۱- سقط از زایمان کمدردتر است!
توی این نوشتهها ممکنه برای شما این سوال پیش بیاد که میثم، خودش اوضاعش خوبه، حالیش نیست، زیادی خوشبینه، مشکلی نداره، دغدغه نداره، میخواد الکی ما رو الکیخوش کنه!
اول این که اگر به تخصص من نگاه کنید، اگر به کارکرد من در مشاوره دقت کنید، هیچ وقت جرات نسبت دادن خوشبینی به من رو نخواهید داشت. من کار اصلیم در خیلی جاها، تحلیل ریسک و پیشبینیه! ریسکهایی که دیگران نمیبینند. خیلی صریح و با سنگینترین کلام ممکن باید مشکلات پیش رو رو ببینم.
در مورد خوب بودن اوضاع، حیف که به نظرم درد دل به هیچ کس کمک نمیکنه، حتی به خاطر آوردنش هم دردناکه. این که بعد از سالها تلاش برای نگه داشتن استعدادها در ایران و کمک روانی به اونها برای تحمل مشکلات زندگی در ایران، دیگه این روزها مثل گذشته، تلاش نمیکنم استعدادها رو ایران نگه دارم. بهشون میگم، وابستگی نداری برو!
شما رو چه پنهون خودم هم بعضی مواقع حس میکنم، احمق خودت هم پاشو برو. اما چیزهای خیلی مهمی توی این خاک دارم، نسبت به آدمهای دور و برم خیلی. نسبت به محلههای زندگی خیلی احساس دارم.
افراد دور و برم رو دوست دارم، دانشجوهام رو (اگرچه شاید به خاطر من اذیت شن) دوست دارم، همکارا و کارمندام رو دوست دارم. همسرم هم اینجا رو دوست داره و جای دیگهای رو دوست ندارم ه (همین دلیل البته کافیه). پدر و مادرهایمان رو دوست داریم ببینیم، دوست دارم فارسی حرف بزنم. زبان مادریم رو دوست دارم، در این حد که توی سخنرانیهای بینالمللی که اغلبشون فارسیزبان بودن، حاضر نشدم انگلیسی سخنرانی کنم و فارسی برگزار کردم کارگاه رو. برام مهم نبود دیگران بگن، بلد نبود حرف بزنه. اگر چه با خود مهمانهای خارجی راحت بودم.
من حتی مسافرت سه روزه که میرم، دلم برای محله خودمون تنگ میشه، برای رودخونهاش، برای شلوغیش، برای هوای خنکش، برای آدمهاش. توی یک جلسه کاری که قرار میگیرم (با آدمهای غریبه) حس غربت بهم دست می ده! دلم برای آدمهایی که باهاشون راحتم تنگ میشه! من دوستام رو هم نمیبینم بهشون زنگ میزنم. چجوری میتونم آدمهای غریبه رو تحمل کنم؟ چجوری میتونم برم و ایرانیهای زخمی از غربت رو تحمل کنم؟ آدمهایی که از هر دو کلامشون، یک فحش به حکومت ایرانه! دوتاش هم کلمات آغشته به لهجه خارجی؟ بهشون میگم، اینجا دیگه چرا؟ دیگه که حکومت روی درآمد شما رو تغییر نمیده… دیگه که جلوی شما رو نمیگیره… دیگه چرا فحش میدی؟
خلاصه این که من اینجا گیر کردهام. البته که این گیر کردن جذاب و لذتبخش است. من برای گرفتن حس از پدر و مادر، همسایه و دوست، نیازی به دلار ندارم! نیازی به ماشین وارداتی ندارم برای این که از رودخونه محلمون لذت ببرم. من رو مشکلات مادی اذیت نمیکنه، دریدن دوستان به خاطر پول و عقاید آزارم میده. این که چرا باید انسانهای اطرفامون رو که تازه همزبان و همراهیم باهاشون رو با نامردی بدریم؟
پس اعتراف میکنم:
درد وجود دارد، سختی وجود دارد، آب کم است، هوا کم است، شعور کم است. حتی اعتراف میکنم شاید برای برخی در طول سالهای گذشته سختترین دوره را پیش رو داریم!
۲- موقع زایمان، داد و بیداد نکن، نفس عمیق بکش!
این عبارت رو چند وقت پیش خوندم که به نظرم جالب اومد.
یک انسان معمولی در حالت معمولی میتواند تا ۴۵ واحد درد را تحمل کند که به آن آستانه تحمل درد میگویند. اگر درد از این حد بگذرد، بدن با یک مکانیسم سعی میکند این موضوع را تحمل کند، مکانیسمهایی مثل بیهوش شدن و غش کردن.
جالب اینجاست که یک زن هنگام زایمان ۵۷ واحد درد را احساس میکند، که معادل شکسته شدن همزمان ۲۰ استخوان بدن است.
اگرچه در علمی بودن بخش اعدادش زیاد مطمئن نیستم، ولی دو تا نکته بعدیش خیلی جالبه:
دو موضوع موجب میشه مادر بتونه چنین دردی رو تحمل کنه و بعدش لبخند بزنه!
– عشق و احساس مادری.
– این که به جای هدر دادن انرژی برای داد و فریاد، نفس عمیق بکشد، این تنفس نه تنها فرایند زایمان را ساده میکند بلکه انرژی ذهنی و فیزیکی را هدر نمیدهد. این که بعد از زایمان مرتب به اون درد عحیب فکر نکنه و به بزرگکردن نوزاد بپردازه و استراحت کنه.
احتمالا دیگه میدونید میخوام چی بگم.
من درد کنونی رو تحمل میکنم، حتی بعدش لبخند میزنم! چون عشق و احساس مادری دارم نسبت به اطرافم و از طرفی به جای فریاد زدن، نفس عمیق میکشم و انرژیم رو الکی با ناله و فریاد هدر نمیدم.
پس اگر داری میگی خیلی سخته زندگی برات، من بهت میگم، نفس عمیق بکش، فریاد نزن و عاشق باش!
این روزها باید نفس کشید، صبح که از خواب پامیشید، وقتی حوصلتون سر میره، فقط نفس عمیق بکشید. آرام…. آرام…. بگذارید هر نفستون ۱۰ ثانیه طول بکشه. اونقدر بدید داخل که دندههاتون درد بگیره. اونقدر نگه دارید تا نفستون بند بیاد و اونقدر نفستون رو بدید بیرون تا قفسه سینوتون مچاله بشه، همزمان هم به احساستون نسبت به اطرافیانتون فکر کنید.
پانوشت: اگر دوست داشتید، بقیه روشهای آروم شدن توی عکس رو هم میتونید استفاده کنید. ماساژ، دوش هر روزه، تمرینات کششی، گرما و سرما (زیر دوش)، آوا و موسیقی، تمرکز، انحراف تفکر. همشون برای این که حالتون خوب بشن عالین.
میثم عزیز
این حس تعلق وعاشق بودن،رومیخاستم درنوشته قبل بگم که خداروشکر میبینم نوشته ای بهش اختصاص دادی.خاطره ای ازمرحوم کاتوزیان میگم،که در دهه شصت،بااینکه ایشون وخیلی های دیگه رو ازدانشگاه اخراج کردند،وخونه نشین کردند.خیلی ها رفتن خارج ازکشور.ولی ایشون میگفت پسرانم میگفتن بابا بیا امریکا،بهترین دانشگاه ها شمارو استخدام میکنن،خواهراش میگفتن بیا فرانسه،این کشور لعنتی چیه؟!این نتیجه تلاش ات هست؟!ایشون میگه من ماهی بودم که فقط تواین آب میتونستم شناکنم.ایشون انفصال دایم ازخدمات دولتی بودند!ولی وایستادند!اونم باچه شرایط سختی،باوجوداینکه بعدازچندسال کانون وکلا به ایشون پروانه وکالت میدن،ولی نه تنها درسال هایی که تنها ممردرامدش ازنوشتن بوده وبه گفته خودش ،زمان هایی بوده که هر شش ماه یکبار گوشت میخوردن!حاضربه وکالت نبوده،وشرایط به این سختی روپشت سرگذاشته.وجالب اینه حتی پشیمونم نبوده!این مگرچیزی جز عاشق بودن است؟!.برای همون تا حس تعلق وعشقی نباشه،تلاش برای قانع کردن استعدادها ،به نظر بی فایده است.
سلام.برای بسیاری ازمشکلات زندگی،می بایست راه حل های متعارف وعام را کنار گذاشت! خواستم بنویسم «گاها»یادم آمد که واژه ی نادرستی است. بعدش هم می خواستم بنویسم «عامی»ولی دیدم که مدت زیادی می شود که با این تقسیم بندی از بالا به پایین و دو شقه کردن اینوری ها و آن وری ها،مخالف هستم!! ما بهتر می فهمیم ما بیشتر می دانیم…..
پس در عنوان مطلب شما نکات مهمی نهفته است و شاید شماره های دو و سه هم بشود به آن اضافه کرد…..چون این اولین باری است که به وبلاگ شما آمده ام و دارم دیدگاهم را می نویسم، احتمال می دهم که با عقایدتان در مورد تحمل سختی ها و لبخند زدن پس از آن موافقم….شادبودن تنها انتقامی است که می توان از زندگی گرفت……
«گرانبهاترین چیز برای انسان زندگی است،زندگی فقط یکبار به او داده می شود،پس باید آن را چنان گذراند که سال های بهدررفته عمر موجب عذاب دردناک نگردد،تا بهنگام بدرود زندگی بتواند بگوید همه نیروهایم وقف زیباترین چیزهای جهان،وقف مبارزه در راه رهایی بشریت شده بود،پس باید شتافت،زندگی کرد،آخر یک بیماری بی معنی و یا یک تصادف تراژیک ،می تواند رشته آن را از هم بگسلد.» عبارتی گلچین شده از کتابی که در سال 58 خواندم بنام
«چگونه فولاد آبدیده شد»
یادش بخیر سیزده سالگیم و مطالعه کتاب هایی که سرمشق زندگیم شد
با خواندن این متن یاد جملهای از پابلو نرودا شاعر مبارز شیلیایی در شعری خطاب به معشوقش افتادم : « مهمات کم داریم قدری لبخند بزن…»
بسیار جالب بود، این «عشق پراکنی» به آدم ها و محیط اطرافتان بسیار جذاب است… شاید اصلا بتوان گفت استاندارد یک مرد سالم همین باشد..
زیاد بنویسید استاد… لطفا زیاد بنویسید! برای ما