فکر میکنم اولین جایی که اصطلاح baby step مطرح شد کتاب Baby Steps از Leo Marvin بود. و جایی که خیلی این کتاب و اصطلاح رایج شد در فیلم “What about bob? 1994” بود.
بعدها با الهام از این کتاب و سبک کایزن (یک سبک مدیریت ژاپنی است که احتمالا بعدها در موردش مینویسم ولی اگر قرار است مدیریت پروژهای را داشته باشید، یادگیری آن در کنار XP و کانبان و اسکرام خیلی مفید خواهد بود) کتابی نوشته شد با عنوان “One Small Step Can Change Your Life: The Kaizen Way” که به نظرم خیلی مفید هست برای خواندن، کتاب اول را من تا به حال گیر نیاوردم، کسی داشت برایم بفرستد.
۱- گام کودکانه خیلی هم خوب است
- فرض کنید میخواهید هر هفته ۳ بار باشگاه بروید، اما خیلی از اوقات حال و حوصله دو ساعت ورجه وورجه را ندارید، اما کافیست یک گام بچهگانه بردارید و آن حضور در باشگاه است. یعنی با خود بگویید اصلا مهم نیست که چقدر ورزش کنم، حتما باید بروم باشگاه، نخواستم بر میگردم.
- مخصوصا این روزها خیلی ناراحتی و بیحالی نصیب ما شده،گاهی حتی ناامیدی از آينده هم سراغ ما میآید (انکارش نمیکنم)، با این اوصاف حوصله کتاب خواندنی نمیماند. اما کافیست گام کودکانه و خیلی کوچک خود را به این صورت بردارید که با خود بگویید هر روز ده دقیقه کتاب را ورق بزنم، اصلا مهم نیست که آن را بخوانم.
- میخواهید برای یک شرکت بزرگ استخدام شوید، میخو اهید یک دانشگاه خیلی خوب قبول شوید، کافیست فقط با خود عهد ببندید، حداقل نیم ساعت برای آن تلاش کنم. قبول که حداقل ممکن است ۶ ساعت در روز زمان بخواهد، اما شما گام کودکانه خود را باید بگذارید.
البته متمم هم یک سری مطالب در این حوزه دارد که میتوانید از این لینک آن را پیگیری کنید.
یک جورهایی بهتر است تنوع این گامهای کودکانه را زیاد نکنید. مثلا حداکثر برای ۵ حوزه (آن هم ذره ذره اضافه کنید) داشته باشید.
۲- در دام گامهای کودکانه گیر نیفتید.
گامهای کودکانه یک سری خط قرمز خیلی ساده هستند برای شما. به شما کمک میکنند که یک حداقلهایی را رعایت کنید، ولی مواظب باشید با این گامهای کودکانه بزرگ نمیشوید. باید عمیق شیرجه بزنید.
مثلا سر زدن به باشگاه قرار است به شما کمک کند در محیط قرار بگیرید و با خود بگویید حالا که تا این جا آمدم بگذار دو دقیقه ورزش هم بکنم.
یا مثلا اگر قرار است کتاب بخوانید، با خود بگویید حالا که موقعیت کتابخوانی را به دست آوردهام، کتاب هم که خوب است بگذار ۱ ساعت بیشتر بخوانم.
اما اگر آنقدر خود را راحت فریب میدهید که میبینید مدتهاست در حد آن گامهای بچهگانه دارید عمل میکنید بدانید باید فکری برای خود بکنید، یا نگاه و فکر خود را عوض کنید یا گامها را سنگینتر کنید. این کار را آنقدر انجام دهید تا به یک تعادل مناسب برسید.
شما باید به صورت منظم از خود مراقبت کنید، هر هفته چک کنید که چقدر به اهدافی که تعیین کرده بودید نزدیک شدهاید. شاخصهای حداقلی هفتگی خود را مرور کنید و در صورت لزوم، تغییراتی را در آن اعمال کنید.
۳- چقدر سِر میشوید؟ چقدر زود عادت میکنید.
کمی مثلا به یک ماه گذشته خود فکر کنید،چقدر از کارهایی که کردهاید در راستای رسیدن به هدف اصلی شما نبوده است؟ مثلا آیا قرار بوده که اینقدر خبر بخوانید؟ قرار بوده انقدر تلگرام و ایسنتاگرام بروید؟
شاید روز اول با احتیاط به این کار تن دادهاید اما اگر در انتهای هفته به خود نگاه کنید (هر روزش نکنید) میفهمید که چقدر کارهایی را انجام دادهاید که در جهت عکس اهداف شما بودهاند. اتفاقا داشتهاید علیه خود کار میکردهاید.
مثلا اگر یک شخصی (که دوستش دارید یا میتواند باعث رشد شما شود) از شما میخواست که مثلا ۱۰ ساعت در هفته مجانی برای او کار کنید، هرگز حاضر به آن کار نمیشدید، اگر از شما میخواست که ۲۰ هزار تومان به او کمک کنید این کار را نمیکردید. اما میبینید بیشتر از این مبلغ را صرف ترافیک اینترنت کردهاید و بیشتر از آن زمان را در راستای بد کردن حالتان مصرف کردهاید.
خط قرمزهایی کوچک برای خود تعیین کنید که مثل سوزنی باشند تا نگذارند به خواب بروید.
سالها پیش یک سریال پلیسی ایتالیایی نشان میداد که دزدی توانایی هیپنوتیزم سریع افراد را داشت، حتی پلیس را هم هیپنوتیزم میکرد.
تنها راهی که پلیسها برای خود در نظر گرفته بودند این بود که ریگی را در کفش خود بگذارند که به محض این که قدمی برداشتند از خواب هیپنوتیزم بیدار شوند.
این کار را برای خود کنید و سوزنهایی برای خود بگذارید، مثلا با نرمافزارهایی میزان حضور خود یا میزان مصرف خود در شبکهها و اخبار را رصد کنید. میزان حضور در کنار آدمهای منفی را حساب کنید و در زمان لازم تصمیم بگیرید.
پانوشت: مطالب مرتبط:
گاهی فقط به یک شیرجه عمیق نیاز داریم.
خدا رو شکر، پاهای فرزندم ضعیف است!
هیچ وقت برای تنبیه خود، محروم نشوید! فعالیت کنید.
چرا دیر میکنیم؟ چرا کم میآوریم؟ چون اندازه را درست نمیسنجیم!
سلام.
واقعا زمانه ای عجیب است. دائم در مقابل وسوسه وصل شدن به اینترنت باید مقاومت کرد. گاهی حتی بیتی شعر که ناقص به یادش می اورم، وسیله ی تسلیم شدن در برابر این وسوسه می شود. اینترنت همراه ندارم. روی گوشی اپلیکیشن شبکه اجتماعی ندارم. در منزل مک ادرس لپ تاپ را از تنظیمات مودم حذف کردم. نرم افزار بلاک روی مرورگر نصب کرده ام. حتی مرورگر موبایل را غیرفعال کردم. نرم افزاری برای ایجاد عادت نرفتن به سایتهای خبری و توییتر نصب کردم. مطالعه را جایگزین پاسخ به این وسوسه کرده ام. تا حدی موفق بودم. ولی هنوز به نظرم کافی نیست.
امان از وسوسه ی غوطه وری در دریای اطلاعات. کاش لااقل صیاد مروارید بودم که حاصلی برایم داشته باشد……
بخشی از کار من در ارتباط با تولید محتوا و نظارت بر تولید آن در شبکههای اجتماعی است. برای اینکه به دام این بخش نیفتم و محتوای سخیف وارد ذهنم نکنم، چند کار میکنم.
صبح اول وقت هرگز به شبکههای اجتماعی سر نمیزنم. صبح اول وقت زمان مطالعه، ورزش و تفکر و نویسندگی است که به هیچوجه حاضر نیستم کیفیتش را قربانی اخبار زرد کنم.
در میانۀ روز هر وقت از کار خستهشدم، قبلا میرفتم سراغ تلگرام. این روزها یک شماره مجله «تجارت فردا» در دفتر دارم که به محض خستگی یک یا دو صفحهاش را میخوانم. هم مقالاتش روان است و هم دیدگاه خوبی در مورد توسعه و اقتصاد به من میدهد.
در طول روز تلفنم در حالت Don’t Disturb است. به کسانی باید زنگ بزنم و دوستانی که نیاز به ارتباط دارم را در یک ساعت خاص تنظیم کردهام. پیش و پس از آن موبایلم صرفا به صورت برعکس روی میزم و در جایی دور از دیدم و به صورت برعکس قرار دارد.
متوجه شدهام که علاج ترک اعتیاد معمولا جایگزین کردن عادتها با عادتهای کمخطرتر است. برای همین منظور من یک اپ Mimind روی تبلتم دارم که کارش ترسیم نقشۀ ذهنی است. به محض اینکه در جایی از کارم گیر میکنم تبلتم را بر میدارم و نقشۀ ذهنی و چیزهایی که درون ذهنم است را روی آن میکشم. معمولا مسئله به این صورت به خوبی حل میشود. (همین دو هفتۀ پیش که دنبال «استراتژی مقیاسپذیری استارتآپ» میگشتم این نقشۀ ذهنی خیلی خیلی به من کمک کرد.)
کتابخوانی را جدیتر گرفتهام. قبلا خودم را ملزم به مطالعۀ حداقل 100 صفحه در روز کردهبودم که توان ذهنیام را تحلیل میبرد. به خصوص کتابهایی که در حوزۀ اقتصاد و توسعه میخواندم بسیار سنگین بودند. هنوز هم سنگین هستند. این روزها آن مدل کتابخوانی را ندارم. در واقع برای قند چای نمیخورم. برای لذت بردن از چای، تا جایی میخوانم؛ کتاب را میبندم و افکارم را مینویسم یا با خودم تکرار میکنم. این تکرار بیشتر با پیادهرویهای طولانی همراه میشود. نتیجۀ بهتری میگیرم. هم مطالب را خوب میفهمم و هم بین فهمیدهها و خواندههایم ارتباط خوبی برقرار میشود.
بخشی از آن مدل کتابخوانی هنوز هم با من است و آن زمانی است که به مطالعۀ ادبیات یا کتابهایی در حوزۀ محتوا بپردازم. برای مثال کتاب Killing Marketing در یک هفته تا بیش از نصفش پیش رفتهاست و البته مطالبش برایم چندان سختی خاصی ندارد.
یکی از بهترین چیزها برای تمرکز را در موسیقی یافتهام. آن هم موسیقی که پریسا حسینی روی ساند کلاود آپلود کردهبود.
Olafur arnalds و Living room songs نام این اثر است که پیشنهاد میکنم برای افزایش تمرکز و بهرهوری در کار امتحانش کنید.
غیر از اینها به نظرم گذاشتن ترمز و همان داستان سنگریزه و به خصوص سنگریزههایی که برداشتن و خارج کردنشان به اختیار ما نباشد، میتواند بسیار مفید باشد. من این سنگریزهها را در نوشتن تعهداتم در جایی جلوی چشمم و بازگشت دائمی به آنها و دیدن هدفها و استراتژی ادامۀ مسیر زندگی میدانم.
عذرخواهی میکنم که پر حرفی کردم.
با مهر
یاور