بله، هزار دیدگاه تاییدشده نسبتا سالم در این وبلاگ نشر پیدا کرد. البته اگر دیدگاههای کوتاه، کم عمق یا جفنگ را حساب میکردم، بعید نبود ۱۰ هزار را هم رد کرده بودیم.
اگرچه شمردن را خود من نمیپسندم، اما گاهی مثل سالگردها و تولدها، بهانهایست برای این که بگوییم: مرسی که هستید.
به این مناسبت خواستم یک سری قوانینی که سعی کردم در این مدت رعایت کنم را بنویسم.
۱- غیر از یکی دو مورد، دیدگاه کلا شخص حقوقی را منتشر نکردم. من برای اشخاص مینویسم و دوست ندارم اینجا برای تجارتهای مختلف، لینکدونی بشه.
۲- سعی کردم تا جایی که میشه پاسخ دیدگاهها رو ندم! خیلی از اوقات لطف بوده، تعریفی بوده (البته اگر کوتاه بود که منتشر نمیشد اصلا) یا موضوعی بوده که نیازی نبوده جملهای کوتاه پاسخ بدم، اونها رو هم پاسخ ندادم. یعنی همونطور که برای دیگران سعی کردم دیدگاه کوتاه رو منتشر نکنم، برای خودم هم نکردم.
۳-چند مورد توهین آمیز داشتم، چند مورد حرف سطحی و مزخرف، چند مورد هم جفنگیات که در موارد بالا نبودن، ولی اونها رو هم فرستادم زبالهدان.
۴- برعکس چیزی که فکر میکردم، دیدگاهها واقعا بهم انرژی میداد. حالا این خوبه یا بد رو نمیدونم. چرا که وقتی مشارکت پایین میآد توی نوشتهها، خود به خود، احساس (سریع که بعد از چند ثانیه سعی میکنم نادیدش بگیرم) بدی بهم دست میداد.
۵- من سعی کردم در وبلاگ دوستان مشارکت داشته باشم و دیدگاههایی به صورت خصوصی یا عمومی بنویسم، گاهی احساس بدی داشتم از این کار، اما سعیم این بود اگر ایرادی میبینم، اگر موضوع مهمی میبینم اعلام کنم.
۶- برخی اوقات شاید لحن تندی داشتم در دفاع از نوشتههام، که شاید برخیها ممکنه ناراحت شده باشن، باید بهشون بگم که خوب کاری کردم! اگر چیزی مینویسم حداقل سعی دارم چیزی باشه که به مدت ۳ ماه قبولش داشته باشم، اما بعدش ممکنه پشیمون شم از چیزی که نوشتم. بنابراین دفاع من از اون حرف طبیعیه، شما هم میتونید بحث کنید و ادامه بدیم.
آقای میثم مدنی: من معمولاً کامنت نمی زارم اما وبلاگ و مطالب شما اینقدر خوب و شفاف بود و هست که من را وادار به تشکر و یا بعضی اوقات اظهار نظر می کنه از طرف دیگه این که شما به نظر مخاطبتون ارزش قائلید و خیلی وقت ها من را به راه های بهتر راهنمایی کردید بعد از این که نظرم رو خوندید. خوشحالم در خاکی زندگی می کنم که آدم هایی مثل شما ارزشمند هنوز ماندن در این خاک رو انتخاب کردن و مهاجرت نکردن. ممنونم به خاطر وبلاگ خوبتون
سلام
منم میگم ممنون که شماهستید.
اول آخری،پاسختون به دیدگاه هاازنظر من عادی ومعمولی بود.لحن تندی مشاهده نشد.منتهی چیزی که هست اینه که مامعمولا تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداریم!یادمه زمانی یکی ازبزرگان حقوقی،میگفتن« رای یکی ازدوستانم رو که دردادگاه تجدیدنظر مشغول به کاربودن،نقدکردم وبعد درمجله ای منتشر کردم،اون قاضی دوستیشو باهام بهم زد!».منتهی به نظرمن هرجا خاستین با منطق صرف برین جلو ناموفق بودین(من یه جاهایی باخودم میگفتم میثم میخاد بزور بگه خارج نرین!)در موضوعاتی مث خارج رفتن،انتخاب رشته(کتابخوانی توش اثباتی مورداثباتی نبود)،تا قبل از همین نوشته قبلی(پاسخ به انواع کارکردن)،یجوری میخاستی اثبات کنی (بامنطق)که مثلا خارج رفتن خوب نیست.این نوشته قبلی که یکی ازمواردشم خارج رفتن بود به خوبی،ازخارج نرفتن دفاع کردی که منطقم صریحاتوش نبود.این شیوه استدلال پذیرفتنی تر هست تا شیوه های اثباتی صرف.چونکه ما انتخاب رشته و…با استدلال انتخاب نکردیم که حالا بخاییم با استدلال نریم تو یه رشته(این موارد خیلی جاها به حرکت جامعه مربوطه،مثلا ببین چرا قبل ازسال های دهه سی وقبل تر براحتی میرفتن رشته های ادبیات،فلسفه، حقوق(غالبا هم وکیل نمیشدن!برعکس حالا)،ولی حالااکثراتجربی؟تازه اونایی که نرفتن ،نتونستن !وگرنه اونام ته قلبشون میخاستن دکتربشن!)معمولا احساسی بوده.اخیرا کتابی درمورد یکی از بزرگان حقوق کارنوشته شده،ازشون سوال شده بود چرا رفتین حقوق؟ایشونم خیلی راحت باصداقت کامل گفته بود نمیدونم!کفته بود من نمیتونم بگم بخاطر عدالت واین چیزا،که اون سن اصلا نمیفهمدم اینا چی هستن.چون اون زمان رشته های ادبی،همه میرفتن فلسفه یا حقوق،ماهم رفتیم حقوق.
درموردمشارکتم،متاسفانه نه تنها دراینجا،بلکه درکلاس ها هم ،خیلی کمه،به نظرم یه دلیلش اینه ،یه جورایی میترسیم بقیه فک کنن ما خنگ هستیم!درصورتی که ما معمولا وقتی به کلاسی می ریم یا سایتی رو مطالبش رو دنبال میکنیم،اصل براینست که خنگ یاهمون ناآگاه هستیم!حالا چه سوال بکنیم یانکنیم ورفتیم که یاد بگیریم وگرنه به اون سایت یاکلاس نمیرفتیم.باسوال نکردن وعدم مشارکت،فقط انضباطمون رو بیست گرفتیم چون ساکت بودیم!(دردناکتراینه که اگه سوالی هم نداشته باشیم ،اشتباهی رفتیم اون کلاس وداریم وقتمون رو تلف میکنیم )وخیلی موارد حتی ممکنه برخلاف اونچه فک میکنیم متن رو اشتباه متوجه بشیم!(که معمولا اشتباه متوجه میشیم!)برای همون تمایلی به سوال پرسیدن نداریم.ازنظرمن موقعیتهای اینجوری رو نباید ازدست بدیم،چراکه چه نعمتی ازاین بالاتر شما باراقم سطوربصورت زنده ومستقیم درارتباط هستین درحالی که درمورد کتاب اینگونه نیست وشماممکنه برای فهم اون کتاب مجبوربشین به کتاب دیگه ای رجوع کنید.
ببخشید که گشتم وسط پیغمبرا جرجیسو پیدا کردم.
گفتید:” ولی حالااکثراتجربی؟تازه اونایی که نرفتن ،نتونستن !وگرنه اونام ته قلبشون میخاستن دکتربشن!)”
خیلی بده که کل جامعه رو اینجور ببینیم. واقعیت اینه که تعداد خیلی کمی ته قلبشون میخوان دکتر بشن و حتما هم دنبالش میرن و حتی اگر تواناییش رو نداشته باشن براش تلاش میکنن و بالاخره بهش میرسن. اونهایی هم که به فرمایش شما اونجوری میخوان دکتر بشن در اصل نیاز و خواسته قلبیشون چیز دیگریست غیر از دکتر شدن!
ما هنوز انسانیم و تصمیماتی که می گیریم انسانی هست، شاید برای خیلی ها پزشک شدن هم مثل تمام مُدهای رسانه ای دیگر یک مُده، که البته انگیزه ش فرار از بی پولی و ترس از آینده ست، چون تقریبا میشه گفت پزشکی یه رشته امن و قابل اتکا در ایرانه و وجهه اجتماعی و درامد مناسبی(و البته به شدت غیر منصفانه و غیر عقلانی و ناقض حقوق و اخلاق انسانی) داره. اما اونهایی که رشته هایی غیر از پزشکی رو انتخاب کردن در اکثرموارد آگاهانه بوده و هست و دلیل داشتن.
خانم الماسی
اول اینکه:السلام قبل الکلام
دوم:لاتنظر الی من قال انظر الی ما قال.
سوم:مخاطب این متن «قطعا»شمانبودید.این متن برا میثم بوده،که اگر پاسخی هم میداد من گوش میکردم و بازهم یاد میگرفتم.وای کاش قبل ازاینکه پاسخ منو بدین حداقل تشکری میکردید ازکسی که دیدگاه ها رو هم شمرده!واوو بعد به سراغ من می آمدید.
اماپاسخ شما:گفتید خیلی بده کل جامعه رو اینجورببینیم واقعیت اینه…من درمتن اشاره کرده کردم ،ماغالبا درنگاه اول گمان میکنیم متن رافهمیده ایم امااین فقط یک گمان است!من آنجا گفتم «اکثر ونه کل»اینکه شما ازکجای متن من اینو فهمیدید برمن پوشیده است!(به
گمانم تفاوت کل واکثر رابدانید)گفتید «واقعیت»اینه…من نمیدونم ازکجا میگید این حرف رو؟!اما اگر من گفتم اکثر،برای اثباتش نگاهی بینداز به آمار داوطلبین همین امسال تا آگاه شوی .
اشاره کردم«…آنها که نرفتن ،نتونستند وگرنه…»اینجا هم فک کنم اشتباه متوجه شدید منظور من همان تجربی هایی بوده که نتونستن پزشک بشن!نه آنها که رفتن انسانی یاریاضی که اینها قطعا علاقه ای نداشتند!(حتی درمیان همین هاهم من وقتی کسی میره انسانی بشدت خوشحال میشم وقتی دلیلشو میپرسم،میگه چون معدلم نرسید رفتم انسانی!)
گفتید هرکی تلاش کنه بلاخره به هدفش میرسه!گمان نکنم فقط باتلاش به اهدافت برسی،من کلی آدم سراغ دارم ،خیلی تلاش میکنن ولی به اونچه میخاستن نر سیدن.
عجیبتراینکه گفتید ما انسانیم وتصمیمات انسانی میگیریم!انتخاب رشته چه ربطی به تصمیم انسانی وغیرانسانی داره؟! حتی آنها که برا پول رفتن تو رشته ای آیا تصمیمشون غیرانسانیه؟میتونید معیاری برای تفکیک بین تصمیم انسانی وغیر انسانی بدین؟
ودرپایان گفتید…آگاهانه بوده هست دلیل داشتن. به نظر من دراون سن اکثرا ناآگاهانه وبدون دلیل میرن تو یه رشته!برای همون خیلی ها امروز مدرکشون یه چیزه،اما جای دیگر وتخصص دیگر دارن.
-از ابتدای عمرم تا حالا به سلام کردن و تشریفات برای اظهار نظر اعتقادی نداشتم و نمیدانم ممکنه نظرم عوض بشه یا نه؟!
-من هم طبق فرمایش شما به اینکه چه کسی گوینده هست دقت نکردم و پاسخ اشتباهی که رایج شده رو دادم. یکی از راههای کمک به شیوع یک اشتباه اینه که هیچ مقاومتی سر راهش نباشه(اشتباهِ در حسرت پزشکی بودن ایرانی جماعت و البته در پس اون، تجارت مسلک بودن ایرانی جماعت).
-خب اینکه توقع ندارید کسی در پاسخ نظرتون، نظری ارسال کنه با امکاناتی که توی این سایت هست کمی تناقض داره؛ وقتی گزینه پاسخ دادن برای تک تک نظرات و برای تمامی مخاطبین، فعال هست یعنی حق اظهار نظر بهشون داده شده.
-از آقای مدنی هم تشکر نکردم به دلیل اینکه خودم رو در مخاطب وبلاگ بودن خیلی سهیم نمیدانم.(البته این موضوع و بحث سلام کردن به خود فرد مربوطه و نمیشه و لزومی هم نداره همه رو توجیه کرد).
-اینکه چرا منظور شما رو نفهمیدم رو نمیدانم! برداشت من از متن شما اینگونه بود و الان که دوباره میخوانم همان هست.
-به نظرم آمار شرکت کنندگان آزمون پزشکی اطلاعات خاصی از انگیزه شرکت کنندگانش به ما نمیده، فقط داره به ما میگه که تعداد بیشتری متقاضی این رشته هستن اما نمیگه چرا؟ شخصا ترجیح میدم بحث هایی که به رشته جامعه شناسی و روانشناسی مربوطه رو به اساتیدش بسپرم.
-من هم خیلی افراد رو دیدم که خیلی تلاش کردن اما به جای خاصی نرسیدن چون نمیدونستن دقیقا چی میخوان، ولی تا به حال هر کس که هدف دقیقی داشته و قلبا طالب اون بوده رو دیدم، حتما به اونچه خواسته رسیده. گمان نمی کنم بشه همچین مسائلی رو منطقاً و ریاضیاتی اثبات یا رد کرد حداقل من که بلد نیستم.
-بله من گفتم همه مون انسانیم و تصمیم انسانی می گیریم یعنی احساسات و عقل هر دو در تصمیم گیری ما دخالت دارند. (ایرانی هنوز تبدیل به اسکروچ یا ماشین منطق نشده)
-شما فکر می کنید که در نوجوانی دلایل منطقی نداشتید، اگر با آگاهی الانتون برگردید به نوجوانی و قرار باشه انتخاب رشته کنید بعید نیست همین مسیر رو انتخاب کنید. متاسفانه ما بسیاری از شرایط گذشته رو که در تصمیم گیریهامون موثر بودن فراموش می کنیم و سالیان بعد که گذشته رو به قضاوت می نشینیم خیلی بیرحمانه در مورد هوش و ذکاوت و دانایی خودمون قضاوت می کنیم. دانایی با آگاهی متفاوته(دانایی یعنی چگونه از اونچه میدانم برای رسیدن به بهترین نتیجه استفاده کنم)، یک انسان 95 درصدِ هوش و دانایی و ذکاوتش رو در همون سالیان اول عمر و کودکی در اثر تکامل سلولی مغز بدست میاره و بعد از اون فقط به اطلاعاتش (آگاهیش ) اضافه میشه. راستش تجربه به من ثابت کرده هیچکس و هیچ چیز بدون دلیل هیچ کاری نمیکنه. حالا این دلیل گاهی شرایط محیطیه که فرد رو مجبور میکنه و گاهی آرزو و خواسته قلبی فرد.
واقعیت اینه که ما با آگاهی الانمون هم نظر خیلی متفاوتی از گذشته نخواهیم داشت، خیلی وقتها ما توهم آگاهی داریم، مثلا در یک رشته ای دکتری گرفتیم و فکر می کنیم نسبت به همه چیزِ زندگی آگاه تر شدیم، در حالیکه اگر از ما یک لیست بداهه از مشاغلی که می شناسیم رو بخوان، بعید می دونم بیشتر از 100 شغل بیش از مشاغلی که در نوجوانی می شناختیم رو ذکر کنیم.
-در مورد اینکه خیلی ها مدرکشون یک چیزه و کارشون چیز دیگر هم یک دلیل اینه که ما حداکثر پونصد رشته دانشگاهی داریم در حالیکه در ایران دوهزار و در جهان دوازده هزار عنوان شغلی! وجود داره و اینکه سیاست های آموزش و اشتغال ما اصلا با هم همخوانی ندارن و اصلا در جامعه به تعداد کافی فرصت شغلی متناسب با رشته برای خیلی از فارغ التحصیلان نیست، همونطور که ما در بسیاری مشاغل، به تعداد کافی خبره و کاردان نداریم!
قصد بحث کردن بر سر سوءتفاهم ها رو نداشتم و صرفا بخاطر اینکه سوالات شما بی پاسخ نماند و حمل بر بی احترامی نشود این همه درازگویی کردم.
با عرض سلام و ادب
حدودا از اردیبهشت ماه امسال بود که اینجا را پیدا کردم و مشتریاش شدم. برخی از مطالب را خوانده و دنبال کردهام و بعضی ها را هنوز خیر. ولی تقریبا از ۹۵ درصد آنهایی که خواندهام هم لذت بردهام و هم استفاده کردم. از این رو از شما سپاسگزارم.
راستش تا به اکنون اینجا دیدگاهی قرار نداده ام و این اولین آن است، چون تصور نمی کردم که آنچه که احتمالا اینجا مینویسم میتواند چیز سودمندی باشد. البته برای مطلب با عنوان «کدام را ترجیح می دهید؟…» چند بار وسوسه شدم که دیدگاهی قرار دهم ولیکن چون تجربه درستی از هیچ یک از دو حالت مورد سوال نداشتم بر وسوسه ام غلبه کردم.
در مورد چهارم نوشته فوق جایی فرموده اید تعداد دیدگاه ها رابطه مستقیمی را با انرژی و حس خوب داشتن دارد. راستش فکر نمیکردم به صورت خاموش و بیصدا دنبال کردن مطالب بتواند بر روی نویسنده تاثیر منفی بگذارد. دستکم این طور با خودم تصور می کردم حرفی که جایی می زنی باید نکته ای یا مطلبی در خود داشته باشد وگرنه وقت خود و خواننده (شنونده) را تلف کردهای. بیتی از حافظ هم وجود دارد که بیربط به این موضوع نیست که میگوید:« در میان نکتهدانان خودفروشی شرط نیست * یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش»
امیدوارم سلامت و پایدار باشید
با احترام
میثم عزیز،
از شما بابت نوشته های دلنشین و مفیدتون که ازشون بهره ها بردم بسیار ممنونم. ورود به دور هزاره دوم از نوشته هاتون رو تبریک میگم. امید که پیوسته و پیوسته تر بنویسید.
منتظر چند تا مطلب دیگه هم هستم:
ماجان،
حسین دهباشی،
و دنباله ی پست “وقتشه راه کتابخوانی رو حرفهای آغاز کنید! فعلا با ثبت فعالیت شروع کنید.”
پایدار باشید.
ممنون که یادتون بود، حتما همه رو خواهم نوشت.
سلام میثم عزیز.
قبلا هم بهت گفتهام که وبلاگت چقدر عزیزه برام.
بهت گفتم که به هر بهانهای محتوا بیرون بده، حتی شده گفتگوی عادیت با آدما رو ضبط کن و منتشر کن.
این فرصت مصاحبت دیجیتال برای امثال من خیلی مغتنمه.
حتی اگه این مصاحبت یک طرفه باشه.
یا با تاخیر پستهات رو بخونم.
یا خیلی کم کامنت بذارم.
اخیرا شروع کردم به خوندن تمام پستها و کامنتهات.
توی نوشتههام هم نسبتا زیاد بهت لینک میدم ولی خب ویرگول بکلینک نمیفرسته و خودم هم نمیام اینجا بگم. (شاید برای شکلگیری گفتگو بهتر باشه بگم.)
حرفهای تو بذرهای مهمی رو توی فکر شخص من کاشته. البته واحد اندازهگیری این تاثیر کامنتهایی که گذاشتم نیستن. ولی راست میگی، باید بیشتر حرف بزنم.
(کلا این وسواس رو برای همهی آدمای جذاب زندگیم دارم که از حرف زدن باهاشون میترسم. میترسم وقتشون گرفته بشه. ترجیح میدم در سکوت دنبالشون کنم و گاهی با اینکه تاثیرات خیلی زیادی ازشون میگیرم ولی هیچ حرفی بهشون نمیزنم. مثلا برای محمدرضا شعبانعلی هم این ترس رو داشتم. حتی طوری رفتار کردم که شاید اون موقع احساس کرد که زیاد دوست ندارم باهاش حرف بزنم! در حالی که خودش یه جایی گفته بود این اشتباهه که فکر کنین پیامک زدن به من باعث میشه وقتم گرفته بشه، گاهی به این حرف زدنها و تماسها نیاز هست. من حتی سالی یکبار هم این کارو انجام نمیدم.)
خلاصه به قول خودت:
مرسی که هستی! 🙂
یکی ازدلایلی که گفتم بهتره درپاسخ هم دخالت نکنیم همینه.باعث بی نظمی میشه.شماببین الان موضوع به کجا کشیده شد.
البته تفسیر شما هم از باز بودن پاسخ ها ایراد داره.(معنی ش اظهارنظر هست منتهی نظر نسبت به کی؟؟مااومدیم اینجاتا ازاستاد یاد بگیریم یااز همدیگه؟االته که نظر هرکس محترمه منتهی درجای ومکان خودشه.)
درمورد بقیه صبت هاتون هم فقط همینقد بدونید شماادعاهایی مطرح کردید ولی پاسخ ندادید بلکه فقط تفسیر کردید!نه معیاری دادید برای تفکیک تصمیم انسانی ازغیر انسانی(مثلا فرض کن قراره با میثم یه اختلاس میلیاردی کنیم ،انسانیه یا غیرانسانی یا شاید غیرقانونی؟)
پاسخ تون درمورد آمارهم با پاسخ قبلی درتناقض هست!درقبلی گفتید به انگیزه امنیت ووجهه اجتماعی میرن پزشکی اما اینجا گفتید آمار قرارنیست ازانگیزه بگه!(مگه تاحالا غیر این بوده؟!)شمااونجاگفتید واقعیت اینه تعداد کمی میخان پزشک بشن من گفتم اثبات کنید چون موضپوع هم کمی هست بالطبع باید به آمار رجوع کرد.من اونجا گفتم نگاهیی به تعداد داوطلبین بیندازید.
بقیه موارد هم جز یکی مورد(که اونهاهم دلایل قوی نیست)بیشترتفسیرهست وشما به تعبیری ،دچار گسترش متن شدید.
بخاطر جلوگیری ازاطاله کلام،دیگه جلوتر نمیرم.
ودرپایان از میثم وبقیه معذرت میخام بخاطر این موضوع فرعی و بی ربط من.
وازخانم الماسی هم خواهش میکنم درصورت تمایل به پاسخ وبرای جلوگیری ازبی نظمی که نه فایده ای برای میثم ونه مخاطبانش داردبه ایمیل من پاسخ بدن ممنون.sirjani2002@yahoo.com