم فربهی لاغر لاغری مرده باشد از سختی
گفت ای برادر حَرم در پیش است و حَرامی (راهزن) در پَس. اگر رفتی بُردی و گر خُفتی مُردیخوشست زیر مغیلان به ره بادیه خفت شب رحیل، ولی ترک جان بباید گفت
با سلام
ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست:
مردم به اشتباه تصور می کنند تعقیب کردن آرزوهای شما یک کار خودخواهانه است. به طوری که شاید فردی متوسط بودن یک عمل انسانی باشد یا شاید از دست دادن استعدادهای داده شده ثابت کند شما یک فرد محترم هستید.
“مردم فریب میخورند که دنبال کردن رویای شما کاری خودخواهانه است. گویی متوسط بودن کاری فروتنانه است. گویی اتلاف استعدادهایی که دارید اثباتی است بر اینکه شما فردی مطرح هستید. نه اینطور نیست.”
عالی بود.
چندین بار این رو خوندم.
اما بازهم خوندم.
هروقت بلاگتون رو میخونم.
برای ادامه دادن جدیتر میشم و بیبهانه.
کاش نوشتن رو اینجا ادامه می دادید.
حیفه واقعا…
میدونم برای خودتون شاید آورده بالایی نداشته باشه. اما برای مخاطبان حیفه.
کاش سرفصل جدیدی رو دوباره شروع کنین.
مثل همون چرا کتاب بخوانیمها، که من شاید سه چهاربار همهششون رو خوندم.