۱- مدفوع را هم نزنید
نمیدانم این اصطلاح را از کتابی خواندهام یا خودم ابداع کردهام. اما وقتی کسی یک موضوع ناراحت کننده را مرتب در حضور اطرافیان تکرار میکند، من این اصطلاح را به کار میبرم. از دید بسیاری، من آدم سنگدلی هستم، که حاضر نیست به درد دل دیگران گوش کند.
اما واقعا چه چیزی از هم زدن مدفوع گیر شما میآید؟ درد دل کردن پیش دیگران بهانهای برای این کار است. توهم سبک شدن هم، چنین است. توجه داشته باشید اگر زخمی روی بدنتان است، باید تحملش کنید، لزومی ندارد مرتب آن زخم را باز کنید تا دیگران هم بفهمند و برای شما دلسوزی کنند. هم نزنید…
خواهشمندم از دوره دبستان خارج شوید و خود را به مریضی یا مظلومنمایی نزنید. گذشت آن زمانی که میتوانستید با این تکنیک توجه مادر یا معلم را جلب نمایید. امروز بیشترین کاری که با مریضنمایی خود میکنید، دور کردن آدمهای سالم از خودتان است! بله … ممکن است برای خود بیمارستانی تشکیل دهید و کلی آدم مریض دور هم جمع شوید! احساس تنهایی نخواهید کرد، اما این نه حس آزادی هست و نه حس حرکت. غَریزه اجتماعی بودن هم دیگر شما را وادار میکند که از این جمع مریض خارج نشوید، بالاخره این داخل، کلی دوست مریض دارید. سخته که جدا بشید!
در این مملکت گیر کردهاید؟ خب من هم گیر کردهام. گاهی سر سال یا سر فصل شرایط را بررسی میکنم که آیا بروم بهتر است یا نروم. شرایط را میسنجم، بررسی میکنم و میبینم خیلی خب، فعلا قصد رفتن ندارم. برای همین دیگر با تمام قوا مشغول توسعه مهارت، ارتباطات و کار خواهم شد. این که من هر روز نق بزنم که چرا مملکت این همه افتضاح است، چه دردی از من دوا میکند؟ این که این همه فساد داریم، این همه اوضاع بد است را چرا باید هر روز بخوانید و وارسی کنید. هم نزنید…
چه چیزی از هم زدن این مدفوع نصیب شما میشود؟ جز این که بوی بیشتری ایجاد میشود؟ فکر میکنید کجا این دنیا است که بیایراد است؟ گاهی کم و گاهی زیاد، اما بالاخره هست. به شما قول میدهم اگر شما تمرض و هم زدن مدفوع را به یک عادت تبدیل کرده باشید، فرقی ندارد که کجای این دنیایید، فرقی ندارد که چه شغلی دارید و چه مقامی دارید. در هر صورت در جامعه مریضها حضور دارید که صبحانه به جای نوشیدنی و صبحانه، سم سر میکشند. هم نزنید…
یاد بگیریم بزرگ شویم و به جنبه مثبت زندگی فکر کنیم. نمیگویم که جنبه منفی وجود ندارد، اتفاقا در لحظه تصمیم این موضوع مهم است. اما وقتی تصمیم خود را گرفتید (شش ماهه یا یک ساله) دیگر به بقیه موارد فکر نکنید. هم نزنید…
۲- از مسئولیت فرار نکنید
من وقتی کسی را در روش حل مسئله راهنمایی میکردم، در جا بر میگشت و مسئله هوش را مطرح میکرد. میگفت، من مثل تو باهوش نیستم که بتوانم این مسئله را حل کنم.
من به او میگفتم، اتفاقا افرادی که انتظار دارند یک مسئله را زود حل کنند، خیلی توهم باهوش بودن دارند! من شخصا خط قرمز ۸ ساعت را برای یک مسئله در نظر میگیرم. یعنی سعی میکنم برای مسئلهای که نمیتوانم حل کنم، حداقل ۸ ساعت زمان بگذارم. این را برای دانشآموزان حداقل ۲ ساعت و برای دانشجویان حداقل ۴ ساعت میدانم. یعنی اگر یک تمرین کتاب را نتوانستید حل کنید تا ۲ ساعت تلاش کنید و اگر در نهایت نتوانستید بروید سراغ مسئله بعدی یا استفاده از منابع خارجی.
به نظر من
توجه بیش از حد به هوش، امکانات، شرایط کشور و …، همه و همه، بهانههایی برای فرار از تلاش و مسئولیت است. اگر نق نزنید، اگر گلایه نکنید، خب باید جواب پس بدهید. چاره چیست؟ گلایه میکنید و تقصیر را برگردن دیگری میاندازید.
انتخاب مسیر بر اساس استعداد یک چیز است، فرار از مسئولیت و کار به خاطر استعداد یک چیز دیگر. من دانشآموزان و دانشجویان بسیاری را میبینم که میگویند مثلا به هنر یا نویسندگی علاقه داریم. به آنها میگویم خیلی خوبه، پس برو فلان کتاب رو بخون و بیا. یا مثلا ۲۰۰ طرح بزن. اگر شد بیا با هم حرف بزنیم!
جالبتر این که دانشجویان زیادی آمدند که با من در حوزه علوم داده کار کنند. اسمی شنیده بودند. من به خاطر تجربیاتی که از احساسی برخورد کردن آنها داشتم، یک شرط ساده میگذاشتم. یک کتاب متوسط را به آنها میدهم، باید طی دو ماه آن را ارائه کنند. اگر بدقولی کنند یا کم بیاورند حذف خواهند شد. فکر میکنید چند درصد از این افراد پای کار ماندند؟ یعنی طرف میخواهد آینده زندگی خود را در یک حوزه ببیند، اما حاضر نیست چند فصل یک کتاب را بخواند.
اگر مسیر را انتخاب کردهاید. اگر مربی و منتور خود را انتخاب کردهاید، با تمام وجود کار خود را انجام دهید و پی بهانهگیری و فرار از مسئولیت نباشید. اگر هم نکردهاید و در انتخاب مسیر ماندهاید، از طرفی این انتخاب برای شما مهم است، خب تلاش کنید، مطالعه کنید، مشاوره بگیرید و تصمیمگرفتن را یاد بگیرید.
اما اگر تصمیم گرفتید حداقل تا یک سال دیگر به تغییر آن و بهانه آوردن فکر نکنید.
از اون موقعی که با بلاگت آشنا شدم و مطالبش رو خوندم و انصافا هم همشون لذت بخش و آموزنده بودن. اما این مطلبت با اختلاف فعلا از همشون بهتر بوده. شاید هم چون دقیقا لحظه ای خوندمش که به خوندن چنین متن با این لحن محکم و قاطع نیاز داشتم.
مخلصم
سلام.
چند وقت پیش با یکی از دوستانم که موسیقیدان بود و واقعاً هم باسواد بود ، بحثی داشیتم مشابه همین بحث شما.
جمله زیبایی گفت که برای همیشه یادم ماند.
” بعضی از افرادی که در ممکلت ما هستند ، میخواهند یک شبه به تمام چیزهایی که میخواهند برسند. اگر برایشان این امکان را هم فراهم کنی که یک شبه به خواسته هایشان برسند، حاضر نیستند که از خواب آن یک شب هم بگذرند و بیدار بمانند. “
میثم عزیز
این پستت یکی از کاربردی ترین پست هات برای من بود. بسیار ارزشمند و شایسته عمیق ترین قدردانی ها.
یه موضوعی توی ذهن من هست که هر چند ارتباط مستقیمی به این پست نداره اما چندان هم بی ارتباط نیست:
در طول روز ناگزیر هستیم توی جمع هایی قرار بگیریم که شاید به صورت ارادی هیچ وقت نخوایم توی اون فضا قرار بگیریم. جمع همکاران،بعضی از مهمانی های خانوادگی یا بعضی از جمع های دوستان. از قضا توی این جمع ها افرادی پیدا میشن که اهل “به هم زدن” باشن. ناله های بیخود و ننه من غریبم بازی های مسخره. اما اتفاق بدی که میفته اینه که معمولا این افراد توی این جمع ها تریبون رو به دست می گیرن و متکلم وحده میشن. بعد از یه مدتی هم ممکنه افرادی دیگه ای رو توی همون حال و هوای خودشون بکشونن. توی اینجور مواقع همیشه برای من سوال بوده که عکس العمل من نوعی بهتره چی باشه؟ اگه سکوت کنم این بی خردی و ناله ها مجال برای عرض اندام بیشتر پیدا میکنه و ممکنه جمع رو با خودش همراه کنه.اگه در مخالفت با اون شخص صحبت کنم مثل اینکه اون رو برانگیخته کنم به اون یه انرژی بیشتری می دم که با توان بیشتر از حماقت خودش دفاع کنه و مثلا افتضاح بودن شرایط رو اثبات کنه.
شما در این موارد چکار می کنید؟
سوال خیلی خوبی بود. ممنون میشم از آقای مدنی اگه امکانش باشه، سر فرصت جوابش رو بدن
سلام
اتفاقا به بهانه صحبت احسان بود که نوشتههایی مثل
نقش آدم خوبه رو بازی نکنید!
آیا در جبهه جنگ با داعش مذاکره میکنید؟ با افکار منفی خود هم همان کار را بکنید.
آیا در جبهه جنگ با داعش مذاکره میکنید؟ با افکار منفی خود هم همان کار را بکنید (۲)
جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
رو نوشتم. البته باز هم خواهم نوشت، چون میدونم خیلی سخته تا آدم واقعا از دست چنین فضاهایی راحت بشه. یک سری عناصر کلیدی هم وجود داره مثل عزت نفس، اعتماد به نفس مثبت، داشتن معنا و … که حتما در موردشون خواهم نوشت. ممنون که پیگیرید.
خوب خود تصمیم گرفتن پروسه ایه…. اگر کسی تا 30 سالگی استعداد توانایی و هدف خودشو نشناخته باشه و انتخاب نکرده باشه و تو مسیری نباشه عقبه ایا؟دیره؟چجوری اصلا باید فهمید چه راهی؟!
هیچ وقت دیر نیست.
من وقتی زندگینامههای زیادی رو خوندم به یک نتیجه جالب رسیدم:
نوابغ و انسانهای بزرگ یا تا ۴۰ سالگی مردن یا تازه توی ۴۰ سالگی فهمیدن میخوان با زندگیشون چکار کنن!
کتاب تفسیرهای زندگی از «ویل و آرین دورانت» رو بخونید و گول رسانهها رو نخورید. غذای خوب بخورید، بخوابید، کتاب خوب بخونید، تلویزیون و رسانه نبینید، بعد از یک سال میفهمید.
مرسی از پاسختون… چرا وقتی جواب کامنت میدید ایمیل اطلاع رسانی و لینکش نمیاد؟
خوشحالم دارید بیشتر مینویسید…
راستی اکثر توصیه هاتون شامل ترک نت و تلوزیون میشه
خود شما هم تو نت هستین شما و کسانی ازین دست رو چطور پس باید یافت و خوند؟ دیدن فیلم های روز دنیا و مستندهای علمی و برنامه هایی مثل تد هم شامل ترک میشه عایا؟
چه پاسخ خوبی شما دادید خیلی متنبه کننده بود برای من و احتمالا بقیه هم .. و چه سوال های خوبی احسان کارگزارفرد پرسیده که باعث شده ۴ تا مقاله در پاسخش بنویسید توی سایت..
خیلی برام جالب بود که در این کامنت تون، غذای خوب خوردن رو در کنار دوری از رسانه آوردید! خیلی حرف هست! ای کاش بیشتر بنویسید برامون… استاد لطفا پادکست های ناب تون رو محبت کنید شروع کنید… البته که فرم نوشتار رو بيشتر ميپسنديد تا صوت، ولي اين رو خواستم بگم از طرف مخاطبين تون که ما به چشم گنجينه نگاه خواهيم کرد به پادکست هايي که ريکورد ميکنيد( ان شا الله ! که بکنيد! )
من خیلی اوقات افکار پریشانم ناشی از مشکلاتم نیست، چون اینو به تجربه فهمیدم روزایی که بیشترین توجهمو روی مسائل درسی میذارم، اون افکار منفی که شیره و عصاره همشون اینه که “اگه نشه چی؟” رو کمتر دارم و البته نکته اصلیش توی پذیرش مسئولیتِ.
متشکرم
فوقش میمیری! فرض کن یک جنگجویی هستی که در میدان نبرد افتاده، یا میمیری یا پیروز میشی، اما راه بازگشت نداری، مثل آن جنگجویان نامی که وقتی برای حمله به جایی میرسیدند، کشتیهایشان را آتش میزدند.
اگر به هر چیز دیگه ای هم فکر کنی و حواست به کار نباشه سرت رفته
سلام. اين کامنت شما من رو ياد اين شعر سعدي انداخت:
شبی در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار.
گفت: ای برادر! حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی.
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت
شب رحیل ولی ترک جان بباید گفت
یاد اون جمله قصار توی سایت متمم افتادم:
اگر رنگ آبی نداشته باشم،
با رنگ قرمز به نقاشی ام ادامه میدهم.
پابلو پیکاسو