پ.ن ۱: شاید مطالعه «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هشتم: تا فرایند واقعی پیشرفت و زندگی را ببینیم.» و «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیزدهم: تا یاد بگیریم، درخت همیشه سبز بی بَر و بار است.» به درک بیشتر این نوشته کمک کند.
جعفر سیرجانی عزیز دیدگاهی را مطرح کرد که بخشی از آن را در اینجا میآورم:
در فلسفه در باب علت مرکب میگن که سه جزءداره:مقتضی،شرط،عدم مانع.برای اینکه معلولی بوجود بیاد باید مقتضی باشه شرایط فراهم بشه ومانع مفقود باشه .مثلا برای تولید گندم ،مقتضی بذر هست شرایط آب،خاک وکود هست وموانع مثلا تگرگ ونبود سن و…اگه باشه محصولی بنام گندم تولید میشه.حالا با این مقدمه آیا تنها شرط موفقیت توسعه فردی هست؟ چون من دیدم دوستان میگن اگه این کارها رو انجام بدی موفق میشی!یعنی اگر رو خودت کار نکنی موفق نمیشی!یعنی توسعه فردی رو مقتضی میدونن در حالی که من معتقدم اون جزءشرایط هست وشاید یکی از مهمترین عوامل .جالبی کار اینجاس معمولا این رو بسط میدن به کسب وکار!به نظر من رشد یه شرکت فقط به توسعه فردی افراد اون شرکت نیست!ومواردی مث دولت هم خیلی موثره.بچه ها طوری از توسعه فردی میگن که امگار تو یه جامعه دولت هیکاره هست!کافی هست همین دوستان خودشون شرکت بزنن به نظر من به ورشکستگی کشیده میشه !به نظر من مجموع یکسری شرایط هست که منجر به نتیجه مطلوب میشه ونه صرفا یه عامل.حالا کسی که روی توسعه فردی کار کرده وشرکتی زده جنسی رو تولید.اگر شرایط اقتصادی طوری بشه که مثلا دولت جنسشو نخره این منجر به این نمیشه که این آدم وحشی بشه ؟چون ما میگیم که شرط موفقیت توسعه فردی هستش،حالا اگه این ورشکست شد چی سرش میاد ؟چی فک میکنه؟
دیدم این موضوع رو بارها در موردش صحبت کردم (کمتر نوشتم) و بیام یک بار اینجا بنویسمش.
۱- پروتفولیوی مهارتهای فردی در مقابل تک مهارت فردی
چند سال پیش یک زمان زیادی رو در یکی از کارگزاریها، روی تحلیل تکنیکال بورس کار کردم، بیشتر تمرکزم روی پیشبینی و توصیه سبد سهام کار میکردم. این سالها هم گهگداری پروژهای در این زمینه به پستم میخورد. نکته این بود که وقتی با همه صحبت میکنی، از سود زیاد صحبت میکنن و تنها شاخصی که میخوان ماکزیمم کنن، سطح سود سهام هست. اما موضوع اینه که ما در عمل شاخصهای زیادی رو در نظر میگیریم، مثل ریسک، نقدشوندگی و … مثلا فرض کنید یک زمین در یک بیابان به شما عرضه میشود و گفته میشود اگر این را بخری، ۱ میلیارد افزایش سرمایه خواهی داشت، اما کسی بابت آن پول نخواهد داد! این یعنی نقدشوندگی آن زمین کم است. یا میگویند سرمایه شما افزایش خواهد یافت احتمالا مشتری هم خواهد داشت، اما ممکن است دولت تو را جریمه کند و همه پولت را از دست دهی، پس با این که سودت افزایش یافت، ریسک درآمد تو هم افزایش یافت.
ما اغلب بسیاری از مشاغل یا موقعیتها را فقط از نظر درآمد مقایسه میکنیم اما این کافی نیست. شما باید از نظر استرس کاری، امنیت شغلی، شادی، سلامت فیزیکی و … هم مقایسه کنید. جالب است بدانید که با وجود این که ما رشتههای علوم پایه را به شدت میکوبیم و از طرفی نسبت به سایر رشتهها درآمد کمتری هم دارند، اما در سالهای گذشته، بالاترین رضایت شغلی در آمریکا متعلق به «هیئت علمی ریاضی» است. با وجود این که از نظر درآمدی در سطح نسبتا پایینی قرار دارد.
مثلا، من کشاورزی با درآمد کمتر را به کارمندی ترجیح میدهم. به خاطر سلامت فیزیکی. به همین خاطر تا زمانی که به اندازه کافی پول نداشته باشم، وارد شرکتداری نمیشوم. تحمل استرس کاری را ندارم.
حال باید این موضوع را هم لحاظ کنیم که افراد به لحاظ نقطه شروع یا شرایط روحی و ذهنی، ممکن است ترجیح دهد، ریسک بالا را بپذیرد تا بتواند سود بالایی داشته باشد (میتوانید «بی گدار به آب زدن، کشتن جادوگر و فریاد جارچی» را بخوانید). حال باید برای این شخص تعیین کنیم که کدام شغل با نیازمندیهای طرف سازگار است.
اوضاع در پیشبینی حتی میتواند بدتر هم شود. مثلا شما نمیتوانید ریسک پایین را در یک سهام داشته باشید. اما اگر سبد سهام مناسبی داشته باشید، میتوانید سود، ریسک و نقدشوندگی را تعدیل کنید. میشود معادل ضربالمثل «همه تخممرغهایت را در یک سبد نگذار».
حالا پیرو سوال بالا که جعفر عزیز پرسید باید بگویم: افرادی که سبد مهارتهایشان تک مهارتی است و تمام انرژی خود را روی آن گذاشتهاند یا به شدت زمین میخورند یا به شدت اوج میگیرند یا امنیت بالایی خواهند داشت. این شخص باید ریسک را در کنار سود بالا بپذیرد، از طرفی ممکن است مهارت او به راحتی مشتری نداشته باشد (به نوعی نقدشوندگی مهارت او پایین است).
پس اگر میبینید کسی با مهارت بالا شکست خورد، یا نابود شد، ایراد را بر مهارت وی یا بینظمی دنیا نبینید. او سود بالا را در کنار ریسک بالا و نقدشوندگی بالا پذیرفته است. از طرفی اگر کسی دنبال یک مهارت رایج برود (مثل برنامهنویسی، زبان و …) سود خود را محدود کرده، اما از طرفی ریسک را هم کم کرده. در ضمن نقدشوندگی مهارت خود را بالا برده است.
در این جا لازم است دو داستان بسیار زیبا از گلستان سعدی را بیان کنم:
۱-
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور به جامع دمشق در آمد و بر کنار برکه طهارت همیساخت، پایش بلغزید و به حوض در افتاد. به مشقت از آن جایگه خلاص یافت. چون از نماز بپرداختند، یکی از اصحاب گفت مرا مشکلی هست اگر اجازت پرسیدنست، گفت آن چیست؟ گفت، یاد دارم که شیخ بروی دریای مغرب برفت و قدمش تَر نشد، امروز چه حالت بود که در این قامتی آب از هلاک چیزی نماند. شیخ اندرین فکرت فرو رفت و پس از تأمل بسیار سر بر آورد و گفت نشنیده ای که خواجه عالم گفت:
لی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقربٌ و لا نَبیٌ مُرسَل
و نگفت علی الدوام وقتی چنین که فرمود به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دیگر وقت با حفصه و زینب در ساختی مشاهدة الابرار بَیْن التجلّی وَ الاِستتار مینماید و میرباید.
اُشاهِدُ مَنْ اَهوی بِغَیْر وَسیلة – – -فَیَلْحَقُنی شَأنٌ اَضلُّ طَریقاً
۲-
یکی پرسید از آن گمکرده فرزند – – – که ای روشنگُهر پیرِخردمند
زِ مصرش بوی پیراهن شنیدی – – – چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان است – – – دمی پیدا و دیگر دَم نهان است
گَهی بر طارم اَعلی نشینیم – – – گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی – – – سر دست از دو عالم برفشاندی
این شمایید که انتخاب میکنید. سبد مهارتهای خود را به گونهای تنظیم کنید تا بتوانید با توجه به نیازمندیها و خواستههایتان سود کسب کنید.
۲- زندگی آنقدرها هم شانسی نیست، اگر چه شانس هم در آن دخیل است.
لطفا این عکس را ببینید
کمی به دیاگرام بالا توجه کنید. هر خطی که در آن دیاگرام میبینید نمادی از یک انسان است. رشد و سقوط موفقیتهای ظاهری در مقابل میزان تلاش و مهارتهایی که دارد.
– خط قرمز در شکل بالا چیزی است که معمولا ما از افزایش مهارت انتظار داریم. هرچه مهارت و تلاشمان زیاد شود، موفقیتهای بیشتری هم کسب میکنیم.
– خط بنفشها چیزی است که خیلی در خاطرمان میماند. افرادی که با وجود مهارت و تلاش بسیار شکست میخورند و اوضاعشان بدتر میشوند.
خط آبی چیزی است که ما از آقازادهها میبینیم، با کوچکترین تلاشی در اوج مینشینند. یا سلبریتیها که در جوانی به بالاترین درجات میرسند.
خطوط سیاه و سبز چیزی است که نرمال جامعه است. کمی تلاش میکنی، رشد میکنی، سقوط میکنی و باز برای مدت زیادی تلاش میکنی تا دوباره رشدی داشته باشی. این وضعیتی است که زیاد رخ میدهد. شاید ۸۰ درصد جامعه از این دست باشد.
دقت کنید، من در دیاگرام و توضیحات بالا، به هیچ وجه موفقیتها و شکستهای یکشبه را نفی نکردم. اما دارم در مورد میانگین صحبت میکنم. شما اگر تلاش کنید، احتمال کمتری وجود دارد که شکست بخورید. اما اگر تلاش نکنید و مهارتهای خود را توسعه ندهید، به احتمال زیاد بعد از چند وقت حتما با شکست مواجه خواهید شد و باید دوباره تلاش را با درد بیشتری آغاز کنید. مثل ورزشکاری که یک سال ورزش را کنار گذاشته بوده.
۳- موفقیت بیرونی در مقابل رضایت (موفقیت) درونی
موضوع انتهایی که میخواهم مطرح کنم، این است که موفقیت ما، با رضایت ما چندان رابطه معناداری ندارد! بگذارید برایتان مثالی بزنم. برای من، خرید یک گوشی گرانقیمت به سادگی ممکن است، اما نهتنها خوشحال نمیشوم، بلکه ممکن است اصلا حس من را هم بد کند.
یا مثلا ممکن است این که شما یک نان بربری مانده بخورید دردناک باشد، اما برای کسی که روزهاست غذا نخورده، ممکن است جز رویاییترین و بهترین رخدادها باشد.
میدانید جالب چیست؟ هرچه شما رشد میکنید (موفقیت بیرونی) باید به موفقیتتان به صورت تصاعدی افزوده شود تا احساس رضایتتان زیاد شود. بگذارید مثالی بزنم.
فرض کنید تلاش میکنید و حقوقتان را ۱۰۰ هزار تومان اضافه میکند. سال بعد هم همینطور. آیا افزوده شدن حقوق در سال سوم، برای شما رویایی است؟ خیر، شما در سالهای بعد دنبال افزایش نسبی درآمد هستید. یعنی مثلا شاید افزایش ۲۰۰ هزار تومان شما را خوشحال کند.
یا مثلا تمام تلاش خود را میکنید و یک بنز آخرین سیستم میگیرید. برایتان خبر بدی دارم:
بزرگترین رویدادها هم حداکثر ۹۰ روز برای شما شادی دارند. مثلا اگر با رویاییترین همسر دنیا هم ازدواج کنید، بهترین کشتی کروز لوکس را بخرید، هواپیمای اختصاصی بخرید، حداکثر ۹۰ روز برایتان لذت دارد! میدانید وحشتناک کجاست؟ بعد از خرید آن هواپیما، دیگر چه چیزی میتواند همانقدر به شما لذت ببخشد؟
پس اگر فلانی به صورت نمایی پولدار شد، شهرت یافت، نگران نباشید، بعد از مدتی (حداکثر ۹۰ روز)، به لحاظ لذت و شادی، چندان اختلافی وجود نخواهد داشت. این موضوع را با فقر مطلق یا آسیبهای جسمی و روحی متمایز بدانید. حرفم در مورد اختلاف احساسی یک آدم معمولی و یک آدم بسیار موفق است.
چیزی که بیش از همه انسان را میآفریند، این است که به چه کسی تبدیل شده است (درونی) نه چیزهایی که دارد، به قولی TO BE مهم است و نه TO HAVE.
خلاصه این که افزایش مهارت، شما را تغییر میدهد و موفقیت ظاهری، داشتههای شما را.
سعی میکنم در نوشتههای بعدی به فلسفه اپیوریسم بپردازم، چرا که به صورت پنهان، فلسفه زندگی بسیاری از آدمهای اطرافمان شده، البته فقط یک سمتش! یعنی صرفا لذتگرایی. اما مشکلات و چالشهای آن را اطلاع ندارند.
اگه امکانش هست منابعی رو برای آشنایی اولیه با بورس و تحلیل تکنیکال معرفی کنین. ممنون
میثم عزیز
سلام
ممنون از وقتی که گذاشتی،برای پاسخ به کامنت من.هر چند که کوتاهی از من بوده،چون که مطالب قبلی رو بخوبی نخونده بودم وگرنه اصولا نباید همچین سوالی میپرسیدم!هر چند اینجا با تفصیل بیشتر گفته شد.هم در بخش هشت وهم سیزده وهم اون لینک جادی عزیز،تقریبا پاسخ داده شده بود .ولی من نمیدونم چرا باوجود اینکه اون مطالب رو قبلا هم خوندم هیچی تقریبا ازش یادم نیست!به نظر خودم دودلیل داره:یکی اینکه من کلا از روی لب تاپ نمیتونم خوب مطلب رو بفهمم .ودوم اینکه اون مطالب رو سرسری خوندم وخلاصه نویسی نکردم .شاید علتش این موارد باشه.من فقط مطالب رو خوندم!باید مجدد اون مطالب رو دقیق تر بخونم ،تا موقع سوال پرسیدن حواسم باشه قبلا جواب گفته نشده باشه.
زیاد سخت نگیر.
این موارد به هزاران شکل و هزاران مدل در کتابها نوشته میشه، در سخنرانیها گفته میشه، هدف هر کدومشون اینه که یک شمع جدیدی رو توی دنیای ما روشن کنن.
ممنون که شمع های وجودمون رو روشن میکنی…دست هایی که این کلمات رو نوشته هزار بار میبوسم…
شاید داستان اسیرهای آمریکایی تو زندانهای کره شمالی رو شنیده یا خونده باشی،اغلب احساس میکنم مثل اونها شدم، منفعل، بدون امید، بی هدف، بی انگیزه و….خودمم نمیدونم چی میخوام واقعا!! چیکار کنم، کجا برم، فکر میکنم همه چی از دستم رفته، ۳۲ سالم شده هنوز نمیدونم کی ام ، چی ام، کجا باید برم و…تازه فهمیدم راهو اشتباه رفتم، این اون چیزی نبود که من میخواستم یا بهتره بگم اصلا چیزی نمیفهمیدم که چیزی باید بخوام که یروزی مثل امروز پشیمون و درمونده نباشم…میدونم یبار بهم هشدار دادی، اما واقعا نمیدونم الان باید چیکار کنم؟ حس میکنم خیلی دیره…
آرام باش و تاریخ (قبل از قاجار حالا هر چی) بخون…
زیاد اخبار، تلگرام و ... رو نخون. مخصوصا اخبار تکنولوژی و فناوری و آدمهای موفق معاصر.
این ها رو یک تجویز موقت سه ماهه در نظر بگیر تا التهابت کم بشه. فقط کمی مسموم شدی. بعد سر صبر درستش می کنی.
امروز هم یک نوشته مرتبط می نویسم.
چشم معلم….ممنون
میثم درمورد کشاورزی گفتی،یاد یه چیزی افتادم اینکه کشاورزها غالبا بیمه نیستند!حتی اگه دولت هم بخواد بیمه کنه، معمولا قبول نمیکنن!چون میگن ما پول نداریم هر ماه به حساب اون شرکت بیمه بریزیم!مگررایگان این کار انجام بشه!وجالبی کار اینجاس که معمولا مشکل هم براشون پیش نمیاد!حالا من میخواستم بپرسم این بیمه ها چجوریه؟چون خیلی مهمه!هر جا که میری همه اول میپرسن که بیمه ای یا نه؟وخیلی ها اگه کارمندی میرن بخاطر همین بیمه اش هست!حالا اگه یه نفر بیمه نباشه چی میشه؟!در اینده واقعا دچارمشکل میشه؟
باید دو بیمه خدمات درمانی و کار (بازنشستگی و عمر) رو با هم جدا کنی. این دو نوع بیمه به لحاظ رفتاری و … کاملا متفاوتن.
موضوع بعدی اینه که وقتی شما بیمه میشی، سابقه کار قابل اثبات داری و از طرفی به خاطر طی برخی مراحل اداری و نیازمندیها، حمایتهای بیشتری از شما در مقابل کارفرما میشه.
یعنی اگر جایی بری و بیمه بشی، بعد طرف بخواد راحت بیرونت کنه، سخت تر میشه.
البته تمامی شرکتها اونقدر فضا رو یاد گرفتن که راه های دور زدن این موضوع رو هم امتحان می کنند.
این که بیمه معمولا لازم نمی شه کاملا درسته، اما بیمه مثل قفل ماشین می مونه (مسائل امنیتی) شما اگر ماشین یا خونه خودت رو قفل نکنی، معمولا اتفاقی نمی افته (یعنی 99 درصد اوقات)، اما بالاخره که می افته.
البته گاهی این بیمه کردن، رو اونقدر بزرگ می کنیم که به اندازه ارزش واقعیش نمی شه. مثلا کارفرما حداکثر 23 درصد از حقوقت رو به حساب بیمه می ریزه (خیلی اوقات حقوق شما رو پایین عنوان می کنن تا حق حساب کمتری بدن، مثلا حقوقت 4 میلیونه اما در عمل حقوقت رو 1 میلیون رد می کنن). از طرفی به عنوان هزینهکرد برای محاسبه مالیات هم می تونه به نفع شرکت باشه که حقوق شما رو بیشتر عنوان کنه. خلاصه اینه که کلی ریزه کاری داره.
مشکل کشاورزان و کارفرماها، اغلب بحث نقدینگی است، متاسفانه بیمهها تعادل مناسبی بین دریافتی و پرداختی ایجاد نمی کنن و آدم در بیمه کردن خودش احساس مالباختتگی می کنه. بگذریم که نمی شه زیاد در این مورد حرف زد
سلام میثم جان. ممنون از دو پست اخیرت استفاده کردم، قرار بود پست مرتبطی بنویسی، تقریبا هر دو سه ساعت یبار سر میزدم اما پستی در اون ارتباط نبود. البته تقصیر خودته اینقدر خوب مینویسی و خوب درس میدی توقع ما هم رفته بالا…
یزدان عزیز منظورم همون قبلی بود! یعنی چند می گیری گریه بندازی.