این عادت مسخره از چند سال پیش شروع شد، دانشآموزان با هزاران شوق منتظر رسیدن تابستان بودند و باز به خاطر رقابت یا نادانی برخی پدر و مادرها به کلاس فرستاده میشدند! دو سه سال که میگذشت، میدیدی که دیگر برای یک دانشآموز شوقی برای تابستان نمانده، و طبیعتا شوقی هم برای سال تحصیلی نمانده بود.
همه چیز پشت سر هم و بدون استراحت.
نمیخوام در مورد سیستم آموزش صحبت کنم، اتفاقا میخوام در مورد بزرگترها صحبت کنم، ممکنه شما هم به این درد دچار شده باشید. یادم میآد که سالها پیش میخواستم یک کتاب در مورد مدیریت زمان ترجمه کنم، یک جملش رو فقط یادمه که میگفت:
این که شما میتونید در منزل کار کنید، نه تنها به شما آزادی نمیدهد بلکه حتی آزادی در خانه بودن را هم از شما میگیرد.
این سالها که ما به تکنولوژی عادت کردهایم، وقتی به زندگی خود نگاه میکنیم، متوجه میشیم که استراحت نداریم! اصلا به خودمون وقت فکر کردن نمیدیم. حتی وقتی دانشگاه، کار یا سیستم به ما میگه برو استراحت کن، تازه میریم سراغ کار بعدی.
نتیجه چی میشه،
میبینی سالها داری کار میکنی و اصلا حواست نیست که قرار نبود این همه توی این شغل بمونی! منتها حال و زمان فکر کردن برای خودت نگذاشته بودی.
میبینی دیگه شوق شروع کردن کار و تجربههای جدید رو نداری و با خودت میگی، ای بابا یک کار دیگه (پانوشت ۱). اصلا حال کار کردن اضافه ندارم.
میبینی به خاطر این که وقت نداشتی به کارهات فکر کنی، سالها سطحت تقریبا ثابت مونده و دچار یک پسرفت فکری و ذهنی شدی.
میبینی داری از جسمت، زندگیت و چیزهای واقعا با ارزش زندگیت، بیش از اندازه استفاده میکنی. یا این که داری تمامی سرمایه اجتماعی خودت رو مصرف میکنی یا بدتر از اون اصلا وقت نکردی چیزی روی سرمایه اجتماعی خودت بگذاری.
شما ممکنه ماهی ۴۰۰ ساعت هم کار کنید (که من کردم)، با این مشکلی ندارم، اما مشکل جایی شروع میشه که بین قطعات پروژه یا کارتون به خودتون استراحت نمیدید، استراحت شامل کتابخوندن، وبلاگ خوندن، اینستاگرام و کلا هر چیزی که حواس شما رو از زندگی و آينده پرت میکنه میشه.
انگار که پشت فرمون نشستید و دارید به اعماق وجود میرید، حتی نگاه کردن به موبایل هم ممکنه باعث تصادف شما بشه.
حتما پیش اومده که شما هم سریالهایی رو خیلی دوست داشتید، اما میبنید توی اوج کار، فصل تموم میشه و سه ماه باید صبر کنی تا فصل بعدی شروع بشه.
اگر در برخی مجلات مهم مثل HBR هم جستجو کنید، دهها مقاله میبینید که از لزوم استراحت بین کاری و حتی چک نکردن ایمیل مینویسن.
کما این که اگر یادتون باشه، من سعی کردم توی عید، حتی لپتاپم رو هم باز نکنم. این چند روز همه که یک مهمان ویژه تازه به این دنیا آمده رو داشتم، سعی کردم لپتاپم رو زیاد باز نکنم. شاید با گوشی مطلبی در جایی گذاشتم اما کار رو به حداقل رسوندم.
این اتفاق گاهی بعد از شکستها، اخراج شدنها یا ناراحتیها خیلی بیشتر لازمه. باید به خودتون وقت بدید و فکر کنید ببینید چی رو دوست دارید چی رو دوست ندارید. ببینید آیا اصلا دارید مسیر رو درست میرید یا دارید دور خودتون دور میزنید؟ اگر این طوریه که اصلا کار نکنید شاید بهتر باشه.
اگر از کار قبلیتون اومدید بیرون، اگر ازدواج قبلیتون با شکست مواجه شده، اگر درستون تموم شده، یکم به خودتون نفس بدید، یکم به خودتون وقت بدید تا فکر کنید.
پانوشت ۱: برادرم، چندین سال پیش، مسئول بازاریابی یکی از انتشارات دولتی بود. کارش این بود که سعی کنه فروش سازمان رو زیاد کنه. وقتی این اتفاق میافتاد، مسئولین اون انتشارات به برادرم گیر میدادن که چرا این کار رو میکنی؟ الان که تو این کار رو میکنی،فقط کار ما زیاد میشه، حالا باید کاغذ بیاریم، چاپخونه ببریم، چاپش کنیم، بیاریمش تو انبار، تحویل بدیم…
اگر چه کمی گریه داره این جور سیستم در یک سازمان،اما با خودتون فکر کنید که آیا شما هم با خودتون همین کار رو نمیکنید؟ یعنی مثلا اگر ماهیانه ۳۰۰ ساعت کار میکنید یا ۱۰۰ ساعت، میزان استراحت یا تفریحی که به خودتون میدید تغییری نمیکنه؟ به نظرتون اجزای بدنتون مثل اون کارمندا نخواهند شد؟
سلام میثم عزیز
بااینکه چندوقتی هست نیومدم اینترنت اومدن با اتفاقات خوبی همرا بود.
اول اینکه بخاطر اون مهمون ویژه بهت تبریک میگم،که به قول آقای الهی قمشه ای اگه پسر باشه نعمت واگه دختر باشه رحمت هستش.وامیدوارم برات شادی وخوبی داشته باشه.
تو این مدت حتی وبلاگ شما هم که اکثر اوقات سر میزدم،نیومدم.یه علتش همین استراحت بود(احساس میکنم ذهنم کمتر خسته میشه!حالا نمیدونم از همین هست یا نه؟) یکی هم اینکه چندوقتی هست متوجه شدم اینترنتم خیلی تند تند تموم میشه!درحالی که من نه اینستا دارم ونه چیز خاصی دانلود میکنم!همش دارم دارم از خودم میپرسم نکنه کم فروشی داره میشه!خلاصه درفکر تعویض شرکت هستیم.
آره من یادمه که تو عید ده روز لب تاپ رو گذاشته بودی کنار.من یه برادر وخواهر کوچیک دارم اینها اصلا تابستون کلاس نرفتن!بااینکه همه تو فامیل از اینکه دختر یا پسر پنج سالشون رو کلاس های مختلف فرستادن ومدام به ما میگفتن دخترم میگه کَت وداگ!واینکه چرا شما نمیفرستید؟منم گفتم هروقت بزرگ شدن خودشون یاد میگیرن زبان رو!وبعدم فک میکنم این همه کلاس رفتن بیشتر ازاینکه برای یادگیری باشه بیشتر ازجنس از سر واکردن بچه ها ازخودشون هست!تا مامانشون بره بگردن!دیدم این دوقلوهای ما چقدر شوق رفتن مدرسه دارن!حتی من چندروز پیش به شوخی به خواهرم گفتم مدرسه نمیفرستیمت ،تو رو که میخاییم بفرستیم مهارت یادبگیری!وبرادرم رو هم گفتم تو هم با بابا برو بازار تا پولدار شی!بعد دیدم هردو دارن گریه میکنن که نه ما میخاییم بریم مدرسه!صبح یکشنبه ساعت پنج صبح بیدار شدن!وکلی شوق دارن.وعلت اینکه خیلی ها ازدرس زده میشن هم،پس همین عدم استراحت هست.
سلام
متاسفانه سالها، بچهها رو میفرستن کلاس زبان و میبینی کوچکترین چیزی رو هم بلد نیستند. چون کاربردی براشون نداره. بچه تا ۱۰ سالگی باید تا میشه فعالیت فیزیکی داشته باشه و اون هم نه این که از طریق کلاسهای سخت ورزشی (مگر بخوان ورزشی رو حرفهای دنبال کنن)
میثم عزیزم سلام تبریک میگم بابت مهمون تازه به دنیا اومده انشااله که قدمش براتون خیر باشه و همیشه زیر سایه پدر و مادر باشه.