صراحت در گفتار٬ انتخاب مسیر شغلی٬ انتخاب رشته٬ داده کاوی٬ علوم داده٬ توهم دانش٬ دانشمند داده, کلان داده, مدرک گرایی

مهم‌ترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)

بارها در مورد مدرک‌گرایی، دانش سطحی و بی‌انگیزگی علمی و کاری شنیده‌ایم، من هم در این باره زیاد نوشته‌ام (بخش مدرک‌گرایی سراسر از این نوشته‌هاست).یکی از عواملی که اینجا دوست دارم جداگانه شاید حتی با تکرار، بیانش کنم، سطح یادگیری است.

این روزها افراد زیادی به من مراجعه می‌کنند یا پیام می‌دهند که می‌خواهند وارد حوزه برنامه‌نویسی بشوند. وقتی می‌پرسم چقدر آمار بلد هستید یاچقدر برنامه‌نویسی بلدید، معمولا پاسخ‌هایی می‌شنوم که مجبور می‌شوم صریحا بگویم بلد بودن یعنی چی؟

مثلا منظورم از بلد بودن آمار این است که حداقل بتوانید تمرین‌های کتاب‌های استانداردی مانند آمار ریاضی فروند رو حل کنید. منظورم از بلد بودن برنامه‌نویسی، توانایی و تجربه حداقل یک برنامه ۱۰ هزار خطی با کد تمیز (نه کدهای تولید شده) است. وقتی می‌گویید شغل برنامه‌نویسی را دوست دارید، احتمالا منظورتان آن هکرها و برنامه‌نویس‌های توی فیلم نیست که خیلی خوشتیپ می‌شینن پای کامپیوتر، با کلی تفریح و کلی هم پول به جیب می‌زنن و می‌رن پارتی. قاعدتا باید بدونید تا چند سالی روزی حداقل ۸ ساعت باید توی مانیتور زل بزنید و واقعا کد بزنید. این خیلی با بازی کامپیوتری فرق داره. باید سال‌ها این مراحل رو بگذرونید تا بتونید وارد مراحل بالاتر بشید و اون موقع دیگه خیلی نیازی به ۸ ساعت کد زدن ندارید.

خیلی بده که دانشجو برای پذیرش در دوره دکترا بیاد و بگه سابقه کار با بیگ‌دیتا (مه‌داده) دارم! من هم کلی خوشحال شدم که با کدوم داده کار کرده، ازش می‌پرسم و می‌گه دادهاش یک CSV با ۳۰۰ رکورده! بهش می‌گم عزیز من، من خودم ۱ ترابایت در روز رو هم بیگ‌دیتا نمی‌دونم، تو چجوری اسم این کارت رو سابقه کار با بیگ‌دیتا می‌دونی؟ من توی این همه سال جاهای خیلی کمی دیدم که واقعا به تحلیل چنین داده‌هایی نیاز داشتن.

متاسفانه این روزها، همه به بُزهای سرگله نگاه می‌کنند و بدون این که واقعا فکر کنند،‌ اسیر حرف‌های تبلیغاتی اساتید و افراد ناآگاه قرار می‌گیرن، چند روز بعد می‌بینی هر کی که یک کد پایتون زده و دو خط برنامه‌نویسی کرده، یا در حد دبیرستان آمار بلده، احساس دانشمند داده بودن می‌کند.

 

یک نکته را قبل از ادامه می‌خوام دقیق بگم:

علوم داده، از دید من بسیار لذت‌بخش و جذاب است، برای قدم در این راه گذاشتن نیازی نیست آمار و برنامه‌نویسی خیلی زیادی بلد باشید، تنها موضوعی که روی آن تاکید دارم، یک صبر ۳ ساله، یادگیری مفاهیم بنیادی و بعد توهم تسلط است. این که شما یک کار ساده را در یک فایل اکسل انجام می‌دهید، به معنی این نیست که شما استاد مسلم علوم داده هستید.

با توجه به این که ما با توجه به توانایی‌ها و قدرتمان برای ورود به یک حوزه تصمیم می‌گیریم، توهم تسلط می‌تواند مخرب باشد، یعنی شما فکر می‌کنید آمار و برنامه‌نویسی بلد هستید، برای همین می‌گویید بهترین شغل چیست؟ می‌روید در یک رشته خاص.

کمی که می‌گذرد می‌فهمید اشتباه کردید و نه‌تنها علاقه‌ای به حوزه ندارید، بلکه تحمل سختی‌های کار آن را هم ندارید، در ضمن وقتی متوجه می‌شوید که ده‌ها برابر نیاز،‌ مانند شما فکر می‌کرده‌اند و ناچارید با حقوق‌های پایین و رقابت احمقانه بسازید، می‌فهمید که کاش در این دام نمی‌افتادید. تنها نگرانی من همین موضوع است.

حتی در حوزه نویسندگی، شما دوره‌ای فکر می‌کنید که خیلی نویسنده خوبی هستید و در حوزه محتوا می‌توانید کار بزرگی کنید، اما کمی که جلو می‌روید می‌بینید تحمل سختی و رقابت این حوزه را ندارید.

 

من یک چیز مهم را (در حداقل این کشور) کشف کرده‌ام:

هر جا پول و شرایط خوب هست، رقابت و زیرآب زنی بسیار است. بخش عمده آن حوزه، سیاهی لشکر خواهند بود و با حقوق و شرایط بسیار بد کار می‌کنند. از طرفی اگر واقعا عاشق آن حوزه نباشی، حاضر نیستی شرایط سخت را برای مدت زیاد تحمل کنی و به حوزه دیگری مهاجرت خواهی کرد. علاوه براین هزینه بالای مهاجرت، سال‌های از دست رفته و نابود شدن انگیزه، کلافگی در انتخاب حوزه بعدی هم موج خواهد زد.

پس بهتر است حداقل با خودتان روراست و صریح باشید، اگر در چیزی ادعای بلد بودن دارید، با یک آقا یا خانم با صراحت و نترسی بالا (که از بد به نظر رسیدن نترسد!) و تخصص در آن حوزه بپرسید (پانوشت ۱)، چه زمانی به یک شخص در این حوزه می‌گویید مستعد؟ معنی بلد بودن فلان موضوع چیست؟

ماجرا این است که امروز در جایی دیدم نوشته بود

از ضعف‌ها و ناتوانی‌های خود و کسی که می‌خواهید استخدام کنید صحبت نکنید تا اعتماد به نفس شخص حفظ شود. بیشتر سعی کنید از جاهایی که تسلط دارند بپرسید.

من اتفاقا با این موضوع مخالفم (حداقل در مورد خودمان)، ما معمولا توهم دانستن (توهم توسعه) داریم و همین باعث می‌شود که خودمان را در بعضی حوزه‌ها بیش از اندازه قوی بدانیم. ماه‌ها و شاید سال‌ها طول بکشد تا افتضاح کار مشخص شود.

این موضوع را ادامه خواهم داد.

 


پانوشت ۱: شاید مطالعه نوشته زیر بی‌ربط به موضوع نباشد.

چرا صریح می‌نویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.

5 دیدگاه در “مهم‌ترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)”

  1. سلام.
    من میخواهم از یک طرف دیگر ماجرا به موضوع نگاه کنم. از موضوع کارمندی و استخدام.
    ابتدا چند سوالی دارم که امیدوارم وقت کردید ( یا مفصل یا ساده) جواب دهید.
    1) چند نفر مدیر متخصص در حوزه‌های مختلف نرم‌افزار داریم؟(مانند وب، معماری نرم‎‌افزار، علوم داده، نرم‌افزارهای سازمانی و…)
    2) آیا هر مدیر باسوادی می‌‌آید و به شاگردان یا کارکنانش راههای پیشرفتی را که خودش طی کرده، بگوید؟ ( یا می‌خواهد همه آنها را برای خودش نگه دارد که نکند جای خودش را بگیرند.خودم این را در استخدام چند شرکتی که رد شدم، از پشت پرده از طریق دوستانم تجربه کرده‌ام)
    3)چند درصد سازمان‌های داخل ایران حاضرند برای کارکنانشان هزینه‌های آموزش را برنامه ریزی کنند؟(این را در صورتی میگویم که کارمند سالم داشته باشد و به فکر زیر‌آب زدن شرکتی که در آن کار میکنند به خاطر افزایش حقوق 500هزاری در سازمان دیگر، نباشند)
    من کتاب جامعه شناسی نخبه کشی علی‌رضا‌قلی را خونده‌ام و از چیزی که در آن به شدت متنفر هستم این است که همه بار را روی دوش مردم انداخته است.
    بهتر است اینگونه بگویم که دانشگاه‌ها و اساتید ما هم موظف هستند که علوم روز را مطالعه کنند وبه شاگردانشان نشان دهند.( این هم یک نوع توهم توسعه است)
    مدیران و شرکت‌ها نیز موظف هستند که دائماً به روز شوند و به کارمندانشان هم به روز شدن را یاد دهند.( تفکر سیستمی از کتاب FIFTH DISCIPLINE :PETER SENGE)
    انصافاً این را خودمانی میپرسم که چند نفر از مدیران شرکت های مختلف رفته‌اند و چندین کتاب اورجینال رشته تخصصی خودشان را خریده‌اند و آن را به زبانهای آلمانی یا انگلیسی مطالعه کرده‌اند و آن را پیاده سازی کرده‌اند و در مرحله بعد آنها را نیز به کارمندانشان آموزش داده‌اند؟
    این یکی از دردناکترین تجربه های خودم بود. تا قبل از اینکه بتوانم برای کشورهای مختلف و بانکها و سرورهای دانشگاه کار کنم، فکر میکردم که خیلی سواد دارم. حتی اساتید دانشگاهم و اطرافیانم هم این را میگفتند.
    اما وقتی وارد حوزه تخصصی- کاری خودم شدم و چندین جلد کتاب اورجینال را خریدم و خواندم ، تازه فهمیدم که ای داد که هر آنچه از قبل اندیشیده‌ام ، پوچ بوده.
    خب اگر من این فرصت‌ها برایم فراهم نمیشد و رئیس بانک و رئیس دانشگاه و یکی از صمیمی‌ترین دوستانم در آلمان این لطفها را در حق من نمی کردند و پدرم و مادرم هزینه‌های پس انداز خودشان را برای من خرج نمیکردند و میگفتند بیهوده است و مسیر را برایم مهیا نمیکردند ، آیا من همان سعید قبل از سال 91 نبودم؟
    قطعاً میتوانم بگویم بله شاید کمی فرق میکردم. مثلاً زبان برنامه نویسی ام از C , به سی پلاس پلاس یا در نهایت به سی شارپ تغییر میکرد و اصلاً نمیدانستم که معنای سیستم و تحلیل سیستمی با سه میلیون کاربر یعنی چه ؟ معماری دیگر چه کوفتی است مگر نرم‎‌افزار هم معماری دارد ؟ :)))
    (این ها سخنهای خودم به خودم بود .در یک جمله بهتر بگویم ،اصلاً در قوه مخیله‌ام نمیگنجد. )
    کمی هم باید بزرگان به فکر کوچکترها هم باشند تا ماهم یاد بگیرم. مثل همین کاری که شما میکنید.
    چندین وبلاگ هست که مثل این وبلاگ برای کاربرانش و خوانندگانش وقت بگذارد؟
    من با اینکه از سال 90 وبلاگ مینویسم و میخوانم، اما به تعداد انگشتان دست هم این گونه وبلاگها را ندیده‌ام.
    خب مسئله و مشکل الان کجاست؟
    کارکنان کم کار هستند و مطالعه نمیکنند؟
    یا مدیران ما بی‌عرضه هستند و نمیتوانند کارمندان خوب را نگه دارند و آموزش دهند؟
    یا هردوی اینها.
    صریح مثل خودتان نوشتم چون که خیلی با این مسائل دست و پنجه نرم کرده‌‌‌‌‌ام. امیدوارم ناراحت نشوید.
    ارادتمند
    سعید فعله‌گری

  2. با سلام ب میثم عزیز و سایر دوستان

    ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست :
    اعتراف به جهل ارزش زیادی دارد. این یک حقیقت است که زمانی که ما یک تصمیم در زندگی میگیریم الزاما نمیدانیم تصمیم درستی گرفته ایم ما فقط فکر میکنیم بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم را انجام می دهیم. و این کاری است که باید انجام شود.

  3. میثم عزیز
    درمورد موضوعات معمولا به دو فاکتور باید توجه بشه:یکی مبانی اون مسئله ودیگری منابع.مبانی به چرا ها میپردازه ومنابع به راهها.درمورد توهم یادگیری شما خیلی به مورد اول نپرداختی!چرا ما دچار توهم یادگیری هستیم؟چرا کسانی که درزمینه ثروت اندوزی هستن،این توهم رو ندارند ومدام میگن کمه؟ولی تو زمینه های علمی یا مهارتی همه میگن خوندن بسه دیگه؟یا ما که بلدیم!به نظر من یکی از دلایلش عدم علاقه وازطرفی تحمل سختی های راه هست.البته خود علاقه هم درنگاه اول شاید انقدرقابل تشخیص نباشه،که خب چرا یه نفر به فلان شغل یا رشته علاقه داره؟.درمورد منابع اشاره ای شده،که دراین مورد هم باید باتوجه به سطح طرف واون جایگاهی که هست باشه.مطلب دیگه هم هست اینه که ما کلا درخیلی زمینه ها دچار توهم هستیم!مثلا اینکه علم اگر درثریا باشد مردمانی ازپارس به آن دست می یابند!ظاهرا هم منسوب هست به معصوم!ولی تحقیقی که شده یه حدیث ساختگی توسط ایرانیان بوده!این متوهم بودن از قدیم با ما بوده ودربیشتر زمینه ها هم دچارش هستیم.
    یه موضوع دیگه هم مشاوران نااگاه ویا برخی اساتید هستن.که فرد رو دچارتوهم میکنن!من چندروز قبل داشتم رادیو گوش میدادم که مشاورش میگف،بچه ها اگه پزشکی قبول نشدید نگران نباشید!فلان برنده جایزه نوبل،تازه تو سی سالگی تحصیلاتشو شروع کرده!شما که هنو بیست هستین،بازهم ادامه بدین.ابن سینا مابعد الطبیعه رو چهل بار خونده تا فهمیده،اگه شما مطلبی رو با سه بار خوندن میفهمید شک نکنید نابغه هستید!وخیلی باهوش تر ازابن سینا!اگه هدفتون پزشکی هست تا بهش نرسیدید دست برندارید!ببینید چه مغالطه های قشنگی میکنه.درنگاه اول اون دانش آموز که گوش میکنه،میگه راست میگه نکنه نابغه ام خبر ندارم!شما ببینید چه بلایی سر طرف میاره.

    1. مشکل اینجاست که جای مبانی اینجا نیست! این که چرا متوهم هستیم، باید وارد یک جنبه های بشیم که به شدت عمیقن. نمی‌شه سطحی گفت.
      از طرف دیگه گروه به گروه متفاوت هستند و این موضوع باعث می شه تحلیل مبانی خیلی پیچیده‌تر بشه.
      ما اول اگر بیماریمون رو بفهمیم، بعد ممکنه ماه‌ها بریم دنبالش اما اگر این موضوع رو درک نکنیم، حاضر نیستیم دوتا کلمه هم در موردش بخونیم.

      در مورد بخش دوم دیدگاهت، فقط می‌تونم بگم نباید امید دادن رو با متوهم کردن، یکی دونست. گاهی آدم باید توی طرف مقابل امید بکاره، بعد که طرف خواست وارد بشه، سختی کار رو نشون بدی.
      اگر ما سختی خیلی کارها رو در بچگی می‌دیدم شاید هرگز واردش نمی شدیم مثل مدرسه

  4. سلام
    من تازه با صفحه شما آشنا شدم
    خیلی وقت بود این قدر رک مطلب نخونده بودم و چقدر دوست داشتم.هر چند چند سال از این مطلب میگذره دوست داشتم که نظر خودم رو هم بگم.
    من هم خیلی کارها رو دوست نداشتم انجام بدم ولی اون توهمی که سر دسته گله همیشه همه رو به اون سمت میبره ما رو هم باخودش برد به اون سمت.
    مهمترین نکته اینه که هنوز با خودمون نمیتونیم حرف بزنیم بقیه مسایل در درجه بعد قرار داره.
    خیلی طولانی میشه بخوام بگم ولی …
    ممنون بابت مطالبتون

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.