وقتی کتاب Start with Why (نوشته سیمون سینک که نویسنده کتاب Leaders Eat last هم هست، در ضمن یک ویدیوی تد معروف هم دارد)را میخوانید کلی دلیل میآورد که باید از چرا شروع کرد. کلی دلیل ریز و درشت، از ارائه روایات تا بحثهای بیولوژیک. بسیاری درس و برخی کمی اغراق شده.
از این میگوید که به جای این که بگوییم مثلا بروید فلان کتاب را بخوانید (What) یا بگوییم چگونه بخوانیم (How) ابتدا برویم سراغ این که ابتدا در مورد چرایی صحبت کنیم. من کاملا با این موضوع موافقم اما گاهی این کار چنان سخت است که ناچاری بگویی، ببین فقط کمی در این حوزه جلو برو بعد بیشتر میتوانم در مورد چرایی با تو صحبت کنم. الان نمیتوانم کاربردهای عمیق یک موضوع مهم و عمیق را با کاربردهای سطحی یک موضوع سطحی مقایسه کنم.
۱- آمادگی ذهنی
۱- فرض کنید فرزندتان سرما خورده و نباید بستنی بخورد، برای سلامتیاش خوب نیست، شما توضیح میدهی که الان این طعم بستنی و طمع برای سلامتیات خوب نیست، اما او نمیفهمد، میخواهد هر چه زودتر به طعم شیرینش برسد.
۲- همه ما میدانیم زمان خود را پای بازیهای بیهوده (مثل پاسور)، کتابهای خیلی سطحی، گذاران وقت با دوستانی که فقط وقتتان را میگیرند، فیلمها و سریالهای بیهوده، مطالب تکراری و بسیار سطحی تلگرام و اینستاگرام میگذرانیم، اما در آن لحظه ذهن ما آماده تصمیم بزرگتری نیست. ما چند ساعت بعد را نمیبینیم.
۳- شما به شدت گرسنه هستید و قند خونتان پایین آمده، کمی هم عجله دارید، معلوم است که به شدت مستعد رفتار خشونتآمیز یا همراه با عصبانیت هستید، اما در آن لحظه مغزتان نمیکشد که بزنید کنار و کمی به ذهنتان غذا بدهید.
۲- آمادگی دانشی
فرض کنید من بخواهم برای شما از کاربردهای ریاضیات و کاربردهای انتگرال و گرادیان و … بگویم. اما شما هیچ دانشی در هوش مصنوعی، بهینهسازی، ریاضیات مالی، هوافضا، دادهکاوی، محاسبات پیچیده و … ندارید. من حداکثر چیزی که میتوانم برای شما بگویم، شمارش است! آن هم که شما میگویید نیازی نیست ۴ سال و(شاید ۸ یا ۱۲ سال) وقت برای شمارش صرف کنم. آن را که همان اول هم بلد بودم. اصلا برای چی وقت من را تلف کردی که چه؟ خب برای فردی که به خاطر آموزش اجباری وارد مدرسه شده و به خاطر فرار از خدمت اجباری وارد دانشگاه شده، نمیتوانم بگویم، خب نمیدانستیم که میخواستی فقط مدرک بگیری! فکر میکردیم اگر آمدهای دبیرستان، احتمالا قرار بوده در این زمینه متخصص شوی. به قول طرف، از پاسخ میمانم.
این جمله مارک تواین را ببینید:
هیچ وقت با مردم احمق بحث نکن، آنها ابتدا تو را تا سطح خودشان پایین میکشند و بعد با استفاده از تجربهشان در آن سطح پایین، شکستت می دهند! و گاهی کسانی که از بیرون نظارهگر دعوا هستند احمقتر از آن هستند که بفهمند حق با چه کسی است.
من زمان زیادی از کلاسها و مباحثم سر این میرود که چرا نرمافزار قفلشکسته یا پلتفرمهای اصطلاحا بسته را (مثل .Net) استفاده نکنید. اما شخص قاعدتا باید متخصص حوزه باشد تا بفهمد منظور من از بیان برخی مفاهیم چیست؟
من هر چقدر هم تلاش کنم از تاثیر نهضت نرمافزارهای متنباز برای شما بگویم، صرفا میتوانم در مورد رایگان بودن آن صحبت کنم.
۳- استفاده نامناسب از منابع
فرض کنید من توانایی این را دارم که در زمان شما ۳۰ درصد صرفهجویی کنم. مگر نمیگویند وقت طلاست. اما در مقابل، از شما ۱۰ میلیون تومان بگیرم. چه کسی حاضر میشود چنین پولی پرداخت کند؟ کمتر کسی. چرا؟ چون به نظر خودش زمان زیاد دارد.
بخواهم از زمینه تخصصی خودم بگویم، فرض کنید من بتوانم ۸۰ درصد منابع پردازشی سازمان شما را کاهش دهم. اگر بانک باشید یا بیمه، که پول زیادی دارید، هرگز حاضر نیستید ۱ میلیارد تومان صرفهجویی کنید و به من ۱۰۰ میلیون تومان پول بدهید! اما شرکتی باشید که برایتان میزان هزینهها اهمیت داشته باشد، حاضرید حتی برای کم کردن هزینه ۳۰۰ میلیونی سِروِر هم ۱۰۰ میلوین هزینه کنید. یا فرض کنید در سازمان میخواهید یک سیستم فروشگاهی راه بیندازید، شما گاهی حاضرید ۳۰۰ میلیون هزینه کنید اما ۱۰ میلیون هزینه گرفتن مشاوره نکنید.
گاهی شرکتها حاضرند به 15 نفر با دانش صفر نفری ۲ میلیون بدهند اما کسی را با حقوق 20 میلیونی (با همان کارایی) استخدام نکنند.
شرکتهای زیادی رفتهام و وقتی از روش تحلیل داده و دادهکاوی خودم گفتهام و از هزینه آن گفتهام، طرف برگشته و به من میگوید این کار را با اکسل هم میتوان انجام داد. فکر میکنید من چنان زندگی طولانی دارم که بنشینم با آنها بحث کنم؟ فقط یک کار میکنم، وسایلم را جمع میکنم و بدون صحبت با طرف مقابل راه خروج را پی میگیرم. میگذارم میلیونها هزینه رخداد تقلب و نشت اطلاعات در آن رخ دهد. من تازگی به سادگی یاد گرفتهام در مورد چرایی و کاربرد کارهایم، فقط در جایی که گوش شنوا و ذهن آماده هست صحبت کنم.
شاید ما خودمان را احمق ندانیم، اما بهتر است به حماقت، صفر و یکی نگاه نکنیم. هر کدام از ما در هر حوزهای درجهای از حماقت را داریم.
متاسفانه گفتن از کاربرد یک موضوع عمیق برای عام مردم کاری به شدت سخت است. گاهی با خودم فکر میکنم، تمام بخشهایی که در مورد «چرا کتاب بخوانیم؟» نوشتم را فقط کتابخوانها میخوانند. کسی که کتابخوان نیست بعید است که اصلا همت کند این همه مطلب را بخواند! کسی که فرایند طولانیمدت کتابخوانی را طی نکرده باشد، چطور میتواند تاثیر عمیق فرایند مطالعه را برای وی بگویی! فقط میتوانی از کاربردهای سطحی کتابخوانی بگویی، خب در این لایه سطحی که شبکههای اجتماعی جذابترند! در این لایه که سایر ابزارهای وقتگیر (سینما، تلویزیون، سریال، بازی، ایسنتاگرام و …) جذابتر و کاربردیترند. مثلا وقتی بیایی از اطلاعرسانی و آگاهیدهی (به فرم سطحی) بگویی، قطعا تلگرام و ایسنتا و … قدرتمندترند. تو هر چه بیشتر حرف بزنی، بیشتر در باتلاق بحث فرو میروی و در انتها خود را میبینی که در مشتی لجن گیر کردهای و فقط میتوانی بگویی که بخور!
شخصی روی جوی آب خم شده بود و با دهان از آن آب میخورد، دانایی از آنجا رد میشد گفت: با دهان نخور، فهمت کور میشود. کسی که آب میخورد گفت: فهم چیه؟ دانای قصه ما گفت: خب بُخور!
خلاصه این که چرایی را باید لایه به لایه گفت. قسمت به قسمت. با توجه به طرف مقابل گفت و گاهی هیچ نگفت و فقط عمل کرد. فقط کتاب خواند و از مفاهیم ساده و سطحی گفت. مثل خیلی از کانالهای تلگرامی که شما را با کلمات قصار و قطعاتی ناقص از کتابها سرگرم میکنند و از کتاب دور میکنند.
پانوشت ۱: عکس فوق مربوط به یک خزینهاست. همین ۵۰ سال پیش، مردم از این طریق حمام میکردند. پدرم تعریف میکرد، صبحها که بچهها توی سرما میرفتند توی آن خود را خالی میکردند. بزرگترها هم شاید نقش بزرگتری در کثیف کردن آنجا داشتند کافی بود فقط یک چهارم مردان این کار را انجام میدادند. از بچهها نیز به لحاظ حجم پیشی میگرفتند. بعدها دوش حمام آمد، کلی افراد تحصیلکرده در روستاها و شهرها میآمدند و از خوبی دوش میگفتند. سالها طول کشید تا بتوانند عموم مردم را راضی کنند تا آن خزینههای بیماریزا را رها کنند! اما خب میدانید، رفتن به داخل خزینه ناگهان شما را نمیکشت! کمی طول میکشید. چیزی که در طول سال رخ دهد را هم از طریق اتصال به جن و چندین خرافه دیگر، رفع میکردند. این گونه تمامی مشکلات بشر حل میشد. حالا شما آن بیچارههایی را تصور کنید که برای مردم از چرایی دوش آب میگفتند.
اتفاقا انسان بهتر است خودش را اصلا «عاقل» نداند. با این همه «خطای ذهنی آشکاری» که دارد.
شاید حق با حضرت مولانا بود که میگفت:
خویش ابله کن تبع میرو و زان پس
رستگاری زین ابلهی یابی و بس
با مهر
یاور
باید به جایی تکیه کرد و به جلو یورش برد.
عاقل نپنداشتن،خود بهترین بهانه و توجیه برای عاقل نشدن است! چه کسی از دیوانه انتظار کشف راز زندگی دارد؟ کشف نکردن خود رستگاری است! چون دیگر در انتهای راهی و هیچ مسئولیتی نداری.
من اولین و تنها دیوانهای در تاریخ بشریت هستم که اتفاقا مسئولیت پذیرفته است برای «توسعه» و از «توسعه نوشتن» و «توسعه دادن مفهوم توسعه پایدار».
سلام.
این متن را کپی کردم و آن را چاپ خواهم کرد و آن را آنقدر تکرار می کنم که بند به بند آن را در ذهن داشته باشم.
این متن امشب مانند آب سردی که بر روی آتش ریخته شود ، حال من را چنان آرام کرد که مگوی.
این جلمه را هم باید برای خودم ملکه ذهنم کنم.
“فکر میکنید من چنان زندگی طولانی دارم که بنشینم با آنها بحث کنم؟ فقط یک کار میکنم، وسایلم را جمع میکنم و بدون صحبت با طرف مقابل راه خروج را پی میگیرم. میگذارم میلیونها هزینه رخداد تقلب و نشت اطلاعات در آن رخ دهد. من تازگی به سادگی یاد گرفتهام در مورد چرایی و کاربرد کارهایم، فقط در جایی که گوش شنوا و ذهن آماده هست صحبت کنم”
“فقط در جایی که گوش شنوا و ذهن آماده هست صحبت کنم. ”
ممنونم از شما به خاطر این نوشته ارزشمند
ارادتمند
سعید فعله گری
میثم عزیز
میخای بگی ما در شروع هرکاری ،بجای پرسیدن سوالات ازقبیل ،کاربردش چیه؟اولا خوب کارکنیم وعمیق بشیم وثانیا صبر کنیم مثلا حداقل ده سال.وخودمون رو به استاد بسپاریم.این فک کنم درمورد همه رشته ها باشه؟مثلا درموردادبیات،تاریخ و…هم پرسیده میشه وماشاید فقط اطلاع سطحی دراون مورد رشته داشته اشیم.یااصلا ترکی نداشته باشیم.
راستش نه…
سر صبر توضیح می دم…
کاملا موافقم که چرایی را باید لایه لایه گفت. در ابتدا باید از یک چرایی انتزاعی و کلی شروع کرد و بعد هرچقدر که طرف مقابل با موضوع آشنا می شود، می توان جزئیات (لایه های) بیشتری از چرایی را برای او گفت.
مثلا در همین مثالی که آقای سیمون سینک می زند، اپل به عموم مردم می گوید که محصولات من را بخرید تا زندگی بهتر و نوآورانه ای داشته باشید. و بعد از توضیحات بیشتر، قابلیت های محصولش را شرح دهد.
به همین سیاق در متقاعد کردن دیگران به استفاده از نرم افزارهای اوپن سورس بجای نرم افزارهای قفل شکسته نیز می توان گفت که اولی امنیت بیشتری دارد. ولی هرچقدر هم که تلاش کنیم نمی توانیم دقت و جزئیات این گفته خودمان را بیشتر کنیم و به عبارت دیگر در وهله اول نمی توانیم به لایه های پایین تر چرایی برویم. در ابتدا نمی توان برای یک فرد عامی (ناآشنا به حوزه موردبحث) توضیح داد که چگونه نرم افزار اوپن سورس امنیت بیشتری دارد. ولی می توانیم در همان لایه اول شواهد بیشتری ارائه کنیم و مثلا آمار آسیب پذیری این دو دسته نرم افزار را ارائه کنیم یا داستان کسانی که از قفل شکسته استفاده کردند و به چه خسارت هایی دچار شدند.
البته لازمه توضیح بدم که اوپنسورسها لزوما امنیت بالاتری ندارن!
منتها، معمولا به این خاطر زبانها و پلتفرمهای غیر متنباز انتخاب میشن که نیروشون ارزونتر و فراوونتره.
این ارزونی معمولا به خاطر مهارت اولیه کمتر به حوزه اون موضوعه و این که راحتتر میشه کار کرد.
سلام بر میثم عزیز
در مورد کتاب خوانی باید با چرا شروع کرد
حس نفرتی که نسبت به نظام اموزشی خودمون داشتم باعث شد که که به سمت کتاب خوان شدن حرفه ای گام بردارم و تلاش برای بهتر شدن وضعیت موجود
از سایمون سینک اگر کتاب رهبران اخر از همه غذا می خورند را خوانده اید
یک ویو بدین
سپاس
سلام
اون ویو بمونه برای بعد
اما حست رو عوض کن! با اون حس آغاز کردن یا ادامه دادن، خطرناکه. شایداز چاله به چاه بیفتی.
در مورد نوشتن و نقش اش در تقویت تفکر نقاد یک ویدیو خوب پیدا کردم که فکر میکنم همینجا بهترین مقاله است برای اینکه توی قسمت کامنت ها نشر بدمش:
https://www.youtube.com/watch?v=x0vUsxhMczI&list=PL_0W2SgmUgCnZV7AMNnF_KDL7hpibAO-k&index=2
حتما پیشنهاد میکنم به بقیه که ببینندش … جردن پیترسون – زبان انگلیسی