پیشنوشت: به دلیل درک اشتباهی که توسط بسیاری انجام شده بود اینجا مقدمهای اضافه میکنم. اگرچه به نوعی داستان رو اسپویل میکنم با این کار و باعث میشم کمی اون اندیشهای که متن باید در ذهن ما برانگیخته کند را کم کنم، ولی اگر دوست دارید جواب مسئله را خودتان پیدا کنید، از بخش یک شروع کنید و این بخش را ادامه ندهید. بعد از خوندن کل متن و تحلیل ذهنی، میتونید به نوعی پاسخ سوالی که متن باید در ذهنتون ایجاد کرده باشه رو در ادامه بخونید.
.
چهگوارا برای خود من شخص بزرگی است، مثل بسیاری از بزرگان تاریخ، گزیدههاش برای بسیاری سند قرار میگیره، از طرفی انتظار همیشگی ما از دنیا، باعث دلخوری و احساس بد در زندگی میشه، یعنی انتظار داریم زندگی و دنیا عادلانه باشه، من اعتقاد دارم که عدالتی در کار نیست، و همونجور که ما عادت کردیم از تاریکی خورشید در شب، دلسرد نشیم، از عدم وجود عدالت هم دلسرد نشیم. در این متن چهگوارا رو انتخاب کردم. مردی که کل عمرش برای عدالت جنگیده بود و شاید ارزش اساسی و محوریش هم عدالت بود. اگر بتونم نشون بدم حتی همین شخص هم منجر به بیعدالتی میشه با وجود این که شعارش اینه که «اگر با دیدن بیعدالتی بدنت از خشم به لرزه افتد، یکی از رفقای منی!» یا مثلا جملهای دیگه داره که میگه: «سربازی که روی مردم خودش اسلحه بکشد، لایق زنده ماندن نیست، مرگش جایز است». اینچنین مردی که به نوعی در راه همین ایدهها کشته شد، نوعی زیسته که شاید خودش نمیتوانسته خودش را تحمل کند! اینجا قصد ندارم مثل تنفر-پراکنها نفرت از او ایجاد کنم، چه بسا از نظر من فوقالعاده قابل احترامه، بلکه میخوام بگم با این وجود خود این شخص عدالت رو تخریب کرده به نوعی. میخوام بگم عدالت در دنیای واقعی به اون معنایی که خیلی از ما انتظار داریم وجود خارجی نداره. پس نگذاریم بیعدالتیها انگیزه ما رو برای خوب و شاد زیستن بگیرن و تنها کاری که باید بکنیم اینه که مواظب باشیم خودمون به بیعدالتی دامن نزنیم و در حد توانمون عدالت رو بیشتر کنیم.
۱- در رسای یک مرد بزرگ
پدر ارنستو چنین مینویسد (در مقدمه کتاب خاطرات سفر با موتورسیکلت از ارنستو چهگوارا):
سال 1951 بود، ارنستو عاشق دختری شده بود. من و مادرش فکر میکردیم همینروزهاست که با آن دختر ازدواج کند، اما یک روز آمد پیش من و گفت:
– پدر من عزم سفر دارم
*چقدر طول میکشد؟
– یک سال، شاید هم بیشتر، آخر میخواهم کل آمریکای جنوبی را با موتور بگردم.
* آن دختر را چه میکنی؟
– اگر دوستم داشته باشد، منتظرم میماند.
* خسته میشوی
– میدانم
* ممکن است بمیری
– برای مردن هم آمادهام.
* پس میروی؟
– باید بروم.
این کتاب را مثل کتاب کتاب «جنگ شکر در کوبا» از «ژانپلسارتر» معروف، و کتاب «رفیق – زندگی و مرگ ارنستو چه گوارا» از کاستانیدا، نگاه کردم، صرفا به خاطر این که بیشتر با این موجود عجیب آشنا شوم. او در جایی گفته بود که:
اگر تو در برابر هر بیعدالتی از خشم به لرزه میافتی؛ بدان که یکی از رفقای من هستی.
احتمالا شاید بتوانید الان حدس بزنید عنوان نوشته از کجا میآید. بگذارید کمی از او بگویم (این بخش از ویکیپدیا کپی شده است:
چهل سال بعد از اعدام چهگوارا هنوز هم زندگی وی و کارهایش یکی از بحثهای ادامهدار در جهان است. خیلی از صاحبنظران از جمله نلسون ماندلا از وی به عنوان یک قهرمان نام میبرد و او را الهامدهندهٔ آزادی برای تمامی کسانی میداند که آزادی را دوست دارند، همچنین ژان پل سارتر وی را هم روشنفکر میدانست و هم از او به عنوان کاملترین انسان عصر ما یاد میکرد. چهگوارا یک قهرمان ملی دوستداشتنی برای کوبائیان باقی میماند و تصاویر وی روی سکههای فلزی کوبایی را زینت دادهاست و دانشآموزان هر روز را در مدرسه با این حرف آغاز میکنند که:
(ما نیز مثل «چه» خواهیم شد.) ترانهٔ آستا سیمپره که به یاد او ساخته شده از ترانههای محبوب است و به چند زبان اجرا شدهاست. در سرزمین مادری وی آرژانتین جایی که در دبیرستانها نام وی را بهخاطر میسپارند موزههای بیشماری از چه کشور را پر کردهاست و در سال ۲۰۰۸ یک مجسمهٔ برنزی از او در شهر تولدش روزاریو نصب گردید. علاوه بر این چهگوارا برای بعضی از بولیویاییها به حضرت ارنست معروف است و او را فرد مقدسی دانسته و میپرستند.
جذاب است نه؟ قهرمان آزادیخواه، محبوب دلها…
اما میدانید نکته جالب کار کجاست؟ او قاتل بود! ادامه را از همان ویکیپدیا نقل میکنم (ویکیپدیا منبع نیست و اینجا هم به عنوان منبع نیامده است، صرفا دارم معمولی حرف میزنم):
وی در زادگاهش چندان پرطرفدار نیست. در سال ۲۰۱۷ هزاران نفر در روساریو، محل تولد چه گوارا، با امضای توماری در تلاش بودند تندیس برنزی او را پایین بکشند؛ چرا که به نظر آنها چه گوارا ‘یک قاتل بیرحم بوده’ و لیاقت آن که اسطوره روساریو شود را ندارد.
این فقط بخشی از ماجراست! او اصلا صبور نبود و وقتی دید نمیتواند خیلی از سربازان را کنترل کند رویه بسیار خشنی را در پیش گرفت تا حدی که سربازان فراری را خائن قلمداد میکرد و گروههایی را برای کشتن آنها گسیل میداد.
مستندات جدید دربارهٔ جزئیات اعدامهای گسترده در زندان لا کابانا کوبا شمار کسانی که با مجوز چه گوارا در ماههای نخست پیروزی انقلاب کوبا اعدام شدند را بین ۴۰۰ تا ۲ هزار نفر تخمین میزند.
حتی او را ماشین آدمکشی میدانند.
آلوارو ورگاس لوسا، نویسنده پرویی–اسپانیایی، در مقاله پژوهشی که در سال ۲۰۰۵ تحت عنوان «چه گوارا، ماشین آدمکشی» منتشر کرد، با چند نفر از کسانی که در قلعه لا کابانا با چه گوارا همکاری کرده بودند گفتگو کرده و از مشاهدات آنها برای ترسیم نیمرخی از چه گوارا استفاده کردهاست
حتی
نقش چه گوارا در برپایی اردوگاههای کار اجباری برای «ناجورها» هم به خوبی در مستند «رفتار نامناسب» اثر نستور آلموندور، سینماگر اسپانیایی برنده جایزه اسکار، به تصویر کشیده شدهاست.
بعدها نیز از خاطرات ارنست همینگوی یاد شده که پس از اعلام حمایت وی از انقلاب کوبا، از او خواستد تا در مراسم اعدام زندانیانی که در دادگاهای تریبونال تحت نظر چهگوارا محکوم شده بودند به کوبا برود. او به همراه دوستش شاهد کامیونهایی بودند که میآمدند محکومان را پیاده میکردند و پس از تیرباران، اجساد را دوباره میبردند. همین هم شد که بعدها از انتشار کتاب خاطرات چه گوارا تحت عنوان ‘خاطرات موتورسیکلت‘ سر باز زدند.
حتی این قسمت را بخوانید بیشتر وحشت میکنید.
به نوشته نایجل جونز، انقلاب کوبا که به رهبری فیدل کاسترو و یاری برادرش رائول و چه گوارا در ژانویه ۱۹۵۷ پیروز شد “در سالهای تاریک خود مسبب ۱۶ هزار اعدام، ۱۰۰ هزار زندانی عقیدتی سیاسی و زمینهساز مهاجرت اجباری حدود ۲ میلیون کوبایی شدهاست؛ فراری بزرگ از بهشت سوشیالیستی فیدل کاسترو که در جریان آن حدود ۳۰ هزار نفر جان دادند.
من کاملا به شیطنت آمریکا در برخی از این تاریخنگاریهای اعتقاد دارم، به نظرم در واقعیات تغییرات کوچکی رخ داده یا قسمتهایی بزرگنمایی شده، ولی اصل ماجرا پابرجاست.
میدانم مثل هر انقلابی میتوانید در توجیه این قتلعامها بگویید که بالاخره لازم است. من میگویم با همین روش میتوان قتل عام دشمنان را نیز توجیه کرد. آن همه خانواده آواره و یتیم چه میشوند؟ آن دختری که در ابتدای نوشته عاشق چهگوارا بود و دیگر به او نرسید چه؟
این میشود که میگویم من حاضر نیستم با چنین قاتلی رفیق باشم. آن انسانی که با شعار عدالت آمد، صدها هزار نفر را با بیعدالتی کشت.
سوال من از شما این است که حالا آیا به عدالت اعتقاد دارید؟
توجه کنید حتی با وجود بحثهای بالا، من او را انسان پلیدی نمیدانم. فقط آموختهام که به عدالت اعتقادی نداشته باشم. آموختهام که تا میتوانم عدالت را رعایت کنم اما در انتظار آن نباشم.
۲- ما واژهها را به گند میکشیم.
این بخش رو قرار هست به عنوان یک دنباله نوشته کامل کنم. یعنی بحث خراب شدن واژههای و بازتعریف کردنشون. اگر رسیدم حتما این بخش رو کاملا باز خواهم کرد.
ماجرا اینه که ما اومدیم به موجودات خونخوار و وحشی چون اقتدار، آزادی، عدالت، رفاقت، مهر و … پوست زیبا پوشوندیم و سعی میکنیم با جملاتی مثل:
آزادی آن نیست که … بلکه آزادی آن است که ….
عدالت آن نیست که …. بلکه عدالت آن است که …
نظم آن نیست که …. بلکه آن است که …
رهبر خوب آن نیست که …. بلکه آن است که ….
و ….
میدونید توی همه این جملات توجیه ابلهانهای وجود داره. میدونید این موضوعات از کجا نشات گرفته؟ زمانی که افرادی خواستن این موضوعات رو به عنوان شعار انتخاب کنن. نمیشد بگی شعار ما مقدار ۴ از آزادی! شعار قشنگ در نمیاومد. برای همین چه کار کردن؟ گفتن زنده باد آزادی! حالا اگر مشکلی پیش اومد میگیم نه منظورمون از آزادی مقدار ۴ بوده. مثل این مغازهدارها که کلی مقدار کارت رو بیشتر میکشن و اگر بفهمی بهشون بگی، میگن اِه ببخشید اشتباه شد.
میخوام بگم، آزادی، عدالت و … یک خط هست که تا بینهایت ادامه داره و ما باید از هر کدوم به مقداری برداریم. مثلا در فلان موقع ۴ تا آزادی بخواهیم، ۳ تا نظم و ۵ تا عدالت. میدونم خیلی سخت میشه، اما حداقل در این نظام فکری، کمتر اذیت خواهیم شد.
۳- در دنیای ناعادلانه امروز، تنها کسی که حق داری وی را با خود مقایسه کنی، خودت است.
ایده این نوشته برمیگرده به دیدگاهی از «ال» در اونجا موضوعی رو مطرح کرده بود که چرا افرادی که مطالعشون از من کمتره، اوضاع بهتری دارند؟ سعی کردم توی چند نوشته (که ادامه هم خواهند داشت) بگم عدالتی وجود نداره. وقتی چنین عدالتی وجود نداره شما نمیتونید خودتون رو با دیگران مقایسه کنید. گاهی حتی یک حس کوچک، مثل این که «من بدم میاد بدن کسی رو پاره کنم» باعث بشه شما جراحی رو کنار بگذارید و به لحاظ مالی کلی عقبتر بیفتید. یا باعث بشه کلی پیشرفت کنید و بشید یک نفر مثل فروید.
حتی اگر هم شما با دوستتون شرایط یکسانی میداشتید، مقایستون باز هم کاملا غلطه. فرض کنید آدمی مثل چهگوارا که «سارتر»، «همینگوی» و کلی نویسنده بزرگ دیگه باهاش در ارتباط بودن، کل دنیا روش متمرکز بوده، میتونه اینقدر با واقعیت متفاوت دیده بشه. میتونه یک قاتل بیرحم باشه ولی در دل کلی ملت جا گرفته باشه. شما در نظر بگیرید چطور میتونید یک دوست حتی صمیمی رو قضاوت کنید و با خودتون مقایسه کنید؟ مشکل جایی حادتر میشه که ما حتی در مورد خودمون هم اشتباه میکنیم. دنگیلبرت یک سری مطالعاتی در این زمینه (البته تخصصیتر) داشته که ویدیوی TEDش هم موجوده. یعنی ما حتی نمیتونیم حس و حال سال گذشته خودمون رو به خاطر بیاریم. ممکنه حتی به خاطر یک خستگی کوتاه مدت، بهترین دوستان آینده خودمون رو از دست بدیم. به همین راحتی.
اول اعتراف میکنم یه زمانی عاشق این آقا و چندتا از نسخه های بومیشون بودم اما در حال حاضر…..
میگن هدف وسیله رو توجیه میکنه! هیچوقت نتونستم رابطه خوبی با این جمله برقرار کنم. شاید هدفی که چگوارا و کاسترو دنبالش بودن همون هدفی بود که گاندی، ماندلا و مارتین لوتر کینگ هم دنبالش بودن، اما وقتی هدفی با ایدئولوژی قاطی میشه معلوم نیست چی به سر هدف و انسانهای مورد هدف میاد. من کردم و یک ایرانی، بیشتر از هرکسی بی عدالتی رو با رگ و خونم حس میکنم، اما دلیلی برای به دست گرفتن اسلحه و گرفتن حق خودم نمی بینم، نمیخوام جایی رو ویران کنم، زندگی ای رو نابود کنم تا خودم رو آباد کنم، خیلی خوب دیدیم که کسانی هم که از گوشت و خون خودمونن وقتی قدرت رو به دست گرفتن چکار کردند، حکومت اقلیم کردستان رو ببینید، هیچ کردی نمیتونه ادعا کنه که از خانواده بارزانی مبارزتر بوده و کشته و شهید بیشتر داده اما همین خونواده وقتی رفت راس هرم آلوده شد و نتونست آرمانهایی رو که شعارشون می داد و براش مبارزه کرده و خون داده بود رو اجرا کنه. وه بدترین شکل ممکن یک ملت رو به قهقرا برد. جایی که با ایجاد اتحاد در مردم و با اجرای نافرمانی های مدنی میشه بسیاری از حقوق پایمال شده رو زنده کرد دیگر کشتن و کشته شدن معنی ای نداره بنظرم. جالب ماجرا اینجاست که هر دو طرف جنگ هم معمولا کشته های خودشون رو شهید میدونن!! بعضیا توجیه میارن که وقتی طرفت زبون نفهمه و اعتقادی به حرف زدن نداره هیچ راه حلی بجز اسلحه و حرف زور برات باقی نمی مونه! اما باز بنظر من این نمیتونه کشتن هیچ موجودی رو توجیه کنه، اونی که زبون نفهمه، اونی که حقی برای دیگران بجز خودش قائل نیست، اونی که آزادی ها و انسانیت رو سلب می کنه حقش کشته شدن نیست، اون یه احمقه، تو باید تلاشتو بکنی از حماقت درش بیاری نه اینکه بکشیش. من نه تجزیه طلبم نه ناسیونالیست و نه هیچ حزب و ایدئولوژِی مسخره و مزخرف دیگه ای رو میپرستم …پس لطفا کسی که کامنت رو میخونه مواظب انگهایی که میخواد تو ذهنش به من بزنه باشه و راه حلش کشتنم نیست، منو از حماقتم دربیار لطفا…
سراغ ماندلا، گاندی و لوترکینگ هم خواهیم رفت.
سلام. من الان نظرتونو خوندم. و باهاتون کاملا موافقم. موفق باشین. خوشحال شدم به حرف سنجیده دیدم.
شما که با یه مویز گرمیت میکنه با یه غوره سردی همون بهتر که طرفداران نباشی مصاحبه روستاییان بولیوی کتاب خاطراتش که همش غم و غصه واسه مردم ول کردن مقام و موقعیت و پول و ثروت و رفتن به جایی که میدونست میکنه برگشتی نداشته باشه حرف های ادماهای برزگر راجبش پل سارتر گابریل گارسیا مارکز ماندلا وو…. ول کردین چسبیدی به یه مشت حرف و ادعا که معلومه نیست کی گفته پول گرفته چی و چی و یا مقداریش حرف های همون مونهه خائن که چگوارا رو به سازمان سیا فروخت و در اخر وقت مردن زندگیش خیلی ممنون که طرفدار نیستی
واقعا مقاله سطحی و بی منطقی نوشتین آقای معدنی شما واقعا راجب چگوارا مطالعه کردید راجب کار اجباری حرف زدید در زمانی که کشور انقلاب کرده و نیروی انسانی مورد نیاز کم است و مردم حتی خود چگوارا در هفته چند روز را به کار داوطلبانه اختصاص میدادن چرا زندانی ها باید در زندان میخوردن و میخوابیدن کار کردن برای تنبیه شدن و کمک به سازندگی کشور چه اشکالی داشت ؟
از کشتن سرباز ها حرف زدید از اینکه چگوارا به سربازها نوشتن و خواندن می آموخت چیزی نگفتید از اینکه چگوارا برلی نجات یکی از سربازانش در خالی که به سمت او تیراندازی میشد ولی چگوارا بی توجه به تیراندازی به کمک سربازش رفت چیزی نگفتید از اینکه بعد از دستگیری در بولیوی به هیچ عنوان حاضر نشد از محل دیگران سربازانش چی بگوئید چیزی نگفتید؟
فرمودید سرباز فراری را میکشت سربازی که روزها و هفته ها آموزش میدید از غذا و لباس و پول نیروهای کوبایی استفاده میکرد ولی هنگام نبرد فرار میکرد حرفی نزدید و اینکه چگوارا کسی را نکشت این قانون را گذاشت که از فرار سربازان جلوگیری شود سربازانی که داوطلبانه خودشان به گروه پیوسته بودن
شما از سطح سواد کوبا بعد از چگوارا که از ۶۰ به ۹۶ رسید چیزی نگفتید از اینکه آموزش را برای سیاه و سفید رایگان کرد هم همینطور از خدمات درمانی رایگان به کل کوبا هم همینطور
شما گفتید چگوارا دستور کشتن عده ای را صادر کرده درست ولی این عده که بودن را توضیح ندادید اینکه مردم برای مجازات همین عده در خیابان تظاهرات کردن چیزی نگفتید چگوارا وزیر دادگستری بوده و کسانی مجازات شدن که بر علیه آنها شواهد و مدارکی وجود داشت همین چند نکته نشان میدهد شما مطالعه چندانی نداشتید پ متاسفانه خیلی سطحی و بی منطق صبحت کردید به هر حال موفق باشید
سلام
شاید این مقاله رو بد نوشتم
چه، برای من شخصیت محبوبی هست! اما وقتی صحبت از عدالت میشه و کسی خیلی با این جنبه خودنمایی میکنه و چنان جملهای رو میگه، و انتظار ما رو از عدالت بالا میبره، و حتی بدتر، ما رو از دوست داشتنش و از این که هر شب بیخوابی نمیکشیم به خاطر بیعدالتی، احساس شرمگینی و شرم کنیم، جریان فرق داره
هدف من از این نوشته این بود که بدونیم ۱ نحوه نگاه ما به امور از دید رسانهها چقدر در احساس ما تاثیر میگذارند، ۲- ما نباید انتظار عدالت داشته باشیم و از بیعدالتی دچار شرم بشیم، و تنها در حد توانمون در جهت عادلانه شدن محیط گام برداریم.
👏✌
چه گوارا یک انسان با اعتقاد و بی نظیر بود انسانی که از آرژانتین در یک خانواده مرفح هجرت کرد و به آمازون رفت و به جوزامی ها کمک میکرد و برای بی عدالتی نبرد کرد و هرگز سازش نکرد
میثم عزیز
به نظرم ما باید بین آگاهی به بی عدالتی با اعتقاد به عدالت تفاوت قایل بشیم:اینکه ما بدونیم عدالتی نیست یعنی فهمیدن یه مسیله،وقدم بعدی اینه که ما در حدواندازه خودمون چکار انجام بدین برای رفع اون مشکل.منتهی باز چیزی که از صحبت ها فهمیدم اینه که به نظر،معنایی که از عدالت بیان کردی درسته ولی بسیار حالت وسیعی رو گفتی.که شاید امکانش کاملا محال باشه!من میگم حتی دوستانی که از آلمان وجاهای دیگه میگن درمورد عدالت ،حتی اونجا هم بی عدالتی هست منتهی نوعش فرق میکنه.ما چون توان وزمان محدود داریم ،لزوما نمیتونیم خواستار عدالت در همه زمینه ها باشیم ،وهر کاری بکنیم قطعا موردی پیدا میشه که بی عدالتی باشه .من میگم تفاوت انسان به همین اعتقاد داشتن به همین مفاهیم هست(البته نه اونهاکه سواستفاده میکنن از اینهابرای قدرت گرفتنشون) که اونها رو از بقیه متمایز میکنه!منتهی هر کس فقط میتونه درحد خودش وخیلی کوچک قدم برداره.گفتم عدالت درهمه زمینه ها رو درنظر گرفتی(به نظرم)که تقریبا غیر ممکنه.مثلا اگه دولت اقتصاد رو خوب توزیع کنه،باز مردم میگن عدالت فرهنگی نیست!اگه به فرهنگ برسه باز ممکنه تو سیاست بشه بهش مشکل وارد کرد،خلاصه اینه میشه همیشه ایراد گرفت.من میگم باید ببینی حوزه کاری ات چیه وفقط درهمون زمینه به فکر این مفاهیم باشی.من خودم چون از12سالگی،به لطف شغل پدرم با جامعه کارگری در ارتباط بودم،کسانی که فقط آرزوشون بود خدایا امروز یه نفر بیاد وما بریم سرکارویه روز مزدی بگیریم،بلکه گرسنه نمونیم.میدونی اونا چی رو بی عدالتی میدونستن؟اینکه چرا اونا رودولت بیمه نمیکنه؟!اونا عدالت رو در این میدونستند که کسی باشه بره پیگیر کاراشون بشه،که اینها 20سال دیگه که توانشون کم میشه یه بخور ونمیر داشته باشن!خب این هم یک معنای عدالت هست ومعنای خیلی مضیق ومحدودش.حالا برای میثم که تو تهران بزرگ شده،عدالت ممکنه بشه رشد فرهنگی ومیثم اصلا دغدغه اش این چیزا نباشه.همون کارگرها هم میدونستن چقد فساد زیاده،یا وخیلی موارد دیگه ولی فقط بیعدالتی رو در بیمه نشدن خودشون میدونن!که درحقشون اجحاف شده.من میگم هر کس باید باتوجه به شرایط خودش،از عدالت تفسیری داره مثلا میثم که یه معلم هست ممکنه،بگه کتاب درزمینه کاری من کم هست ومن میخوام نویسنده بشم تا بتنم عدالت رو برقرار کنم.حالا ممکنه اگه به همون کارگر اینو بگه ،طرف میگه تو یه بی خیالی هستی که مشکل ما رو نمیدونی!درصورتی که تو هم مشکل رو فهمیدی ولی در حوزه خودت.من میگم باید خیلی عدالت رو معنای محدودی رو ازش درنظر بگیریم وکار کنیم. والبته مخالف اینم هستم که مدام غرغر کنیم که فلانی حق ما خورده،یا این چه مملکتی هست که به ماتوجه نمیکنه.چون با این چیزا فقط خودمون نابود میکنه.ما نمیتونیم به همه موارد جامعه فکر کنیم،فقط میتونیم در یه زمینه محدود کار کنیم.البته باز جالبی قضیه میدونی کجاس اینکه ،حتی اگه کار هم بکنی،اصلا تضمینی نیست که اون عدالت مستقر بشه!چون ممکنه تو ابزار مورد نیاز رو در اختیار نداشتی.
یادم رفت در مورد قسمت سوم بنویسم،این مقایسه کردن هم به نظرمن دستاورد روانشناسان هست!که اومدن با گفتن یکسری موارد ظاهری واینکه تو به هر چی بخوای میتونی برسی!!میتونی انیشیتن بشی کافی مث اون فک کنی!ونتیجه اش میشه اضطراب واسترس وسرخورده شدن.مثال:ما زمانی درکشاورزی باغات منطقه شروع کرد به خشک شدن،اومدن گفتن چون شما زیر نظر مهندس نیستین براهمین داره خشک میشه!!اومدن خلاصه خاک برداری وکلی ازمایش ودرنهایت تجویز یکسری تقویتی ها مث آهن و…که تا تا یه ماه انجام بدین درخت ها سبز میشه!میدونی چی شد دقیقا بعد دو ماه همه باغ خشک شد!وبعد چند وقت دیدیم باغ های بقیه هم داره خشک میشه ،تازه خودمون فهمیدیم منطقه ما برای اون نوع درخت ومیوه مناسب نیست!حالا تو برو هر چقدر میخوای سم وتقویتی بزن فایده نداره!بازم جواب نمیده!سالها قبل اومدن گفتن مثلا زنجان ،توناژگندمش نسبت به هکتار خیلی بالاس جون اونها زیر نظر مهندس هستند!وچون اینجا نیس شما ها داری منابع رو هدر میدین،مهندسین اومدن میدونی چی شد؟هیچ فرقی نکرد !چون تو منطقه هر کاری بکنی باتوجه به اب وهواش ،نوع خاکش،نوع محصول تقریبا محال هست بتونی از یه اندازه ای بیشتر برداشت کنی.نتیجه این شد که خیلی هم توجه نشه به حرفای جهاد که اگه فلان کنیدفلان قدر محصول برمیدارید!این حرفها الان رو دیگه متوجه شدیم کسایی میزنن که تو عمرشون حتی بیل رو هم دستشون نگرفتن حتی نمیتونن خاک رو تشخیص بدن!الان تقریبا همه میدونن،تو منطقه ما جاهایی هست بعلت شوری اب وخاک وهوای گرم فقط یه محصول خاص جواب میده.جاهایی بخاطر باد زیاد فقط پیاز وسیب زمینی .جاهایی بخاطر کوهستنای بودن تولید میوه درجه یک.جاهایی بخاطر ماسه بودن بیش از حد،وکم بودن اب فقط زعفرون.مناطقی فقط سبزیجات.درصورتی که مهندسین میگفتن شما میتونید خاک رو تقویت کنید!درصورتی که نمیشد.خاک تقویت شد هوا رو میخوای چیکار کنی؟!اب شور رو میخای چیکار کنی؟!برا همون الان اکثر جاها ،فقط همون محصولی رو میکارن که تو اون منطقه جواب میده وکاری که مهندسین ندارن.جالبه حتی مهندسین که اومدن به اصطلاح خودشون دست به کار بشن ونشون بدن که میشه!نه تتنها زمین رو خراب کرد وخاک رو معتاد به سموم وتقویتی ها،بلکه برداشت محصول بسیار پایینی هم داشتند.من برا همون میگم خیلی از کاسبان حوزه موفقیت فقط یکسری چیزا میگن که از واقعیت دوره،واینها فقط حرف هست وغالبا پیاده نمیشه نظراتشون.وامروز ماها دنبال این نیستیم گندم با توناژبالا مث برخی شهر ها تولید کنیم یا محصول های دیگه ،ما فقط محصول رو میکاریم مراقبت میکنیم که خوب تولید بشه ونه فقط لزوما مقدار زیاد.جالبه خیلی از موارد میدونی منجر به چی میشد اینکه برای اینکه میزان تولیدی خیار رو بالا ببری باید به دستور اقایون روز در میون سم میزدی !وخیار هم روز در میون برداشت میشد!درحالی که سم پاشی باید 15روز قبل برداشت باشه!واین میشد که اگه همه میخواستن فقط به فروش بالا فکر کنن،باید محصولی میدادن که احتمالا نتیجه اش میشد سرطان.با همون خیلی راحت مهندسین رو کنار گذاشتند وبرگشتند به ذویه طبیعی خودشون.که از یه اندازه ای بیشتر برداشت نمیشه وحتی جالبه با اینکه محصول دهی زیاد میشد،محصول زودتر ازموعد خشک میشد!چون بوته بصورت طبیعی محصول رو نمیداد.
این موضوع کار روانشناسان نبود. کار بازاری نویسها بود. این بازارینویسها در هر حوزهای حضور دارند، از وکالت و پزشکی بگیر تا کشاورزی. اگر مطالب دقیق روانشناسی مطالعه بشه و کامل، متوجه میشید که خیلی از مفاهیمی که الان داره به عنوان اصل استفاده میشه، قواعدی هستند که ۴۸ درصد خطا دارند. یک نوشته کامل رو توی نقشه راه به همین موضوع اختصاص دادم.
وقتی به عدم وجود عدالت اعتقاد داشته باشی، میفهمی که خودت هم نمیتونی عدالت برقرار کنی. خودت با همه این موضوع رو در میون میگذاری. من سر تک تک کلاسهام میگم که «نمرهای که انتهای ترم به شما میدم، در بهترین حالت و کماشتباهترین حالت، ۲۰ درصد با واقعیت فاصله داره و به طور معمول ممکنه کلی اختلاف وجود داشته باشه». سعی میکنم به دانشجوها بفهمونم که عدالتی در کار نیست! ته ترم از این که نمرشون با چیزی که حس میکنن متفاوته متحیر نشن. این موضوع خیلی به ادامه راحتتر راه کمک میکنه.
آره واقعیتش اینه که اصطلاح بازارنویس هابهترهست.مابامطالعه همین مطالب بازاری ،ذهن مون پرشده آنها اصول واقعی روانشناسی.ولی خب یه چیزی هم هست تشخیص اینها خیلی سخته.این عدم قطعیت درمتون اصیل هست،منتهی هرچیزی که ماخوندیم ازقطعیت بود.۴۸درصدخطا؟؟واقعا چقدرزیاد!!
یه چیزی روبازم نفهمیدم ،اینکه میگی به عدالت معتقدنیستی،وبازمیگی خودت دررفتارخودت عدالت رورعایت میکنی!یعنی چی؟؟فک کنم منظورت اینه که ماازدرگیربودن بااین مفاهیم راحت بشیم وراحتترکارمون انجام بدیم.یعنی میگی مااین مفاهیم روفراموش کنیم؟؟چون این مفاهیم بانام های زیبا،باعث عدم ادامه مسیرمیشه؟یامیگی مافقط روخودمون کارکنیم؟تا هم رشدکنیم هم ازنگرانی بیرون بیاییم؟
امیدوارم در مطالب آینده ات این مطلب برام روشنتربشه.
جگواربارها اعلام کرده بوده کسانی که کشته شدن خائن بودن حتی وقتی داشت اعدام میشد چگوارا اگه انسان ستیز بود جونش رو فدای یه مشت دهاتی نمکیرد که زندگی بهتر داشته باشن که تا همین الان تو همون بدبختین باهاشون مصاحبه کرد سربازان بولیوی اعلام کردم قصد داشتن چگوارا رو زنده دستگیر کنن ولی سازمان سیا گفت تیر باران همون سازمانی که چگوارا مزدوراشو اعدام کرد اردوگاه کار هم تا همین الان دایره مجرما توش کار میکنن واقعا برام جالبه این همه طرف کار کرده آخر از موقعیت مقام و جایگاهش گذشته جایی رفته که میدونسته ممکنه بمیره جنگیده برین ببین از طرز رفتارش روستائیان بولیوی که الان همه پیر بودن چی میگن فقط یه چیز یاد گرفتین کشته کشته نکه بقیه نمکیشن اونم نه تنها خائن بی گناه ولی اون جونش رو فدا کرد هیچکی راجب این حرف نمی زنه واقعا جالبه
میثم عزیز سلام
من هم موافقم با مطلبی که در مورد عدالت نوشتی.
نمی دونم شاید یه روزی برسه دیگه حنای این شعارهای گنده و تهی پیش مردم خریدار نداشته باشه شایدم چنین روزی نرسه مشکل اینه که هر جور که فکر کنی این داستان عدالت رو نباید لقمه گنده تر از دهن گرفت. انسانها به دلایل مختلف از مفاهیم مختلف و از هستی و… برداشتهای متفاوت و احتمالا متضاد دارند ، توان و فرصت ها هم کمه و از همه مهمتر این که به قول یک سری اندیشه ورزان ( هیوم، شوپنهاور و البته یک سری روانشناس ها و البته با تایید شهود شخصی حداقل خود من )ما انسانها رو غالبا غریزه و اون هم با اولویت خودخواهی به حرکت می اندازه حالا انسان با این ویژگی ها و…چطور می تونه عدالت رو روی این زمین حاکم کنه ؟
این وسط من هم بدترین مشکلی رو که دارم با همین مدعیان عدالت است که هر روز در لفافه جنگ و دفاع هزاران نفر رو می فرستن به هوا آخرشم هیچی به هیچی و خود شاهان و وزرا آخر معلوم می شه که پشت سر سربازها به فساد و بی عدالتی محرز مشغول بودن و…
ولی در مورد این قسمت که چون در این دنیا عدالت به اون معنای رویایی اش وجود نداره پس مقایسه غلطه رو نمی تونم بگم دقیق می فهمم ولی آره من هم طبق برداشت خودم از حرف شما به شدت موافقم.
یادمه پارسال که با یکی از بهترین اساتید حقوق دانشگاه (همان جایی که شما هیئت علمی هستید) چند روزی را با بی آرتی هم مسیر می شدم راجع به وضع خودم و این جور چیزا صحبت می کردیم. اون روز به ذهنم رسید که اولا همه آدم ها از یک پله شروع نمی کنن و ثانیا خیلی تفاوت های دیگه باهم دارند پس چه جوری می شه از همه یک توقع داشت ؟
ولی بدی ماجرا اینجاست که مغز ما انسانها نمی خواد به واقعیت ها تن بده و دنبال ایده آل ها می ره.( خلاصه خیلی این مقایسه غالبا چیز مزخرفی می شه ولی چه جوری می شه عادتی رو که نوع انسان به ارث برده و خودمون هم چندسال اون بکاربردیم رو یک جا قطعش کنیم ؟)
قبل از اینکه راجع به وجود داشتن یا نداشتن عدالت بحث کنیم، بهتره بگیم عدالت یعنی چه و اون رو مفهوم پردازی کنیم.
برداشت اغلب مردم از عدالت اینه که “باید به من بیشتر از آن دیگری که از نظر من بی لیاقته، سود و منفعت برسه” یا دربهترین حالت عدالت رو معادل مساوات می دونن.
اما خود من تعریف دقیقی از عدالت ندارم.
آیا عدالت در یک محدوده مشخص معنی دارد؟ بعنوان مثال آیا یک استاد دانشگاه می تواند بگوید من در کلاس درسی خودم نمرات مناسبی به دانشجویان دادم و عدالت را رعایت کردم؟ (در صورتی که دانشجویی که نمره 13 از آن استاد گرفته، براحتی می توانست در همان درس در یک دانشگاه دیگر 19 بگیرد و معدل بالایی داشته باشد)
من توی بخش «ما واژهها را به گند میکشیم.» کمی در این مورد صحبت کردم. به نظر من، نباید دست در تعاریف کلمات برد. مثلا آزادی یا … عدالتی که بتواند به چندین روش توجیه شود، دیگر عدالت نیست. میتوان مثل یک سخنران یا زبانباز حرفهای با کلمات بازی کرد. اما نکته این است که ما چطور میتوانیم خود را در مقابل این موضوع مقاوم کنیم؟ در مورد حس سرخوردگی رگبار کلمات مثبت و منفی چه کنیم؟
میثم عزیز
آره تقریبا درست میگیتقریبا همیشه ارایه تعریفی جامع ومانع بسیار سخت وحتی مواردی غیر ممکنه هست.منتهی خب سوالی که پیش میاد اینه که به تعریف معتقد نیستی،چطور از بی اعتقادی به اون عنوان میگی؟!لابد تعریفی در ذهن داری .حالا من نظر خودم اینه که این تعاریف رو فلاسفه از ارسطور وافلاطون بگیر تا …ولی به نظر من مشکلی که اینا داشتند اینه که درفضای انتزاعی وabstractومجرد بحث کردنددلیلا هم مشخصه اینها غالبا از جوامع به دور بودند یا درکوه بودند یا روستا وجاهای دیگه.ما همیشه تو حقوق میگن حرفی که میزنی درست ،چجوری میخوای اینو پیاده کنی.من اگه افلاطون رو ببینم میگم تو میگی عدالت ینی هر کس شایستگی کاری داره برعهده بگیره.همین رو چجوری میخوای عملیاتی کنی؟یا ببین مثلا از قدیم سه اصل،عدالت،ازادی وبرابری رو حکما میگن.من میگم آزادی ینی چی؟اقتصادی اگه باشه منجر بشه به اینکه یه عده بشن قویتر ازبقیه واکثرا برده اونها این چه ازادی؟یا ازادی جنسی؟اگه این بشه پس خانواده چی؟میگی برابری.خب منظورت چیه؟برابری ریاضی؟اگه این باشه نمیشه ظلم؟مثلا میثم بیشتر از من کارکرده حقش نیست از من جایگاهش بالاتر باشه.برا همون اجرای اینها در عمل هست که سخته ونتایجی که به بار میاره.همین مشکلات بوده که فلسفه محض کنارگذاشته شد وفلسفه تاریخ اومد تا انسان واقعی رو مورد سنجش قرار بده وباز حتی تاریخ هم راه به جایی نبرده ،واین شده که فلسفه حقوق اومده تا ببینه میشه این مفاهیم رو اجرا کرد یانه؟.ولی همینقدرمشخصه که اون عدالت محض واون جامعه آرمانی اصولا به وقوع نپیونده.ما الان خیلی جاهاتو قراردها مثلا اگه بع جامعه توجه بشه به فرد ظلم میشه!اگه به فرد توجه بشه جامعه دچار تزلزل میشه.دیگه اون به خود اون جامعه نگاه میکنه که اصل اونجا فرد باشه یا حفظ جامعه.مثال دیگه:تو همین تجاوزهای جنسی،همه از کشتن فرد واجرای عدالت!!!میگن ولی غالب حقوقی ها اینجوری فکرنمیکنن،ما میگیم طرف مجرد بوده یا متاهل،عاقل بوده یا مجنون،تو چه منطقه ای بزرگ شده،تحت چه شرایطی اون عمل رو انجام داده،اگه ما هم همون شرایط رو داشتیم انجام نمیدادیم؟!وتازه بعد اینها میگیم خب مرگ چاره کار هست؟ما باید دنبال راهکاری باشیم که این وقایع کمتر بشه،ماباید ببینیم جامعه چه رویه ای رو پیش گرفته که منجر به چنین رفتاری شده.حذف کردن راهکار نیست.ما تو کشاورزی هم همینه مثلا وسط محصول دهی گیاه مریض میشه وآفت میزنه،ما اون زمین رو شخم نمیزنیم!دنبال اینیم که ببینیم چرا تو این موقع همچین اتفاقی افتاده،هوا گرم بوده،کود زیاد داده شده،آب کم بوده و…وسعی میکنیم اون رو خوب کنیم واز اون طرف تجربه بشه برای سال های بعد.(خیلی نوشتم عذرخواهم.نمیدونم چقدر مرتبط بود یانه)
خیلی هم خوب که بلند مینویسی. من خودم یک خط قرمز ۸۰۰ کلمهای و ۴۰۰ کلمهای تعیین کردم و سعی میکنم زیر اون مقدار ننویسم. شاید اوایل و از دور به این فکر کنیم که این موضوع باعث میشه آدم آب ببنده توش. اما به نظرم تازه داره تلاش میکنه جزئیات اصلی مورد نظر رو تشریح کنه. همه میدونن خوبی خوبه! این نوشته ادامه داره و فکر میکنم جواب برخی سوالات و ابهاماتت رو اونجا ببینی. ما خیلی از مسائل داریم که وجود دارن ولی تعریف پذیر نیستند!
من متوجه نشدم وقتی هر کدام از آدم ها تعریف های متفاوت و حتی متضادی از یک کلمه دارند، چطور می توانیم آن کلمات را بدون “مفهوم پردازی” درست و علمی بصورت مفید و اثربخش بکار ببریم؟
منظور من از مفهوم پردازی، این مثال متمم است:
لینک درس
می دونی مشکل کجاست؟ ما گاهی اونقدر در دقت اسیر می شیم که فراموش می کنیم جامعه رو بسیاری با همون تعریف نادقیق فریب می دن. حتی توی همین دهه. نکته ای که تو و سعید اشاره کردید رو در نوشته بعدی ادامه خواهم داد.
کاملا متعصبانه و یک طرفه. شما منابع و انسان های معتبر و بزرگی مثل نلسون ماندلا و ژان پل سارتر رو کم اعتبار تر از حرف های آدم هایی حساب کردید که حتی اسمشونم کسی نشنیده. آنچنان از اعدام های نا عادلانه حرف میزنید که انگار شما پرونده همه اون ها رو مطالعه کردید! تازه خود تعداد اعدام ها هم توسط هیچ ارگان رسمی بین المللی تایید نشده.
دقیقا بالاخره این جا یه نفر پیدا شد که یه کم انصاف داشته باشه الکی نیست تو این دنیا اینقدر ظلم زیاده چون ظالما دارن راحت کارشون رو میکنن بدبخت هایی که واسه عدالت جون دادن شدن ظالم واقعا مسخرس
جالبه نصف مدارک از کساییه که معلوم نیست کین چندتاشونم کساییه بودن که تو بولیوی به چگوارا خیانت کردن به سیا پیوستن نمونش مونهه
میثم عزیز
ممنون از این نوشته جامعت.
اجازه بده چیزی که امروز به عنوان روزنوشته نوشتم برات بفرستم:
بخشی از یادداشت روزانه 10 تیر 1399
بیزنس پ.و.ر.ن نکنیم! همانند فیلم پ.و.ر.ن، که در آن تمام اعمال «واقعی» بین دو نفر به گونه ای افراطی و غیرواقعی شبیهسازی میشود، بیزنس هم میتواند در چنین تلهای بیفتد.
فیلم پ.و.ر.ن اگر چه برای ارضای نوجوانان ناآگاه از زندگی و مردان پا به سن گذاشتهای که در ادبیات انگلیسی عموما Loser نامیده میشوند شاید مفید باشد، اما تصویر صحیحی از اتاق خواب و مفاهیم بسیار پیچیدهتری نظیر دوست داشتن و عشق و زندگی ارائه نمیکند: صرفا یک نوع شبیهسازی با مقیاس بالا از آن است.
قاعدتاً تصویر میلیاردها انسانی که از راه تولید مثل به وجود آمده و در دنیای ما زندگی میکنند، با تصویر زنانی با اندامهای کار شده، تحت عمل جراحی قرار گرفته و مملو از سیلیکون و پلاستیک و مردان بدنساز ایدهآل با شکم شش تکه بسیار متفاوت است.
همین ترتیب را باید در مورد بیزنس اعمال کرد: عقلانیت بیزنس تنها زمانی است که تمام اقدامات انجام شده در آن به بقا وابسته باشد: «بقای بنیانگذاران و در واقع بقای کارآفرینانه بنیانگذاران کاملا به بقای بیزنس گره خوردهباشد.»
در این میان ریسک بیزنس را باید با توجیه رولت روسی فهمید.
اگر شش نفر رولت روسی بازی میکنند تا دور اول نفری یک میلیون دلار به ازای زنده ماندن و دور دوم ۱۰۰ میلیون دلار به ازای زنده ماندن دریافت کنند، بهترین استراتژی بازی، صرفا یک دور بازی کردن است: هر چند دور دوم ۱/۶ احتمال مرگ میرود، اما ریسک مرگ ۱۰۰ درصد و ریسک برنده شدن فقط ۱۶/۶۶۶۶۶ درصد است.
این دو ریسک در پدیدههای ریاضیات «عدم تقارن» درک میشوند.
عقلانیت حکم میکند که بعد از یک بار برنده شدن و حضور قوی در یک بازار خاص، حتما، به موقع از آن بیرون برویم.
در منطق سرمایهگذاری نیز باید به پدیده «Skin in the Game» توجه داشت: آیا بیزنسی که رویش سرمایه گذاری میکنیم با عقلانیت و بقا عمیقا درگیر است؟ آیا بنیانگذارانش پوست در بازی دارند یا صرفا پ.و.ر.ن بیزنسی میفهمند؟
پ.و.ر.ن واژگانی، پ.و.ر.ن مباحثهای، و در نهایت یک سؤال عمیق و ناراحتکننده به سبک سقراط باید از خودمان بپرسیم: «آیا پ.و.ر.ن زندگی داریم یا زندگی را به معنای واقعیاش انجام میدهیم؟»
سلام
حاجی! فقط تو خوبی، و اون افکارت، و اون امریکا که چگوارا رو اعدام کرد با شناسایی سازمام سیا و همین آخوندای خودمون.
راضی شدی عزیزم
خوش باشی
بازم بنویسی ما می خونیم
ولی به قول خواجه ی رندان :
عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو
ترک انصاف مکن بهر دل عامی چند!
عزّت مزید
شجاعان در جنگ کشته میشوند و ترسو ها زنده میمانند تاریخ را ترسو ها نوشتند واقعیت ندارد…