پیش نوشت: شاید این نوشته کمی نامفهوم به نظر برسد. اما کمی صبر داشته باشید. شاید در انتها هم چیزی نفهمیدید، که باز هم کاملا طبیعی است.
۱- قهرمانان دستشویی میروند
راستش رو بخواهید، با آدمهای زیادی صحبت کردم و به الگوهاشون توجه کردم. جوری رفتار میکنند، انگار الگوها و اسطورههاشون انسان نیستند! البته این سالها الگوی بسیاری از جوانان، سوپرمنی است که از انسانهای معمولی موجود (با تعدادی موفقیت) ساختهاند. رسانهها هر چقدر کسی (یا چیزی) را بزرگتر کنند چه در جهت بد و چه در جهت بد، میتوانند دیگر از کوچکترین رفتارهای او خبر بسازند.
وقتی از رسانه صحبت میکنم سریع سراغ صدا و سیما، بیبیسی، واشنگتن پست و … نروید. همین کانالهای کوچک و بزرگ خودمان، همین سایتهای به اصطلاح تحلیلی خبری عادی. بالاخره این همه رسانه، هر کدام بخواهند یک خبر خاص خود را هم داشته باشند. حالا وقتی به سیستم نگاه میکنی قهرمانانی میبینی که یک سری در لختی مبارزه میکنند، یک سری در خوردن آشغال، یک سری در حماقت. اسمش رو هم گذاشتند چالش X.
بازیگرانی که نهایت کارشان بازی احمقانه در یک فیلم و سریال بوده را دهها بار به رادیو و تلویزیون میآورند و به همین ترتیب در دهها کانال و شبکه گسترش پیدا میکنند. اینها میشوند قهرمانان ما.
تا اینجا را هیچ اعتراضی ندارم. بالاخره هر کسی باید یک جوری پول در بیاورد. ماجرا از آنجا شروع میشود که با بسیاری از اقوام بحث داشتهام که میگویند چجوری طرف به این همه کار میرسد؟ چطور میتواند این همه پشت سر هم کار کند؟ چطور به ظاهر هیچ وقتی را هم تلف نمیکند. میدانی چرا؟ چون قهرمانان در فیلمها به دستشویی نمیروند. تمام وقتشان در پی کار مفید است. دیگر در کلیپهای تلگرامی، اینستاگرامی و … که بدتر. حتی کمی تلاش هم دیده نمیشود. همه دوربین به دست گرفتهاند تا یک نفر را در کوچکترین ضعف ببینند و خوراک رسانهای کنند.حالا کی در تمامی این کانالها و اخبار جان سالم به در میبرد؟
افر ادی در این فضای پر از تهمت به لجن کشیده نمیشوند که حتی نزدیک لجن هم نمیشوند. کافیست یک نفر کوچکترین حرفی بزند یا کوچکترین اشتباهی کند، آن موقع است که غول مردم، او را میخورد.
پس چه کسانی قهرمان میمانند؟ آنها که حتی نزدیک اشتباه هم نمیروند. آنها که حتی کارهای معمولی مثل سوزاندن غذا، دستشویی رفتن و را هم بروز نمیدهند.
بیچاره آنها که با قهرمانان مقایسه میشوند! بیچاره زوجهایی (یا به قول برخی زوج و زوجههایی) که همسرشان آنها را با قهرمانان مقایسه میکنند. بیچاره مردمی که دولتشان آنها را با قهرمانان آنسو مقایسه میکنند و بیچاره دولتی که با قهرمانان مقایسه میشوند.
بیچاره کارمندی که با قهرمانان گوگل مقایسه میشود و بیچاره صاحب کسبو کاری که با بیلگیتس و زاکربرگ و لری پیج مقایسه میشود. بیچاره مدیرانی که با ایلان ماسک مقایسه میشوند. بیچاره فرزندانی که با سیدمحمد حسین طباطبائی مقایسه شدند! بیچاره دخترانی که با … مقایسه شدند! میدانی بیشتر دلم به حال دختران هم سن و سالم میسوزد! اطرافیانشان از او یک حضرت فاطمه، مادر ترزا، مارگارت تاچر و مرلین مونرو میخواستند. تازه خیلیها هم ماری کوری میخواستند.
۲- قهرمانان همیشه روی فرم نیستند
دورههای زیادی پیش میآید که آدم اصلا حس و حال کار ندارد. انگیزه ندارد. دوست دارد گوشهای بنشیند و با خود فکر کند ببیند چه کند با این زندگی سریع؟
یک وقتهایی گند میزندی به زندگی، اشتباهاتی میکنی که بارها و بارها با خودت فکر میکنی چه کردی؟ آخه چرا؟ ولی گند را زدی. حال میآیی با الگوهایت مقایسه میکنی. مثل کسی که در کنکور نشسته و میبیند همه اطرافیان به سرعت در حال زدن تستهای کنکور هستند و خودش نمیتواند بخشی از سوالات را اصلا بفهمد!
وقتی با قهرمانان مقایسه میشوی، با خودت میگویی دیگر تمام شد. من باختم. دیگر نمیتوانم. آخه کی میتونه با این همه گندی که بالا آورده زندگی رو ادامه بده؟ کیمیتونه با چنین افتضاحاتی به زندگی ادامه بده؟
با این همه نخواندن، با این همه تنبلی و با این همه بیانگیزگی؟ تمام دروس را خراب میکنی، رابطهات رو به نابودی میکشد، و دیگر امیدی نداری. مگر میشود با این همه خرابی و آوار، باز هم ساخت؟ اصلا تجربهای هست که بتوان از روی این خرابه چیز بزرگی ساخت؟
۳- قهرمانان دروغ میگویند در صورتی که راست میگویند
چندی پیش در خانه اقوام بودیم که داشت دورهمی پخش میشد. زوجی بازیگر دعوت شده بودند. داشت بحث میشد و حسرت خورده میشد:
ببین طرف خودش چجوری کار میکنه خودش غذا میپزه، کلی هم کتاب میخونه، کلی هم مسافرت میره، کلی هم کار میکنه، تازه این زوج زیاد هم با هم هستند.
من گفتم مگر اینها زمانی بیش از ۲۴ ساعت در روز داشته باشند. اما نمیشود. هر چقدر هم بخواهی زرنگی کنی، کم میآوری، نمیتوانی. همه این حرفهای مربوط به مدیریت زمان، دیگه تا این حد جواب نمیده.
من خودم گاهی وقتی پروژهها در گیر میافتند، شاید ۱ ساعت هم نخوابم. اما متوسط ۷ ساعت را میخوابم. حالا شده از این ور، از اون ور. حالا روزهای عادی که من از بیخوابی خودم تعریف نمیکنم. روزهایی میام از زمان خوابم میگم که کم خوابیده باشم!
از اون سمت، برخی هفتهها ممکنه ۳ کتاب رو بخونم. این موضوع رو به عنوان یک نقطه عطف مطرح میکنم. کی همه میفمن من چند تا کتاب خوندم؟ زمانی که از روتینم خارج شده باشم.
یک ترم پیش میاد که ۲۳ واحد درس میدم. کی میام تعداد واحدهام رو اعلام کنم؟ آفرین زمانی که از حالت عادی خارج شده باشم.
چند ماهی تعداد واحد درسیم کم میشه، پروژههام سبک میشه، وقت میکنم بخوابم. حالا میرم باشگاه. برای چند ماهی میرم باشگاه و چون دوباره یک چیز غیرمعموله، به دوستام میام میگم که آقا من چند ماهی هست دارم میرم باشگاه!
این لیست رو خودتون میتونید با اطرافیانتون چک کنید. شما فقط اخبار راستی میشنوید که به خاطر تعمیم غلط شما، ممکنه کاملا دروغ برداشت کنید. شاید من باید قشنگ توضیح بدم که آقا من فقط همین یک هفته رو ۱ ساعت میخوابم. فقط این یک هفته رو ۳ تا کتاب خوندم. معمولا این کار رو نمیکنیم و باعث اشتباه دیگران میشیم.
تازه تمامی موارد بالا، به راستگوییها اشاره دارد. چه برسه به این همه دروغی که در بازار گفته میشود. شما تعداد دروغهای میلیارد دلاری بیلگیتس رو جمع کن ببین چند تا میشه. هر سیاستمداری که طرفدارش هستی (مهم نیست کدوم طرف) کمی سرچ کن، ببین چند تا دروغ گفته. مشکل اینجاست که قهرمانان و سلبریتیها لباس فرم میپوشند (درست مثل مرد عنکبوتی) و ظاهر اصلی جذاب آنها با ظاهر واقعی به شدت متفاوت است.
۴- چه برسد به فامیل، دوستان و سلبریتیها
تا به حال در مورد قهرمانها و سلبریتیها صحبت کردم (منظور از قهرمان، الگوی شما بود و نه قهرمان به آن معنای واقعی). از حسادتها و احساسات گفتم. از دروغ و راست گفتم. میدونید چیه؟ حداقل چیزی که اونها دارند اینه که ما یک فاصله مکانی، زمانی و اجتماعی بین خودمون و اونها احساس میکنیم. حداقل مغز ما میتونه به شما بگو:
هوی… اون ژنش با تو فرق میکنه. حتما خانوادش، اطرافیانش یا … کمکش کردنن. حتما یه چیزی یاد گرفته. حتما میتونه. چون به قول خیلیها نابغهاست. پس من نمیتونم خودم رو با اونها مقایسه کنم.
حالا بگذارید براتون جنبه وحشتناک ماجرا رو باز کنم. جایی اوضاع خیلی بد میشه که میاید با همسایه، همکلاسی دبیرستان، فامیل دور و نزدیک، برادر و … مقایسه میشید. هم گفتهها نزدیکتر و مشهودتر میشن، هم شرایط اولیه برابرتون با اونها رو مشاهده میکنید. اون موقع است که دیگه ما خیلی دلخور، حسود و شاکی میشیم.
چند سال پیش به یکی از کنفرانسها در اصفهان (من به عنوان سخنران) رفته بودم. توی پرسش و پاسخ، یکی از بچههای فوقلیسانس (به عمد از واژه نامربوط کارشناسی استفاده نمیکنم) برگشت و به ما گفت:
آخه این درس به چه درد میخوره؟ منی که الان لنگ هستم. اون موقع همکلاس دبیرستان من که رفته بود بازار کارگری الان با ماشین فلان داره میاد از جلوی من رد میشه و من رو مسخره میکنه.
من با چند تا سوال ساده بهش فهموندم که آقا اون چیزی که دیده میشه با واقعیت خیلی تفاوت داره. اما بهش حق میدم. من خودم هم هنوز نتونستم به اطرافیان بفهمونم که اطرافیان من که خونه ۱ میلیاردی خریدن، تفاوتهای زیادی با من داشتند. اصلا قابل مقایسه با من نیستند. طرف ۹۰۰ میلیونش رو باباش داده. یا اون یکی ۲ میلیارد زیر قرضه! من یک هزارتومنی هم به کسی بدهکار نیستم اما دولت قلدر، فلان قدر پول من رو خورده. کسی نمیفهمه. یعنی اون لحظه میفهمنها، اما کافیه کمی بگذره، دوباره همان و همان. راستش خیلی دنبال حدس این که اون اطرافیان کی هستند نگردید، خود من هم بارها و بارها در این دام میافتم و حسرت میخورم.
۵- خم جردن
قضیه جردن که اسم آکادمیکش «Jordan–Brouwer separation theorem» هست، یک قضیه در توپولوژی هستش. بخوام سادهاش کنم: میشه این که
یک خم بسته در صفحه، آن صفحه را به سه قسمت تقسیم میکند. نقاط داخل آن خم، روی آن خم و خارج آن خم.
توی عکس بالای صفحه این کار رو کردم. نگاه کنید به اون سه نقطه.
حالا ربطش به مطالب بالا چیه؟
موضوع اینه که اگر یک خط دور محیط خصوصی خودمون بکشیم که از جزئیاتش و تاریخچهاش خبر داریم. حتی این خط میتونه زماندار باشه (یعنی مثلا اگر حافظه دقیقی ندارید، خطتون باید زمان رو م لحاظ کنه). موضوع اینه که داخل این خط با خارج این خط فرق داره. به همین سادگی. به هیچ وجه یک موجود در داخل خم خودتون رو با نقطهای در خارج خم مقایسه نکنید. مگر به اندازه کافی جزئیات به دست بیارید این کار مهارت و تکنیکهای خاص خودش رو داره.
۶- خم جردن و کتاب
زیاد حدسش سخت نیست که بدونید، اگر یک آدم کتابخون بشید:
۱- میفهمید که جزئیات ریز زندگی افراد چقدر زندگی اونها رو تحت تاثیر قرار داده. چقدر اشتباه کردند، چه دورههای طولانی که از دست ندادند، چه خطراتی که از بیخ گوششون رد نشده. من خیلی جاها میگم که جزئیات از کلیات مهمتره. از یک تعداد بیشتر کتاب، به جزئیات زندگیها پی میبرید. یک قهرمان به اندازه کافی قوی رو توی ذهنتون در نظر بگیرید (مثل استیوجابز) فقط مقدس نباشه. حالا برید به اندازه کافی در موردش کتاب بخونید. اون جزئیات مهمتر از کلیات رو پیدا کنید.
۲- با خوندن کتابهای بیشتر به روش مقایسه بهتر پی میبرید. روش تحقیق و جمعآوری رو یاد میگیرید. روش تصور زندگی دیگران و همزادپنداری صحیح رو یاد میگیرید. نکته مهم توجه به اختلاف برداشتها قبل و بعد از دانستن جزئیات است.
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
در گذشته با جماعتی درگیر بودیم که تقلید را در مسائل دینی جایز و روا میدانست، حالا جماعتی را شاهدیم که در همه چیز تقلید را روا میداند الا مسائل دینی.
سلام. من خودمو کم مقایسه نکردم. حتی با اوباما هم مقایسه کردم. هر چند من هیچ وقت دوست نداشتم رئیس جمهور بشم ولی این مقایسه بوده.
راستش امروز خودمو با دوستم که تو آلمانه هم مقایسه کردم. یک لحظه حسرت خوردم. می دونید هرچند ما با هم فرق داریم. حالا هر فرقی چه از لحاظ اخلاق و شخصیتی و.. ولی حتی به خودش هم گفتم که حسرت خوردم. شاید این فکرو پیش خودم هم کردم که چرا من نه؟ چرا من شرایط اون رو نداشتم؟
سلام اقای مدنی عزیز
“ما فقط اخبار راستی میشنوید که به خاطر تعمیم غلط شما، ممکنه کاملا دروغ برداشت کنید. شاید من باید قشنگ توضیح بدم که آقا من فقط همین یک هفته رو ۱ ساعت میخوابم. فقط این یک هفته رو ۳ تا کتاب خوندم. معمولا این کار رو نمیکنیم و باعث اشتباه دیگران میشیم”
سالها پیش به عکاسی در حوزه تبلیغات روی آوردم فضایی که آن سالها شاید به گسترگی الان نبود و هنوز شبکه های اجتماعی
انقدر فراگیر نشده بودن دلم نمیخواست به کلاس بروم چون هم گران بودن وهم معتقد بودم که چیزی یاد نمیدهند
سالها قبل ترش یک کلاس رفته بودم که خیلی بد درد نخور بود بگذریم.از عکاسی برای پروژه ای دیگری که احتیاج به نور نداشت مبلغی پس انداز کرده بودم و سه شاخه نور خریدم و با فهم اندک من از نور، نور خوبی خریدم اما خب آپشن های داشت که شاید میشد کمی با آنها بازی کرده و پک بهتری بخرم به هر حال از معدود دفعاتی بود که بدون دانش ،چیز نسبتن خوبی تهیه کرده بودم شروع کردم به عکاسی و چندین چند بار عکاس هارا ثبت کردم مرور کردم اماخیلی با چیزی که در مجلات میدیم فرق داشت و متاسفانه آنقدر مدل ذهنی ام بد بود که همیشه معتقد بودم اگر چیزی بد میشود من مشکل دارم (مرکز کنترل بیش ازحد درونی که به نظرم خودش یک بیماری محسوب میشود)و این پروسه مدتها ادامه داشت درگیری من با عکاسی هنوزهم ادامه دارد اما خب یک تفاوت جدی با آن سالها دارد دیگر میدانم آنچه که در فیلم های آموزشی میبینم همه ماجرا نیست آن شخص بارها تلاش کرده باره کارش را خراب کرده و هزار یک کار دیگر کرده و حالامیاید برای من یک ویدوی آموزشی ده دقیقه ای درست میکند من همیشه بعد از دیدن این فیلم ها تمام تلاشم رو میگذاشتم روی پروژه اما نمیشد که نمیشد کاری به اینکه من تجربه لازم رو نداشتم و خیلی از وسایل اونها رو نداشتم ندارم چون خیلی طول کشید تا به خودم بقبولانم که به هر حال ابزار هم مهم است اما به علت همان نگاه سوپر منی که منم هم درگیرش بودم فکر میکردم تمام اشکلات
از ناحیه من است. نمیخواهم با این نوشته از اهمال کاری خودم دفاع کنم حتمن در مورد اهمال کاری خودم هم خواهم گفت .اما مسله من همان است که شما میگویید با تمام وجود حرف هایتان را میفهمم .
“به هیچ وجه یک موجود در داخل خم خودتون رو با نقطهای در خارج خم مقایسه نکنید. مگر به اندازه کافی جزئیات به دست بیارید این کار مهارت و تکنیکهای خاص خودش رو داره ”
اگر ممکن است کمی بیشتر در مورد بنویسید ممنونم
فکر نمیکنم کسی بهتر از عکاسها، معنی راستگویی در عین فریب را درک کنند. آنها میدانند که کمی (فقط کمی) تغییر نور، احساس طرف مقابل را نسبت به صحنه تغییر میدهد.
حتما بیشتر مینویسم.
تعریف مقایسه
اول درباره ی واژه ی مقایسه بگم،به نظرم مقایسه یعنی ترازو و ترازو مارش اندازه گرفتن است و من را با ظرف خودش و در حد توان خودش اندازه میگیرد،هر ترازو دقتی دارد و من را بیشتر از آن که می تواند نمی تواند اندازه بگیرد،ترازو وزنه ی سنگینتر را یا لااقل آن وزنه ای که ما فکر می کنیم سنگینتر است را(در ذهنمان نه به صورت تجربی)سنگینتر نشان میدهد اما من فکر می کنم مقایسه یک پیشنیاز دارد و اون حسرت است و حسرت در اثر کمبود ایجاد میشود و کمبود در سه صورت ایجاد میشود:
یا شرایط پیش نیومده تا اونی که من میخواستم بشه
یا تلاش نکردم که نشده
یا اطرافیان مانع دستیابی من شدن
اما به نظرم چند عامل در مقایسه ی من یا بهتره بگم در ترازوی ذهن من تاثیر دارند؟
اول👈ایده آل بدست نیامده
اینکه احتمالا اون آدمی که من دارم خودمو باهاش مقایسه می کنم به چیزی دست پیدا کرده که در مدل ذهنی من موفقیت محسوب میشده،مثلا دوستم همون دانشگاهی قبول شده که منم دوست داشتم قبول بشم،چون فقط بدست نیامده ها هستند که در زندگی حسرت ایجاد می کنند و ما فقط درباره ی جاهای خالی احساس کمبود می کنیم و جاهای پر رو نمی بینیم،چون من اگر خودم اون ایده آل رو بدست آورده بودم توی مدل ذهنی من به یک ترازو برای سنجش میزان موفق شدن یا نشدن قرار نمیگرفت.
👈دوم :تصوری که دیگران از ایده آل در ذهن من میسازند
مثال بارزش همون آموزش تک بعدی مدرسه که تلاشش بر اینه که تمام ریاضی ها را مهندس،تمام تجربی ها را پزشک و تمام انسانی ها را وکیل کند،پس اگر دانش آموز تجربی ای پزشکی قبول نشد احتمالا باید از دیگران و خانواده یا اطرافیانش سرزنش بشه که فلانی قبول شد تو نشدی(اینجانب پزشکی قبول شدم و به میل خودم نرفتم چون علاقه نداشتم😊،این آدم در ناخودآگاهش این مضمون جا میگیره که پزشکی مساوی کلمه ی موفقیته و احتمالا در زندگی خودش را در یک کفه و پزشکان را در کفه ی دیگر می گذارد.
سوم👈ترازوی ذهن من
به میزانی که من به انتقادها،سرزنش ها،تعریف های دیگران اهمیت بدم(اهمیت برای مطالبه ی تاییده حالا یا از جانب خودم یا دیگران،اگر من به تایید دیگران اهمیت ندم خود به خود خودم رو از تیررس تایید اونها دور کردم و مثل یک صفحه ی دارتم که همه ی تیرها از نزدیکترین فاصله از کنارم میگذرن و هیچکدوم نمیتونن به من اصابت کنن) و و به میزانی که سعی کنم در کفه ی ترازوی ذهن اونها قرار بگیرم و خودم رو در ظرف ذهن اونها جا بدم خودم رو بیشتر در معرض مقایسه قرار دادم
راه حل چیه:
از همه ی افراد موفق الگو بگیرید ولی همه ی الگوهای موفق را از یک نفر،یک شغل،یک رشته، یک دانشگاه و … نگیرید
همیشه خودتان را با خودتان مقایسه کنید ترازو خودتان باشید و کفه های آن را به اندازه ی ظرف ذهن دیگران باز نکنید.
اهمیت را مساوی کلمه ی خودتان بگیرید و این شما باشید که به واژهها،مناصب،موقعیتها وزن می دهید نه کفه ها و ذهن های دیگران.