۱- بازی با کلمات
یک بدی ترجمههای کتابهای سطحی و عادت کردن به اونها اینه که تمایز بین کلمات رو درک نمیکنیم. شاید خیلیاتون شنیده باشید که مثلا اسکیموها چندین کلمه برای برف دارن. نکته اینه که شاید برای ما که در یک جایی هستیم با بارش اندک برف این موضوع زیاد اهمیت نداشته باشه، اما خیلی موارد مربوط به روان انسان یا اصول تخصصی هست که میتونه کاملا شما رو به اشتباه بندازه، مثلا شاید شما همه کلمات anger, nervousness، ire، rage، violence رو در یک طبقه قرار بدید، اما هر کدومشون یک معنای خاص داره، بعضی مجاز هستند و از بعضی هم باید دوری کرد.
یکی از موضوعات هم بحث سرگرمی هست. توجه کنید hobby که اینجا ترجمش میکنیم کارذوقی با سرگرمی (entertainment) متفاوته. یکی فعالیتی هست که شما از انجامش در اوقات فراقت لذت میبرید و سرگرمی چیزیه که برای لذت و تفریح ساخته شده.
مثلا ممکنه شما از تدریس لذت ببرید و اگر اوقاتی داشته باشید دوست دارید اون فعالیت رو انجام بدید، از طرفی بازی کامپیوتری سطحی (بعضیها واقعا کلاسی هستند واسه خودشون) یک جور سرگرمیه. خیلی از فیلمها رو میشه به عنوان کار ذوقی دید و بعضی دیگه رو میشه به عنوان سرگرمی دید.
معمولا کارذوقی یک جور کار حساب میشه و شاید بشه ازش پول خوبی هم درآورد. شاید کلی آدم حرفهای هم در اون حوزه وجود داشته باشند. مثل همون تدریسی که گفتم. البته با ظهور شبکههای اجتماعی و کمپینهای تبلیغاتی هوشمند، خیلی از سرگرمیها رو هم میشه به عنوان منبع درآمد بالایی انجام داد. مثلا ممکنه شما بتونید خوب یک بازی رو انجام بدید و ازش پول در بیارید (اگر اون بازی سخت باشه و مهارت بخواد تا پول در بیارید تقریبا به شغل یا کارذوقی میتونه تبدیل بشه).
گاهی یک کار واحد میتونه برای افراد مختلف نقشهای مختلفی داشته باشه. مثلا برای من نوشتن یک جور کارذوقی به حساب میاد برای یکی سرگرمی حساب میشه و برای یکی شغلش حساب میشه.
۲- کار مفید یا پولساز
در دورهای قرار گرفتیم که دیگه نیاز نیست توی مزرعه شخم بزنیم یا سر ساختمون کار کنیم تا پولی به دست بیاریم. اتفاقا خیلی از کارهایی که در حال حاضر برای شما رفاه ایجاد میکنه از دست کارهای بدنی نیستند و معمولا از طرق دیگه شکل میگیرن. یعنی اینجوری نیست که اگر شما فعالیت مفیدتری انجام بدی پول یا رفاه بیشتری به دست میآری. برای نمونه یک دلال خودرو خیلی بهتر از یک کارگر کارخانه خودرو سازی درآمد خواهد داشت و یا یک متصدی بنگاه املاک به طور متوسط اوضاع خیلی بهتری از کارگران ساختمانی داره.
یک تناقضی که ممکنه برای ما پیش بیاد اینه که بریم دنبال کار مفید یا کار پولساز؟ شاید فکر کنید این مسئله در همین سطح هست یا نسبتا جدیده، اما جالبه بدونید تقابل معنا (مفید بودن) و لذت خیلی خیلی کهنهتر از این حرفهاست. از ابن سینا که این دو رو هم راستا میدونست و نهایت لذت رو در معنادار بودن میدونست تا اپیکور که به گونهای از یکی برای تعریف دیگری استفاده کرده تا سایر افراد (فکر میکنم ویل دورانت) که آنها را به نوعی در دو کفه ترازو میدانستند.
سالهاست که سخنرانان انگیزشی سعی دارند به شما بقبولونن که میتونید از کاری که دوست دارید پول در بیارید. این هم ذر بسیاری از جوامع قابل قبوله و به طور متوسط اگر در حوزهای واقعا علاقه داشته باشید و وقت زیادی بگذارید جزء برترینهای اون حوزه میشید و احتمالا میتونید پول خوبی به جیب بزنید. یعنی هم دارید کاری رو میکنید که دوست دارید و هم پول خوبی به دست میآرید. خیلی هم به نظر خوب میرسه این کار. اما یک مشکلی هست و اون هم این که خیلی اوقات این روش جواب نمیده (نوشته «جمله «شغلی را انتخاب کنید که دوست دارید» را زیاد جدی نگیرید!» به این موضع مربوطه).
زمانی که جامعه برای اون حوزه مورد نظر شما به اندازهای که شما برای رفاه خودتون لحاظ کردید پول نداره، یا اونقدر استعداد، سرمایه، پشتوانه، سابقه و انرژی ندارید که بتونید در اون حوزه قوی بشید هر چند اون موضوع رو خیلی دوست دارید. مثلا فرض کنید رضازاده هستید و دوست دارید دونده ماراتون بشید. این کار به عنوان کارذوقی پذیرفته است ولی فکر نمیکنم اون چیزی که در شما نهادینه شده رو بتونید بیخیال بشید. یا مثلا فرض کنید یوسین بولت میخواست وزنهبردار بشه. این دو گروه (وزنهبردار و دونده) بر هم برتری ندارند صرفا هر کدوم در یک حوزههای استعداد خوبی دارند که میتونن به راحتی (به مدل بار خورد) در حوزههایی موفق بشن. خیلی از حوزهها در ایران و حتی سایر کشورهای پیشرفته مورد لطف قرار نمیگیره و اگر شما هر چقدر هم خوب باشید (و نخواهید در مسابقه زندهماندن در شغل شرکت کنید) نمیتونید زندگی خوبی رو داشته باشید.
۳- دیدگاه غیر خطی و گسسته روی مسیرشغلی
مشکل ما اینه که فکر میکنیم اگر در ابتدای شغلی موفق شدیم یا لذت بردیم، میتونیم در سطح حرفهای هم همونقدر ازش لذت ببریم و موفق بشیم. دیدگاه خیلی از ما اینه که چند سال بعد همین کار رو میکنیم یکم سختتر یا یکم پیچیدهتر. اما مشکل اینه که استحاله صورت میگیره و در دورههای مختلف چالشها و کارهایی سراغتون میآد که اصلا فکرش رو هم نمیکردید.
یادمه یکی از اساتید ریاضی تعریف میکرد، پیش مادر بزرگش رفته بود. مادربزرگ پرسید: حالا که دکتری گرفتید، دیگه شما الان میتونید تا یک میلیون بشمارید دیگه؟ تا چند بلدید ضرب و تقسیم کنید؟
تصور مادربزرگی که کلاس اول دبستان رو درک کرده، فکر میکنه قراره در هر دوره، چند رقم به تعداد محاسبات اون فرد اضافه بشه، اما حوزهای که شما در دکتری، ارشد یا لیسانس میخونید هیچ ربطی به محتوای ریاضی کلاس اولتون نداره!
شاید موضوع بالا براتون خندهدار باشه، اما دو تا خاطره از آموزشی سربازیم دارم که شاید براتون جالب باشه:
روز اول آموزشیِ سربازی که مربوط به دوره نخبگان بود و همه اکثرا دکتری یا ارشد خونده بودن، همه رو به صف کردن. مسئول صفها اومد پرسید کیا پزشکن؟ ۱۰ تا از اساتید پزشکی دستشون رو بردن بالا، اونها رو کرد یک گروه. کیا ریاضی بلدن؟ اساتید و نخبههای فنی و ریاضی هم دستشون رو بلند کردن. من هم احساس نمیکردم چیز زیادی بلدم برای همین در دسته بیمهارت قرار گرفتم.
دستهبندی که تموم شد، گروه پزشکان مسئول دستشوییها شدن و گروههای ریاضی فنی مسئول شمارش.
تخت بالایی من یکی از بچههای خیلی خوب شیمی بود. یک روز صبح، افسر اومد ابتدای صف و خیلی پر حرارت گفت: کیا توی شیمی خیلی مسلط هستند؟ حتما بهم خبر بدید، کار خیلی واجب دارم. من هم که با اون افسر دوست شده بودم وارد صحبت شدم که آره این همتختی ما دکتری شیمی داره و تو کار خودش تکه. چه کاری هست که انقدر واجبه؟ گفت نمیدونی که چه گیری کردیم؟ دخترم دبستانه و معلم علومشون گفته یک مقاله بدید در این مورد!
همه اینها از تفکر خطی بودن کارها و چالشها در یک مسیر شغلی ناشی میشه. خیلیها دوست دارن برنامهنویس بشن، دانشمند داده بشن یا … اینها به خاطر ۳ یا ۴ تا کار جالب و سطحی (در حد شمردن اعداد) هست و هیچ ربطی به کار واقعی که شما ناچار هستید در این حوزه انجام بدید ندارن.
۴- کار ذوقی لزوما شغل خوبی براتون نمیشه
ببینید من دوست دارم توی دانشگاه تدریس کنم، اما دو تا موضوع وجود داره:
۱- من احساس نمیکنم نسبت به سایر تواناییهام مدرس خوبی باشم، هر چند کلی هم تلاش کردم تا خوب بشم، اما این موضوع رخ نداد و نهایتش تونستم کاری که خیلی توش مهارت دارم و اون الهام بخشبودن برای بخش کوچکی از افراد رو داشته باشم.
۲- مدرس دانشگاه خوبی هم بشم، نمیتونم اون سبک/سطح از زندگی که مد نظرم هست رو داشته بشم، بنابراین برای رسیدن به یک هدف، دارم دهها هدف و برنامه دیگه رو به نابودی میکشم.ممکنه یک روزی اوضاع عوض بشه یا در یک کشور دیگه این اوضاع جور بشه برای آدم (و آدم حاضر باشه به خاطر این موضوع خیلی چیزهاش رو بیخیال بشه). اما حداقل تا یک مدتی این اوضاع برقرار نیست و من هم توان تغییر در جامعه رو ندارم.
پس وضعیت من اینجوریه، تدریس یا تحقیق دانشگاهی رو در حد یک کارذوقی دوست دارم، اما حاضر نیستم در مسیر شغلی خودم لحاظش کنم (حداقل با شرایط موجود جامعه و خودم، یعنی اگر جامعه بهبود یافت یا خودم مدرس بهتری شدم، شاید دوباره بهش فکر کردم). حالا چکار میشه کرد؟
من این مسیر رو انتخاب کردم. سالی یک بار تدریس کنم به عنوان کار ذوقی، ولی به عنوان شغل، مسیر شغلی آکادمیک رو گذاشتم کنار.
یک مثالی بزنم براتون، فرض کنید خانمی مثلا از یک بازیگر، نویسنده یا کارگردان خوشش میآد اما در حد تفریح یا کار ذوقی و نه در سطحی که همسرش رو دوست داره. در واقع همسرش میشه کار ذوقیش و بر اساس میزان معنا و اهمیتی که اون فرد غریبه داره، علاقه به اون فرد میتونه براش کارذوقی یا سرگرمی باشه.
این موضوع کمک میکنه الکی عقدهای نشیم! الکی حسرت نخوریم. یک نمونه دیگه این که ممکنه یکی دوست داشته باشه کشورهای خارجی رو ببینه و بگرده، لزومی نداره به اون کشورها مهاجرت کنه، بلکه میتونه به اونها مسافرت کنه.
پس همیشه در نظر داشته باشیم که مسیر شغلی مثل مهاجرته و کارذوقی مثل مسافرت. برای این که دوست دارید با فرهنگ جایی آشنا بشید و یا جاهای مختلف رو ببینید لزومی نداره مهاجرت کنید بلکه میتونید مسافرت کنید (البته دلایل مهاجرت خیلی بیشتر از این حرفاست و من واردش نمیشم).
شما ممکنه نویسندگی رو دوست داشته باشید، اما نویسنده خوبی نباشید، آدم قدرتمندی نباشید که بتونید از اون حوزه پول در بیارید. ممکنه برنامهنویس خوبی نباشید، ممکنه بازیکن فوتبال خوبی نباشید. یکی از راهها اینه که به عنوان یک کار ذوقی بهشون نگاه کنید.
پانوشت: خواستم بگم که این ترم یک درس (هوش تجاری) در دانشگاه ارائه کردم و این هیچ تناقضی با حرفهام در مورد مشکلات شغل هیئت علمی نداره.
واقعا خیلی وقت ها به واژه ها که فکر میکنم میبنم اگر سعی کنیم درست واژه هار بفهمیم اتفاق های خوبی میافته . به این دلیل که خیلی از واژه هایی که ما استفاده میکنیم با هدف یک فلسفه/داستان/مفهوم شکل گرفته اند و این خودش آگاهی زیادی برای درک چیزی که میگوییم یا میخواهیم بگوییم دارد . مرسی از نوشته خوبتون
سلام
من هم با حرفتون موافقم و عملا چنین کاری رو میکنم، نوشتن در بلاگ ، ترجمه و آموزش در حوزه زبان انگلیسی و یا کار با دیتا از جمله کارهای ذوقی برای من است. ولی من از شغل فروشندگی هزینه های زندگی و بیمه و قسط و وام و … رو در میارم که البته خوشبختانه من این شغل رو هم دوست دارم. به نظر من هم تفکیک کار ذوقی و سرگرمی از شغل تصمیم درستی است. مهمترین کاری که باید باکنیم درک واقعیت های زندگیه و نه انکار اون یا فرار از اون.
سلام دکتر عزیز
ممنون از اینکه فکر و تجربه خودتون رو منتشر میکنید برا من خیلی مفیده.
شما که تصمیم گرفتین دیگه مسولیت در دانشگاه نداشته باشین و از هیئت علمی استعفا بدین کاش فرصت رو به بقیه بدین، حتی همین فرصت درس ارائه دادن…هنوز هستند کسایی که به عشق این شغل دارن شب و روز تلاش میکنند و به معلم بودن افتخار میکنند(میشه به عنوان هابی خارج از دانشگاه یا در صنعت کلاس برگذار کرد، برا دانشگاه ما نیاز به شخصی داریم که عاشق باشه و مسئول)
من مطمینم شما خیلی خوب درک میکنید که تدریس تو دانشگاه فرصتهای زیادی رو برا شخص ایجاد میکنه و همچنین مسولیتهای زیاد… شما تصمیمگرفتین کماکان از فرصتهای دانشگاه استفاده کنید ولی دیگه مسولیتی نداشته باشین
بسیار تصمیم هوشمندانهای است که برای زنده موندن واقعا لازمه…
باسلام وتقدیم احترام :
معلمی درهرسطحی به عنوان یک ارزش اجتماعی پذیرفته شده است . اما اگرمعلمی نخواهد تدریس رابه عنوان یک مسئولیت خطیر اجتماعی بپذیرید و به سایر حوزه های فکر واندیشه تمایل بیشتری دارد بهتراست کرسی تدریس را به سایر همقطاران تحویل دهد .وبراساس آیه کریمه قرآن ( تعدوا الامانات لاهلها )
نوآوری در تعلیم وتربیت امری بسیار پسندیده است . و مستندسازی اندوخته های دانش آموختگان به توسعه دانش و مهارتهای اجتماعی کمک شایانی خواهد نمود .
شایسته است فرهیختگان و معلم های محترم براساس مسئولیت خطیر خویش در عرصه علم وفرهنگ بکوشند.
ارادتمند عرب عامری
دیاگرامی هست به نام Ikigai به شکل 4 دایره که جاهایی همپوشانی دارن.من اون دیاگرام رو مرتبط با این نوشته شما می دونم
سلام و ادب
خاطره ی دوران سربازی عالی بود 🙂 🙂 🙂 🙂
تفاوت کلمات anger, nervousness، ire، rage، violence هم جالب بود برام…. و البته کل مقاله تیتر جذابی داشت، عمل کردن به این تیتر واقعا گاهی سخت میشه.