تا به حال توی چند تا مطلب در مورد قله نوشتم:
- ۱- گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمیخواهیدش!
- ۲- بالاخره از دانشگاه خارج شدم
- ۳- فتح یک تپه برای فاتح اورست افتخار و انگیزشی ندارد!
- ۴- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
شاید نوشته اول و آخر خیلی بیشتر به این نوشته نزدیک باشه.
۱- ویلیام والاس!
نوشته رو با این قسمت از فیلم Braveheart از ملگیبسون شروع میکنم. جایی که ویلیام والاس روبروی دشمن قرار گرفته
William: Sons of Scotland! I am William Wallace.
Soldier 2: William Wallace is seven feet tall!
William: Yes, I’ve heard. Kills men by the hundreds. And if HE were here, he’d consume the English with fireballs from his eyes, and bolts of lightning from his arse.
William: I AM William Wallace! And I see a whole army of my country men, here, in defiance of tyranny. You’ve come to fight as free men, and free men you are. What will you do with that freedom? Will you fight?
Soldier 1: Against that? No, we’ll run, and we’ll live.
William: Aye, fight and you may die, run, and you’ll live… at least a while. And dying in your beds, many years from now, would you be willing to trade ALL the days, from this day to that, for one chance, just one chance, to come back here and tell our enemies that they may take our lives, but they’ll never take… OUR FREEDOM!
فکر میکنم یکی از خاطرهانگیزترین مکالمات توی فیلمها همین مکالمه بالا باشه، جایی که وفتی ویلیام والاس خودش رو معرفی میکنه، یکی از سربازها میگه: ما فکر میکردیم والاس 7 فوت (۲.۱۵ متر) قدش باشه!
ویلیام هم در جواب میگه: بله من هم شنیدم که حریف صدنفر میشه و اگر اینجا بود با گدازههای آتشینی که از چشماش بیرون میداد تمام انگلیسیها رو نابود میکرد.
خیلی از ما همینطوری هستیم، مشاهیر و خوبهایی که باهاشون کمی فاصله داریم رو همینطوری توصیف میکنیم! حالا خدا نکنه توهماتمون با واقعیت یکی نشه!
یعین فرض کنید کسی رو عاشقش بودید، کارهاش رو دوست داشتید یا فکر میکردی آدم خیلی بزرگیه، اما وقتی باهاش همکار میشید، باهاش ازدواج میکنید، باهاش همسفر میشید، توهماتتون میره زیر سوال و به طرف خرده میگیرید، یا کلا طرف از چشمتون میافته.
انگار که این آدم باید توی انزوا و دور از شما زندگی میکرد، دور از شما تا یک وقت توهمات شما توی دیوار واقعیت نخوره. این آدمها باید توی فقر زندگی کنن یا بین خودشون و شما از طریق بادیگارد یا زندگی در روستا و بالاشهر فاصله ایجاد کنن. چه گناهی کردن آخه؟
من از عبارت کثیف بودن سیاست استفاده نمیکنم، چرا که به نظرم مثل موضوعات جنگی و مالی، از رکنهای اصلی زندگی اجتماعی هستند. بیشتر میخوام از لفظ کثیف و آلوده شدن فضای سیاستمداری صحبت کنم!
میگن اگر میخوای معروف شی و توجه مردم رو به خودت جلب کنی، یا کار بزرگی بکن یا توی صورت کسی که کار بزرگی کرده تف کن!
اتفاقی که افتاده اینه که حتی کسانی که دارن کار خودشون رو هم میکنن، به خاطر پولی و اعتباری که شما به خاطر توجه (از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی) گیرتون میآد، به نفعتون آدمهای خوب یا سربزیر رو هم نابود کنید! بعد پیش دوستاتون و … هم بگید، دیدی فلانی رو با خاک یکسان کردم؟ همین برای سیاستمداران که دنبال شهرت و قدرت هستند هم رخ داده و خدای نکرده کسانی که قدرتی هم در دست دارن که دیگه بدتر! مثلا میبینی ارکانی که باید ثباتشون یا منطقشون در بالاترین سطح باشه، تمرکزشون بر تخریب هستش و مهم نیست کی رو دارن به نابودی میکشونن!
کسانی که در قلههستند رو آزار ندید! بگذارید زندگیشون رو بکنن، اگر هم در قلهای هستید بیاید پایین و بین مردم زندگی کنید! تا بتونید درد زندگی با اونها رو تحمل کنید. (مثل ازدواج میمونه که اگر مدتی جدا زندگی کنی، دیگه نمیتونی درد زندگی متاهلی رو تحمل کنی، نه این که دردش بد باشه) اگر هم کلا نمیخواید متاهل بشید یا بیاید قاطی مردم، که بحثش جداست.
فقط تنها چیزی که باید مواظب باشید اینه که اگر قلهنشینهایی باهاتون همگروه میشن، همکار میشن، همسر میشن، فکر نکنید مرغ همسایه غازه و اونها چیزی نمیفهمن! فکر نکنید تفکرات اونها بیارزشه! فکر نکنید اونها ضعیف هستند. اونها فقط فاصلشون رو با شما کم کردن. اگر نه بعد از چند وقت اطرافتون رو کلی سگ هار پر میکنه (+) !
۲- معلمها و بازیگران!
یکی از ویدیوهایی که به نظرم جزء تاثیرگذارترین ویدیوهای اعصار هست، سخنرانی تد کین رابینسون هست باموضوع خلاقیت. مخصوصا اونجاش که میگه:
اگه يه موجود فضایی بوديد و از آموزش و پرورش ديدن می کرديد، و می پرسيديد «برای چيه، آموزش و پرورش عمومی؟» گمانم باید نتیجه می گرفتید — اگه به نتیجه آن نگاه کنید، اینکه چه کسی با این روش موفق می شود، چه کسی همه کارهایی را که باید، انجام می دهد، چه کسی همه صد آفرین ها را می گيرد، برنده ها چه کسانی هستند — که تمام هدف آموزش و پرورش عمومی در سرتاسر جهان اینه که اساتید دانشگاه توليد کنه. غير از اينه؟
آنها کسانی هستند که سر از بالای هرم در می آورند.
منظور چیه؟ اولین کسانی که برای ما روی قله میرن، پدرها و مادرهان، بعد برادر و … بعد معلمها هستند! حالا اگر معلمها فاصله کافی رو با ما حفظ کنن (در هر سطحی)، و ما هم کمی درسخون باشیم که ۷۰ درصد زندگیمون به کلاس و درس بگذره، اونها میشن قبله ۷۰ درصد فعالیتهای ما، آروم آروم، اونها رو به عنوان خدایان تجسم میکنیم، با ظاهری خوب، با قدرتی بالا (در کلاس)، با ادبیاتی مناسب (به دور از دعوا و فشار واقعی اجتماع) و دانشی بالا و از همه مهمتر در نوک پیکان سرنوشت ما!
اینجوری میشه که اغلب ما، عاشق معلمهامون میشیم و مقام اونها رو گاهی با شمع و پیامبر مقایسه میکنیم! (نه که بد باشه، ماهی سبزی پلو سگه! رو بخونید مربوطه). به قول کین رابینسون اونها هم نوع دیگهای از زندگی رو دارن، اینجوری نیست که واقعا اوضاع بهتری از ما داشته باشن.
حالا مشکلم کجاست؟ باهوشترین، خلاقترین و دوستداشتنیترین آدمهایی که دیدم رفتن یا دوست دارن برن به سمت معلمی! چرا؟ چون میتونن، چون عاشق معلمهاشون هستند، چون جایی هست که میتونن روی قله زندگی کنن. پاشون رو از زمین هم جدا کنن. این من رو آزار میده! شما اگر معلمهاتون رو دوست دارید، براشون جامعهای خوب فراهم کنید نه این که لزوما معلم بشید.
مسیر شغلیتون رو خراب نکنید، فکر نکنید اون فروشندهای که کنارتونه هوش بالایی نداره، اون تولیدی سر کوچه قدرت بالایی نداره، فکر نکنید مادری که براتون آشپزی میکنه، پدری که برای تامین مالی میره کارگری، و … آدمهای کمارزش، نافداکار، کمدانش یا … هستند. تنها تفاوت اونها اینه که نزدیک شما هستن و شما بهشون دسترسی دارید.
البته اگر بخواید تمرکزتون بر فریفتن مردم باشه، یکی از بهترین شغلها، معلمی هست! (در مورد نیت معلمها و نحوه عملکردشون حرف نمیزنم)
۳- اونی که دماغش رو نمیتونست بکشه بالا
یکی از چیزهایی که خیلی دیدم و شنیدم، عباراتی از جنس زیر هستند
- طرف دماغش رو نمیتونست بکشه بالا، حالا برای ما دانشمند شده!
- طرف تا دو روز پیش داشت تو زیرزمین زندگی میکرد! حالا برای ما شده …
- طرف تا دو روز پیش تلفظ لغات رو هم اشتباه میگفت، حالا برای ما منابع انگلیسی معرفی میکنه!
- طرف تا چهار سال پیش جلوی دو نفر دست و پاش رو گم میکرد حالا برای ما شده …
اگر چنین حرفهایی از دهن شما در بیاد، تا حد زیادی میتونم بگم که در اون لحظه، شما شعور و فهم رشد رو در ذهنتون نکاشتید! اصلا درک ندارید که یک شخص برای رسیدن به خواستههاش هزینه کرده، از خیلی چیزهاش گذشته، خودش رو در گود انداخته، پوستش رو در بازی گذاشته (پانوشت ۱)، اشتباه کرده، تمرکزش روی چیزهایی بوده، در حدی که بقیه چیزها رو فراموش کرده.
یکی از بهترین متنها که خیلی هم به دیگران معرفیش کردم، و با تمام وجود هم بهش باور دارم این نوشته از محمدرضا شعبانعلی هستش (برای باران: چرخ زندگی – در جستجوی عدم تعادل مطلوب (۳)).
موضوع اینه که شما برای قدرتمند شدن، بزرگ شدن و قله رفتن واقعی، نیاز به خرج از سایر جنبههای زندگی داری و تمرکز روی موضوع هدف هم خیلی مهمه. حالا ممکنه یک استعدادی داشته باشی که بقیه رو خیلی نابود نکنی، اما توی اونها که دیگه نمیتونی مثل شاخه اصلیت رشد کنی. بنابراین بزرگترین نویسنده دنیا ممکنه به لحاظ خانوادگی، سلامتی و … مشکل داشته باشه. چه ایرادی داره؟
عدم توجه به این موضوع دو تا مشکل ایجاد میکنه:
– فشار بیش از حد به کسانی که دوستشان داریم!
مثلا اگر شما بهترین فیلسوف دنیا هستی، چرا باید بهترین تیپ، بهترین همسر و … رو داشته باشی؟ اگر بهترین روانشناس دنیا هستی، چرا باید لزوما فرزندانی خوب یا زندگی زناشویی خوبی داشته باشی؟ اگر قراره بهترین نویسنده دنیا بشی، چرا باید بهترین تایپیست باشی؟ این باعث میشه که طرف رو اونقدر درگیر حواشی کنیم که کاری که عاشقش هست رو هم از یاد ببره و بچسبه به حواشی زندگی اون سبکی. (حداقل خود من هر هفته دارم با جملاتی که دوستشون ندارم، با این توهم اطرافیان مقابله میکنم)
– توی ذوق خوردنمون و نپذیرفتن تخصص بهترینها.
فرض کنید یک شخصی رو میبینید بهترین مشاور مسیر شغلی هست و با همسرش مشکل داره، شما حرفش رو میپذیرید؟ یا فرض کنید خوب لباس نپوشیده یا کلام خیلی خوبی نداره.
فرض کنید شخصی زیباترین اشعار عاشقانه رو میگه، زیباترین دیالوگهای عاشقانه رو مینویسه، آیا لزومی داره عاشق باشه؟
فرض کنید شخصی متخصص قلب هست (این بخش رو فرهنگ هلاکویی خیلی تکرار میکرد) و خودش سیگار میکشه یا افزایش شدید وزن داره. آیا به حرفش گوش میکنید؟
۴- آیا نیازی هست قلهها رو فتح کنیم؟
اولین جواب من نوشتهای هست که قبلا نوشتم با عنوان «معنای زندگی، محیط امن و صندلی میخدار»
دومین جواب من هم به این سوال با در نظر گرفتن این که مواظب گلادیاتور شدنمون باشیم، بخش دوم پاسخ والاس به سربازی هست که میگه: ما فرار میکنیم و زنده میمونیم.
والاس: بله میجنگید و ممکنه کشته بشید، میتونید فرارد کنید و زنده بمونید … حداقل برای زمانی کوتاه و توی تخت خودتون بمیرید. اما سالها بعد، با تمام وجود میخواید که تمامی این روزها (از امروزی که فرار میکنید) رو بدید فقط برای یک شانس، فقط یک شانس که برگردید اینجا و به دشمنانی که ممکنه زندگی ما رو بگیرن، بگید، اونها هرگز نمیتونن … آزادی شما رو بگیر.
آزادی لزوما به این نیست که هر کاری که میشه بکنید، بلکه آزادی یعنی اون کاری که حاضرید براش هزینه متناسب بدید و دوستش دارید رو انجام بدید (نمیخوام با جزئیات به فلسفش بپردازم)! شده نوشتن، شده تدریس، شده ساختن، شدن دوست داشته شدن و …
پانوشت ۱: مدتی پیش بود که کتاب «پوست در بازی» رو از انتشارات نشر نوین به خاطر لطفی که سعید رمضانی به من داشت، هدیه گرفتم. کتاب خوبی هست و به بسیاری هم توصیه میکنمش.
ممنونم ازت میثم جان بابت دیدگاه های عمیقت که با ما اشتراک میزاری
من فکر می کنم برای اینکه بتونیم آزاد باشیم بعد از اینکه باید خودمون رو خوب بشناسیم، باید هنر تصمیم گرفتن رو خوب بلد باشیم چون نحوه تصمیم گیری ماست که میتونه توی لحظات حساس ما رو برای آزاد بودن کمک کنه و باعث میشه تقریبا در اکثر اوقات در مسیر درست باشیم.
به قول یه بزرگی که میگفت حتی تصمیم نگرفتن هم درصدی ریسک داره که بعضی مواقع درصدش خیلی هم بالاست.
سلام.
میبینید (!)
ایشون هم متوجه (عمیق) بودن نظرات شما شدن.
پ.ن: اون روز حضوری از خدمت شما پرسیدم چطوریه که کسانی مثل شما و آقای شعبانعلی راجع به مطالب غیر تخصصی شون هم که نظر میدن عمیق هست؟
( همین الان که این متن رو نوشتید یاد کلاس خودم افتادم، نه کلاس درس و اینها، کلاس به معنی کلاس (جایگاه) اجتماعی و اون مثال پراید که زدید برام.!)
با سلام : خوشحالم که دوباره متن های زیبا و پر مفهوم شما را در اینترنت می خونم ، همه اش واقعیت های زندگی است که چه زیبا شما میتونید تحلیل کنید.
از این که وقت ارزشمند خودتون را صرف بالابردن آگاهی و شعور دیگران می کنید ممنونم
میثم عزیز؛
از نوشتت خیلی لذت بردم. اینکه بت هایی که تو زندگی میسازیم، یه توهمی بیش نیست. این بت میتونه تو حوزه دینی باشه یا اجتماعی و سیاسی. واقعا آرمان شهر چیزیه ک نظام رسانه ای و سرمایه داری بخاطر خودش بهمون القا کرده وگرنه چرا قبلا مردم بیشتر با خودشون کنار میومدن؟! از بس انتظارمون رفته بالا، ایده آل هامونم رفته بالاتر.
ممنون که گفتی کسی که نویسنده خوبیه تایپیست خوبیم هست! خودم خیلی تو این دام میفتم
سلام و ادب
استاد چند مدت پیش دانشجویان دانشگاه شریف از شما دعوت کردند برای اینکه در مورد هوش و نفرین هوش یک وبینار برگزار کنید، منم خداروشکر تونستم باشم داخل اون وبینار.
بعدا که از بچه های فنی دانشگاه خواستم لینک دانلودش رو در اختیارم بگذارند که به دوستانم بدم، گفتند که هاست دچار مشکل شده و گویا وبینار ضبط نشده بوده.
من کل وبینار شما رو ضبط کردم اون روز…
امروز تصمیم گرفتم روی هاست آپلودش کنم تا به دوستانم بتونم برسونمش و ببینند و استفاده کنند.(چون وسط ضبط وبینار، مجبور بودم چند تا کار دیگه هم روی سیستم انجام بدم و اونها هم ضبط شدند، کمی اکراه داشتم که آپلودش کنم و دنبال این بودم که فیلم اصلی رو از بچه های دانشگاه بگیرم، منتها چون خبری نشد ازشون همین رو قرار میدم)
(چون این مقاله یکی از پر بازدید ترین های وبلاگ شماست لینکش رو اینجا میگذارم).
اگر صلاح دونستید کامنت رو تایید کنید دکتر.
لینک دانلود مستقیم وبینار نفرین هوش با فرمت mp4:
https://dl.30namazaban.com/other_uses_of_myhost/dr.madani.meysam.hoosh.mp4
تا چند دقیقه دیگه کامل میره روی هاست و آماده دانلود خواهد بود.(201 مگابایت)
درود
https://hamband.math.sharif.edu/wiki/%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C/%D8%B3%D9%84%D8%B3%D9%84%D9%87_%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86/%DB%B9%DB%B9_%DB%B0%DB%B0/%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA_%D9%86%D9%87%D9%85/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87
سلام
سپاس از لطفتون
لینک بالا هم کمک می کنه
سلام
بسیار عالی
ممنونم