ممنون بابت نوشته های خوبتون نوشتن مطالب شما برای من حکم ورود به یک غار ناشناخته رو داره که درهر لحظه یک کشفی برام رخ میده.
با خوندن این مطلب دو تجربه ای که من داشتم برام متصور شد یکبار که رزومه ام رو جهت محک زدن خود و به قول معروف ببینم چند مرده حلاجم بنا به توصیه مشاور محل کارم به یک سازمان دادم برای مصاحبه دعوت شدم مصاحبه کننده به من گفت شما چقدر از این شاخه به اون شاخه پریدی.
من تو رزومه ام راجع به فعالیت ها و مطالعاتی که در زمینه روانشناسی، مدیریت، ادبیات، و رشته تحصیلی ام ریاضی داشتم و همینطور ورزش هایی که انجام داده بودم نوشته بودم.
مثال دوم: کولر خونه مون تازه سرویس شده بود و بعد چند روز یه صدایی می داد به شخصی که سرویس کرده بود زنگ زدم و براش توضیح دادم گوشی رو هم جلو کانال کولر گذاشتم صدا رو تشخیص بده گفت دینامش داره میسوزه و باید عوض شه و دویست و پنجاه تومان هزینه اش میشه. تو اینترنت کمی سرچ کردم نوشته بود اگه صدا شبیه تق تق قطار هست یعنی یاتاقان مشکل پیدا کرده خلاصه نگاه کردیم دیدیم یه ورقه آلومینیومی مربوط به دهانه کولر به پره های موتور گیر کرده بود. و مشکل خاصی نداشت.
سلام جالب بود، خيلي وقتا گوگل ميتونه راه حل باشه!!!
يادمه يک فروشنده بيمه موفق داشت از مسير سختي هايي که کشيده ميگفت، 2ساعت حرف زد که چقدر فلاکت کشيده… بعد گفت يه روز پاشدم فلان چيز رو توي گوگل سرچ کردم و ديدم اين چيز همه مدت وجود داشته و من خبر نداشتم و بعد با يکي از سايت هايي گه گوگل بهش معرفي ميکنه جلسه ميذاره و موفقيتش استارت ميخوره و فلان و بيسار… خودش هم قيافه پوکرفيس داشت وقتي ميگفت که چقدر دير رفته سراغ گوگل!!! واقعا خيلي وقتا درمان درد هست اين سايت!
درود به ميثم عزيز
١) از سياه لشكر شما استفاده كنم و بگم، عملا ما شاهد اشخاصي هستيم كه بيشترشون سياه لشكرن و مي رن دانشگاه. نمي خوام از دانشگاه تعريف كنم يا بدش رو بگم ولي اكثر اشخاص نااگاهانه فقط يك توالي رو ادامه مي دن كنكور-دانشگاه-ليسانس، فوق، دكترا-ازدواج-فرزند، در صورتي كه يكم توجه كنن و اگاهانه(سيستم دو-دنيل كانمن) انتخاب داشته باشن با اينه اطرافيان اثر گذار هست بر اون انتخاب ولي بنظر خروجي متفاوتي مي ده. كسي مي دونه چرا دانشگاه مي ره با كسي رفته فقط داره مي خونه متفاوته.
٢) يه موردي كه هست مثلا سلبريتي ها مي خوان پشت مردم باشن ولي چند مي گيرن و به گريه مي ندازن. جوري شده كه انگار شادي حرام شده. نه اينكه مورد و مشكلي نيست ولي با عام جامعه همنشين مي شي در نقش يه منتقد مي كوبن. بشخصه خودم منبع شادي خودم هستم و هم سعي مي كنم اطرافيانم رو شاد كنم، ديگه حالا اين خبر يا اون خبر رو بگم به صورت كلي احتملا مي دونن ديگه من چرا بگم.
٣) در نوشته هاي قبلي پيرامون نفس كشيدن گفتين اين ويدئو بنظر خوب رو مشاهده كردم كه از روز به بعد حداقل مي دونم به سمتي مي رم كه نااگاهانه تر به اين شكل نفس بكشم https://bit.ly/2DPsB7Z .
* جادي عزيز رو هم معرفي كردين خيلي انسان باحاليه. لبش خندون و نشاط دهنده و شاد 🙂
سبز و كامروا باشين.
مواردی که فعلا به نظرم میاد:
1-آشپزی کردن2-رفتن به یه گل فروشی بزرگ3-رسیدگی به گل های خونه والبته صحبت کردن باهاشون4-پازل حل کردن با بردار کوچیکم5-نگاه کردن نقاشی های خواهرم 6-رفتن به کتابخونه نه برای صرفا خواندن کتابی خاصی !بیشتر نگاه کردن دانشنامه ها ،گشتن تو قفسه هابا موضوعات تاریخ،دین ،جامعه شناسی وادبیات و…7-کوه هم اگه البته دو سه نفری جمع بشیم8-تابستونا که شبش میرفتیم میدون بار البته الان کمتر شده،اینکه شب پشه ها نمیذارن بخوابی!صبح ساعتای سه چهار باید بیدار شی،صبحونه ای که معمولا من یا یکی از بچه ها درست میکرد،با عنوان هردمبیلی!از گوجه ،بادمجون،پیاز ،سیب زمینی خلاصه هر چی دم دست بود میرخیتم،یک چیزی میپختیم!کلی حال میدادبا چه لذتی میخورن همه9-اگه برم روستامون تو بیابون با مورچه ها صحبت کردن!یا دیدن اینکه مثلا یه چیزی برداشته همش میفته زمین یا باید از چه مسیرای سختی رد بشه،وچقدر اذیت میشه ولی اون گندمه،یا غذای دیگه رو نمیندازه.
سلام
یک تعداد از لذت های کوچیک من :
استشمام بوی بارون-خوندن بلاگ شما و محمدرضاشعبانعلی ،شاهین کلانتری،علی کریمی،شهرزاد و یکسری دیگه از دوستان متممی-هم صحبتی با دوست صمیمیم-رفتن به کتاب فروشی-بو کردن کتاب و کاغذ-مرتب کردن میز و کتاب هام!-خرید هدیه کوچک برای دوستانم-مباحثه با دوستانم درمورد مسائل و دغدغه هامون و انگیزه و الهام گرفتن از انها-پختن یه غذای جدید -انجام یوگا و….
زندگی من سرشار از از این لذت های کوچیک و وشادی بخش بوده انقدر که خودم رااز کریس رونالدو خوشبختر می دونستم هر چند تا حالا تفریحاتی مثل اون نداشتم حتی تا حالا نهار 25000 تومنی هم نخوردم اما لحظاتی تو زندگی هستن که اگه نون وپنیر بخوری مزه کباب میده برات
سلام وسپاس بابت اين همه مطالب مفيد و لذت بخش.
راستش ميثم جان من از سال هاي دور به طور ناخودآگاه از چيزهاي خيلي خيلي كوچك و پيش پاافتاده بسيار شاد مي شدم و معروف بودم به اين كه از گاز زدن يك تكه شكلات هم سرخوش ميشه. با بالارفتن سنم و كمي افزايش كمال گرايي و بدبيني اين حس هم كمي كمرنگ تر از گذشته شده و يا شايد عوامل شادي آور من تغيير كرده اما هنوز هم كتاب، دوست خوب، سفر، رويابافي، ماكاراني، سالاد فصل و … بي نهايت من رو شاد مي كنند.
چون در اين مورد قصد داري كه برامون بيشتر بنويسي و جز موضوعات مورد علاقه من هم هست، تقريباً هفته گذشته در اين مورد جستجو مي كردم كه رسيدم به “پارادوكس ايسترلين” و اقتصاد شادي يا خوشبختي؛ كه مي گه درآمد بالا، رفاه بالا و زندگي سطح بالا تا يه جايي احساس شادي و خوشبختي رو منتقل مي كنن و از يه جايي به بعد ديگه اينطور نيست. همونطور كه آمارها نشان مي دن كه اين اعداد در امريكا تنزل پيدا كرده و ياد در كشورهايي كه شادترين هستند شاخص ها چيزي غيراز اين موارد هستند. اگر چه قبلاً مفهوم اون را جاهاي مختلف خونده بودم ولي با اين نام برام كاملاً جديد بود و هيجان زده ام كرد. شايد براي دوستاني كه مطالب سايتم رو خوندن، مطلب تكراري باشه ولي چون با اين پست مرتبط بود نوشتم كه هم دوستانم بيشتر به دنبال شاخص هاي شادي واقعي و ماندگار براي خودشان باشند و هم اينكه شما برامون بيشتر بنويسي و يادبگيريم و لذت ببريم.
با سپاس
میثم عزیز
یه چیزی که به نظرم میاد اینه که،به نظر زمان مواجهه با این مشکلات هم مهمه.چرا که من هم درهجده سالگی با همچین موانعی برخورد داشتم،ولی همون اطرافیان،تقریبا من رو شکست دادند!وباعث شدن چندسال عقب بیفتم وتازه بعد از خوندن کتابی مث همین ایین زندگی،وکلی سرگردانی،تونستم راه مواجهه با این مشکلات رو پیدا کنم.والبته اون زمان انقدرها مطالعه نداشتم،که بتونم راهیی پیدا کنم ،این شد که بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم وتقریبا تمرکزم رو از دست دادم.برا همون من فک میکنم دو عامل موثره،یکی کتاب خوندن یکی هم سن.شما هم درسنی مواجهه با مشکل شدی که تقریبا میتونستی عبور کنی ازاون مشکلات هرچندبه سختی،مثلا میفهمیدی استدلال هاش چرته!ولی شاید تواون سن به هر حال قانع بشی .حالا بماند که از نظر علمی هم دراون زمان درسطح بالایی بودی.علت اینکه اون دوران خوشگذرونی داشتی همین تمرکزی بوده که داشتی.وگرنه امکانپذیر نیست.تمرکز رو میگیرن ازت.بعد شما اینم درنظر بگیر قبلش یه پشتوانه داشتی،چه موفقیت های مالی چه علمی.همین خودش باعث اعتماد به نفس میشه که،هرچی هم بهت بگن شماباقدرت جلو بری وشاید فقط چندروز بتونن،فکرتو رو درگیر کنن.نمونه دیگه اش هم محمدرضای عزیز،که من گاهیی برخی پست های روزنوشته ها رو میخوندم میگفتم معلوم نیست چی بهش گفتن که درجواب اونا داره مینویسه.حالا شما فک کن یه آدم معمولی باشی،وهمچین مشکل برات پیش بیاد ،خیلی راحت نمیتونی عبور کنی ازاین موانع.مثلا ببین کسی که تو ایران میره پزشکی وحقوق امثالهم اگه به مشکل بخوره خیلی راحتر اون مشکل رو حل میکنه،باوجود هرسختی .درسته ممکنه به اونا هم کلی ایراد بگیرن ولی درنهایت یه امنیتی داره وهمین باعث عبورش میشه.حالا فک کن کسی رفته تاریخ یا ادبیات یا علوم پایه،همین مشکل پیش بیاد،کافیه نخواد سه سال بخونه،تا نکشنش ول نمیکنن!بعد تازه به جایی هم برسه اولین حرفه اینه،این همه درس خوندی،همین طرف رفته پرستاری الان دو برار توحقوق میگیره!من تنها چیزی که به نظرم میاد برا این گروه دوم اینه که مجهز بشن به مطالعه تا دراون مواقع بتونن با یه ارامش نسبی برن جلو.اینا باید دنبال انگیزش درونی باشن تا بیرونی.
راستی میثم هروقت وقت کردی،اگه تجربه ای در مورد زبان یاد گرفتن،درصورت وقت داشتن ،ممنوم میشیم بنویسی.
درود به ميثم عزيز
با مطالعه اين نوشته شما به ياد درسي در گارگاه زندگي شاد متمم افتادم كه به اين پرداخته مي شود كه، تجربه نمودن مي تواند شادي بيشتري در لحظه داشته باشد تا صرف خريد يك كالا (در يك طيف خريد-تجربه).
* در به ياد اوردن تجربه هم بنظرم شادي بيشتري هست.
سبز و كامروا باشيد.
سلام.
دقیقا یادمه که بهمن 94 بود که داشتم برای زیمنس کار میکردم که دزد به مغازه پدرم زد و همه دار وندار اون مغازه رو جمع کرده بود و برده بود.
پدرم توی فکر مغازه بود که همراه مادرم داشتند میرفتند سمت بیمارستان که تصادف کردند و هر دوشون روی تخت بیمارستان تا ماهها بعدش نتونستند تکون بخورند.
از این طرف هم از جاهای مختلف برای من دعوتنامه میاومد. پدرم هم به خاطر حساسیت بالا و احتمال فلج شدن، با پروتزهایی که با پرینتر سه بعدی طراحی شده بودند همراه با لیزر، جراحی شد.(توسط پزشکی ایرانی آلمانی )
مادرم هم چند ماهی نمیتونست راه بره و چند تایی عمل جراحی داشت.
خلاصه من چیزی نزدیک به 30 هزار یورو توی حسابم داشتم که خرج این دوران شد.
اما به قول خودتون یک لحظه فکر کردم که آخرش چی میشه؟ نهایتش من میمیرم . اما دوست دارم وقتی که مُردم ، راحت بمیرم و ناراحت نباشم.
به همین خاطر تصمیم گرفتم که دو سال از عمرم رو صرف کنم اما به نتیجه برسم.
توی همین مدت هم تونستم خونه خودم رو از مستاجر پس بگیرم و دوباره برای چند تایی شرکت خارجی پروژه کار کنم. ( اما نه در حد کار قبلی)
اما توی این دوسال هم سواد و هم دانشم تخصصیام و شخصیتیام( شناخت از خودم) رو طوری افزایش دادم که می تونم این دوسال رو با کل دوران زندگیام مقایسه کنم.
اما در نهایت خواستم این رو بگم که توی دوران جوانیام نمردم ، اما دوران مرگ رو سپری کردم و دوباره متولد شدم و این تولد بهترین نعمتی است که من میتوانم به آن افتخارکنم.
——————————–
من این متن موشی رو که آرزو داشت گربه بشه و بعدش… از کتاب مسافر خوشبختی نوشته امیر مدرسی خوندم. کتابشون حاوی 105 داستان از این دسته داستانهای کوتاه و زیباست. پیشنهاد میکنم که کتابش رو مطالعه بفرمایید. برای بعضی مواقع حال خوب کنک، خیلی عالیه.
سلام
من هم بهت افتخار میکنم.
ممنون از معرفی کتاب.
به نظرم آنچه که بهش تبدیل شدی، خیلی مهمتر از چیزی هست که ممکن بود داشته باشی. توی بحث “to be” یا “to have” درموردش زیاد مینویسم.
من که هر روز به وبلاگتون سر میزنم یکی از انتظارای جالب برا من اینکه یه مدت پست نمیزارین ولی بعد چندین روز میبینم چند روز پشت سر هم یک یا دو پست گذاشتین واقعا برای من خیلی لذت خاصی داره
مثل هميشه عالي و اثرگذار…
شايد به لحاظ موقعيتي كه در حال حاضر در كشورمان هست و همگي باهاش مواجهه هستيم اين مطلب بسيار ملموس باشه. اما بهترين كار براي انگيزه ادامه راه اين هست كه حرفهاي شما را مرور و عملي كنيم و به خودمون بگيم كه تلاش كن در همين شرايط بهترين خودت باشي.
آقای مدنی عزیز
چیزی که می خوام بگم تکراریِ ، اما گفتن تکراری ها خوب و ارزشمند به نظرم ضروریِ . خوندن وبسایت شما یکی از لذت ها ، برای من به حساب میاد .جاهای که قاطعانه برخورد میکنید کیف می کنم وتوی نوشته هاتون اطلاعات دقیقی که ارائه میدید و اینکه از موضوعات مختلف صحبت می کنید لذت می برم و از منابع مختلف استفاده می کنید و چیزی که برام از همه چیز مهم تره ساده نوشتن شماست که این واقعا عالیه .. عالی
From معصومه شیخ مرادی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom عليرضا on دیوانهوار و کودکانه شاد باشید، بزرگسالان... نفس کشیدن هم بلد نیستند!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom Stare on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom مریم محمدی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom rezachatrzarin on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom میثم مدنی on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom rezachatrzarin on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom rezachatrzarin on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom سارا حق بين on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom میثم مدنی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom عليرضا on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom سعید فعله گری on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom میثم مدنی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom سینا on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom سارا حق بين on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom آلاله on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to comment