این سالها اونقدر درگیر سیاست بودیم، اونقدر در نزاعهای سیاسی به کار گرفته شدیم، که زندگی عادی یادمان رفته است. آنقدر به ایرادگیری از حزب و جهت مخالف مشغول بودهایم یا مشغول نگاه داشته شدهایم که فراموش کردهایم این مسائل فقط در زمان انتخاب مهم است. نباید نگاه ما به زندگی را تغییر دهند.
مثلا من وقتی در مورد شهری مثل تهران صحبت میکنم، آنقدر جو ضد شهردار قبلی شدید است، آنقدر جو انتقاد از نحوه حکومتداری شدید است که این همه پیشرفت و بالا رفتن سطح زندگی در تهران را نمیبینیم. نمیبینیم که زندگی در تهران با ۱۲ سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست. این مسئله ربطی به سیاست شهردار سابق ندارد. این ماییم که داریم از لذت زندگی واحساس تعلق به شهر دور میشویم. این ماییم که داریم یک جوش روی بدن خود را مرتب خراش میدهیم و زخم میکنیم، در صورتی که آن چیز در ابتدا، قبل از دستکاری ما یک جوش کوچک بیشتر نبود.
من واقعا از زندگی در تهران لذت میبرم! اشکالی نداره اگر به من خرده بگیرید. اما انصافا آنقدر جا برای تفریح دارد، آنقدر جا برای کار فرهنگی دارد، آنقدر از نظر فرهنگی و زبانی غنی است، که آدم کیف میکند از حضور در این شهر! توجه کنید من به قول گلآقا، مرفه بیدرد نیستم. سر من هم کلاه گذاشتهاند، من هم در اتوبوس آزار میبینم، من هم در ادارات و شهرداری آزار میبینم، من هم در تکتک بیمارستانهایی که رفتهام آسیب دیدهام، هر جایی که رفتهام ضدحالی در آن بوده، اما حواسمان باشد، این موضوعات چیزی از زیبایی تهران کم نمیکند. سایر شهرستانها هم همینطور، اصفهان، مشهد، تبریز، اردبیل، کرج، زنجان، کاشان، یزد و … همه زیباییهای زیادی برای لذت بردن و شایستگی بالایی برای احساس تعلق دارند. ما نباید به خاطر مسائل سیاسی یا مشکلات اقتصادی و اجتماعی، لذتها را از خودمان بگیریم. لزومی ندارد لذت از شهر یا کشور را به تایید فلان شهردار یا دولتمدار مرتبط کنیم.
راستش بهانه این نوشته، گفتگوی من با جعفر سیرجانی در «دوست دارید حالتون خوب بشه؟ این ویدیو رو ببینید. » در رابطه با صحبتهای سید محمد بهشتی است. آًقای بهشتی در برخی مراسم، چنان از زیباییهای و از پیشرفت زندگی در تهران صحبت میکردند که بعضی از اساتید و حضار آن مراسم، میگفتند اگر اسم تهران را نمیگفتید ما میگفتیم این چه شهری است که انقدر خوب است؟ اگر در آن زندگی نمیکردیم، حتما به آنجا مهاجرت میکردیم.
شخص من حداقل در مورد خیلی از شهرهایی که طی چند سال اخیر رفتهام، با آقای بهشتی کاملا موافق هستم. شهرها، جای خود را برای زندگی باز کردهاند. میتوان از فضاهای شهری لذت برد. میتوان در این دوران، به شهر آمد و جریان زندگی را مشاهده کرد. مشکلاتی هست، قبول دارم، اما دلیل نمیشود از زندگی و شهر و جامعه لذت نبریم.
فقط کافیست از مانور سیاسی زمان انتخابات بیرون بیاییم و مانند آن سربازی نباشیم که به مانور میرفت و مجروح میشد. از مانور سیاسی بدبینی نسبت به کشور و مملکت در زمان انتخابات خارج شویم، زندگی کنیم، لذت ببریم.
کافیست احزاب مخالف را مانند برادرانی بدانیم که در برخی از موارد با همدیگر اختلاف داریم، دلیل نمیشود زندگی خود با پدر و مادر (همان سرزمین) را به هم بزنیم.
این روزها، غر زدن مد شده! این روزها اگر از چیزی مثل یک غذا، یک کتاب یا یک مدیر تعریف کنی، سریع تو را تازهبهدوران رسیده و عقبمانده میپندارند و سریع:
– امکانات شهرت را با فلان شهر اروپا مقایسه میکنند. اما من از آن دوستانی که میگویند زندگی در آن شهر بهتر است، بیایند با هم صحبت کنیم تا به آنها ثابت کنم، تهران حداکثر میزان کمی با شهرهای رویایی درون ذهنتان فاصله دارد (برای من ایرانی با امکانات کنونی).
– کتاب مورد نظرت را با فلان کتاب که جایزه برده یا … مقایسه میکنند. مثل این است که بگویی گل رز خوب نیست بلکه درخت سرو خوب است چون بلندتر است.
– غذای مورد علاقه تو را (حالا فلافل یک فلافلفروشی کوچک، پیتزای فلان رستوران لوکس یا غذای سلف دانشگاه) با فلان غذا در فلان کشور مقایسه میکنند. در صورتی که نمیدانند نمیتوان طعم انار را با خرمالو مقایسه کرد! افزودن چند برچسب لوکس روی یک میوه، به طعم آن چیزی اضافه نمیکند.
– مدیر معرفیشده از نظر تو را در بسیاری از شاخصها میکوبند و او را با فلان مدیر در فلان شرکت آمریکایی یا اروپایی مقایسه میکنند.
من از این موضوع ناراحت نمیشوم که من را تازه به دوران رسیده یا ندید-بدید بدانند، از این نمیترسم که من را وابسته به آن حزب بدانند یا آن یکی حزب مخالف. بلکه معتقدم:
قرار نیست لذت بردن خودم از زندگی، شکرگزاری از نعمتهای دور و برم، قدردانی از کارهای خوب و به اشتراکگذاری احساسات خوب با دیگران را، به خاطر این که چند نفر ممکن است به من برچسب بزنند، تعطیل کنم.
من با خیلی از دور و بریهام که صحبت میکنم میگویم، شما روزانه حداقل ۱۷ بار به خاطر نماز میگویید الحمدالله، دقیقا چی رو شکرگزارید؟ آیا نعمتهاتون رو فهرست میکنید؟ یا فقط لفظ رو میگید؟
این که بتونید اول صبح نعمتهاتون رو بشمارید و شکرگزارشون باشید، روحیه بسیار زیادی به ما میده. این موضوع ربطی هم به دین و مذهب نداره، خیلی آدمهای موفق غیرمسلمان (وحتی دیندار) که زندگیشون رو میخوندم، همین شکرگزاری اول صبح رو به خاطر نعمتهاشون داشتن.
فوق العاده بود.
واقعا حرف زدن و تعریف از اطراف و جامعه خودمان این روزها جرأت میخواهد آن هم در زمانی که غرزدن نسبت به افراد و اتفاقات و جامعه یک جور ژست روشنفکری و نقادی است.
از شکر گزاری گفتی دوتا موضوع یادم امومد:یکی اینکه من هنوز متوجه نشدم چرا شما بجز این مطلب ،درجاهای قبلی هم تاکید دارین که این موضوع دینی نیست!موضوعاتی که شما دارین مطرح میکنید عقلانی هستش پس هم عقل اونا رو میپذیره هم دردین هست.به نظرم اصلا مهم نیست که منبع یه موضوع گفته بشه(البته ما به مثابه رشته مون با ید قطعا ذکرکنیم).درصبت های عادی لازم نیست حتما بکیم چون پیامبرگفته دروغ بده پس دروغ نگیم!یا چون حدیث داریم پیامبر با هسرانش مهربان بوده پس ماهم بامهربانی رفتارکنیم!اگه نبود رفتارنمیکردیم؟!اینو خود عقل درک میکنه که کاردرستی نیست .یادرمورد دادگربودن،زیبایی و… این موضوعات هم در دین هست پس جای توضیحی نیست که دلیلش رو ذکر کیم.درباب شکرگزاری مگر قبل ورود اسلام به ایران نداشتیم؟ینی فقط در قران گفته وقبلا نبوده؟!از بدیهیات هست که در همه ایین ها گفته شده پس قطعا ربطی به دین نداره منتهی کسی که دین دارهست میگه درکتاب مقدس ذکر شده کسی که نیست میگه عقل میگه .ما خیلی ازقواعدرودرباب حقوق از قران ذکر میکنیم میبینیم همون قواعددر امریکا واروپا هم هستواونام ازطریق منابع خودشون وعقل رسیدن به همین مطالب.بعدشم من خیلی جاها این تاکید بیمورد که مثلا پیامبر گفته نمیفهمم !حتما برای اینکه ادم خوبی باشیم باید بریم 120جلدبحار علامه مجلسی رو بخونیم؟!که بدونیم پیامبروامامان چجوری زندگی میکردنوچیاگفتن؟!اگر هم بخونیم اتفاقا چیزای خیلی ساده رومیبینیم که مابهش عمل نمیکنیم!همین دروغ نگفتن،به مساوات رفتارکردن واعمال نفوذبرخلاف حق نکردن و…که ادم های بی سواد هم میفهمن خوب نیس.2-یه دوستی دارم چندسال پیش خونش بودم دیدم صبح قران میخونه اونم ازروی کتاب عربی بدون ترجمه فارسی!گفتم مگه عربی بلدی؟گف نه ولی این قران رو از مکه اوردم متبرک هست وخیلی ثواب داره!گفتم والله تا جایی که من میدونم قران، باید بخونی ،بفهمی وتو زندگی بهش عمل کنی. الان تو دقیقا این قران خوندن چه تاثیری داشته توزندگیت؟ بنظرم اگه ثواب داشتن رو فراموش کنی وفقط به قصدیادگیری بخونی خیلی تاثیرش بیشتره .فک کن اصلا قران خوندن ثوابی نداره حالا چیکا میکنی بازم میخونی؟!وقتی این همه قران میخونیم ولی بازم غیبت ،دروغ ،دورویی و…داریم چه سودی از اون ثواب جمع کردن!
درمورد موضوع شمام به نظرم این بدیهی ست که شکرگزاری خوبه حالا ممکنه برای زیبایی متن از یه شعر یامناجات نامه یا از قران هم ادرس بده که مثلا ببینید دین هم مهرتایید داره براین گفته ها همین .میخوام بگم خیلی ازموضوعات همپوشانی داره ومامحکوم نمیشم به دیندار یا بی دین نبودن.ونیازی نیست حتما دلیلشو بگیم.
من با ذکر اون جمله سعی داشتم بخش اول صحبتهای شما رو بگم. موضوع اینه که توی دنیای امروز، کمی اوضاع پیچیدهتر از این حرفاست، که بشه در حد راست و دروغ تصمیم گرفت. همین بحث شکرگزاری، کمی پیچیدگی داره. یعنی باید به گونهای عمل کرد که هم حاهطلبی رو داشته باشیم و هم شاکر وضع موجود باشیم. شاید به نظر ساده بیاد، اما در واقع سخته.
مثلا سود بانکی، پول شما هر سال داره ارزشش کم میشه. بنابراین ۲۰ درصد که سود بگیری انگار سودی دریافت نکردی. اگر دلار بخری، سود هم نگیری از کسی که سالی ۱۵درصد سود بانکی گرفته، سود بیشتری دریافت کردی. یا اگر خونه بخری یا طلا، از کسی که پول رو بانک گذاشته بیشتر سود میکنی (احتمالا). میبینی، حتی موضوع به این سادگی هم پیچیده میشه.
بگذار یک مورد جالبتر بگم. شما اگر صف رو رعایت نکنی،کار بدی کری، درسته؟ حالا فرض کن از طریق گوگلمپ مسیر خلوتی که بقیه باید ۲ ساعت برن رو نیمساعته میری. حالا تو صف رو رعایت نکردی؟ یا از دانشت استفاده کردی؟ اینها سادهترین مثالها بودن، متاسفانه مسائل روزمره خیلی پیچیدهتر از این حرفهای ساده انتخاب بین حق و باطله.
موضوع بعدی که به نظرم باید همینجا بگم اینه که داشتن چندین دلیل، گاهی باعث انسجام بیشتر در انجام یک کار میشه. پس اگر شما بدونی هم ثواب داره و هم حالت رو خوب میکنه، احتمال اجرای کارت بیشتر میشه.
مسئله بعدی در همین مورد، سبک انجام شکرگزاری هستش. ما یک مدل در آداب دینیمون مثل دعا، نیایش و نماز داریم. یک مدل هم با تایپکرذن، نوشتن و تحلیل خوبیهای زندگیمون، میتونیم نوع جدیدی از شکرگزاری رو به صورت جانبی داشته باشیم. علت تاکید من این موضوعه که لزومی نداره تحت اون سبک دینی انجامش بدید. توجه کنی امام حسین هم در جایی میگه اگر دین ندارید آزاده باشید، امام صادق هم در همین حوزه صحبت زیاد داره.
در مورد دوم، اتفاقا به نظر من اگر معنی قرآن رو هم نفهمی و باز هم بخونی خوبه! دلیل زیاده براش (حدای از بحث ثوابش). از طرف دیگه، شما باید در نظر بگیرید، اون دوستتون اگر اون قرآن رو نخونه چکار میکنه؟ اگر به طور متوسط اعمال به طور معنادار بهتری نمیکنه (با توجه به ریسک و …) بهتره همون قرآن رو بخونه، حتی اگر نمیفهمه.
من خودم در دورهای چند حزء حفظ کردم، آثار خیلی خوبی داشت و فکر نمیکنم توی اون زمان، میتونستم کاری بهتر از اون انجام بدم. شاید الان بتونم بگم فلان رو اگر انجام میدادم بهتر بود، اما برای اون دوره (راهنمایی) شاید بهترین کار بود. کاری به این دعواهای سیاسی ندارم، اما متون عربی، غنای زیادی دارن، شما نمیتونید بدون درک متنهای عربی، حتی متنهای فارسی (مثل گلستان سعدی، مولانا، حافظ و …) رو خوب بفهمید.
باپیچیدگی باهات موافقم.نمیشه به این راحتی نظرداد.شایدمن خیلی ساده فرض کردم. ولی حرف من کلا این بود که چرا وقتی مطلبی ذکر میکنی که دردین هم هست میگی اصلا به دین ومذهب هم ربطی نداره!به نظر من این که خیلی خوبه درباب موضوعی هم بگیم تو فلان سوره قران هست وهم یه مسئله عقلی صرف هم هست وهم فلان خارجی گفته.ینی چندمدل تحلیل ودلیل آوردن(البته اگه باشه)(محمدرضاهم یه زمانی ازاین کارامیکرد مثلا میگف نام خدارو نمیبرم که نام خدانان سرسفره م نشه.ولی من میگم تو که نیتت مشخصه پس چرا نگی ؟یه باریکی ازشاگرداشم گفته بود کاش میگفتی من دوست داشتم نام خدارو اززبون محمدرضا بشنوم هرچندمیبینم درعمل داره نشون میده).راستش برداشت من درمورد جمله اخرشما این بودکه،میثم مدنی میخواد یه جوری بنویسه که نگن داره دینی مینویسه!ونتیجتا آدم مذهبی هستش وهمه چی رو ازدریجه دین میبینه!اتفاقا من میگم چقدخوبه که همین شکرگزاری رو بگیم وذکرکنیم که ببینیدهم درقران ذکر شده ،هم در بوستان ،هم فلان ادم موفق خارجی(که البته باتوضیح شما روشن شدکه هدف اصلی ارائه یه سبک بوده)وبعدش ارائه سبک موردنظرمون.من وقتی از پیشرفته بودن حقوق امریکا تو یه یسری حوزه ها به فامیل میگم بعد استنادمیکنم به قران که ببینید عین همون قاعده درمتون ماهم هست ولی افسوس که اجرا نمیشه!وبه خودم میبالم که چقد مبانی اصیل داریم وبهش بی توجه هستیم!
درمورد اون دوستم،راستش بهش پیشنهاددادم ترجمه فارسی حتما بخونه وهمینطور بوستان یا مولانا بخونه،یه حرف جالبی زد گف خیلی نمیفهمم! وبهم گف احتمالا تو بخاطر اینکه عربی،منطق ،فقه وحقوق وریاضی(رشته قبلی م برق بود)خوندی شاید مطالب قران رو بهترمیفهمی .(منم اوایل کمال گرابودم یسری منابع معرفی میکردم بعددیدم چه اشتباهی کردیم دلیل نداره همه یه جور باشن!یه اندازه بفهمن ،بهرحال هرکسی یه فهمی داره.) منم گفتم بی تاثیرنبوده بهر حال ازدبیرستان با اینکه ریاضی بودم ولی عاشق عربی بودم.یا درباب ثواب میخواستم بگم که فقط به ثواب یه عمل تکیه نکنه(گرچه ارزشمنده) ورواستفادشم کارکنه تایه زندگی بهترداشته باشه(با یه تیردو نشون بزنه) ونه صرفا خواندن متون بخاطر ثواب.
ودرنهایت این سبک جدید روهم خیلی موافقم باهات مثلا چندروز پیش سوره انشراح رو میخوندم دیدم چقدرمیشه درمورد این سوره صبت کردونوشت متناسب با سبک جدید زندگی.
شاید اینجوری توضیح بدم بهتر باشه. به قول دکتر زیبا کلام «حوزه» کارش با یقین هستش و «دانشگاه» با شک.
موضوع اینه که وقتی قراره به قرآن و احادیث تکیه کنی، کارت میره نزدیک حوزه و یقین. اما کار ما شک توشه. یعنی اگر من موضوع چسبونده باشم به دین، اگر کسی بخواد توی شکرگزاری شک بیاره و توضیح بخواد، نمیتونه یا اگر هم بتونه با کلی اما و اگر. چون اون فضا، شک توش کمی (حداقل در این سالها) مشکلساز خواهد شد. از این رو، وقتی شما مبحثی رو خارج مذهب میآری، اجازه شک و زیرسوال بردن رو هم به طرف میدی، اجازه شخصیسازی برای هر فرد رو میدی، اجازه تغییرات وسیع برای کاربرد رو میدی. هیچ کدوم اینها امکان پذیر نیست اگر من یک موضوع رو از طریق یقین و اتصال به مباحث مذهبی توصیف کنم.
از این رو، اگر استدلالهای آدمهای حوزوی (از نوع تفکر حوزوی و نه حوزوی به معنای مدرک) رو بخونی، مرتب میبینی به حرف این و اون استناد میکنن. حالا کی جرات داره با قرآن مقابله کنه؟ (نمونش اون مثالی که زدی). یعنی اون داعشی که میره آدم میکشه، با استناد به قرآن میره (با برداشت کاملا غلط)، اون فقیه عالیقدر هم با تکیه به قرآن خودش رو رشد میده. موضوع اینه که نوع برداشت میتونه ما رو فریب بده اگر خودمون رو به فضای یقین در برداشت (و نه محتوا) نزدیک کنیم.
اصلا شما بیا موضوعات پایاننامههای حوزوی رو نگاه کن، چقدر توشون خلاقیت میبینی؟ خلاقیت از اون نوعی که این سالها در حوزه شخصیتشناسی، تصمیم، تفکر سیستمی، مذاکره، جامعهشناسی، سیستمهای پیچیده و … رخ داده. فقط تیترها رو نگاه کن منظورم رو متوجه میشی. کاری هم از دستشون بر نمیآد. لازمه خلاقیت و رشد، شک هستش.
مثلا من دوست داشتم از دید شک و تردید خونده بشه مطالب. شک بیاد توش، تغییر کنه، تحقیر بشه. اتصال به اون موضوعاتی که گفتی، کاملا این فضا رو برای من میبنده. یکی ممکنه بیاد بگه که شکرگزاری برای رشد ضرر داره. اگر من از وضعیتم راضی باشم و شکرگزارش باشم، چجوری میتونم پیشرفت کنم (به جهاتی هم درست میگه)؟ کلی میتونه توی سبک شکرگزاری خللاقیت به خرج بده.
اره،ازاون نظر اگه بخواییم نگاه کنیم خب درسته ،متوجه شدم منظورت چیه.اتفاقا تو حقوق هو همینو داریم اینکه،فقه تو فضای بسته کتاب وسنت رشد کرده واجازه شک نسبت به کتاب وسنت رونداره و دست وپاش بسته است اماحقوق نه تو فضای آزادتری رشد کرده،مدام تو نسبت به قانون شک میکنه وسوال.البته درباب اون موضوعات هم که با موضوعات روتین حوزه متفاوت هست به این راحتی باب نمیشه.فقط یه جمله از دکترگلشنی که گفته بود علم پایه هم باید مدارعلوم انسانی ها باشه وحوزه هم بایدبها بده به این چیزا،اقای غرویان درجواب گفت دکترمن بعنوان یه استاددانشگاه وحوزه،میگم که اون کارها عاشق میخواد وطلاب هم امروز بجای خوندن کامل متون دنبال خلاصه ها هستن وپاس کردن،ومعدودهستن که بخوان اینجوری بخونن.ازطرفی خود حوزه هم دنبال این چیزانیست!دراون مورد هم همینه،خود حوزه هم ورودنداشته،ونمیتونسته به این راحتی ورود کنه.
ازاین منظر نگاه کردی قشنگ بودمن به این بُعدش توجه نکرده بودم.
ختم سخن:دویارمدرسه روزی ازهم جداشدند بادلی پرامیدولب پرخنده ودامن ازگل های دانش آکنده.روزی دیگر بهم رسیدندموی سپیدوگوژپشت وعصای پیری به مشت،یکی به دیگری پرسیداززندگی چه داری؟گفت شکی صاف تر از علم دیروز!پرسیداکنون چه میجوئی؟گفت علمی روشن تر ازشک!
ممنون از وقتی که گذاشتی عالی بود.
من یک دوره تمرین شکرگزاری رو انجام میدادم، به این صورت که هر روز سه مورد برای شکرگزاری رو در دفترم یادداشت میکردم. یادم نیست در یک کتاب این را خوانده بودم یا توصیه در یک ویدئو تد بود، اما انجامش دادم و تمرین جالبی بود، باعث میشد روی گذر زندگیم دقت داشته باشم و نکات مثبت را پیدا کنم و شاد بودن با چیزهای کوچکتر را هم یاد بگیرم.
سلام. ممنون لیللای عزیز از اشتراک گذاری تجربه ات. جالب بود.
من هم همین تجربه رو دارم… یک سوالی هم دارم، همه ی ما دیده ایم که کسی میاد و وارد شکرگزاری میشه و انقدر در اون غرق میشه( بر طبق این قاعده که هر لحظه باید شکرگزار بود و کنترل ذهن و این حرف ها…! ) بعد این بنده خدا دیگه انقدر شل و منفعل میشه که از اون ور بوم میفته و در ذهنش زندگی میکنه و زندگی واقعی و رشد رو رها میکنه… بعد باز مدتی که میگذره به خودش میاد و میگه ولش کن بابا شکرگزاری بوی جوراب میده(!) بذار برم دنبال درست کردن همین زندگی شلمشولوای خودم، شکر کیلو چنده!… بعد باز ۳ ماه میگذره و یهو یاد شکر میفته و کمی به فضای شکر پا میده(!) و دوباره روز از نو روزی از نو! …. این چرخه سینوسی همینطور ادامه داره!
از دکتر میخوام اگر صلاح میبینند کمی در مورد تعادل در شکرگزاری ( و بقیه تمرین ها و اعمال شکرگزاریناک توضیح بدند)
ممنون