۱- اعترافات یک خواننده (کتاب)
عنوان این بخش را از کتاب «اعترافات یک سالک» که به زندگی «پائولو کوئلیو» میپردازد، الهام گرفتهام. این کتاب در کنار کتابهایی چون «داستانهای زندگی» از خانواده «دورانت» اولین گامهای من برای مبارزه با عذاب وجدان و احساس کمبود احمقانهای بود که من را آزار میداد. امروزه، هر کسی میخواهد بر شما حکومت کند، کافی است در شما عذاب وجدان ایجاد کند، از راهبها گرفته، تا آموزگار، از پزشک گرفته تا هنرمند. در صورتی که من به مرحلهای رسیدهام که عذاب وجدان را تقریبا در خودم کشتهام! (پانوشت ۱) در عوض سعی دارم در تصمیماتم، دانش و تجربیاتم را به کار ببرم.
من همینجا اعتراف میکنم، کارهای زیادی در این دنیا هستند که لذت لحظهای بیشتری نسبت به کتاب خواندن دارند! از چشمچرانی و ذهنچرانی در شبکههای اجتماعی، انجام بازیهای کامپیوتری که من عاشق آن هستم، نشستن پای حرف و مستندهای سبک، مشاهده فیلم و سریال، مخصوصا اگر سبک باشند.
واقعا کنار آمدن و شروع کتابخوانی، تا زمانی که
– به مطالعه تسط بسیار زیادی پیدا کنید.
– به چنان پرهیزگاری برسید که دیگر اختلاف ارزشی زیادی بین آن و کارهای ساده دیگر وجود داشته باشد
– کتابهای (نسبت به خودتان) ساده و سبک بخوانید.
واقعا سخت و دردناک است. اصلا این که
– به صورت خطی شروع به مطالعه کنید،
– معمولا کتابها تصویر زیادی ندارند (به نسبت سایر بسترهای محتوا)،
– مفاهیم نسبتا عمیق هستند (با توجه به تعداد کلمه و تصویر)،
– بسیاری از بخشهای آن را نمیفهمید.
کار کتابخوانی، در مقابل سایر «فعالیتهای تفریحی» و «جریان به داخل محتوا» یجورایی سخت و طاقت فرساست.
۲- سیگار، که این همه تلخ و بدمزهاست، را چرا میکِشن؟
باز هم اعتراف میکنم، یک بار سیگار را کشیدم! برام جالب بود، این دود تلخ، آزاردهنده و ضد شخصیت، چگونه دنیایی را با خود درگیر کرده است؟ آنقدر به دود سیگار حساسیت داشتم که اجازه نمیدادم (اگر زورم میرسید) اقوامم در منزل یا ماشین ما سیگار بکشند. چنان سردردی میگرفتم که به حالت تهوع میرسیدم (هنوز هم همونجوریم). خوشبختانه یا شوربختانه، حتی نتوانستم به سه (به اصطلاح) پُک هم برسم.
دیدم که من، شخص مناسبی برای تجربه و کسب دانش در این حوزه نیستم، آن حساسیت عجیب، اجازه نمیداد بفهمم در ذهن سیگاریها چه میگذرد! کمی مطالعه کردم و از دید داده با آن برخورد کردم.
نتیجه جالب بود: در شرایط برابر بین سیگار و سایر مواد مخدر صنعتی (که بسیار هم وحشتناک هم هستند)، سیگار در جذب مخاطب بازنده است! علت زیاد بودن مصرف سیگار دسترسی و ارزانی نسبی و فیگور مصرف آن است! مواد مخدر صنعتی آن زَنَندِگی سیگار را ندارند. بنابراین، افراد راحتتر با آن مواد اُخت میگیرند، با وجود این که برگشتپذیری و عوارض جانبی آنها قابل مقایسه با سیگار نیست (پانوشت ۲).
در واقع یک سیگاری فقط باید چند نخ اول را تحمل کند. دیگر آن همه درد و تلخی از بین خواهد رفت. مگر این که بخواهد نسخههای سنگینتر (مثل سیگار برگ) با دوز بالاتر را مصرف کند.
تجربه من هم با قهوه اسپرسو همینطور بود. اوایل اگرچه بسیار برایم تلخ بود، اما بعد از چندین بار، عاشق آن شدهام. در صورتی که خیلی از اطرافیانم، آن غلظت را نمیتوانند تحمل کنند.
۳- ذهن ما درگیر جنگ بزرگی است. به آن حق دهید.
ما گاهی انتظارات بیجا از خود داریم. توقع (شاید توهم) داریم که از همان کتابهای اول لذت ببریم. شما یک بار میتوانید مغز خود را فریب دهید، باید کلی ذهن هوشیار خود را کنترل کنید، تمام انرژی خود را بگذارید تا یک واقعیت را از او مخفی کنید.
یکی از دانشجوها میگفت: «شما شانس آوردید که زمان شما اینستاگرام، تلگرام و این همه بازی عالی نبود. به او گفتم، نترس، ما با یک بازی میوهخور ساده «میکرو» هزاران ساعت درگیر بودیم. با یک بازی ساده کارت مقوایی، با در نوشابه و … متاسفانه کتاب از نظر لذت در مقابل همه این بازیها میباخت!
شما یک بچه ده ساله را بیاورید و به او بگویید یا باید سیگار بکشید یا باید آن کارتون بسیار جذاب را ببینی! یا باید سیگار بکشی، یا فلان بازی ویدیویی باحال را بازی کنی. به نظر شما کی سیگار را انتخاب میکند؟ کتاب هم همین است. باید با واقعیت کنار بیاییم. کتابهای اول نهتنها لذت ندارند بلکه تلخی دارند.
این انتخابها فقط به بچهها هم محدود نیست. خود شما، تا کی میخواهید با خودتان کلنجار بروید که نه کتاب لذت آنی بیشتری دارد؟ به محض این که آرامش، تمرکز و انگیزه خود را از دست میدهید، خودتان را میبینید که دارید در یخچال، گوشی یا پای تلویزیون غلت میزنید!
ذهن شما، آنقدرها هم که فکر میکنید هوشمند و قوی نیست. به سادگی فریب میخورد. آنقدر بازیگوش است که کافیاست کمی انرژی خودآگاه را از دست دهید تا برود سمت کار کمتر و لذتبخشتر. خوب کتاب هم برای ذهن سختتر از نگاه کردن تلویزیون است و هم در اوایل دردناک.
۴- توصیههای یک معتاد به قهوه، و رستگار از سیگار
کافیه فقط تا مطالعه چند کتاب اول را تحمل کنید. حتی ممکنه چند وقتی باشد که از کتاب دور شدهاید. چند کتاب با دوز پایین (راحتتر و سبکتر) را تحمل کنید. چند کتاب اول ممکن است برای شما تلخ باشد. فقط سعی کنید، برای یک بار هم که شده پشت سر هم بدون وقفه طولانی، ده کتاب بخوانید. قول میدم، آن موقع، تلخی مطالعه کتاب، مثل طعم یک قهوه «لذیذ» و «به شدت تلخ» خواهد شد که از آن لذت میبرید. حتی با شنیدن بوی آن هم کِیف میکنید.
باید سالها سیگار کوچک مصرف کنید تا بتوانید از سیگار برگ آنچنانی واقعا لذت ببرید (نه این که صرفا آن را بکشید). در مورد قهوه هم همین است. باید دهها قهوه خوب نوشیده باشید، تا بتوانید قهوههای با دوز بالاتر را با لذت تجربه کنید. چند سال مطالعه کنید تا بتوانید وارد کتابهای بسیار حجیم و سنگین (از نظر محتوا شوید). من وقتی با برخی از دوستان که حتی ۱۰۰ کتاب هم نخواندهاند صحبت میکردم، از تلاششان برای خواندن کتابهای پرحجم، پراسم، سنگین، با جذابیت مطالعاتی حداقلی میشنیدم. تنها حرف من این است که برای این کتابها کمی به خودتان وقت دهید. وزنهای را بردارید که نهایتا ۵ کیلو از توان امروزتان سنگینتر باشد.
نقش عجیب فیگور/حالت بدنی (به عمد از زبان بدن استفاده نمیکنم) مصرف سیگار نیز انکار نشدنی است. به نظر شما، اگر هر روز کلی آدم را ببینید که با هر پک سیگار کلی اَخ و تُف میکنن و با چهرهای ژولیده و در همرفته سیگار میکشند، چه حسی نسبت به سیگار پیدا میکردید؟متاسفانه چیز واقعی که در فیلمها یا در اطرافیان میبینیم، این است که شخص با عمق وجود، با تمام نفس، دود سیگار را به داخل میکشد. طرف هرچه ثروتمندتر شود هم سیگارش بهتر میشود و با عمق بیشتری سیگار میکشد. برای قهوه هم همینطور است. حالا کمی به فرم کتابخوانی اطرافیان و حتی خود ما توجه کنید. آیا واقعا به اطرافیان ثابت میکنید که دارید کار خوب و لذتبخشی را انجام میدهید؟ یا با هر صفحه مطالعه کلی موهای خودتان را ژولیدهتر میکنید و کمر خود را غوز میکنید؟ هر کسی نداند فکر میکند دارید چه رنجی را متحمل میشوید. حتی تغییر این شکلهای بدنی و چهره، میتواند روی کتابخوان شدن خودتان و دیگران تاثیرگذار باشد.
درس دیگری که از سیگار گرفتم، انتظارِ غلطِ لذت دیگران از مطالعه است. من میفهمم که خواهرزاده و برادرزادهام از مطالعه کتاب لذتی نمیبرند. خودم را برای آنها خراب نمیکنم که بگویم بخون خیلی حال میده. ترجیح میدم واقعیت را به آنها بدهم. کتاب خوب را در زمان مناسب پیشنهاد بدم و هیچ فشاری هم نیاورم. درکش کنم که نمیتواند تا چند کتاب اول لذت ببرد. حتی به آنها میگویم.
و آخرین نکته، با طعمهای خوب شروع کنید. چه کسی است که یک سیگار به شدت بیکیفیت بکشد، یک قهوه به شدت بد طعم بخورد و باز هم به آن کار ادامه دهد؟ حداقل کاری که باید بکنید این است که با «کیفیتدار»ها شروع کنید. در کتابهای اول، با وسواس کتاب انتخاب کنید. کتابهای اول باید
– روان باشند،
– کتاب باشند،
– نسبتا کوتاه باشند
– سبک و کم عمق باشند
– حاشیه کمی داشته باشند (حرف و حدیث کم داشته باشند یا خیلی زیاد داشته باشند!)
– کیفیت چاپ، ترجمه، فونت و کاغذ در حداکثر مقدار ممکن باشند.
در کتابخوان شدن یا کتابخوان کردن، اصلا عجله نکنید. آرام آرام، در زمانهای مناسب به این کار بپردازید.
پانوشت ۱: منتظرم چند وقت دیگر اکران شهرستان «ماجان» تمام شود تا در مورد ارتباط آن با عذاب وجدان بنویسم.
پانوشت ۲: متاسفانه آن مقاله را پیدا نکردم. به محض این که پیدایش کردم، آن را همینجا در دسته «دنیا از نگاه داده» باز خواهم کرد.
میثم عزیز
اتفاقا منم این تجربه هارو داشتم هم با کتاب هم با اسپرسو!اوایل تو کتاب خوندن اینجوری بودم مخصوصا تو تخصصی ،ولی یه سبکی داشتم وقتی نمیفهمیدم کنار نمیذاشتم! میرفتم هرچی کتاب تو اون موضوع بود میخریدم وبالخره میفهمیدم برای همون تو هردرس معمولا چندین مولف مختلف میخوندم.اوایل انقد سخت بودولی جالبی کاراینجاست که این فقط تایه جایی هست ازیه مرحله ای به بعد کاملا همه چی برات عادی میشه!قهوه هم هینطور الان حتی از بوشم لذت میبرم،چندوقت پیش به یکی دوستام اسپرسوپیشنهاد دادم اونم گف جعفر دیوونه ای! اینا که زهر ماره چطوری میخوری!
درمورد محمدرضا هم این مشکل داشتم سال93معرفی کردم به چندنفری،اولین چیزی گفتند ،اینکه خیلی طولانیه حال نداریم بخونیم!منم حق دادم بهشون گفتم خب تالان فقط عکس نگا میکرده ونهایت جمله یه خطی میخونده!انتظار یه متن 1000کلمه ای نداره!واقعیتش منم گفتم نخون!چون نمیدونستم چجوری مجابش کنم بخونه.یادرمورد یاور هم همینطور.به نظرم جدای از این که آرام آرام جلو بریم تا علاقه مند بشیم،چیزی که خیلی مهمه درباب مطالعه فک میکنم دغدغه داشتن هستش ،اگه این باشه حاضره بخونه،ولی چیزی که من فهمیدم اینه که اکثرا حس میکنیم خیلی مفهمیم!ونیازی به مطالعه نداریم!(همون تاثیری که میگی به نظرم اکثرا ازش غافلیم)
درموردحالت بدن هم این مشکل رو من همیشه داشتم اینکه چرا این متفکراوآدم های بزرگ انقد ژولیده وداغون هستند!ینی فشارمسائل انقد زیاده که وقت نمیکنن موهاشونم مرتب کنن!(یکی برنامه ای بود طرف فیلسوف بود من وقتی دیدمش گفتم من که هیچ وقت نمیرم فلسفه بخونم!چرا اینجوریه؟!همیشه با خودم میگم خب یکی اینا رو ببیینه هیچ وقت جذب کتاب نمیشه!
درمورد کتاب هم این مشکل داشتم کتابایی که میخوندم بعد به دوستام پیشنهادمیدادم میگفتن جذاب نبود!برا همین من همیشه ازطرف میپرسم تا الان چی خوندی؟خب وقتی طرف هیچیی کتاب نخونده بیای یه رمان خوب ولی سخت رو معرفی کنی که برا خودت لذت داشته نه تنها نمیخونه به نظرم کلا مطالعه رو میذاره کنار.ابته یه چیزی هم هست درمورد پست قبلیت که به خوبی با قواعد فیزیک مسئله روگفتی،این مهمه که ازکجا وبا چه سطحی شروع کنیم ،ولی مشکلی که هست اینه که مثلا طرف قبل از شروع به کتابخونی نوع رشته اش طوری بوده که با متون بلند وتحلیلی درارتباط بوده ،حالا اگه رمانی بخونه که برا خودش اسون باشه ومعرفی به کسی کنه که سطحش یه چیز دیگه ست وبرا اون سخت باشه،حالا چیکا کنه؟میدونی میخام بگم جدای ازاین فرمو ل که دادی ،میتونی یسری کتابا رو معرفی کنی که سطحش کاملا معمولی باشه وهر کسی با هرسطحی بتونه اونارو درک کنه؟وبشه نقطه شروعی برای کتابخونی؟اصلا این امکانپذیرهست؟زندگی نامه ها چطورن؟
راستش نه. حتی خطرناک هم هست. من بارها شده اقوام یا دوستان زنگ زدن گفتن کتاب معرفی کن، بعد از این که مشخصات به روز شامل سواد و حس رو می پرسم ازشون می خوام 15 دقیقه بهم وقت بدن.
البته من قبول دارم حساسیت زیادی به خرج می دم، ولی بهم کمک می کنه یاد بگیرم، از طرفی یجورایی فرصت های یک نفر برای کتابخوانی اونقدر زیاد نیست که به میزان زیاد اجازه اشتباه کردن داشته باشم.
میثم عزیز
این متن شما تلنگر جالبی بود برای من. این سالها خیلی سعی کردم کتابها و وبلاگهای مورد علاقه ام رو بخونم از جمله وبلاگ شما و متمم و روزنوشته های محمدرضا وخب میزان مطالعه من بیشتر شده و امیدوارم که باز بهتر و مفیدتر هم بشه. اما مشکلی که من همیشه داشتم و دارم در مورد نوشتن کامنت و نظر دادن بود که برام سخت هست و همیشه یه مقاومت درونی، که خودشو به شکل تنبلی نشون میده، دارم. این تلنگری که این نوشته به من زد این بود: مطالب این متن که در مورد کتاب خوندن بود رو تعمیم دادم به نوشتن و اینکه نوشتن هم مثل کتاب خوندن کاره سختیه و کم کم آدم میتونه ازش لذت ببره و بهتره از نوشتن کامنتهای و تحلیلهای ساده تر شروع کنم.
ممنون از تلنگر و نوشته های خوبت
سلامت باشی.
متاسفانه اغلب چیزهای مفید و خوب اوایل دردناک و بدطعم هستند. حتی غذای سالم و تمرین ورزشی مداوم هم همینجوریه، مطالعه هم همینه. نباید با دروغ مخاطب جمع کنیم.
واقعا انتخاب کتاب در این مسیر خیلی موثر هست.
کتابهایی بودند که وقتی دست گرفتم انقدر من رو جذب کرد که در یکی دو روز خوانده ام و کتابی مثل قوی سیاه که هیچ لذتی از آن نبردم وبه جز چندصفحه و پاراگراف چیزی از اون رو دوست نداشتم و احیانا بخاطر نخواهم آورد.(البته قوی سیاه برای من اینطوربود و احتمالا کتابی بود که در زمان نادرست تصمیم به خواندنش گرفتم با آن ترجمه بد.)
و در حین مطالعه همین قوی سیاه، ذهنم بازی در میآورد و برای فرار از آن کلی کتاب دیگر را خواندم و تمام کردم، تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی اول قوی سیاه تمام شود و بعد کتاب دیگری آغاز شود.
پینوشت: تجربه شما با اسپرسو را من با زیتون داشتم، اصلا از بویش فراری بودم و نمیخوردم، تا اینکه یکی از دوستانم یک ظرف زیتون که برای باغ خودشون بود رو بهم دادند و من کمکم ازاونجا شروع کردم به زیتون خوردن و الان بعد گذشت چندسال، آن بو برایم به آن بدی نیست.
آقای مدنی عزیز
خدا قوت
نام کتاب داستان های زندگی که معرفی کردید ، لطف می کنید آدرس لینک برای خرید معرفی بفرمایید . وقتی اسم این کتاب رو جستجو می کنم کتابای دیگه با عنوان مثلا درباره معنی زندگی میاد .
ممنون
من رو ببخشید دیر جواب میدم. اشتباه از من بود، اصلش تفسیرهای زندگی بود.
اینجا خوب توصیف شده.
سلام دیدگاه قشنگی نسبت به کتاب داشتین ولی برا اکثرا نوجوان ها خوب نیس البته قسمت سیگار چون ی وسوسه ایجاد میکنه که برن سمت اون چون از مزایاتش گفتین شاید برا یک بار هم شده تجربه کنن از نظر من این قسمتتون مشکل داشت ولی بقیش عالی بود مخصوصا راجب اسپرسو. کتاب خوندن بنظرم ی پتانسیل که توی بدن همه انسان قرار داره ولی بای اینکه فعال بشه باید توی شرایط خاص خودش قرار بگیره و حس خودش من کتاب خوندن رو از ی متن تلگرام شروع کردم ی متن راجب به نظریه انیشتین نظریه نسبیت که در سرعت های بالا زمان کند میشه باعث شد کتاب نظریه انیشیتن رو زندگی نامشو بخونم و از اونم سمت برم سراغ کتاب بزرگ استیون هاوکینگ تارخیچه زمان ولی فهمیدم توی مسیر اشتباهی قدم گداشتم برا خوندنشون لذت بخش نبود برا همین کتاب تاریخچه زمان رو نصفه ول کردم و رفتم سمت کتاب های روانشناسی دال دوست داشتن یکی از بهترین کتاب هایی بود که من خوندم اینقدر برام جذاب بود که سه روز تمامش کردم البته کار اشتباهی بود چون چیز زیادی ازش نفهمیدم ولی با خوندن بقیه کتاب ها و رمان هایی که خوندم متوجه شدم که چقدر کتاب عالی بوده و قصد دارم برا بار دوم بخونمش الان کتاب لطفا گوسفند نباشید رو دارم میخونم خیلی کتاب خوبه برا خودشناسی البته زیاد نصیحت و پند داره و حجمش هم یکم زیاده ولی در کل کتاب خوبیه حس میکنم مثل ی کتاب تخصصی دانشگاهی ممن در کنار خوندن این کتاب با کتاب شازده کوچولو اشنا شدم و باعث شد برم بخونمش برای کسایی که میخان به درک خودشناسی برسن عالیه و در اخر ممنون از توصیه های خیلی خوبتون عالی بودن باعث شد بیشتر بفکر کتاب های درسی باشم راستی من تا پارسال نگاه کتاب های خودم نمیکردم ولی امسال توی سال کنکورم کتاب خوان شدم و اونو مدیون معلم عزیزم اقای جعفری هستم امیدارم مقایسه ای بین خوده کتاب و کتاب خوان ها بزارین نمیدونم استفاده ازشون باعث میشه از کتاب زده بشم یا ن برعکس بیشتر سمت کتاب برم