۱- از اولویت تا خط قرمز
شاید بارها این موضوع رو ذکر کردم، اگر از بدترین انسانها و بهترینها بپرسی که آیا از عشق متنفری؟ آیا با دروغگویی موافقی؟ آیا با ورزش و زندگی سالم مخالفی؟ فکر نمی کنم درصد بالایی رو پیدا کنید که جواب منفی بهتون بده (نالههای شبکههای اجتماعی رو فراموش کنید). موضوع اینه که شما چقدر اولویت میدید؟ مثلا عاشق کشیدن سیگار شدید و اون رو بر ورزش ترجیح میدید، به همین خاطر بعدش هم نمیتونید زندگی سالمی داشته باشید.
یا مثلا عاشق تفکر و مطالعه هستید، اما به شبکههای اجتماعی یا کارهای سطحی (خواسته یا ناخواسته اما ناآگاهانه) اولویت بیشتری میدید. این میشه که هیچ وقت به مطالعه و تفکر نمیرسید. پس تاکید میکنم مهم نیست با چی موافقید یا مخالفید، مهم اینه که چی برای شما اولویت داشته باشه! ممکنه کمک به یتیمان برای شما اهمیت داشته باشه ولی اونقدر اولویتش پایینه که در حد لایک چند تا متن و عکس در اینستاگرام حاضر باشید براش هزینه کنید. در واقع همینه که بعضیا مینویسن:
وقتی توی شبکههای اجتماعی گذر میکنی، همه با محبت و مطالعه و … موافقن، همه به احترام گذاشتن معتقد هستند، پس این آدمهای عصبی توی خیابون کیا هستن؟
شما با عصبانیترین آدمها هم صحبت کنید، خودشون با عصبانیت مخالفن، اما گرفتن حق (درست یا غلط)ّ یا پایبندی به تربیت غلط رو اولویت بیشتری میدن.
نکته جالب دیگه هم اینه که اگر چیزی برای شما اولویت ۸ ام هستش، دیگه اولویت نداره! به خاطر محدودیت شدید ذهن، انرژی و زمان، شما به ۷ یا هشت تا اولویت اولتون نمیرسید. شاید بد نباشه که همین الان برید و برای خودتون بنویسید ۳۰ تا اولیت زندگیتون چیه و ترتیب رو مرتب درست کنید، ببینید چیا بالای ۸ میافته (لازم به توضیحه که ۸ یک عدد حدودیه و به سطح موضوعات و ارزشهاتون برمیگرده، اگر خیلی جزئی بگیرید ارزشهاتون رو مثل مسواک زدن و صبحانه خوردن، به قطع این عدد به شدت بالا میره، اما اگر بهداشت و ورزش یک ارزش شما باشه اون موقع شاید به عدد ۵ برسید) توصیه من هم به شما اینه که با مثالهایی بررسی کنید واقعا چقدر به این موضوع پایبندید؟ مثلا اگر مال رو بر روابط ترجیح میدید ببینید چند بار پیش ااومده مادر یا همسرتون رو به خاطر هزینه یا کم شدن درآمد کممحلی کردید؟ چقدر برای کمی بیشتر حقوق (نه اونقدر که به سایر خطوط ضربه بزنه)، کلی از روابط رو نابود کردید؟
حالا میدونید کجای کار سخت میشه؟ جایی که شما باید تعداد محدودی اولویت رو توی زندگی در نظر بگیرید و از طرفی نمیتونید توی روز صدها تصمیم برا اساس این اولویتها بگیرید! مثلا فرض کنید میخواید یک متن بنویسید و بررسی کنید اولویتها باید متن شما رو به چه سمتی ببرن؟ یا مثلا اگر یک نفر به شما مراجعه کرد و کاری رو خواست، دو ساعت نخواهید اولویتها رو بررسی کنید. این کار رو نهایتا هر هفته برای تحلیل هفته قبل یا برنامهریزی امور هفته بعد انجام بدید.
دیگه سخت میشه که وقتی شروع میکنید به نوشتن، بدونید باید چقدر حداقل بنویسید؟ در مورد چی بنویسید؟ چه زمانی ننویسید و …
این جور مواقع بهترین روش (حداقل برای من) تعیین خطوط قرمز هستش. یعنی مثلا یک خط قرمز میگذارید که زیر ۸۰۰ کلمه ننویسید! در فلان تاریخ باید هر روز بنویسید! آب توی متن نبندید، پشت سر هم بنویسید و یک متن رو توی دو تا نشست ننویسی.
یا مثلا خط قرمز میگذاری توی هر بار مطالعه کتاب متوسط باید ۵۰ صفحه رو بخونی، یا اگر یادت نمیآد دفعه پیش کجا تموم کردی کتاب رو، اونقدر برو عقب تا اولین جایی رو پیدا کنی که یادت میآد.
اینجوری دیگه نیازی نیست هر روز صبح به این فکر کنید که آیا حموم برم؟ آیا دزدی کنم؟ آیا کتاب بخونم؟ چقدر کتاب بخونم؟
هر چقدر که شما سرتون بیشتر شلوغ بشه و ارزش زمانتون بیشتر بشه، میبینید که خطوط قرمزتون هم بیشتر میشه! ممکنه حتی یکی از خطوط قرمز شما این باشه که یک روز در هفته رو کار نکنید! ولی بالاخره باید با یک سری خطوط قرمز که ماهانه یا فصلی مرور میشن کارهاتون رو سامان بدید.
۲- خطوط قرمز متعارض
کجای تعیین و اجرای حدود خطوط قرمز سخته؟ این که به شدت دنیای متغیر و عجیبی داریم! یعنی موضوعاتی برات پیش میآد که اصلا فکرش رو هم نمیکردی، یا فکرش رو میکردی، اما حدس هم نمیزدی چنین اثراتی میتونه به بار بیاره. در ضمن مسائل انسانی هم که برات پیش میآد ممکنه کامل یک سری از خطوط قرمزت رو جابه جا کنه! مثلا من جزء خط قرمزهام این بود که به کسی نمره اضافی (برای رهایی از مشروطی یا رد شدن) ندم، اما ۴ بار این خط رو رد کردم، تعارفی هم ندارم. یا چندین بار قانون رو زیر پا گذاشتم. یکی دیگه از مشکلات هم اینه که به شرایطی میرسید که به طور اسمی همونیه که فکر میکردید اما به لحاظ شرایط اون چیزی نیست که فکرش رو میکردید. مثلا فلان شغل رو میخواهید توی ذهنتون، تلاش میکنید و بهش میرسید (قبلش هم برای خودتون خط قرمز تعیین میکنید اونقدر زمان/انرژی بگذارید عمرتون رو صرفش کنید) اما بعد که میرسید میبینید فقط به اسم اون شغل رسیدید و شرایطش کاملا متفاوته.
در ازدواج، نوشتن، شغل و هر موضوع دیگهای هم این مورد براتون پیش خواهد اومد.یعنی میبینید که باید یک سری خطوط قرمزتون رو بشکنید، اون هم به خاطر رعایت یک سری خطوط قرمز محکمتر دیگه! مثل سربازی میشید که باید به خاطر کشورتون و فرمان بالاسریتون یک بچه رو بکشید، اما با خط قرمز نکشتن بچه مواجه میشید! این میشه که کارتون به شدت سخت میشه.
راه حل چیه؟ راحتترین روش اینه که به همونجایی مراجعه کنید که خطوط قرمز ازشون اومدن، بله همون اولویتها، شما نمیتونید ۲ تا موضوع در اولویت ۱ داشته باشید. این اولویتها کمکتون میکنن تا خطوط قرمز متعارض رو رد کنید. البته راستش رو بخواهید خیلی جاها هم جواب نمیده.
بگذارید خودم رو در این مدت مثال بزنم. خط قرمزهام رو در نظر بگیرید:
۱- نوشتن کل متنهای مربوط به نقشه راه کتابخوانی
۲- هر نوشته حداقل ۸۰۰ کلمه بدون آب بستن، هر کدوم در یک نشست.
۳- تکرار تا حد ممکن کم بشه، مگر موارد خاصی که میتونم با صورتهای مختلف بیانشون کنم.
۴- توجه به خانواده، فرزند و همسر
۵- در صورتی که بتونم در پروژههای مهم کشوری کار بزرگی انجام بدم، یا محصولات خاصی بنویسم، باید کمک کنم. کسی هم پیدا نشد کل کارش رو خودم انجام بدم.
۶- هوای دوستان و کسانی که از من کمک میخوان رو داشته باشم و در حد توان کمکشون کنم.
۷- کار نیمهتموم نداشته باشم.
۸- اگر کتاب کافی نخوندم مطلب ننویسم (مخصوصا در مورد کتابخوانی)
۹- خواب رو تا حد ممکن از ۷ ساعت دور نکنم.
حالا شما در نظر داشته باشید که همسرتون به کمک نیاز داره، حدود ۱۲ جا بهتون پیشنهاد کار حسابی (همزمان) و مهم میدن! همین الانشم سه جا مشغول هستی، بچه به دنیا اومده و نیاز به زمان و محبت داره، کلی از دوستان به صورت حضوری و ایمیلی پیام میدن و باید در حد توان کمکشون کنم، کلی مقاله نیمهکاره که قبلا نوشتیم رو دوستان فشار میآرن تمومش کنم یا پتنتشون رو ثبت کنم، میخوام مطلب بنویسم، انرژی فیزیکی بدنم هم جواب نمیده ۱ ساعت بشینم پای سیستم (برای همین برخی مطالب کوتاه در بقیه جاها نوشتم). اونهایی که کمی کامپیوتر و امنیت میدونن متوجه هستن که یه جورایی با حمله DDOS مواجه شدم!
یه جورایی مجبور میشم تقریبا همه خطوط قرمزم (غیر از یکی! که شاید بتونید حدس بزنید) رو تغییر بدم. یعنی ناچار شدم مطالبی کوتاه بگذارم که برای بعضیهاش کتاب کافی نخوندم (نه این که مطلب بخونم در موردش مطلب بگذارم، منظورم مثل قوانینی هست که میگن اگر انقدر درخت قطع کردی باید به جاش یک جای دیگه انقدر بکاری). ناچار میشم گاهی کم بخوابم و به خیلی کارها نه بگم، ایمیل برخی دوستان رو دیر جواب بدم (در این حد که یادم بره)، مدتها مطلب نگذارم و … برخی کارها رو نیمهتموم رها کنم و …
حالا شاید بپرسید،
پس کارکرد خطوط قرمز چی شد؟ آیا الان باید از نقشه راهی که نوشتم و پیاده کردم ناراحت باشم؟
با افتخار باید بگم نه، اونها بهم کمک میکنن بدونم دارم چیها رو در حال حاضر فدا میکنم، در چه چیزهایی عقب هستم؟ چقدر بدهکارم به خودم، چقدر به بقیه بدهکارم، چطور خط قرمزهای بعدی رو طراحی کنم؟ مثلا تابلو بود که برخی از خطوط قرمزم از اساس مشکل داشت. چطور چیزهای اضافی زندگی رو دور بریزم؟ برای خودم، جهت رهایی از این حجم کاری برنامه تعیین کنم، از دوستان و اطرافیان کمک بخوام و …
مثل این میمونه که باک بنزینتون خالیه و بگید حالا که خالیه پس آمپر بنزین رو برداریم! توجه داشته باشید که اون آمپر مهمترین وسیلهاست که هر وقت پشت ماشین نشستید و خواستید روشنش کنید، روشن نشد، بفهمید دارید از کجا میخورید.
سلام.
مطلب خوب و کاربردی بود. من چند بار این کار رو کردم و خیلی هم جواب گرفتم ولی مدت طولانی نمیتونستم ادامه بدم. یه مشکلی خوردم. خط قرمزها رو زیاد رد میکردم، این فشار روانی رو برام زیاد میکرد. شایدم ضعف شخصیتی من هست اینم مسئله. در واقع به یک جور عذاب وجدان تبدیل میشد برام. منم از خیرش میگذشتم متاسفانه.
این چیزی که شما گفتید، حمله DDOS نیست. بلکه بیشتر شبیه حمله استاکسنت میمونه.
چون همه چیزهایی رو که بهش وصل هستند رو آلوده و درگیر خودش میکنه و روی اون موضوعات هم تاثیر میگذاره.
ممنون بابت مطلب عالیتون.
قدم هایی برای عملی کردن گفته هاتون در زندگی ام برداشتم ، متشکرم