۱- آقای پدینگتون
شاید فیلم Paddington را دیده باشید، عکس اون خرسی که بالای صفحه است، همون آقای پدینگتونه. دو تا فیلم تا حالا با همین عنوان اومده که من جفتشون رو دوست داشتم. چیزی که خیلی برام جالب بود در این فیلم، خانوادهای هست که این خرس کوچولو که در شهر گم شده رو (به اصرار بچهها) نجات میدن، پدر خانواده که بسیار هم ماجراجو بوده، در یک شرکت مسئول بررسی ریسک (برای بیمه میشه) برای همین اجازه کوچکترین ریسکی رو هم به بچههاش و اطرافیانش نمیده! چرا؟ چون اونقدر در شغلش فرو رفته که ریسکهای احتمالی رو میبینه و باعث میشه که (از روی نیت خیر) همه رو محدود کنه! به بچههاش هم اجازه کارای ساده رو نمیده.
۲- عصر جدید
داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر ما گاهی درگیر کار خودمون میشیم که زندگی خودمون رو فراموش میکنیم. اگر فیلم عصر جدید رو ندیدید (عکس پایین)، توصیه میکنم کاملش رو ببینید (نه نسخه درب و داغونی که صدا و سیما نشون داده).
وقتی این بخش از کارخونه رو میبینید، کلی خود به خود خندتون میگیره (اگر در نقش دیگری فرو نرفته باشید)، اما واقعا وقتی به زندگی خودمون فکر میکنیم، متوجه میشیم که ما هم مثل چارلی چاپلین داریم همون کارهای شغلمون رو توی زندگیمون پیاده میکنیم. مثلا اگر معلمیم، نظامی هستیم یا مدیر، سعی میکنیم با اعضا خانواده همونطور رفتار کنیم. اونها رو ارشاد کنیم، اونها رو به راه راست هدایت کنیم. شاید خودمون رو مستحقترین فرد برای این کار بدونیم. اما باید حواستون باشه نقش شما چیه؟ یادمه بچه یکی از اقوامی که من دوستش داشتم داشت یک کار بدی میکرد، دایی بچه تلاش کرد اون رو تنبیه کنه، پدر بچه سریع به اون دایی گفت، تو نقشت دایی بودنه، تربیت مال تو نیست! بگذار حس خوب بهت داشته باشه!
خیلی از ما کارمون محتواست، یا مثلا تحلیلگریم، باید دقت کنیم که آیا همینها رو هم برای اطرافیان و کسانی که دوستشون داریم هم پیاده میکنیم؟ میدونم شاید کاملا حرفم احمقانه یا نامفهوم به نظر برسه، ولی نکنید این کار رو! اون آچارها رو بگذارید توی کارخونه بمونه! اون تحلیلگریتون رو کمی کنار بگذارید و زندگی کنید. نیازی نیست اطرافیانتون (به بهانه رشد دادنشون) رو بزرگ کنید. یکی از مهمترین اون اطرافیان هم خودتونید، با خودتون مهربون باشید، نیازی نیست، خارج کار خودتون رو نابود کنید.
یادمه چند سال پیش داشتم یک کتاب در مورد مدیریت زمان ترجمه میکردم (که البته به نام من هم چاپ نشده!)، یک قسمتیش بعد از ۱۰ سال، هنوز یادمه، میگفت این که شما میتونید کارتون رو به خونه ببرید (دورکاری کردن) به معنای یک آپشن خوب نیست، بلکه به این معناست که دیگه شما همش در حال کار هستید! دیگه مرزی بین کار و زندگی واقعیتون ایجاد نشده! دیگه اون شرکت یا کارفرما اجازه داره در هر زمانی از شما انتظار کار داشته باشه! مهم نیست که شما مثلا یک مهمونی دارید، یا برنامه مسافرت ریختید، این افسار رو با خودتون بردید توی خونه، خب فرمانبرداریش رو هم باید ببرید! در صورتی که اگر کار فقط داخل خونه بود، خود برنامهریز، میفهمید که محدودیت زمانیش چقدره!
۳- مواظب دعاهاتون باشید
فکر میکنم فیلم I am Sam بود که مادره تعریف میکرد، همیشه از خدا میخواستم فرزندم بزرگ نشه (تا با زیبایی و معصومیت کودکیش زندگی کنم) بعد خدا آرزوم رو برآورده کرد و فرزند من رو عقبمانده ذهنی آفرید، هیچ وقت بزرگ نشد!
گاهی ما هم در دورههایی از زندگی هستیم که خیلی هم بهمون خوش میگذره، مثلا من در دوره راهنمایی و دبیرستان خیلی لذت میبردم، کلی لذت و حال، اما آیا باید همیشه در اون دوره میموندم؟ مثلا من در دوره سربازی (آموزشی) خیلی بهم خوش گذشت، آیا باید همیشه در آن دوره میماندم؟
معلومه که نه، برای همین هم این حرفهایی که در مورد راحتی مجردی یا بچه نیاوردن میشنوم، از همین دست هستند (با احترام به بسیاری از دوستان، البته اونهایی که هدف والای دیگری دارند مثل کسی که سرباز میمونه تا مملکت رو نجات بده کمی فرق دارند).
قرار نیست همه چیز رو راحت بخوایم، بله زندگی متاهلی خیلی سخته (خیلی از کارها رو نمیتونی بکنی، قید خیلی پیشرفتهات رو باید بزنی، خیلی جاها دیگه نمیتونی بری و …) اما این مثل بچه موندن میمونه. پدر شدن هم همینطوره.
۴- بدترین دانشجوها مدعیان نادان هستند!
چند سال پیش که دانشگاه درس میدادم، با بقیه استادا در این مورد صحبت میکردیم که بدترین چیز چیه توی تدریس، تقریبا همه با هم توافق داشتند که بدترینش، کار کردن با دانشجویان نادانیست که توهم دانایی دارند.
حالا شده حکایت این روزهای ما، بهانه این نوشته، بازخوردایی هست که بابت تولد دخترم، داشتم، شاید ۹۵ درصد افراد از من پرسیدن،
– با بیخوابی چکار میکنی!
– پوشک که گرون شده رو چکار میکنی؟
– از کار زندگی نیفتادی؟…
من هم صریح جواب میدادم که من برای پروژههای حیاتی مدتها بیخوابی میکشیدم، این که دیگه ازش چیزی مهمتر نیست! اونقدری از زندگی من رو نمیگیره (معذرت میخوام این رو میگم، در این موقعیت به عنوان کسی که کاری از دستم برنمیآد، فقط به خودم فکر میکنم، به اندازه خودم میخرم و به بدبختی دیگران فکر نمیکنم، چون نه انرژیش رو دارم و نه توانش رو). بله کمی از کارهام کم شده، اما بخش مهمی به زندگیم اضافه شده.
عوض این که اشخاص از تجربهها و حسهای خوب تو بپرسن، سعی دارن با دانش اندک خودشون، بهت بفهمونن که نه تو الکی خوشی، حالا بگذار به گریه میافتی!
این رو توی تجربه هر چیز نویی دیدم، هر وقت میری، کلی آدم، عوض این که تجربت رو بپرسن، سریع سعی میکنن تو رو بترسونن! قشنگ یاد زمانی میافتم که سعی داری جلوی زیاد خوردن خودت رو بگیری، سر سفره کم میکشی، خیلی ریلکس میشینی و دهها نفر سعی دارند برات غذا بکشن تا از گرسنگی نَمیری!
آقا جان، من میفهمم که این کارها سخته، عادت کردن به این دوره زمان میبره، اما کلی خوشی داره، کلی حس عجیب داره که تو نمیتونی با مدرک فلان، سفر فلان، خوب خوابیدن و … مقایسش کنی. یک فضای متفاوت و غیرقابل مقایسه است. لطفا سعی نکنید به دیگران قالب کنید که دنیاشون تیره شده! سعی نکنید با دانش ناقص خودتون، دیگران رو ناامید کنید یا بترسونید. اگر خود اون آدم قبل از این کار از شما تجربتون رو خواست، در میون بگذارید، اگر نه نیازی نیست مرتب از چیزهایی که ممکنه برای طرف پیش بیاد حرف بزنید.
اینجور مواقع دوست دارم شعر سعدی رو براشون زمزمه کنم که:
زنبور درشت بی مروت راگوی باری، چو عسل نمیدهی نیش مزن
سلام میثم . تبریک می گم. یکی از بهترین تجربه های زندگیه. منم انشالله تا چند ماه دیگه بابا میشم. من الان 29 سالم داره میشه ولی هنوز وقتی همکارام (که همه 30 و چند سالشونه و مجرد) متوجه میشن که ازدواج کردم تعجب می کنن کلی حرف میزنن و از سختی ها و محدودیت ها و… حرف میزنن. ولی تنها کاری که خودشون کردن اینه که سال ها به طور منظم اومدن سرکار. هیچ محدودیتی بزرگتر از کارمندی نیست.
آخرین پستم در مورد پدرشدن نوشتم.
به به
آقا این یکی دیگه حسابی تبریک داره
به دنیا آمده؟
سلام محسن عزیز
بله ۱۵ روزی هست
سلام من تازه با وبلاگ شما اشنا شدم و یه چند پُستی همراهتان بودم .
ازشما امروز در مورد جدا کردن شخصیت ها یاد گرفتم گرچه قبل ( چند ماهی ) هست به صورت نامرتب بهش فکر میکنم ولی این نوشته شما کمی انسجام افکار قبلی ام را بهتر کرد . ممنونم از اشتراک تجربتون .
سلام
اگر شخصیت رو به معنای دورنی خودش بگیریم، اتفاقا برعکس، شخصیت باید ثابت باشه، اما اگر رفتار بیرونی رو به عنوان شخصیت در نظر بگیرید، بله باید متفاوت باشه، در واقع ما باید بتونیم هوشمندانه با توجه به محیط و مخاطب رفتار متناسبی داشته باشیم. این هوشمندی کمی هنر می خواد.
سلام
تبریک فراوان عرض میکنم به هردوی شما (پدر و دختر) بابت این نعمت بزرگ.
تبریک به شخص شما. چون داشتن دختر یک نعمت بزرگه.
و تبریک به دختر شما. چون “فرزند میثم مدنی بودن” هم خودش یک نعمت بزرگه
🙂
از تجربه پدر شدن من سالهای زیادی میگذره. نزدیک به دو دهه.
اون زمان هم از دست این 95 درصدیها در امان نبودیم که پوشک و شیرخشک و بیخوابی رو مدام یادآوری میکردن.
بعدها هم دخالتهای بیجا در مواردی که: چرا فلان مدرسه نذاشتمشون. چرا هرگز کلاس زبان و کلاسهای تقویتی نذاشتمشون و در یک کلام چرا “مثل دیگران” بچه هامو تربیت نکردم؟
چقدر با دانش ناقص (و احمقانهشون) دنیای منو تیره کردن
چقدر (بدون اینکه ازشون بخوام) در نقش بزرگتر منو راهنمایی کردن که این روش تربیت فرزند درست نیست.
چقدر از معلم هاشون متلک شنیدم.
از دید همۀ اونها من “بدترین پدر دنیا” بودم!
پدری که واژه موفقیت رو متفاوت از “دیگران” میدید و این تنها گناه من بود برای شنیدن اون حجم بالای متلک آبدار
اما امروز:
با دیدن موفقیت درخشان فرزندانم (که ساکن ایران هم نیستن) همگی اون پند دهنگان سابق، جزء فراموشکاران مصلحتی شدن! به نظر میاد این “فراموشی مصلحتی” هم نعمت بزرگیه.
درعینحال “ناشنوا بودن” هم برای من نعمت بزرگی بود. 🙂
بازهم تبریک و موفق باشید
سپاس سعید عزیز. امیدوارم سرحال و شاداب باشید.
به به.
سلام میثم جان.
آقا حسابی تبریک میگم. 🙂 خیلی خوشحال شدم.
این قسمت رو حسابی زندگی کردم:
«آقا جان، من میفهمم که این کارها سخته، عادت کردن به این دوره زمان میبره، اما کلی خوشی داره، کلی حس عجیب داره که تو نمیتونی با مدرک فلان، سفر فلان، خوب خوابیدن و … مقایسش کنی.»
مخلصم.
سلامت باشی امین عزیز
اووو میثم شمام زندگی سختی داری!برای همه چی وهمه کارات باید پاسخگو باشی.به نظر من اونایی که درمورد بی خوابی،پوشک بچه ویا ازدواج این حرف ها رو میزنن درست میگن!ولی اُسکل تشریف دارن!چرا که معلومه که بی خوابی داره،اذیت داره ،سختی داره،خود ازدواج کلی دغدغه میاره برات.ولی چیزی که اینا فراموش کردن اینه که مگه تااخر عمر باید پوشک بشه که انقد نگران اون باشم!یا بی خوابی ،مگه قراره همیشه نصف شب بلند بشه !نهایت دوسال هست.خود ازدواج کلی برکت میاره برات که اون مسایلش باهمه سختی هاش بهت خوش میگذره.وبجای همه اون سختی ها شیرینی های دیگه برات میاره.
بعدم شما خیلی خودتو اذیت میکنی!یعنی به همه واقعا جواب میدی؟!من یا جواب نمیدم یا اینجور وقت ها برعکس جواب میدم!تا طرفو خوشحال کنم چون طرف دنبال همین چیزاس است. مثلا میگم شما اشتباه منو نکن واصلا ازدواج نکن!یا به اونایی که سیگار میکشن ،میگم سعی کن بیشتر بکشی ،هیچ اتفاقی برات نمیفته!دکترا دروغ میگن!ندیدی سیگاری ها چقدر عمر میکنن!چرا که معتقدم ما وظیفه نداریم انسان ها رو هدایت کنیم مگر فقط ازموضع تخصص مون.اگه هرکس فقط از موضع تخصصش بره جلو وسعی کنه کمک کنه،ودر سایر موارد چون علم نداره بهتره توقف کنه واگه دنبال حقیقت هست بره پی شو بگیرهیا ارجاع بده به متخصص اون رشته انقدمشکل نداریم.بعدم معتقدم ،”هرکسی از طن خود شد یار من”.من خیلی ازدوستام تو نداری ازدواج کردن!نه مُردن ونه مشکلی براشون پیش اومدوحتی تو همین نداری بچه هم آوردن!من بجز خوشحالی ندیدم.جالبه تو کارشئن هم پیشرفت کردن!یکی ازدوستام 6ماه پیش میگفت عجب ابلهی بودم که انقد دیر ازدواج کردم!چه فکرای بیخودی میکردم.
سلام میثم جان خیلی تبریک میگم، دوست داشتم این تکه از کتاب سیر عشق آلن دوباتن رو که احتمالا خودت هم خونده باشی اینجا بزارم.
شأن خانه داری:
به کار بردن واژه «شأن» برای اموری چون بردن بچه ها به مدرسه و آوردنشان به خانه و امور مربوط به لباسشویی کاملا بیجاست، چرا که ما متاسفانه آموخته ایم که این واژه طبیعتا متعلق به جای دیگری ست، به امور سیاسی سطح بالا یا تحقیقات علمی یا سینما یا مد.
اما شأن ماهیتا تنها به هر چه که در زندگی مهم تر و شرافتمندانه تر است، مربوط می شود.
ظاهرا نمی خواهیم بپذیریم که افتخار بشر فقط به پرتاب ماهواره، تأسیس کارخانه ها و تولید نیمه رساناهایی که به طرزی شگفت آور باریک اند خلاصه نمی شود، بلکه توانایی گذاشتن قاشق در دهانهای کوچک، پیدا کردن جوراب های گم شده، تمیز کردن توالت، کنار آمدن با کج خلقی ها و پاک کردن چیزهای چسبیده به میز هم، حتی اگر این توانایی به طور گسترده در میان میلیاردها نفر مشترک باشد، جزء افتخارات محسوب می شود.
سپاس به خاطر این عبارات.
سلام
تبریک میگم
مطلبتون خیلی راه گشا بود چون منم چند مدتی هست فرزند دومم بدنیا اومده و خدایی از کلی کارهام افتادم و حالا با این مطلب شما فهمیدم باید چه کنم .
ممنونم